شناسهٔ خبر: 78789 - سرویس سیاست

روايت توکلی از اشتباهاتی كه امام (ره) به خاطر آنها عذرخواهی كرد

توکلی "امام می‌خواست به ما سیاستمداران یاد دهد که اگر اشتباه کردید نترسید،بگویید اشتباه کردم و از آن برگردید و عزیزتر ‌می‌شوید".

به گزارش نماینده، احمد توکلی عضو شورای سرپرستی صداوسیما اوایل انقلاب و نماینده اولین دوره مجلس شورای اسلامی در واکنش به اظهاراتی که اخیراً در رابطه با شهید بهشتی و کانالیزه بودن امام (ره) با ما به گفت‌وگو نشست و گفت: یکی‌دو باری هم که امام (ره) اشتباه کرد، به محض اینکه متوجه شد فرمودند من اشتباه کردم و توبه می‌کنم. فکر کنم یک بار برای سپردن دولت موقت به مرحوم بازرگان بود، یک بار هم در قضیه کردستان بود ولی با این اشتباه می‌کنم، امام می‌خواست به ما سیاستمداران یاد دهد که اگر اشتباه کردید نترسید، بگویید اشتباه کردم و از آن برگردید و عزیزتر ‌می‌شوید.

مشروح گفت‌وگوی احمد توکلی با تسنیم به شرح زیر است:

اخیراً بحث‌هایی در رابطه با شخصیت آیت‌الله بهشتی مطرح شده است و در مصاحبه‌ای به آیت‌الله بهشتی صفت تمامیت‌خواه و به ظاهر لیبرالیستی به ایشان می‌دهند. با توجه به اینکه حضرتعالی در دوران اوایل انقلاب همراه شهید بهشتی بودید، آیا ایشان تمامیت‌خواه یا لیبرال بود؟
من بعد از مطالعه مصاحبه جناب آقای سید محمد خامنه‌ای به فکر افتادم که نقدی بنویسم ولی به علت گرفتاربودن در مباحث مربوط به بررسی بودجه سال ۱۳۹۴، امکان نوشتن نقد فراهم نشد لذا از خبرگزاری تسنیم خواهش کردم که زمینه‌ انعکاس عرایضم را فراهم کند.

تاریخ انقلاب، نقش بی‌بدیل امام (ره) در خدمت به ملت ایران و اسلام عزیز، نقش شهید بهشتی و حتی نقش آقای هاشمی‌رفسنجانی، ـ به رغم انتقاداتی که من به ایشان داشته و دارم ـ باید درست فهمیده شود و این طور نشود که در مصاحبه‌ای، تصویری از انقلاب اسلامی داده شود که گواینکه یک عالم پیرمردی که در دست دیگران چرخانده می‌شد، کشور را اداره می‌کرده و کادر رهبری ایشان به گونه‌ای بودند که یا توطئه‌گر یا ساده و اهل بازی‌خوردن بودند و قلیلی هم بودند که فقط طرفدار وطن و وطن‌دوست بودند و هر گاه که متوجه می‌شدند، اقدام می‌کردند.

در ابتداء به خودم و به همه سیاستمداران دهه ۶۰ تذکر می‌دهم که "ولا یجرمنکم شنئان قوم علی ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی..."؛ خدا به ما دستور می‌دهد که مبادا دشمنی و اختلاف شما با دسته‌ای باعث شود از عدالت خارج شوید، شما عدالت به خرج دهید که آن به تقوا نزدیک‌تر است.

اختلاف نظر من با آقای هاشمی تاریخی است و اگر اولی نبوده باشم اما جزو اولین منتقدان صریح آقای رفسنجانی بودم، و گرچه اعتقاد دارم که اشتباهات مواضع سال‌های اخیر آقای رفسنجانی خیلی بیشتر شده ولی وقتی از تاریخ سخن می‌گوییم باید نقش افراد را درست تبیین کنیم.

امیر المومینن با اصحاب جمل جنگید و زبیر هم در این جنگ کشته شد و علی) ع(برای زبیر گریه کرد. با وجود اینکه زبیر جنگ رابه راه انداخته بود و در مقابل علی (ع) ایستاد. وقتی تاریخ را بررسی می کنیم، قبول کنیم که ممکن است شخصیت‌هایی در دوره‌های مختلف زندگی خود متفاوت شوند.

