به گزارش نماینده، «یکی از روشنفکران فعالِ معروف که قبل از پیروزی انقلاب، اندک مقالات خوبی هم با امضای مسـتعار در روزنامهها به دسـت چاپ میسپرد، اوایل انقلاب با ما آشنا شـد. من این فرد را از دور میشناختم، ولی از نزدیک با وی آشـنایی نداشـتم. من و مرحوم بهشـتی و مرحوم باهنر با چند نفر دیگر در کانون توحید نشسته بودیم که گفتند این شخص آمده است. دیگرانی که آنجا حضور داشتند وی را نمیشناختند، اما من که دورادور او را میشناختم، گفتم بگویید بیاید. آمد و خیلی با ما گرم گرفت و با جمع ما مأنوس شد. مردی روشنفکر و هوشمند و ازلحاظ ذهنی، انسـانی فرهیخته بود. آدمِ کوچکِ بدی نبود. جلسـه دومی که ایشـان از ما وقت گرفت و باعجله نزدمان آمد، مصادف با روزهایی بود که امام دسـتور داده بودند زنهای بیحجاب نباید در ادارات حضور داشـته باشـند. یادتان هسـت دیگر...
«الآن وزارتخانهها - این را میگویم که به دولت برسد - آن طوری که برای من نقل میکنند باز همان صورتِ زمان طاغوت را دارد. وزارتخانه اسلامی نباید در آن معصیت بشود. در وزارتخانههای اسلامی نباید زنهای لخت بیایند؛ زنها بروند اما باحجاب باشند. مانعی ندارد بروند؛ اما کار بکنند، لکن با حجاب شرعی باشند، با حفظ جهات شرعی باشند...» ۱۵ اسفند ۱۳۵۷؛
سخنرانی امام خمینی ره در جمع روحانیون و طلاب حوزه علمیه قم در مدرسه فیضیه (۱)
امـام در همان اوایل انقلاب، ماه اول بود یا دوم، نمیدانم چنان دسـتوری صادر کرده بودند. باری؛ این شـخص، یقه کَنان آمد و گفت آقا! این چه دستوری است امام دادهاند؟ این چهکاری است که میکنید؟ این چه حرفی اسـت که میزنید؟ خلاصه، با ما بنای محاجّه کردن را گذاشـت و بعد هم رفت که رفت! شـما ببینیـد همین یک کلمه حرف امام که به موضوع حجاب و پوشـش زن ارتباط پیدا میکرد، یعنی حکمی اسـت در اسـلام که نمیشود آن را ندیده گرفت؛ چه تعداد افراد را از ما رویگردان کرد.
در زمینه ارزشهای فردیِ اسلامی، هر قدم که جلو بروید به موارد زیادی از این قبیل برخورد میکنید. خب فلان آدم، دلش میخواهد بنشیند و مشروبات الکلی مصرف کند. در سرودههای شـاعران ما، اینهمه از «مِی» صحبت میشود؛ یعنی اصلاً «مِی» در زندگی نباشـد!؟ اگر کسی با چنین منطقی به بادهگساری بنشـیند، میشود!؟ اسـلام میگوید نهفقط نمیشود، بلکه حد شـرعی هم دارد. اسـلام بـرای دروغ گفتن و غیبت کردن حد شـرعی قائل نشـده، اما برای میخوارگی حد شـرعی قائل شده است. برای ارتباط با جنس مخالف، به شکل لطیفِ آمیخته به شـهوت، یعنی همان محبتهای لطیفی که در آنها شـهوت هم هسـت و کسـی نمیتواند بگوید نیسـت؛ مجازات در نظر گرفته اسـت. مثلاً فرض کنید که فلان آقا با فلان فرد از جنس مخالف، خیلی دوسـت اسـت و خیلی هم دوسـتش دارد. آیا در این میان، هیچ رقیقه شهوانی وجـود ندارد؟ چه کسـی میتواند چنین ادعایـی بکند؟ خب خیلی از افراد کـه جوان بودند یا حتی فراتر از عمر جوانی قرار داشـتند، سروکارشان با چنین مسـائلی بود و دلشـان را به ایـن حرفها خوش میکردند. اسـلام این را قبول نمیکرد. انقلاب اسـلامی، نظام اسـلامی و ارزشهای اسـلامی، این مسـائل را قبول نمیکرد. چنین مسـائلی را نه پیغمبر قبول کرده اسـت و نه قرآن. شـوخی که نیست! ما از خودمان که درنیاوردهایم! ایستادن در مقابل چنین خلافهایی، عدهای را از ما گرفت. اگر ما بـرای این خلافها و خلافکارها منع و مجازات نداشـتیم، یک نفر در این نظام کافی بود که بتواند صد نفر از برجسـتگان عالم روشنفکری را جذب کند. یک نفر بهراحتی میتوانست چنین کاری را بکند. چون روشـنفکر و هنرمند و آن روح لطیف، همچنان که از آنطرف کششی دارد، از اینطرف هم کششی دارد. گاهی با یک لبخند میشود آنها را جذب کرد.
