شناسهٔ خبر: 40653 - سرویس سایر حوزه‌ها
نسخه قابل چاپ

با آقای رئیس جمهور از کودکی تا انقلاب (۶)

روایت روحانی از افرادی که زندگیشان را مدیون پدرش هستند

پدر روحانی 2 يك‌ بار همراه‌ پدرم‌ به‌ قم‌ رفتم‌ و اتفاقاً آن‌ شب‌ كه‌ در قم‌ به‌ مسجد رفته‌ بوديم‌، آیت الله بروجردی براي‌ نماز تشريف‌ نياوردند و من‌ نتوانستم‌ ايشان‌ را از نزديك‌ زيارت‌ كنم‌.

حسن روحانیپایگاه اطلاع رسانی «نماینده» در راستای وظیفه اطلاع رسانی خود و به منظور شناخت کامل تر رئیس جمهور اسلامی ایران به تناوب گوشه هایی از زندگی نامه دکتر حسن روحانی را منتشر می نماید. منبع این مطالب «جلد اول کتاب خاطرات دکتر حسن روحانی (۱۳۴۱-۱۳۵۷)» می باشد که در سال ۱۳۸۸ توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.

 

در ششمین قسمت از این مجموعه، حسن روحانی از پدرش و فعالیت هایی که در روستا انجام می داد می گوید:

 

در دوره‌ي‌ كودكي‌ من‌ كه‌ دوران‌ زعامت‌ و مرجعيت‌ علي‌الاطلاق مرحوم‌ آيت‌الله العظمي‌ بروجردي‌ بود، پدرم‌ نمايندگي‌ ايشان‌ را در روستاي‌ ما برعهده‌ داشت‌. من‌ هم‌ از همان‌ دوران‌ كودكي‌، با اولين‌ رساله‌اي‌ كه‌ آشنا شدم‌، توضيح‌المسائل‌ آيت‌الله العظمي‌ بروجردی بود. به‌ ياد دارم‌ در سال‌هاي‌ آغازين‌ دبستان‌ كه‌ خواندن‌ و نوشتن‌ را آموخته‌ بودم‌، گاهي‌ رساله‌ را برمي‌داشتم‌ و بعضي‌ از مسئله‌ها را مي‌خواندم‌، برخي‌ از مسائل‌ را مي‌فهميدم‌ و برخي‌ هم‌ براي‌ من‌ قابل‌ درك‌ نبود كه‌ معني‌ آنها را اغلب‌ از پدرم‌ مي‌پرسيدم‌. قبل‌ از دبستان‌ هم‌، مادربزرگم‌ برخي‌ از مسائل‌ مورد ابتلا را براي‌ ما توضيح‌ مي‌داد.

 

 پدرم‌، عنوان‌ وكالت‌ آيت‌الله بروجردي‌ را داشت‌ و مردم‌ سهم‌ امام‌ و خمس‌ را به‌ وي‌ مي‌دادند و ايشان‌ نيز هرازگاهي‌ به‌ قم‌ مي‌رفت‌ و وجوهات‌ شرعيه‌ را خدمت‌ معظم‌له‌ تقديم‌ مي‌كرد. البته‌ من‌ مرحوم‌ آيت‌الله العظمي‌ بروجردي‌ را از نزديك‌ نديده‌ بودم‌. در دوراني‌ كه‌ دانش‌آموز دبستان‌ بودم‌، يك‌ بار همراه‌ پدرم‌ به‌ قم‌ رفتم‌ و اتفاقاً آن‌ شب‌ كه‌ در قم‌ به‌ مسجد رفته‌ بوديم‌، ايشان‌ براي‌ نماز تشريف‌ نياوردند و من‌ نتوانستم‌ ايشان‌ را از نزديك‌ زيارت‌ كنم‌. اين‌ سفر احتمالاً در سال‌ ۱۳۳۷ كه‌ ده‌ ساله‌ بودم‌، انجام‌ شد. يادم‌ هست‌ مسجد اعظم‌ قم‌، هنوز تكميل‌ نشده‌ بود و در مرحله‌ي‌ سفت‌كاري‌ بود و كارگران‌ مشغول‌ زدن‌ سقف‌ بودند.

