شناسهٔ خبر: 124705 - سرویس فرهنگ
نسخه قابل چاپ منبع: هفته نامه نماینده

«مجتبی رحماندوست» در قابی متفاوت؛

همسرم جانباز شدنم را به من تبریک گفت

رحماندوست/1

هفته نامه «نماینده»/ در کافه گپ این هفته به مناسبت روز جانباز سراغ «مجتبی رحماندوست» نماینده مجلس و نویسنده رفتیم و مصاحبه ما با او گفت‌وگویی خواندنی را رقم زد...

*چه سالی در جنگ مجروح شدید و آن زمان چند سال داشتید؟

در سال ۶۲ در جبهه یک دست و یک پایم آسیب دید، آن زمان ۲۹ سال داشتم.

*آن موقع ازدواج کرده بودید؟

بله و دوتا پسر هم داشتم.

*همسرتان نسبت به مجروحیت شما چه واکنشی نشان دادند؟

فکر می‌کنم همسرم از قبل آمادگی داشتند. من قبل از آن هم چند باری جبهه رفته بودم به علاوه از همان ابتدای ازدواجمان که من دانشجوی دانشکدة فنی دانشگاه تهران بودم و به خاطر مبارزات سیاسی همواره در خطر سر به نیست شدن و گم شدن بودم و آمادگی اینکه من در زندگی‌اش نباشم را داشت و یا از سال ۶۰ به بعد که منافقین شدت ترور جوانان معتقد به انقلاب را افزایش داده بودند هر باری که از در خانه بیرون می‌رفتم احتمال هر اتفاقی بود و هنگامی که ایشان با خبر شدند و به بیمارستان آمدند، جانباز شدن من را تبریک گفتند!

*در برخورد با آدم‌ها یا شرایط جامعه تا به حال شده است از اینکه جانباز هستید حس بدی به شما دست بدهد؟

نه پیش نیامده است اما به این دلیل که شرایط جسمی‌ام یک دست از آرنج قطع شده است چند باری پیش آمد که نیاز بود کسی را تشویق کنم و دست بزنم با خودم گفتم چه قدر خوب بود اگر یک دست دیگر داشتم چون یک دست صدا ندارد.(خنده) در غیر اين مورد، تلقی خودم این است که هرگز گلایه‌ای نکردم و غصه نخورده‌ام.

*چطور با همسرتان آشنا شدید و وسیلة ازدواجتان فراهم شد؟

همسرم با خواهر من دوست بود و با هم کلاس‌های عقیدتی می‌رفتند. به علاوه پدرانمان هم مغازه‌هایشان روبه‌روی هم بود و من با پدر ایشان نیز آشنایی اندکی داشتم.

*مراسم عروسی‌تان به چه شکل بود؟

در خانة ۱۰۰متری پدرخانمم مراسم عقدی برگزار کردیم. از بیرون صندلی کرایه کردیم و در حیاط چیدیم و در خانه با حضور ۵۰ نفر عقد کردیم. خاطرم هست وقتی رفتم برای مراسم پیراهن بخرم خیاط گفت که زمان می‌برد تا آماده شود، پیراهن خود خیاط را گرفتم و پوشیدم و بعد ازعقد به او پس دادم.

*در آن زمان شما چند سال داشتید و همسرتان چند ساله بودند؟

من ۲۱ و همسرم کمتر از ۱۶ سالشان بود که عقد کردیم.

*وقتی ازدواج کردید، وضع زندگی‌تان چطور بود؟

من دانشجوی دانشکدة فنی دانشگاه تهران بودم و ایشان هم محصل بودند و کار ثابتی نداشتم لذا از طریق تدریس خصوصی ریاضی و زبان زندگی‌‌مان را تأمین می‌کردم گاهی هم در میدان هفت تیر شرکتی بود که لوازم مختلف وارد می‌کرد ما جنس را دستمان می‌گرفتیم و به مغازه‌های مختلف نشان می‌دادیم تا از ما خریداری کنند. حدوداً درآمدم ماهی دوهزارپانصد تومان بود که دقیقاً بعد از آنکه عقد کردیم، اقبال به من و خرید جنس از دستم بیشتر شد و درآمدم دوبرابر شد. اما در کل اصطلاحی بین ما رایج است که ما سعی کرده‌ایم زندگی «ساک» به دست داشته باشیم. یعنی هر زمان که خواستیم بتوانیم کل زندگی‌مان در یک چمدان جمع کنیم و برویم. شاید جالب باشد برایتان از اول زندگی‌مان که ۴۰ سال از آن می‌گذرد یک «لوستر» در خانهمان نصب نکرده‌ایم و در سقف خانه‌مان لامپ نصب کرده‌ایم. چرا که می‌دانم خرید آن یعنی سال بعد باید مدلش را عوض کنیم و از این دست بحث‌ها! البته این موضوع تحمیل از طرف من نبوده است و با همسرم در این زمینه تفاهم داشتیم.

