نماینده - در بخش قبل خواندیم که آیت الله مهدوی کنی در باب انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری تاکید کردند «در مورد انتخابات ریاست جمهوری – دوره هفتم- باید بگویم که بنده قبل از انتخابات دوره ششم احساس خطر می کردم و گفتم احساس می کنم که مشروطه دارد تکرار می شود...»
در این قسمت خاطرات آیت الله مهدوی کنی را پی می گیریم ...
خلاصه این قضیه مربوط به دوره ی هفتم ریاست جمهوری بود که من به این صورت احساس خطر می کردم و جدی هم به میدان آمده بودم؛ حال آنکه هیچ گاه به این صورت جدی وارد مسائل انتخابات نشده بودم. حتی من راه افتادم به بعضی از شهرها رفتم، چون واقعا احساس خطر می کردم. به بعضی از استان ها مانند مشهد و مازندران رفتم،در خود تهران در جلساتی سخنرانی کردم، در جلسه ای که برای ائمه ی جمعه تشکیل شده بود رفتم و صحبت کردم، چون احساس خطر می کردم، والا من زیاد در جریانات سیاسی وارد نمی شدم. چون در اینجا احساس خطر می کردم، رفتم و آنچه که به نظرم درست آمد بیان کردم.
خوب، بالاخره عده ای هم به ما حمله کردند و چیزهایی گفتند. شب نوزدهم ماه رمضان همان سال مطلبی از نشریه «عصر ما» خواندم که در آن بحث ولایت را پیش کشیده بود و گفته بود که اصلا مشروعیت ولایت – نه تنها ولایت فقیه- بلکه ولایت امیرالمومنین و معصومین هم منوط به قبول و رای مردم است. آرام آرام در روزنامه ی «سلام» نوشتند که ولایت الهی نیز منوط به رای مردم است، زیرا خداوند خود در قرآن کریم فرموده: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا»؛ ما انسان را هدایت کردیم و آنها مختارند، می توانند قبول کنند، می توانند قبول نکنند. اگر قبول کردند هدایت خدا و ولایت او را پذیرفته و به سعادت می رسند و اگر قبول نکردند از آثار هدایت الهی، خود را محروم کرده اند؛ پس مردم مختارند بپذیرند یا نپذیرند. اختیار در دست مردم است. متاسفانه اینها اختیار تکوینی را با تشریعی خلط کردند و ندانستند که مقصود از اختیار در آیه ی شریفه، اختیار در حوزه تکوین و آفرینش است نه اختیار در مقام تشریع و تکلیف؛ زیرا مردم در حوزه ی تشریع و قانون مکلف و موظف به ادای تکلیفند. به دلیل آیه ی بعدی در همین سوره «انا اعتدنا للکافرین سلاسل و اغلالا و سعیرا»؛ اگر الزام و تکلیف نبود، مخالفت و نافرمانی مردم موجب عذاب و غل و زنجیر نمی شد.
من در سخنرانی شب احیا گفتم ما از روزی که به دنیا آمدیم سقمان را با تربت امام حسین علیه السلام و آب زمزم گرفتند و ما را به نام امیرالمومنین علیه السلام و ولایت او بزرگ کردند. ما شیعه ی امیرالمومنین علی علیه السلام هستیم و او را خلیفه بلافصل و منصوب از سوی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) می دانیم و اساسا دعوای شیعه با اهل سنت در کیفیت انتخاب و انتصاب امام بود. آنها می گویند که امام با رای و انتخاب مردم تعیین می شود و شیعه؛ امامت را تنها به نصب الهی می داند. اگر بنا باشد شیعه هم همان حرفی را که آنها می زنند بزند پس دعوای سنی و شیعه در این ۱۴۰۰ سال بر سر چه بوده؟ این همه فداکاری ها و شهادتها و سختی ها و زندانها و حوادثی که پیش آمد بر سر چه بوده؟ اگر علی علیه السلام و ابوبکر فرق شان این است که فقط مردم به علی رای ندادند، خوب ما هم قبول داریم که رای ندادند. ما که منکر تاریخ نیستیم، بالاخره مردم رای ندادند البته با صحنه هایی که ساختند و افکار را منحرف کردند.
من می گفتم شما چیزی را که از مسلمات شیعه است انکار می کنید و ما شیعه هستیم. من در آن شب گفتم که ما در این راه تا پای شهادت ایستاده ایم و در مسئله ی ولایت کوتاه نمی آییم. شما برای اینکه ولایت فقیه را زیر سوال ببرید چرا ولایت علی را زیر سوال می برید؟ چرا ولایت خدا را زیر سوال می برید؟ آخر حیا هم خوب چیزی است و بی حیایی هم اندازه دارد. هر چیزی حدی دارد: رحم الله امرء عرف قدره و لم یتعد طوره.
