نماینده: قضيه در شرايطي که دولتمردان، بر وفق تجربهاي که همگي از سالهاي حکمراني دوم خرداديها داريم، ميکوشند به جاي عمل به تعهدات خود که نميتوانند جامه عمل بپوشانند، سياست را به حاشيه بکشند، و در شلوغي بازار سياست از پاسخگويي به مردم در آستانه انتخابات پارلماني بگريزند، ... بله؛ در اين شرايط، ...
در اين وضع و حال، وقتي مقام وزارت دادگستري، مدير کل تعزيرات حکومتي تهران، در تاريخ شانزده خرداد نود و چهار، در نامهاي خطاب به دانشگاههاي علوم پزشکي تهران، ايران و شهيد بهشتي و همچنين، مديرکل استاندارد استان تهران، از آنها ميخواهد از عرضه آبميوههايي که با پروانه بهرهبرداري و برچسب استاندارد توزيع ميشوند و به جاي آبميوه، فقط فرآوردههاي شيميايي دارند، جلوگيري به عمل آورند (ايرنا، خبر شماره ۸۱۶۳۵۶۲۴ (۴۶۹۳۶۳۲))، و...
... و وقتي مردم، و البته توليد کنندگان پاکدست که اکنون با اين اعلام مبهم و بيملاحظه، به توليد کنندگان مشکوک تبديل شدهاند، ميبينند که عملاً تغييري در بازار آبميوه اتفاق نميافتد، سئوالي ذهنها را مشغول ميکند؛ اين که آيا دولت و مقامات اجرايي، کفايت لازم براي بسامان کردن امور دارند يا خير.
عين اين ماجرا در داستان گوشت بوفالو و خمير مرغ و روغن پالم و اتومبيل پرايد و مدارس غير انتفاعي و ... مکرر در مکرر اتفاق افتاده است، و مردم ديدهاند که عملاً دولت ناظر تشويش مردم است و کار برجستهاي انجام نميدهد. البته در سوي ديگر، توليد کنندگان درستکار نيز ميبينند که چگونه مقامات رسمي از طريق اعلام مبهم وجود آبميوهها و کالباسها و لبنيات و... آلوده، کار تميز آنها را نيز در نظر مردم مشکوک ميسازند و نان آنان را بلا وجه آجر ميکنند.
کاوش در رگ و ريشه قضيه
تز ۱.
در اين وانفساي مغبون شدن چند جانبه، وضع بههمريختگي و آشفتگي حاکم بر جامعه بسيار شهري شده امروز، براي تجربه تاريخي شهروندان عجيب و غريب است؛ نزد شهروندان، حسي پديد ميآيد از ناتواني دولتها در تمشيت آشفتگيهاي اين جامعه. مردمي که گمان ميکردند که هر چيز "دولتي" محکم و ارزان و پر قاعده است، امروز ميبينند که دولت، توان و کفايت لازم براي اداره کلانشهرهاي ابرشلوغ را ندارد. براي مدتهاي مديد، وقتي به مردم ميگفتند که چيزي دولتي است يا مورد تأييد دولت است، اطمينان مردم قطعي بود، ولي امروز...
سالهاست که اين استيصال به ويژگي دولتهاي جهان تبديل شده است. دولتهايي که به مردم خود در مورد حل مسائل اجتماعي و تأمين رفاه تعهد ميسپارند، در مواجهه با پديدهاي به نام زيادي شهري شدن، مخمصه خود را درمييابند. جامعه شهري شده که در آن ديگر از نهادهاي نظارتي سنتي مردمي خبري نيست، جاي غريبي براي مديريت شدن است و اغلب هم به طور کامل مديريت نميشود. راستش قابل مديريت کامل هم نيست. سطح بينظمي يا آشفتگي يا بنا به اصطلاح جامعهشناسي مسائل اجتماعي، "بههمريختگي" در آنها بيش از حد بالاست. به اين دولت و آن دولت هم ربطي ندارد. اساساً جامعه زيادي شهري شده، کامپلکسهاي قابل مديريتي نيستند و در آنها، تنها بايد به مديريت بحران پرداخت.
پس، نکته اول اين است که بخش مهمي از اين عدم کفايت دولتها باز ميگردد به زيادي شهري شدن جامعه.