به ُخُلق و لطف، توان کرد، صیدِ اهل نظر
به دام و دانه نگیـــرند، مرغِ دانا را
اهل نظر را باید بگویند اهل هنر! طرف نه مقام میخواست، نه پسـت میخواست و نه وزارت میخواست. یک لبخند و یک توجه و احیاناً به قول ما طلبهها یک گعده دوستانه میخواست. خب نمیشد دیگر!» / از بیانات رهبر فرزانه انقلاب در جمع عناصر جبهه خودی در حوزه فرهنگ، ۲۲ تیر ۱۳۷۳ (۲)
ما مراعاتِ «پوشش» را ضروری کردیم. هدفمان این بود که میان انسان و فطرت الهیاش فاصله کمتری بیفتد. اینکه جذابیتهای کاملاً غریزی، روابط گسترده و مفید آدمها را به روابط محدود و عموماً غیرمفید جنسی تبدیل نکند. اینکه «آزادی فردی» به قیمت «اسارت جمعی» تمام نشود! اینکه اگر «ارزشها» همسان نیستند، «خسارت دیدنها» هم همسان نباشند! اینکه «در همهجا» جنسیت عامل تعیینکننده نباشد. اینکه خانمهای ما با یکرنگی بیشتری «حافظِ سنت شرقی و اصالت کشور خود» (۳) باشند.
دوست داشتیم کوچه و خیابان طوری نباشد که نوجوانانمان دچار بلوغ زودرس شوند!... تلاش کردیم تا جذابیتهای جنسی، «بیموقع و بیجا» سراغ آدمها نیایند. به سهم خود اجازه ندادیم کودکان و نوجوانان «در دورهای که هنوز نمیتوانند مسئولیت یک زندگی مستقل را به دوش بگیرند» زیر تحریکِ روزمرهی جنسی باشند. دلمان میسوخت برای بچهها! راضی نبودیم تا وقتیکه هنوز نمیتوانند سیراب شوند به تشنگی بیفتند...
البته اشتباهات زیادی داشتیم. ازجمله اینکه گاهی به «پوششِ سر و گردن» اکتفا کردیم که اصلاً کفایت نمیکرد! آنچه مهمتر بود «پوشش مناسبِ حجمِ بدن زنان و مردان» بود که از آن غافل بودیم. از این گذشته گاهی آنقدر مرعوب و بیسلیقه میشدیم که از زمانه جلو میافتادیم و در تولیداتمان حتی از «آرایشهای غیرضروری و غیر رایج در هر دوره» هم پرهیز نمیکردیم.
علیاکبر هاشمی رفسنجانی: فیلم سلطان و شبان درست شده بود، سریال قشنگی بود اما زنهای بدحجاب در آن بودند. خشکهمقدسها خیلی سروصدا راه انداخته بودند. من رفتم به امام گفتم که ... (۴)
حتی اگر...