بعد گفتم آیا شما در زمان امام جرات می کردید این حرف ها را بزنید، چرا شما نان را به نرخ روز می خورید. در آن زمان در خط امام بودید، این امام همان امامی است که ولایت فقیه را به صورت مطلق و عام قبول داشت. نظریه امام در سخنان وی در صحیفه ی نور مکرر آمده است، ولی امروز احساس امنیت می کنید و جانشین او را زیر سوال می برید، البته مسئله ولایت فقیه به معنی نفی مقررات عمومی و نادیده گرفتن مراتب مدیریت در ساختار حکومت و نظام اسلامی نیست. ولایت، در مقام اجرا، روح حکومت و موجب قوام آن در برابر انحرافات است و در واقع ولایت، عمود نظام اسلامی و انقلاب دینی ما است و اعمال آن بدون حفظ ساختار قانونی، نامعقول و ناممکن است و در حقیقت این ساختار مورد تایید والی است و نظام ولایی بدون این ساختار عملا غیر میسر و اصولا ولایت بدون آن مفهوم و معنایی ندارد؛ زیرا ولایت دینی مبتنی بر اعتقاد، مردم است و اعتقاد امری قلبی است و با زور و تحمیل به دست نمی آید. از این رو به فرض تکثر و تعدد والی و به فرض رقابت و تزاحم، به طور قطع رای اکثریت مردم در چهارچوب ضوابط دینی تعیین کننده خواهد بود. من یک بار حضور امام عرض کردم آقا شما در بعضی از امور جزیی دخالت می کنید، خوب نیست، آخر شما چرا دخالت می کنید؟ این ملاقات در اواخر عمر شریف امام بود. ظاهرا حدود سه ماه به رحلت ایشان مانده بود که خدمت ایشان رفتم و در کنار تخت ایشان نشستم عرض کردم شما با مردم، با این قانون اساسی پیمان بسته اید. چرا در بعضی از کارهایی که در قانون اساسی نیست دخالت می فرمایید؟ عرض کردم من شاگرد شما هستم، اجازه بدهید قدری صریح تر صحبت کنم – امام هم گوش می دادند – من گفتم که شما در مواردی خاص و جزئی دستورهایی فرا قانونی صادر می فرمایید و به حسب ظاهر در «اینجاها نیازی به دستور خاص ولایی نبود.» ایشان تاملی کردند و با ناراحتی فرمودند: «شما می گویید که انقلاب از بین برود من هیچ چیز نگویم. من این قانون اساسی را قبول دارم، تا جایی که احساس خطر برای اسلام و انقلاب نکنم، اما اگر احساس خطر کنم نمی توانم ساکت بشینم و نظارهگر نابودی اسلام و انقلاب باشم.» آری این همان امامی است که می گوید رای مردم حجت است و معیار رای مردم است، ولی تاکجا؟ این طور نیست که اگر مردم علیه اسلام رای بدهند امام در برابر رای مردم تسلیم شود و آن را تایید کند و بر ضد اسلام فتوا بدهد. البته اگر مردم کنار رفتند و یاری نکردند تکلیف فرق می کند و آن بحث دیگری است. اما اینکه امام آرای مردمرا مطلقا تایید کند و بگوید چون مردم بر ضد اسلام قیام کرده اند ما هم همان را انجام می دهیم، اما هیچ وقت چنین عقیده ای نداشتند. امام خودشان اینطوری بودند، می گفتند من تا احساس خطر نکنم می گویم مقررات باید عمل شود و حتی الامکان بنا دارم که امور کشور به طریق عادی و قانونی انجام بپذیرد، اما اگر احساس خطر کنم به میدان می آیم؛ این روش امام بود. سپس من از ایشان تقاضا کردم که با توجه به ساختاری که برای نظام اسلامی ایران ترسیم و تنفیذ فرموده اید بهتر است شما در مسائل جزئی دخالت نفرمایید. ایشان فرمود خوب! این یک حرفی است، ولی بدانید که من در مسائل مهم انقلاب نمی توانم بی تفاوت بمانم و اقدامی نکنم.
من در سخنرانی آن شب گفتم که امام در مورد ولایت فقیه تا این اندازه قرص و محکم بودند و صریحا می گفتند ولایت مطلقه و شما هم جرات نمی کردید حرفی بزنید. اما حال که امام در بین ما نیست با صراحت می گویید مشروعیت ولایت منوط به آرای مردم است و بدون رای مردم ولایت و امامت قانونی نیست و شرعیت ندارد (فاین تذهبون). پس از آن آقای بهزاد نبوی مطالبی بر رد حرف های من نوشت. من معمولا به نوشته ها و نامه های آنان پاسخ نمی دادم، زیرا اختلاف ما با آنها مبنایی بود و با نامه پراکنی قابل حل نبود بنابراین نمی خواستم با آقای مهندس بهزاد نبوی و همفکرانش بحث و جدل کنم.
اصلا بحث هایی که بر موازین اصول فلسفی، سیاسی،اجتماعی، کلامی، فقهی و اجتهادی بنا شده است نیازبه مقدمات علمی دارد و با بحث های روزنامه ای و مقالات سیاسی و حزبی قابل بررسی نیست؛ زیرا بحث های روزنامه ای با تحول اوضاع سیاسی ناگهان ۱۸۰ درجه متحول می شود، ولی بحث های علمی و دینی این گونه نیست. آنها که در زمان حضرت امام خود را در خط امام می دانستندو شعارشان پیروی از امام بود، ناگهان کارشان به جایی رسید که حتی ولایت امیرالمومنین علیه السلامرا به اراده ی مردم منوط کردند و علی را در ردیف خلفا و روساء جمهوری قرار دادند و امامت شیعه را با امامت اهل سنت برابر شمردند. از این رو من صلاح ندیدم با آقای بهزاد نبوی مجادله و مباحثه کنم، زیرابحث مبنایی که با ایشان امکان نداشت و ایشان را اشنا به مبانی بحث نمی دیدم و بحث روزنامه ای هم کار من نبود و به جایی نمی رسید. از این رو او را به خدا و روز قیامت حوالت دادمو سرانجام، سخن را به کلام نورانی حضرت مولی الموالی امیرالمومنین علیه السلام که فرمود: «رحم الله امرء عرف قدره و لم یتعد طوره» به پایان می برم.
نظر شما