شناسهٔ خبر: 146058 - سرویس سیاست
نسخه قابل چاپ

از فتح «لانه جاسوسی» تا فتح «بازی دراز»

شهید وزوایی شهید وزوایی به دنبال تجاوز عراق به ایران، داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه، تحولی پدید آمد؛ به گونه‌ای که در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حمله‌ای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک هم‌رزمان خود، ارتفاعات حساس و سوق‌الجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج ساخت.

به گزارش «نماینده»، محسن وزوایی، در پنجم مردادماه سال 1339 در محله نظام آباد تهران در دامان خانواده‌ای اصیل و مذهبی دیده به جهان گشود؛ او دبستان و متوسطه را با نمرات عالی سپری کرد و پس از گرفتن دیپلم، با کسب رتبه اول شیمی دانشگاه صنعتی شریف، مشغول به تحصیل شد؛ محسن وزوایی، در سال‌های نوجوانی با راهنمایی‌های مؤثر پدر فرزانه‌اش، مرحوم حاج حسین وزوایی که از هم رزمان مرحوم آیت اللّه کاشانی بود، قدم به وادی مبارزات ضد استبدادی گذاشت. پس از ورود به دانشگاه، به جریان مکتبی انجمن‌های اسلامی دانشجویان این دانشگاه پیوست و از سال 1356 مسئولیت هدایت و جهت دهی به مبارزات دانشجویی ضد دیکتاتوری را در سطح دانشگاه شریف عهده دار شد.
در سال‌های ورود شهید محسن وزوایی به دانشگاه، نقش فعالی در تشکیلات اسلامی دانشگاه از خود نشان می‌داد. از تظاهرات خونین 17 شهریور ماه 1357 تا 12 بهمن 1357 و ورود امام خمینی(ره) به ایران، در همه صحنه‌ها از جمله پیشتازان و جلوداران تظاهرات مردمی بود. او در روزهای پرتلاطم انقلاب نیز نقش حساس هدایت را بردوش می‌کشید و در درگیری‌های مسلحانه و سرنوشت ساز 19 بهمن تا 22بهمن 1357، حضوری پرثمر داشت. شهید وزوایی در تصرف دو پادگان مهم جمشیدیه و عشرت آباد نیز شهامت بالایی از خود نشان می‌داد.
محسن وزوایی از نخستین دانشجویان پیرو خط امام بود که در جریان راهپیمایی برضد سیاست‌های مداخله گرایانه آمریکا در ایران، در سالروز کشتار دانش آموزان به دست رژیم پهلوی و سالگرد تبعید امام خمینی(ره) عهده دار حرکتی شد که رهبر انقلاب، از آن با تعبیر بدیع «انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول» یاد فرمودند و به این ترتیب، شهید وزوایی از جمله «علمداران گمنام انقلاب دوم» شد. مسئولیت سخنگویی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام(ره) را در کنفرانس‌های پیاپی و مصاحبه با گزارشگران رسانه‌های خارجی برعهده گرفت.


*حضور در جبهه

محسن وزوایی به دنبال تجاوز عراق به ایران، داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه، تحولی پدید آمد؛ به گونه‌ای که در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حمله‌ای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک هم‌رزمان خود، ارتفاعات حساس و سوق‌الجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج ساخت.