 

 بنابراين‌ پدرم‌ ضمن‌ اينكه‌ يك‌ مغازه‌دار ساده‌ بود، مورد مراجعه‌ي‌ مردم‌ از نظر مسائل‌ ديني‌ هم‌ بود و به‌ نوعي‌ رابط‌ بين‌ مردم‌ و مرجع‌ تقليد وقت‌ محسوب‌ مي‌شد و مردم‌ وجوه‌ شرعيه‌ي‌ خود را به‌ ايشان‌ مي‌دادند. از اينها گذشته‌، پدرم‌ از لحاظ‌ دارو و درمان‌ هم‌ مورد مراجعه‌ي‌ مردم‌ بود. در مغازه‌ي‌ پدرم‌ انواع‌ دواهاي‌ قديمي‌ و داروهاي‌ گياهي‌ و حتي‌ برخي‌ از انواع‌ قرص‌هاي‌ مسكّن‌ و پمادها وجود داشت‌. يك‌ قفسه‌ي‌ بزرگ‌ مغازه‌ي‌ پدرم‌، مخصوص‌ انواع‌ داروهاي‌ گياهي‌ و غيرگياهي‌ بود. من‌ هم‌ با اسامي‌ داروهاي‌ گياهي‌، مانند: گل‌ گاوزبان‌، گل‌ بنفشه‌، زنيان‌، فلوس‌، سپستان‌، چهارتخمه‌ و امثال‌ اينها از همان‌ كودكي‌ آشنا بودم‌ و انواع‌ قرص‌هاي‌ مسكّن‌ و پمادهاي‌ مربوط‌ به‌ سوختگي‌ و ساير پمادهاي‌ موضعي‌ را مي‌شناختم‌. هر روز تعدادي‌ مراجعه‌كننده‌ و بيمار داشتيم‌ و پدرم‌ با همان‌ داروهاي‌ گياهي‌ نسخه‌ مي‌پيچيد. حتي‌ نيمه‌ شب‌ هم‌ گاهي‌ مراجعه‌كننده‌ داشتيم‌ و پدرم‌ در همان‌ نيمه‌شب‌ به‌ مغازه‌ مي‌رفت‌ و داروهاي‌ لازم‌ را به‌ بيماران‌ مي‌داد. به‌ هرحال‌ پدرم‌ يك‌ مرجع‌ دارويي‌ براي‌ مردم‌ روستاي‌ ما بود. يـادم‌ هست‌ كه‌ از دوران‌ كودكـي‌ هـر وقت‌ ساعت‌ ۱۱ و ۱۲ شب‌ و حتي‌ ۱ و ۲ صبح‌، حلقه‌ي‌ درب‌ منزل‌ ما به‌ صدا درمي‌آمد، مي‌دانستيم‌ كه‌ بيماري‌ مراجعه‌ كرده‌ است‌. در اين‌ موارد، پدرم‌ همواره‌ با روي‌ گشاده‌ با مردم‌ برخورد مي‌كرد. واقعاً هر ساعتي‌ از شب‌ كه‌ صداي‌ كوبيدن‌ حلقه‌ي‌ درب‌ منزل‌ به‌گوش‌ مي‌رسيد، بدون‌ هيچ‌ منّتي‌ بلند مي‌شد و به‌ مغازه‌ مي‌رفت‌ و مشكل‌ مردم‌ را حل‌ مي‌كرد. چه‌ بسا افرادي‌ كه‌ به‌ خاطر همين‌ كمك‌ها، از مرگ‌ نجات‌ پيدا كردند. افراد فراواني‌ هستند كه‌ زندگي‌ خود را مديون‌ ايشان‌ مي‌دانند.

برچسب‌ها:

نظر شما