*شما چند فرزند دارید؟

۴ پسر دارم.

*فرزندانتان به چه کاری مشغول هستند؟

هیچ کدام استخدام ارگانی نیستند و از دولت حقوق نمی‌گیرند. پسر اولم گرچه سنش بالاتر از حد تحصیل دانشگاهی است الان در حال تمام کردن دورة لیسانس است به کار مشخصی مشغول نیست در کار آزاد است.

دو پسر دیگرم در قم طلبه هستند که یکی از آنها به لباس روحانیت مشرف شده و دیگری هنوز معمم نشده است.

پسر دیگرم که هنوز ازدواج نکرده است و در خانه است، شاگرد یک مغازة فتوکپی است.

*فرزندان‌تان هم مثل شما زود ازدواج کردند؟

دو پسر اولم ۲۲ سالگی ازدواج کردند، پسر سومم ۲۳ سالگی و فرزند آخر هنوز خونه است و ازدواج نکرده است.

*نوه هم دارید؟ چقدر برای نوه‌هايتان وقت می‌گذارید؟

۵ نوه دارم، سه دختر و دو پسر که به دلیل آنکه ساکن قم هستند من کمتر آنها را می‌بینم اما هر وقت که گیرشان بیارم حسابی با آنها صفا می‌کنم.(خنده)

*مهریة همسرتان چقدر بود؟

یک جلد کلام الله مجید، ۲۰ هزارتومان با ۱۵ مثقال طلا که حدوداً ۸ سکه می‌شود که من برای مهریة ايشان با پرداخت ۲۷ هزارتومان حج تمتع ثبت نامشان کردم و سال ۶۴ ایشان مشرف به مکه شدند.

*همسرتان هیچ وقت بابت شرایط جسمی شما گلایه‌ای نکردند؟

همسرم نه تنها گلایه‌ای نکردند که همیشه بیشترین روحیه‌دهی را به من داشتند. در ایامی که برای مجروحیتم در آلمان بستری بودم، نامه‌هایی که در بیمارستان از ایشان به من می‌رسید همگی حاوی تشویق برای صبر در پیشگاه خدا و توکل بر خدا بود و من تا اکنون هرگز گلایه‌ای از ایشان ندیده‌ام.

*چقدر اهل خرید هدیه برای همسرتان هستید و فکر می‌کنید چه هدیه‌ای ایشان را خیلی خوشحال می‌کند؟

فکر می‌کنم بیشترین چیزی که خوشحالشان می‌کند، گل باشد. تقریباً با کم و زیاد برای روز تولد یا روز زن و مناسبت‌های خاص یا پول نقد هدیه می‌دهم یا یک چیزی می‌خرم اما هیچ‌گاه یادم نمی‌آید هدیه‌ای با قیمت بالا خریداری کرده باشم.

*در کارهای منزل به همسرتان کمک می‌کنید؟

داخل خانه چون پای مصنوعی خسته کننده است در می‌آورم و باید با دو عصا کار کنم لذا ایستادن سر پا کنار ظرفشویی یا گاز سخت است. اما گاهاً کار زمین نشستنی باشد مانند سبزی پاک کردن یا تعمیر برخی وسائل خانه را انجام می‌دهم. در خانه سعی کرده‌ایم تا حد امکان و تا جایی که بلد هستیم خودمان وسائل را تعمیر کنیم.

*اگر وقت خالی داشته باشید عموماً به چه کاری مشغول می‌شوید؟

الان خیلی وقت خالی‌ام کمتر شده است اما قدیم‌ترها نقاشی می‌کشیدم، جدول حل می‌کردم. در خانة قدیمی که باغچه داشت، به باغبانی می‌پرداختم. چندان اهل دیدن فیلم و سریال تلویزیون نیستم اما این گونه هم نیست که اصلاً نگاه نکنم یا فرصتی پیش آمد و فیلم «بادیگارد» آقای حاتمی‌کیا را دیدم و فیلم بسیار خوبی است و به هرکس که غربت بچه‌های انقلاب را لمس می‌کند توصیه می‌کنم حتماً این فیلم را ببیند یا مثلاً سال‌های سال است در ماه حتماً یک شب تمام برادر و خواهرهایم و خانواده‌هایشان (حدود ۴۰ یا ۵۰ نفر) را در خانه دعوت می‌کنم و غذای رایج در این مهمانی‌هایمان نان و پنیر است. حال گاهی تخم‌مرغ یا چایی شیرین و ... هم در کنارش دارد اما اصل همان نان و پنیر است.

برچسب‌ها:

نظر شما