حتی اگر مردم برای برپایی «اجتماعیاتِ اسلام» قیام نکرده بودند؛ حتی اگر به تعبیر رهبری، عدهای را «به خاطر پافشاری بر همین مسائل» از دست نداده بودیم، حتی اگر اسلام «مقابله با افسارگسیختگی در غضب و شهوت» را ضروری ندانسته بود، حتی اگر همه مراجع عظام تقلید «اندامنمایی» را ممنوع نکرده بودند، و حتی اگر «بیحجابی و اندامنمایی» مانند روزهخواری «معصیتِ علنی» محسوب نمیشد، بازهم احتمالاً با «قدری فکر کردن» به «ضرورتِ ممانعت» دست پیدا میکردیم. بعضی از غربیها که دست پیدا کرده بودند!
گاهگاه باخبر میشدیم که برخی شرکتهای آنورِآبی برای ورود کارمندانشان به محیطِ کار، «شرطِ پوشش» گذاشتهاند تا مثلاً دچار افت راندمان کاری نشوند. یا اینکه برخی دانشگاههای ممالک غیر اسلامی، بر مبنای اعتقادات خودشان «شروطی اجباری» درباره پوشش دانشجویان گذاشتهاند. البته نگاه ما به آنها نبود. (۵)
ما همین پرت شدنِ زودهنگامِ حواسِ نوجوانان به مسائل جنسی را که میدیدیم کافی بود تا فکری به حال عرصه عمومی بکنیم. ناسلامتی خودمان روزی دختران و پسرانی نوجوان بودیم و میدانستیم که در یک محدودهی سنی خاص، غریزه جنسی بهاندازهای نفوذ پیدا میکند که «عقلِ محاسبهگرِ دوراندیش» را تقریباً عقب میزند. انگار یک «فهم مشترک» میگفت: در مقطعی از آغاز زندگی، اغلب آدمها نمیدانند با غریزه جنسیشان چهکار کنند! باید فضا را مناسب کرد و از کمک دریغ نداشت.
قانونهایی که گذاشتیم
حوزه عمومی در کنترل قانون بود. چرا باید دست روی دست میگذاشتیم؟ البته قانونهایی که در سالهای ۶۲ و ۶۵ و ۷۵ تصویب کردیم (۶) نقصهایی داشت. مجریان آن قانونها هم آموزشِ کافی ندیده بودند. چه کسی کامل و بیعیب است!؟
نتیجه این شد که اقداماتمان برآوردهکننده انتظاراتمان نبود. اما، همین «وجودِ قانون» و همین «اجرای ناقصِ آن» هم مقداری تأثیر داشت! دیگر «با هر تیپی به خیابان آمدن» چندان بیخطر نبود. پدری کردن و مادری کردن قدری آسانتر میشد. بچه را که میفرستادی نانوایی، دلت بجای هزار راه، نُهصد راه میرفت! همانطور که خیالت از نشستنِ نوجوان جلوی تلویزیون «کمابیش» راحت بود، از «به خیابان رفتن او» هم کمتر از قبل دلواپس میشدی.
بحران آغاز شد!
ولی مشکلات ما که یکی دوتا نبود! ازقضا نتوانستیم وضعیت اشتغال و مسکن را سروسامان بدهیم. پس بعضی از همان نوجوانهای دستهگلمان که حتی دوره نوجوانی را هم با سلامتِ نسبی پشت سر گذاشته بودند، در هزارتوی مسکن و شغل افتادند و بخش قابلتوجهیشان نتوانستند «بهموقع» ازدواج کنند. و تداوم این وضعیت اندکاندک بحرانساز شد.
