شناسهٔ خبر: 47341 - سرویس تاریخ
نسخه قابل چاپ

ماجرای ترور ناکام روحانی چه بود؟

فارغ از سرنوشت کسانی که ترور شدند مرور تاریخ جذابیت خاص خود را دارد و شاید برای خود شخصی که محور خاطره بوده جذابیت صد چندانی داشته باشد ... در این مجال به یکی از این ترورها اشاره می کنیم و البته منبع این خاطره کتابی است که به همت مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده و در آن دکتر حسن روحانی خاطرات خود را بیان کرده است ...

نماینده - روزها و ماه های ابتدایی انقلاب گروه هایی چون فرقان و بعدها سازمان منافقین برای ترساندن نظام اسلامی دست به ترورهایی با برنامه ریزی قبلی زدند ...در این ترورها بعضی از برزگان چون آیت الله مطهری شهد شیرین شهادت را نوشیدند و بعضی چون آیت الله هاشمی ماندند تا عبرت دیگران شوند ...به هر حال فارغ از سرنوشت کسانی که ترور شدند مرور تاریخ جذابیت خاص خود را دارد و شاید برای خود شخصی که محور خاطره بوده جذابیت صد چندانی داشته باشد ... در این مجال به یکی از این ترورها اشاره می کنیم و البته منبع این خاطره کتابی است که به همت مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده و در آن دکتر حسن روحانی خاطرات خود را بیان کرده است ...


دکتر حسن روحانی در شرح خاطرات خود می گوید :
صبح روز عید فطر جمعه دوم شهریور ماه ۱۳۵۸ من به یکی از مساجد محله خودمان در نیروی هوایی رفتم و پس از خواندن نماز عید به منزل برگشتم . آن روز با خانواده برای ناهار به منزل دایی مان آقای پیوندی دعوت داشتیم ، اما چون می خواستم کمی مطالعه کنم قرار شد خانم و بچه ها زودتر بروند و من نیز هنگام ظهر به آنجا بروم . نزدیک ساعت ۱۲ بود که می خواستم برای رفتن به منزل دایی آماده شوم که ناگهان زنگ به صدا در آمد و من برای باز کردن درب به سمت درب کوچه رفتم . هنوز در را بازنکرده بودم که شیخ جوانی را از پشت شیشه درب ورودی منزل دیدم که به نظرم مشکوک آمد و در یک لحظه از ذهنم گذشت که خوب است احتیاط کنم و در را باز نکنم . برای من کمی عجیب بود که کسی در این ساعت به درب منزل ما مراجعه کند . بنابراین سریع برگشتم و کلت خودم را مسلح کردم و به پشت بام رفتم و از آنجا دیدم جوانی کنار در ایستاده و دستش زیر کاپشن است . همچنین جوان دیگری آن طرف کوچه روی یک موتور سیکلت نشسته و گویی همراه همین جوان است . با دیدن آن دو ، خطاب به جوانی که پشت در ایستاده بود گفتم : با چه کسی کار داری ؟ پاسخ داد : با آقای روحانی . گفتم : ایشان خانه نیست . شما که هستید و با او چه کار دارید ؟ در آن لحظه من تقریبا مطمئن شده بودم که این دو نفر برای ترور آمده اند و از این رو می خواستم از پشت بام به سوی آنها تیراندازی کنم که دیدم آن دو جوان نگاهی به هم کردند و کسی که پشت درب منزل ایستاده بود ، روی موتور پرید و با سرعت از آنجا دور شدند . وقتی سوار موتور شد ، کلت او که زیر کاپشن بود ، کاملا نمایان شد . آن وقت دیگر کاملا یقین کردم که تروریست بودند و قصد ترور من را داشتند که به لطف خداوند از مرگ حتمی نجات یافتم . امیدوارم خداوند اجر شهادت را به من عطا کند و پایان زندگی من را شهادت قرار بدهد .
خاطرات دکتر حسن روحانی ؛ انقلاب اسلامی [۱۳۵۷-۱۳۴۱] ، صفحه ۵۵۳

برچسب‌ها:

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۲-۱۲-۰۸ ۲۱:۵۷الماس 0 0

    چه گویم که ناگفتنم بهتر است.
                                

نظر شما