تز ۲.
پس، در اثر ضعف و زوال انسجامهاي محلي که در روستاها و شهرهاي کوچک يا اقامتگاههاي قديمي شهري و روستايي وجود داشت، ساز و کارهاي خود تنظيم اجتماعي ديگر درست عمل نميکنند. ابرشهرها و مناطق اقماري، محل رفت و آمد بيسابقه جمعيتها هستند، و نتيجه اين آمد و شد مستمر، سستي رابطهها و ترتيبات نهايي براي حل خودتنظيم مسائل زندگي شهري است.
از اين قرار، بههمريختگي اجتماعي، به طور خاص، به ناتواني نهادهاي اجتماعي اقامتگاههاي شهري، براي افزايش انسجام، اعمال کنترل اجتماعي و کاهش جرم و کجروي اشاره دارد. با دور شدن از تبيينهاي فردگرا از پديده جرم و جنايت، نظريهپردازان بههمريختگي اجتماعي بر آن هستند که ويژگيهاي ساختاري محله، بر ميزان فهم ساکنان از ارزشهاي متعارف و به کار بردن صحيح کنترل اجتماعي تأثيرگذار است. از جمله اين عوامل ساختاري، ميزان بيثباتي ساکنين و روابط همسايگي، ريختشناسي شهري، کيفيت اقامتگاهها، ظرفيت شبکههاي ارتباطي، ساختار فرصتهاي اقتصادي، سطوح درآمد و نابرابري اقشار اجتماعي. به طور کلي، بخشهايي از شهر، که از لحاظ اجتماعي دچار آشفتگي بيشتري هستند خصوصياتي دارند از قبيل نقل و انتقالات زياد ساکنين، فقر، شرايط زندگي شلوغ، ناهمگوني قومي و نژادي و انزواي اجتماعي.
بنا بر اين، در ابرشهرها که به لحاظ اجتماعي عميقاً آشفته هستند، انحراف و جرم و کژرفتاري را نميتوان دقيقاً به افراد افراد نسبت داد، بلکه منصفانه آن است که به نحو اجتماعي راجع به آنها حکم کنيم؛ به اين معنا که آن چه بيشتر مؤثر مينمايد از کار افتادگي نهادهاي اجتماعي است که بقاي ارزشهاي عمومي و کنترل اجتماعي را باعث ميشوند.
تز ۳.
عوامل ساختاري به هم ريختگي اجتماعي، به صورت "چرخههاي تشديد کننده مصيبت" عمل ميکنند. منظور از "چرخههاي تشديد کننده مصيبت"، اين است که حضور اين عوامل، سطح ثابتي از مصيبت را به بار نميآورند، بلکه حضور هر يک از آنها به نوبه خود، موجب تشديد و مضاعف شدن خود آن عامل و ساير عوامل مرتبط با بههمريختگي ميشود.
مردمي که در اين شرايط ساختاري گير ميکنند،
رفته رفته از فرصتهاي معمولي خود هم براي بهبود شرايط زندگي جا ميمانند، و به اين معناست که افرادي که در يک يا چند مورد از اين مخمصههاي ساختاري گير کنند، درون اين چرخهها محاصره ميشوند و به اين سادگيها و بدون پرداخت هزينههاي سنگين از آنها خلاصي نخواهند داشت. بدين دليل است که ما در اقامتگاههاي بحراني شهرها، و اغلب امکان ابرشهرها، با چرخههاي تشديد راديکال آسيبهاي اجتماعي روبه رو هستيم، طوري که وقتي ناظر بيروني به صحنه آسيبهاي اجتماعي در اين محلهها نظر ميکند، حس مينمايد که اين مردم، به تقصير از امکانات خود نميتوانند براي خروج از بحران استفاده درستي ببرند، ولي در واقع، اين "چرخههاي تشديد کننده مصيبت" هستند که آنها را دچار سطح قابل ملاحظهاي از ناتواني کرده است.
تز ۴.