دکتر محمود گلزاری عضو هیئتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی: تحقیقات نشان میدهد ۸۰ درصد دختران دبیرستانی در ایران با یک پسر دوست هستند!... و ارتباطاتشان هم به ازدواج منجر نمیشود! (۷)
«بحران» که میدانید چه وضعی دارد. همینکه از راه میرسد، سروکله نسخههای شفابخش هم از اقصی نقاط عالم پیدا میشود! یکی ایده میداد که «ازدواج سخت شده، جوانها را آزاد بگذارید!» دیگری میگفت «کسانی که نوجوانیِ پاک و باصفایی داشتهاند، اگر در جوانی آلوده شوند، خیلی بیشتر از دیگران اذیت میشوند؛ پس از همان اول بگذارید بچه با همهچیز مواجه شود! کسی را استریل بار نیاورید!!»... خلاصه نسخه پشتِ نسخه بود که از راه میرسید!
اما بچهها به کنار، دیگر حتی خود ما هم در خیابان راحت نبودیم! «بحران» کار خودش را کرده بود و مسئله از حجابِ «سر و گردن» فراتر میرفت. بعضی از خیابانها بیاغراق به مزونِ لباسهای اندامنما تبدیل شده بود! و اینیکی دیگر شوخی نداشت. حالا صرفاً کودکان و نوجوانان نبودند که در تابستانهای تعطیل، در کوچه و برزن، در حال فوتبال و دوچرخهسواری و بازیهای کودکانه، ناگهان با صحنهای کاملاً تحریککننده مواجه میشدند. حالا دیگر فضا برای متأهلین و والدین هم آزاردهنده شده بود. چه آزاری؟ «آزار» در اینجا معنای خیلی سادهای دارد: «کسی که تحریک میشود اما اجازه لذت بردن ندارد، آزار میبیند!»
جلسه علنی مجلس شورای اسلامی با حضور عبدالرضا رحمانی فضلی وزیر کشور به پرسش علی مطهری در خصوص وضعیت رعایت قانون عفاف و حجاب
پاسخ میداد و مانیتورهای مجلس تصاویری واقعی از پوشش برخی افراد نشان میدادند! (۸)
واقعیت این بود که عدهای داشتند اولاً با «پوششهای اندامنما»، و در اولویت دوم با «آرایش و کمحجابی در ناحیه سر و گردن»، هموطنان خود را «آزار» میدادند. چشم هم نمیچراندی بهطور تصادفی روزی چند بار مجبور بودی از چیزی خوشت بیاید که برای تو ممنوع است و هرگز مال تو نمیشود! هیچ همسری هم دوست نداشت شریک زندگیاش در خیابان «بهواسطه پوشش غریبهها» تحریک شود و روزبهروز تنوعطلبتر! جذبِ چنین همسری مدام سختتر میشد. کسی راضی نبود شریک زندگیاش در محل کار آنقدر تحریک شود که از پا بیفتد و کارش به «ارتباطات خارج از خانواده» و خیانت بکشد.
حکومت باید میآمد وسط!
ما حکومت تشکیل داده بودیم! و حکومتمان از جانب ما قدرت و مشروعیت داشت. او بود که حق داشت از امکانات عمومی استفاده کند. فرد فردِ ما که امکانات و جغرافیای نفوذ چندانی نداشتیم! قدرتها و ثروتهای کلان را به حکومتی که قبولش داشتیم سپرده بودیم تا «از طرف ما» و بهطور گسترده اقدام کند. گرچه حکومت همان سه قانون مصوب خودش را هم چندان قدرتمند اجرا نکرده بود، اما چاره چه بود جز مطالبهی یک اقدام تازه؟ آن سه قانون، قدیمیتر از آن بودند که «مشکل جدید ما» را حل کنند.
