نماینده – سجاد صفارهرندی؛ چنانکه اینک به طور نسبی مورد اجماع همۀ ناظران و تحلیلگران قرار گرفته است، پیروزی یک مرحلهای روحانی محصول موجی بود که عملاً در دو سه روز پایانی رقابت انتخاباتی صحنه را در نوردید و او را به نصاب لازم رساند. موج مذکور البته با شتاب ملایمی از حدود 10 روز مانده به انتخابات آغاز شده بود. بر مبنای نظرسنجی معتبر مؤسسۀ مرتبط با یکی از نهادهای عمومی، از روز 15 خرداد تا 19 خرداد، روحانی با افزایش روزانه 1.5 تا 2 درصد، آرای خود را از حدود 5 درصد به بیش از 12 درصد ارتقا داد و از رتبۀ پنجم به رتبۀ دوم صعود کرد. هر چند بر سر رتبۀ دوم، رقابت میلی متری و نفسگیری میان او، رضایی و جلیلی در جریان بود. در این مرحله، قالیباف کماکان با فاصلهای 12 درصدی در صدر قرار داشت.
اما کناره گیری عارف و اجماع «ضد اصولگرایانه» حاصل از آن به رشد روحانی شتابی فوق تصور داد. بر مبنای نظرسنجیهای اوایل هفته آخر، جمع جبری درصد آرای روحانی و عارف به زحمت به 20 میرسید و کماکان کمتر از آرای قالیباف بود. اما آنچه در عمل محقق شد این بود که با کناره گیری عارف، نه تنها در روز چهار شنبه روحانی به قالیباف رسید، بلکه نظرسنجی پنج شنبۀ صدا و سیما حاکی از آن بود که قالیباف را پشت سر گذاشته و از مرز 38 درصد آرا نیز گذشته است! شیبی که در روز انتخابات نهایتاً به درصد 50.7 رسید.
منشأ این رشد شتابناک چه بود؟ توضیح سادهای وجود دارد که پاسخ را به «اسطورۀ آرای خاموش» احاله میکند. مقصود از آرای خاموش عمدتاً مخالفان نظام و سبزهای رادیکال و به اصطلاح تحریمی ها هستند. البته در این امر تردیدی وجود ندارد که بخش اعظم این افراد، با امیدواری حاصل از وحدت به صحنه آمدند و رأی خود را به نام روحانی به صندوق ریختند. ضمن اینکه بسیاری از این افراد قبل از این هم به موضع مشارکت در انتخابات رسیده بودند و صرفاً بر سر انتخاب میان روحانی و عارف دچار تردید بودند. اما چنانکه پیشتر گذشت، نگاهی به ماهیت و ترکیب آرای روحانی، به روشنی حکایت از آن دارد که پیروزی او و خصوصاً دور اولی شدنش، در همان جایی رقم خورد که پیروزی احمدی نژاد در سال 88: شهرهای کوچک و روستاها. فراموش نکنیم که میرحسین موسوی در سال 88 با وجود فعال کردن تقریباً کامل همۀ ظرفیت –به اصطلاح- آرای خاموش، در انتخابات شکست خورد.
مسأله مهم همانگونه در روزهای اخیر به کرات مورد اشاره قرار گرفته است، همافزایی حاصل از وحدت و موج ناشی از آن است. اینجا همان جایی است که دو دوتا لزوماً چهار تا نمیشود! بخش قابل توجهی از رأی دهندگان –به اصطلاح- خاکستری که جهتگیری ایدئولوژیک بر تصمیمشان غالب نیست، از موج رأیی که خصوصاً در روزهای آخر شکل میگیرد، متأثر هستند. این یک واقعیت است که بخشی از رأی دهندگان از اینکه به گزینهای رأی بدهند که رأی نیاورد، احساس غبن و شکست میکنند! مشاهدات و مسموعات دست اول نگارنده و دیگران، به ویژه از شهرستانهای کوچک، نیز مؤید این امر است: افرادی که تا دو روز مانده به انتخابات تصمیم به رأی به قالیباف، رضایی و ولایتی داشته اند (ویا هنوز تصمیم مشخصی نگرفته بودند) و در روز انتخابات به روحانی رأی داده اند. چرا؟ «چون همه به روحانی رأی میدهند!» این همان مکانیزمی است که پیشتر در سال 76 و 84 نیز به ترتیب به نفع خاتمی و احمدی نژاد هم عمل کرده است.