شرايطي که به عنوان "چرخههاي تشديد کننده مصيبت" تعريف کرديم، در کنار يکديگر، مانع روابط قوي اجتماعي و اعتماد در ميان ساکنان محلهها ميگردد، و بالتبع توسعه کنترل اجتماعي غير رسمي را که منجر به حفظ ارزشهاي عمومي و کاهش جرم و جنايت ميشود دشوار ميسازد.
در اقامتگاههاي اجتماعي آشفته، ساکنان، اغلب، استقرار مداوم در محله خود ندارند، در محله خود سرمايهگذاري نميکنند و به تقويت نهادهاي محلي همچون مساجد، هيئتها، نهادهاي داوطلبانه، و باشگاههاي جوانان، که حافظ ارزشهاي مرسوم است نميپردازند.
از طرفي فقر نسبي باعث ميشود که رسيدگي به مشکلات اجتماعي دشوار گردد؛ براي حمايت از نهادهاي اجتماعي بودجه کمي وجود دارد، و بسياري از ساکنان محل در پي تأمين سطح حداقلي زيستي هستند که به لحاظ فرهنگي آبرومندانه تعريف شده است. در نتيجه، چنين محلههايي هرگز نميتوانند پشتوانههاي اجتماعي براي مقابله با جرم و جنايت را کسب کند.
تز ۵.
رفته رفته، در ابرشهرها، سيستم ارزشي ديگري جايگزين ميگردد؛ سيستم ارزشي که از آسيبهاي اجتماعي حمايت ميکند يا لااقل، آن را گريزناپذير قلمداد ميکند. اين فرهنگ، به رقابت با ارزشهاي شخصي و تاريخي تک تک ساکنان ميپردازد، و روح و روحيه آنها را ميسايد، و آنها را افسرده ميسازد.
اغلب نوجوانان در چنين ابرشهرهايي، با منزوي شدن نسبت به نهادهاي مرسوم، در راه دريافت لوازم و مختصات رفتار صحيح دچار سردرگمي ميشوند، خصوصاً اگر مانند شرايط اين روزگار، اين امکان از طريق خزيدن در فضاي سايبر ملال کمتري نيز به بار آورد. از اين بابت، فضاي سايبر، براي يک ابرشهر درهم و برهم مانند تهران يا کرج، يک فرصت است. در هجوم افسردگيها، نوجوانان و جوانان سرخورده به آن پناه ميبرند، و سطح تعديل شده و کم و بيش قابل تحملي از سرخوردگي را تجربه ميکنند. در محيط سايبر، حتي سرخوردگيها هم ميتوانند جلوههايي سرگرم کننده بيابند؛ چيزي شبيه سفرههاي گپ و گفت قديمي که در اولين موج سهمگين شهري شدن در تهران قديم، ميان زنان محلهها نقش تسکين دهنده را بازي ميکرد.
تز ۶.
در جدال دائمي ميان فرهنگهاي مرسوم و دستگاههاي ارزشي جديد که از آسيبهاي اجتماعي حمايت ميکنند، آن گاه که کجروي اجتماعي به امري متعارف بدل شود، نبرد، وقتي مغلوبه ميشود که کجروان و مجرمان، بتوانند در بازه زماني قابل قبولي، شرايط اجتماعي مناسبي براي خود فراهم نمايند. کارآيي فرهنگ شير تو شير، وقتي ممکن است شکوفا شود، که مجرمان، موفق به کسب احترام ميشوند از طريق به نمايش گذاشتن خشونت و مظاهر شأن و منزلت مادي، خود را به نمايش ميگذارند. بازوان تيزي خورده را عيان ميسازند تا از شأن انحرافي آنان، همه مطلع شوند. در چنين شرايطي ميتوان گفت که وضع فرهنگي ابرشهر به يک بحران دامنهدار نزديک ميشود.
وقتي اين علائم باليني در شهر نمودار شد، بايد منتظر شکلگيري گنگها و باندهاي تبهکاري بود که هر از گاهي با غارتهاي دست جمعي يا جرايم سازمان يافته، اعلام موجوديت ميکنند. فيالمثل، مانند رويدادي که اخيراً روي داد، يک روز عصر، از خارج شهر به داخل شهر هجوم ميبرند و قصابيها را غارت ميکنند و سالم به پايگاههاي خود باز ميگردند!
تز ۷.