در عملیات جدیدی که از سوی رزمندگان اسلام در اردیبهشت ماه 1360 طرح ریزی شده بود، شهید محسن وزوایی فرمانده گردان شد. در این عملیات، او با آن که مجروح شده بود، ولی با گامی استوار و خستگی ناپذیر و روحی امیدوار به نبرد ادامه می‌داد. در حین عملیات، بیشتر رزمندگان شهید یا مجروح شده و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده بودند و شگفت آن که همین چند نفر، توانستند 350 تن نیروهای کماندوی بعث عراق را به اسارت بگیرند. در حین تخلیه اسیران، یکی از افسران عراقی با اصرار خواستار ملاقات با فرمانده نیروهای ایرانی شده بود. دوستان محسن به علت مسایل امنیتی، شخصی دیگر غیر از او را معرفی کردند، ولی افسر بعثی ناباورانه گفت: «نه! این فرمانده شما نیست. او سوار بر یک اسب سفیدی بود و ما هر چه به طرفش تیراندازی می‌کردیم، به او کارگر نمی شد. من او را می‌خواهم ببینم». شهید محسن وزوایی در مصاحبه‌ای از این واقعه، به عنوان «عنایت ائمه هدی علیهم السلام به رزمندگان اسلام» اشاره کرد.
شهید محسن وزوایی، نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندی‌های «بازی دراز» ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت. او در بیمارستان با وجود درد بسیار، ناله نمی‌کرد و به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی کرده بود گفت: «آقای دکتر! من هر چه بیشتر درد می‌کشم، بیشتر لذت می‌برم و احساس می‌کنم از این طریق به خدای خودم نزدیک می‌شوم». پس از بهبودی نسبی از مجروحیت، قدم به معرکه‌ای گذاشت که فرجام آن، آزادسازی خرمشهر اشغال شده بود.
*شهادت
نیروهای گردان میثم تمار به فرماندهی عباس شعف همرزم دیرینه محسن خود را به نزدیکی محل استقرار او رسانده بودند. محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جان پناهی هنوز در غرب جاده می‌جنگیدند فریاد می‌زد طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او براشفته می‌گفت: "برادرها! بیایید پشت جاده؛ لااقل از روبرو کمتر اذیت می‌شوید." عباس شعف، خود را به محسن رسانده و او را در آغوش کشید آن دو لحظاتی در ان جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم دور نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد... هنگامی که عباس بالای سر محسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقوی منش و بیسیم‌چی‌شان به خاک شهادت غلتیده‌اند. سپس با ملایمت چفیه سیاه رنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان صورت خاک آلود، دوست و برادرش دا به حساب می آیم و از خدا می خواهم که مرا به حال خود وا مگذارد که بنده ای حقیر و زبون هستم و به درگاه کسی غیر از تو نمیتوانم رو بیاورم. اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک

و اما پدر و مادرم از وجود داشتن چنین پدر و مادری بر خود می بالم که افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهی است. پدرم ! هنگامی که بیاد می آورم در سنین کودکی صدای فریاد شما در سحر به منظور نماز در گوشم می پیچید که محسن نمازت قضا نشود. امروز هم همچون نوایی دلنشین در گوشم طنین می افکند و شکر نعمت خدای را می نمایم. سفارش می کنم همانگونه که تا به حال عمل کرده اید به یاری امام بشتابید و او را تنها نگذارید.
و در آخر برادران و خواهرانم، به امید اینکه انقلاب حرکتی است به منظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگی ماست، دستورات الهی را فراگیرید و در عمل نیز آنها را به کارگیرید. به خصوص عبدالرضا و محمود و حمیده شما فرزندان انقلاب هستید. من هر چه باشد مدت زیادی از سنم در زمان طاغوت گذشته است، اما شما امروز (از) نعمت حکومت اسلامی بر خور دارید و این بزرگترین موهبتی است که خداوند به شما ارزانی داشته است. قدر آنرا بدانید و شکر نعمتش را بجا آورید.
در آخر می خواهم که 14 روز روزه و سه ماه نماز قضا برایم بجا آورید و راجع به آنچه که دارایی من محسوب می‌شود آنطور که پدرم تصمیم بگیرد اجرا شود منتهی سعی شود این مقدار محدودی که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شود. در ضمن اگر نتوانستید جنازه ام را به عقب بیاورید آنرا به روی مینهای دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکی به اسلام کرده باشد.
انشاءالله و من الله التوفیق
26/12/1360
ساعت یازده شب جبهه بلد ـ دزفول

نظر شما