با این تحلیل، برخی اصولگرایان در روزهای آخر قبل از انتخابات و بیشتر بعد از انتخابات، عدم ائتلاف در دقیقه نود را به عنوان خطایی استراتژیک عامل شکست این جریان قلمداد کرده اند. از این منظر، «اگر ائتلاف برای روحانی کارساز است، چرا نباید برای رقبایش کارساز باشد؟» دستکم این است که ائتلاف کاندیداهای اصولگرا، بمبی در فضای خبری منفجر میکرد که موج انفجار آن میتوانست روند پیشرفت موج روحانی را کند و فضا را عوض کند.
واقعیت آن است که این ارزیابی را نمیتوان به طور جدی رد کرد و همچنین به عنوان امری قطعی پذیرفت. در واقع امری است که فقط تحقق عملیاش میتوانست نتایجش را آشکار کند. با این وجود نگارنده، لازم میداند تا توجه معتقدان به لزوم ائتلاف در دقیقه نود و باورمندان به پیروزی قطعی حاصل از آن را به دو نکته جلب کند:
اول آنکه ائتلاف ضد اصولگرایانه تفاوت مهمی با ائتلاف اصولگرایانه احتمالی داشت که بخشی از همافزایی و سینرجی آن از همین امر نشأت میگیرد: این تفاوت، نگرش «بدنۀ حامی» به ائتلاف و اعتقاد به درستی آن بود. در واقع، کناره گیری عارف به نفع روحانی امری بود که حتی طرفداران عارف را نیز عموماً خوشحال میکرد و به آنان امید پیروزی میداد. در واقع از جانب بدنۀ حامی ائتلاف و اجماع مطالبه میشد و تحقق آن گامی به پیش بود. اما در طرف مقابل وضعیت به کلی متفاوت بود.
به طور مشخص، بدنۀ حامی دکتر جلیلی نه تنها آمادگی پذیرش ائتلاف و کناره گیری وی را نداشت، بلکه در صورت وقوع -لا اقل بخش قابل توجهی- آن را نوعی خیانت به خود قلمداد میکردند. این که چه روندها و فرآیندهایی طی 8 سال یا بیشتر ما را به این نقطه رسانده است، سؤالی است که میتواند در جای خود مورد توجه قرار گیرد. امّا اصل این مطلب یک واقعیت تحلیلی است. فلذا، برخلاف جناح مقابل در اینجا ائتلاف پیام آور شادی و پیروزی نبود. این احتمال وجود داشت که حتی بعضاً برخی از سبد رأی این جریان اتلاف شود و یا به تصمیماتی چون رأی سفید و رأی به مهندس غرضی برسد! این چیزی بود که بعضاً از طرفداران جلیلی دربارۀ رأی احتمالی دور دوم شان شنیده میشد. اما قدر متیقن این است که انرژی و نشاط حاصل از این وحدت که بتواند بخش های دیگر جامعه را با خود همراه کند، منوط به تحرک و نشاط بدنۀ حامی بود و زمینه مساعدی برای این تحرک به چشم نمیخورد.
از سوی دیگر گسترش و موج اجتماعی، چیزی نیست که صرفاً متکی به خود باشد. بلکه این موج میبایست بر بستر عمومی شدن یک پیام یا مفهوم ساده پیش برود. موج احمدی نژاد 84، در چهل و هشت ساعت آخر در بستر این پیام شکل گرفت که: «یک نفر هست که مثل رجایی ساده زیست است و دزد نیست و آمده است که دست دزدها را قطع کند». در روزهای آخر انتخابات 92 نیز موج روحانی بر بستر یک پیام ساده و کوتاه عمومیت یافت. دربارۀ این که این پیام چیست در ادامه سخن خواهد رفت اما در اینجا صرفاً باید یادآوری شود که بدون چنین زمینهای هر گونه وحدت و ائتلاف احتمالی نیز نمیتوانست راهگشا باشد.
ادامه دارد ...
نظر شما