خب؛ براي تسکين اين وضع، چه بايد کرد؟
به اتکاء اين تبيين از آشفتگي اجتماعي در ابرشهرهايي مانند تهران، يک فرمول عمومي براي راه حل نتيجه ميشود؛ اين که (۱) نهادهاي اجتماعي تحکيم شوند، (۲) پايداري مناسبات اجتماعي تأمين گردد و (۳) اقشار آسيبپذيري که در "چرخههاي تشديد کننده مصيبت" گير افتادهاند، توانمند شوند.
توضيح اين که در درجه اول اهميت، بايد، با هوشمندي و رفت و برگشت مداوم به شرايط محيطي و محلي واقعي، نهادهاي ريشهدار تاريخي و ابداعات نهادي جديد را فعال نمود و فعال نگه داشت. به جاي مداخله در حل و فصل تک تک مسائل، بايد نهادهاي مرتبط با مسائل را فعال کرد، تا نه فقط يک مسئله، بلکه سنخي از مسائل راه حلهاي نسبتاً پايدار بيابند. اين نهادها، عمدتاً نهادهاي داوطلبانه و به لحاظ تاريخي ريشهدار هستند.
نکته بعد اين است که بايد به طور هدفدار و برنامهمند، بيعدالتي و عوامل زمينهاي بيعدالتي را خشکاند. روابط اجتماعي قوي به تنهايي نميتوانند آشفتگي اجتماعي را مهار کنند. توضيح اين که اگر بر مبناي نسخه اول، روابط اجتماعي قوي باشند يا تقويت شوند، ولي اين وضع، با نابرابريهاي فاحش و دراماتيک در جامعه همراه شود، آن گاه اين شرايط به شکلگيري گروهها و محلههاي فقيرنشين جداييگزين در شهر منجر ميشود که رويداد بسيار خطرناکي است؛ جدايي بسيار خطرناکي که فرصتهاي شغلي گروههاي حاشيهايتر و ارزشهاي اجتماعي آنان را محدود ميکند و آنان را در فضايي از انطباق مخرب فرهنگي محبوس ميکند.
گروههاي حاشيهاي فقير، نه تنها از کار و آموزش و بهداشت و ساير عوامل توانمندساز، بلکه از نهادهاي اصلي که به جوانان مزاياي نقشها و ارزشهاي متعارف را منتقل ميکنند نيز بيبهرهاند. از اين مطلب، نکته سوم بر ميآيد که بر اساس آن، رويارويي مؤثر با نابرابري از طريق توانمندسازي فقرا ميسر است، آن هم نه در برنامههاي باحوصله که نتيجهبخشي آنان، لااقل به عمر سه نسل احتياج دارد، بلکه بايد هوشمندانه، از بسيج جمعي مردم براي ايجاد تحول و دگرگوني بهره برد. اين، خود فايده ديگري علاوه بر توانمندي دارد، و آن اين که فرهنگ سالم مشارکتي و همدلي را ترويج ميکند.
توجيه استواري نظري تحليل
جامعهشناسان، اين ادعاها را بر مبناي قراين و تجربيات مستحکمي استوار ساختهاند که قابل اعتناست. منشأ نظريه بههمريختگي اجتماعي در مطالعات اوايل قرن بيستم در مراکز جامعهشناسي شيکاگو است. در آن دوران و تا هماکنون، شيکاگو شهري متحول بود با ريخت و شکل صنعتي، دستخوش هجوم و آمد و شد زياد مهاجران. جرم و جنايت در اين شهر فزوني گرفت، طوري که جامعهشناسان دانشگاه شيکاگو تمايل پيدا کردند که براي چندين دهه بر روي مسئلهاي به نام کلانشهر متمرکز شوند، چنان که اساتيد اروپايي آنها نيز سالها قبل با ديدن شهر آشفتهاي همچون برلين که امروز نيز چندان به سامان نيست، کلانشهر را اصليترين مسئله جامعهشناسي قلمداد کرده بودند. ويليام تامس و و فلورين زنانيسکي، مسائل مهاجران لهستاني را که در اوايل سالهاي ۱۹۰۰ در شيکاگو مسکن گزيده بودند مستند کردند. تامس و زنانيسکي مدعي شدند که شرايط جديد در مناطق شهري (کندگي شديد از زندگي منزوي و بکر روستايي به زندگي شلوغ شهري) خانوادههاي سنتي مهاجران و کنترل اجتماعي را از هم پاشيده است. بنا بر اين، نرخ جرم و جنايت لهستانيها در شيکاگو بسيار بيش از آن چيزي شد که در لهستان رخ ميداد.