این شد که قانون چهارمی تحت عنوان «راهکارهای اجرایی گسترش فرهنگ عفاف و حجاب» (۹) تصویب شد که وظایف کلانی هم بر دوش نیروی انتظامی گذاشت. اندکی پس از ابلاغ این قانون بود که «گشت ارشاد» راه افتاد. این گشت که زیر نظر نیروی انتظامی شکل گرفته بود بجای «ممانعتِ کامل از اندامنمایی»، وظیفه خود را «ناامن سازیِ فضای عمومی برای اندامنمایی» قرارداد. فلسفه این بود: گاهی حضور «یک» پلیس در یک خیابان، جلوی رخداد اتفاقاتی را میگیرد که اگر رخ بدهند، شاید ده پلیس هم برای رسیدگی به آنها کافی نباشد.
پس تقریباً همه میدانستیم که نیروی انتظامی نخواهد توانست «پوششِ اجباری» را محقق کند. «پوشش» مفهومی بود که به لطف آقایانِ دستاندرکار، حتی حدودوثغورش هم بهدرستی در قانون نیامده بود! اما «ناامن کردنِ فضای اندامنمایی» هدفی بود که تا حدودی میشد دنبال کرد.
شروع دادوهوارها!
ما این اقدام را ۱۰ سال پیش کردیم و اعتراضها هم بلافاصله شروع شد. از این جلسه به آن جلسه میرفتیم و توضیح میدادیم که «آقاجان! ما فقط داریم با سرریزها برخورد میکنیم! فقط با حالتهای خاص! صرفاً داریم فضا را ناامن میکنیم برای اندامنماییها... کار فرهنگی را کسان دیگری هنوز باید بکنند... این اقدام ما مقطعی و لازم است، نه دائمی و کافی!» اینها را میگفتیم اما چه میشد کرد. مخالفتها علنی بود.
از آن خبرنگار بدنامِ کمپین آزادیهای یواشکی بگیرید تا برخی روحانیهای تلویزیونی و مشهور!، خیلیها وسط آمدند و ورزیدگیِ فکری خود را نشان دادند: اخلاقِ زوری ارزش ندارد؛ دینداریِ مجبورانه جواب نمیدهد؛ حجاب اجباری از اول هم غلط بود!؛ قیدوبند باید از درون بجوشد تا ماندگار باشد؛ الانسانُ حریصٌ علی ما مُنِع!؛ مردم بالغاند و مصلحتاندیش لازم ندارند؛ خدا چنین سیطرهای را حتی به رسولالله – سلاماللهعلیه - هم نداده است!؛ بهزور کسی به بهشت نخواهد رفت؛ حجاب همان حیا نیست؛ مگر محجبهها چه گلی بر سر جامعه زدهاند؟؛ حجاب کجای اولویتهای ماست؟؛ چرا بیحجابی اینقدر از دروغ و دزدی و تهمت و غیبت مهمتر است؟؛ با صدای بلند میگوییم: اسلام چیزهای خیلی مهمتری از حجاب دارد که فعلاً روی زمین ماندهاند!؛ کارنامهی جمهوری اسلامی در خصوص امور مهمتر چیست که در خصوص حجاب اینقدر حساس باشیم!؟؛ شماها انگار تهاجم فرهنگی را خلاصه کردهاید در تهاجم یک جنس به جنس دیگر!!؛ حجاب و حیا لازم و ملزوماند اما نسبتشان که به خودشان ربط ندارد! به فرهنگ عمومی ربط دارد!! شاید یک روز هم فرهنگ عمومی «کمترین حجاب» را به «بیشترین حیا» منتسب کرد!...
ماجرا این بود که این حرفها گرچه گویندگان را کامروا میکرد و بر سکوی قهرمانیِ «متفاوت فکر کردن» مینشاند!، اما مرهمی بر «زخم جامعه» نمیگذاشت. زخم اینجا بود که به خاطر پوششهای اندامنما، کودکان ما در کوچه و خیابان و در تعطیلات عریض و طویل و در بیبرنامگیهای گسترده، خیلی زودتر از سن رشدِ عقلانی به بلوغ جسمی میرسیدند. این مسئله تبعات زیادی داشت. بماند که حتی همسران هم نگران همدیگر شده بودند. بماند که در بعضی محیطهای کار، بهوضوح میشد کارمندانی را دید که مشغول آب و رنگ همکاران خود شدهاند و کار مردم روی زمینمانده و وقت و انرژی جامعه هدر میرود.
