شناسهٔ خبر: 142121 - سرویس سیاست
نسخه قابل چاپ منبع: فارس

امیر دادبین مطرح کرد

ماجرای سخنرانی ویژه آیت‌الله‌ خامنه‌ای بدون حفاظت در میان کُردهای مسلح

امیر دادبین فرمانده اسبق نیروی زمینی می گوید:در همان سفر، هلی‌کوپترها را در سنندج در مکانی نشانده بودیم که برخی معتقد بودند خطرناک است اما من گفتم خودمان تامین را برقرار می‌کنیم.

به گزارش «نماینده»، تمیسار احمد دادبین فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش در گفت‌وگویی به  بیان خاطراتی از حضور آیت‌الله‌ خامنه‌ای بدون حفاظت در میان کُردهای مسلح اشاره کرد که در ادامه میخوانید:

یکبار که ایشان رئیس‌جمهور(آیت الله خامنه‌ای) بودند، قرار بود به کردستان تشریف بیاورند. من فرمانده لشکر 28 کردستان بودم. با یک فردی به نام مجید قادرخان‌زاده که پدر 5 شهید بود تماس گرفتم و گفتم که او هم باشد و او هم خودش را رساند.

بعد از برنامه او را به آقا معرفی کردم و گفتم ایشان پدر 5 شهید هستند. آقا هم ایشان را بغل کرد و بوسید و گفتند یک سکه بیاورند و به خانم او بدهند.

من خدمت آقا گفتم ببخشید ایشان دوتا خانم دارد. آقا هم خندیدند و گفتند پس یک سکه دیگر هم بیاورید.

** سخنرانی ویژه آقا برای مردم مریوان

در همان سفر، هلی‌کوپترها را در سنندج در مکانی نشانده بودیم که برخی معتقد بودند خطرناک است اما من گفتم خودمان تامین را برقرار می‌کنیم. خلاصه صبح با حضرت آقا سوار هلی‌کوپتر شدیم و به مریوان رفتیم. قرار بود ایشان در مریوان از محل لشکر بازدید کنند. من گفتم شما در بانه برای مردم سخنرانی کردید. در مریوان هم مردم از شما انتظار دارند. اگر اینجا هم برای مردم سخنرانی کنید بهتر از این است که از لشکر بازدید کنید. من از طرف شما از لشکر بازدید می‌کنم. آقا هم قبول کردند و فرمودند فرمانده لشکر است دیگر. نظرش این است.[با خنده]

تیم حفاظت ناراحت شدند و به من اعتراض کردند و گفتند اینطور نمی‌شود. ما هر جا بخواهیم برویم اول باید مسائل حفاظتی آن را برقرار کنیم. چرا این حرف را می‌زنی؟ من هم گفتم نظرم را عرض کردم و آقا هم فرمودند فرمانده لشکر هر چه گفت همان را انجام می‌دهیم.

ساعت 11 صبح بود که به زمین ورزشی شهر رفتیم که یک سطح صاف بود و اطراف آن هیچ حفاظی نداشت.

آقا فرمودند من کجا برای مردم صحبت کنم. من خدمت‌شان عرض کردم که الان می‌گویم ماشین آتش‌نشانی بیاید. ماشین آتش‌نشانی داخل زمین آمد و حضرت آقا از پله‌های آن بالا رفتند و شروع به سخنرانی کردند. من هم رفتم کنارشان ایستادم.

* نگرانی نداشتید که اتفاق خاصی بیفتد؟

به هرحال نگرانی‌هایی وجود داشت چون از اطراف شهر به این زمین مسلط بود و ضدانقلاب هم آنجا به شدت فعالیت می‌کرد. همه پیشمرگه‌ها هم آمده بودند و با اسلحه شعار می‌دادند و معلوم نبود میان آنها ضدانقلاب باشد یا نه اما دلم محکم بود. حضرت آقا هم حدود یک ساعت و نیم سخنرانی کردند که برای همه خیلی جالب بود.

وقتی که مراسم تمام شد، من فکر می‌کردم ایشان خسته شده‌اند و بخواهند برای استراحت به کرمانشاه بروند اما فرمودند خب بچه‌ها کجا هستند؟ برویم لشکر را ببینیم. من تعجب کردم. اتفاقا همه فرماندهان هم آمده بودند تا ایشان را ببینند. من گفتم فرماندهان هستند ولی وضعیت لشکر مقداری نامرتب است و ما آمادگی حضور شما را نداریم. ایشان فرمودند اشکالی ندارد برویم من می‌خواهم بچه‌ها را ببینم.

یک سنگر تاریک و کوچک بود که همه فرماندهان را به داخل آن بردیم و حضرت آقا حدود یک ساعت هم برای آنها سخنرانی کردند.

نظر شما