رابرت ازرا پارک و ارنست برگِس نيز علاقهمند به رابطه بين مردم و شرايط فضايي شدند. آنها يک رويکرد بومشناسي اجتماعي در مطالعه درباره فضاي شهري شکل دادند. در تجزيه و تحليل فضايي، پارک و برگس شيکاگو را به پنج منطقه با توالي جمعيتي تقسيم کردند، چرا که، دريافتند مناطق در ويژگيهاي فيزيکي و اجتماعي مانند کيفيت سکونت، درآمد، و ميزان جرم و جنايت متفاوت هستند. مناطق حاشيهايتر که ويژگيشان حضور مهاجران جديد، فقر، ازدحام بيش از حد و وضعيت نابسامان مسکن بود بالاترين نرخ جرم و جنايت را داشتند. مناطق مرغوبتر که مشخصهشان گروههاي با درآمد بالا، مساکن تک خانوادهاي و فضاي زندگي گسترده بود، نرخ جرم و جنايت پايينتر بود. پارک و برگِس نتيجه گرفتند که، به دليل هجوم هميشگي مهاجران و خروج ساکنان ثابت آن مناطق، ساکنان مناطق داخلي نميتوانند اعمال کنترل اجتماعي کافي بر محله داشته باشند. در همين راستا، کليفورد شاو و هنري مککي، مناطق شيکاگو را تجزيه و تحليل کردند و بيش از ۵۶، ۰۰۰ پرونده قضايي نوجوانان را گردآوري کردند که در سه دوره بين سالهاي ۱۹۰۰ و ۱۹۳۳ به وقوع پيوسته بودند. آنها نشان دادند که، با وجود جانشيني قومي (جايگزيني يکي از گروههاي قومي توسط ديگر)، جرم و جنايت در مناطق حاشيهاي در هم چنان در نرخ بالا باقي ميمانده است. براي شاو و مککي، اين بدان معني بود که قوميت، يا ويژگيهاي فرهنگي گروهها، تأثير کمتري در نسبت با ساختار محله بر جرم و جنايت دارد. شاو و مککي در تجزيه و تحليل محلات مناطق داخلي، بلا استثنا نرخ بالاي فقر، بيثباتي ساکنين، انحلال خانواده، و ازدحام بيش از حد را مشاهده نمودند. محققان نتيجه گرفتند که اين عوامل منجر به از بين رفتن کنترل اجتماعي غير رسمي (کنترل جامعه غير رسمي) و بالتبع باعث بالا رفتن نرخ جرم و جنايت ميشود. تفاوتهاي قومي و نسلي نيز با ايجاد بياعتمادي در ميان ساکنان و دشوار کردن ارتباطات مانع سازمانيافتگي محله شد. علاوه بر اين، بسياري از ساکنان قديمي نيز به دنبال شرايط زندگي بهتر به اقامتگاههاي با ثبات نقل فضا کردند. اين مهاجرت مستمر ساکنان قديمي از مناطق حاشيهاي، مانع رشد نهادهاي قوي اجتماعي شد و با ترک اين محلهها منطقهاي بينظم براي مهاجران جديد به ارث گذاشتند.
کليفورد شاو و هنري مککي، متقاعد شدند که تحت اين شرايط، کنترل اجتماعي غير رسمي وجود ندارد و نبود کنترل اجتماعي، اجازه ميدهد تا کجروي در زير پوست جامعه رشد کند، و به رقابت با ارزشهاي عمومي بپردازد. براي برخي از جوانان (البته، نه همه)، شرکتهاي جنايي و باندهاي تبهکار، تبديل به محلي مناسب براي رشد و ترقي ميشوند، و جايگزينهايي براي جهان قانوني و مشروع خواهند شدند. هنگامي که سنتهاي کجرو پا بر جا شدند، از بين بردن آنها دشوار خواهد شد.