تزهای قصه وار و کمفایده؛ دردهای درماننشده
اگر اخلاقِ زوری واقعاً ارزش نداشته باشد؛ اگر قیدوبند حتماً باید از درون بجوشد؛ اگر هرگز کسی «بهزور» به بهشت نرود؛ و اگر حتی معلوم شود که حجاب، کوچکترین مسئلهی اسلام است!، داستان این است که اینها دردی از ما دوا نمیکند! علما و دانشمندان هرکه هستند؛ و متفکران و روحانیونِ سرشناس هر اندیشهای که در سر دارند، تا وقتی دردهای جامعه را چاره نکنند صرفاً نویسندگانی محترم و منبریانی معزز خواهند بود که به معیشتِ عزتمندانهی خود مشغولاند و بس!
با بلوغِ زودرسِ کودکان به دلیل «مواجهه با پوششهای اندامنما» چه باید کرد؟ با زیباییهای بدنیای «که دیگر چندان پوشانده نمیشوند» چه باید کرد؟ نباید تحریک شد؟ بخشنامه صادر کنیم که کسی تحریک نشود!؟ یا بگوییم اگر تحریک شد، بابتش ناراحت نباشد!؟ آیا اعلام کنیم که در این زمینهها کسی هراسی به دل خود راه ندهد!؟ محیطهای عمومی را هم مثل محیطهای خصوصی به امانِ همان خدایی بگذاریم که زمانی میگفت بدون حرکت، برکت نمیدهد!؟ راستی! چرا «مراعاتِ آداب ارتباطی زن و مرد» را برای محیطهای خصوصی توصیه میکنیم؟ فایدهی این توصیه چیست وقتی فرزندِ همان خانوادهی مبادیآداب هم وقتی به خیابان میرود دقیقاً با همان چیزی روبرو میشود که در خانه مواجه نمیشد!؟
اگر برخی متفکران خود را از حضرت روحالله بصیرتر میدانند، اگر گمان میکنند پیش از آنها همه نادان بودهاند و «عقل» با آنها آفریده شده!، اگر بعضیها غرقشدهاند در توهمِ «آه! من چه متفاوت فکر میکنم!»، و اگر عدهای حتی ابا نمیکنند از مصاحبه کردن با خبرنگاران خائن و درآمدزایی برای فریلَنسِرهای فراری(۱۰)، اینگونه افراد لابد خودشان هم خبر دارند که چندان به درد مردم نمیخورند!
کسی به «درد» میخورد که بگوید «اگر اندامنمایی آزاد شد و پوشاندنِ بدن، غیراجباری»، آنوقت شهوتجوییِ زودهنگامِ کودکانِ کنجکاو را با کدام مکانیسم مدیریت خواهیم کرد؟ با کدام شیوه از «تحریکِ بیموقعِ نیروی کار» ممانعت به عمل میآوریم؟ با چه روشی جلوی «فاصله افتادن میان همسران و سرد شدن روابط زناشویی» را میگیریم؟... چقدر از دزدیها و دروغها و تهمتها و غیبتها و تجاوزها ریشه در «شهوت گرا شدن» آدمها دارد، و «اندامنمایی در خیابان و رسانه» شهوت گرایی انسان را افزایش میدهد یا کاهش!؟ «غیراجباری کردنِ پوشش» چه کمکی به شهوتمحور نبودنِ انسانها میکند!؟ و چه دردی از بلوغهای زودرس و کمانگیزگیهای شغلی و تحصیلی و خیانتهای زناشویی مداوا میکند؟...
قصه گفتن و خواب کردنِ بیمار که طبابت نیست!