* من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
در این شعر، «خال» به معنای «نقطۀ وحدت» است. «لب» کلام معشوق را گویند. مراد از «چشم بیمار»، عنایات پروردگار متعال و «بیمار شدم»، یعنی به وجد آمدن بعد از مشاهدات میباشد.
* فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
«فارغ از خود شدم»، یعنی خود را فراموش کردن که این از صفات صاحب قلب سلیم است. «کوس انا الحق بزدم»، «انا الحق» در ادبیات فارسی یک ضربالمثل است و تلمیح به گفتۀ «حلاج» دارد. در اینجا کنایه از استقامت ورزیدن در برابر ملامتهای مردم میباشد.
* غم دلدار فکنده است به جانم، شرری
که به جان آمدم و شهرۀ بازار شدم
در اینجا مراد اینکه، عشق و محبت به خدا، رسول و اهلبیت(ع)، آتشی در سینهام افروخته است. دلی که سرشار از عشق الهی نباشد، هرگز محبوب قلوب اولیا، ارواح، ملائکه و اهل سماوات قرار نمیگیرد و در بازار شهرت پیدا نمیکند. مقصود از شهرت در بازار، یعنی آشکار و برملا شدن اعمال هر شخص در بازار.
* درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
«میخانه»، باطن عارف کامل است، لذا باید دروازههای اسرار باطن گشوده شود و مقصود مصرع دوّم «... از مسجد و از مدرسه بیزار شدم»، یعنی بیزاری و نفرت از هرچه تعلقات و قیودات دنیوی است.
* جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتی و هوشیار شدم
یعنی لباس افراد ریاکار را از تن بیرون کرده، لباس و خرقۀ افراد کامل را پوشیده و عاقل شدم.
* واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
«واعظ شهر» کنایه از ملامتگری است که از حقیقت امر بیخبر است و افراد به ظاهر عالِم را از نزدیک شدن به اهل معرفت بازمیدارد و آنها را از فیوضات محروم میسازد.
«رند» در اصطلاح سالکان به کسی گویند که در حالت مستی شراب مینوشد و میفروشد و با این کار بر قدر و منزلت وجودی سالک میافزاید.
* بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
باطن عارف کامل را «بتکده» گویند، که در آن شوق معارف اسلامی بسیار است و «میکده» مناجات را گویند.
نظر شما