هاشمی دهه ۶۰ ممکن است با هاشمی دهه ۹۰ متفاوت باشد که هست ولی وقتی من دهه ۹۰ به آقای هاشمی ایراد جدی دارم، موجب نمی‌شود که دهه ۶۰ ایشان و نقش‌های او را نگفته بگذارم، به ویژه که حمله به آقای هاشمی، حمله به امام (ره) می‌شد، یعنی در مصاحبه اینگونه از کار درآمد.

شما گفتید که من از شهید بهشتی شروع کنم؛ در مصاحبه‌ی مورد بحث، تعابیری راجع به شهید بهشتی به کار برده شد که واقعاً ظلم فاحشی به شهید بهشتی بود؛ تعابیری که بنی‌صدر و مجاهدین خلق آنها را رواج می‌دادند. من ۲ خاطره برای مخاطبان خبرگزاری شما می‌گویم که معلوم شود چقدر اظهاراتی که مطرح شد نامنصفانه بود.

 انتخاب مدیرعامل صدا و سیما
در سال ۱۳۶۰ یا اواخر ۵۹ بود که اولین شورای سرپرستی صدا و سیما انتخاب شد و جناب آقای روحانی و بنده از مجلس، آقایان طارمی و شیبانی از قوه مجریه و آقایان علی جنتی (وزیر محترم فعلی ارشاد) و جواد لاریجانی از قوه قضائیه، در این شورا حضور داشتند.

پس از بحث‌های فراوان در خصوص انتخاب مدیرعامل صدا و سیما، از میان فهرست بلند بالای نیروهای انقلابی مورد بررسی، ۹ نفر غربال شدند و باقی ماندند. در این ۹ نفر همه اذعان داشتیم که یکی از این‌ها از لحاظ مدیریت از بقیه قوی‌تر است.

شورا تصمیم گرفت، برای انتخاب نهایی با رؤسای قوا مشورت کند. برای مشورت با اعضای شورای عالی قضایی، به دفتر آقای شهید بهشتی رفتیم و ضمن گزارش بررسی‌های به عمل آمده، لیست ۹ نفره را تقدیم اعضای شورای عالی قضایی کردیم. شهید بهشتی گفت بهترین این‌ها آقای فلانی است - همان کسی که به نظر ما بهترین بود -، چون خیلی مدیر قوی است. من گفتم، نظر ما هم همین است ولی اشکال کار در این است که وقتی لانه جاسوسی تسخیر شد، این آقا دنبال سندی علیه شما می‌گشت.

قبل از اینکه واکنش شهید بهشتی را بگویم می‌خواهم شما را به آن فضا ببرم که اهمیت صداوسیما را متوجه شوید. آن موقع صدا‌و‌سیما تنها بوق تبلیغاتی حکومت بود که مردم به آن کاملاً اعتماد داشتند و هر چیزی را که می‌خواستند بگویند "درست است"، می‌گفتند در تلویزیون یا رادیو گفته شده است. در اهمیت صدا و سیما همین بس که بنی صدر می‌گفت همه چیز را به شما می‌دهم، فقط صدا و سیما را به من بدهید.

خب به بحث قبلی برگردم و نظر شهید بهشتی را بگویم. شهید بهشتی در جواب به من گفت چه اشکالی دارد. این جوان انقلابی شنیده است که من با هایزر ملاقات کرده‌ام و حقش هست که در مورد آن ملاقات اطلاعات داشته باشد، او مدیر است و لایق این کار است.

من پاسخ دادم ما نگران نیستیم که موافق بهشتی نباشد ولی نگران این هستیم که طرفدار اسلام منهای روحانیت باشد. آقای قدوسی که کنار من نشسته بود، به من اشاره کرد و گفت حق با ایشان است، من عقیده دارم که این آقا چنین حالتی دارد.

شهید بهشتی گفت: نه؛ به این مشکوکات نمی‌شود اعتماد کرد، شما باید دنبال یک مدیر متعهد و انقلابی بگردید و او از همه مدیرتر است. البته در نهایت آن شخص را انتخاب نکردیم و آقای دکتر علی لاریجانی انتخاب شد.

پخش سخنان بازرگان از تلویزیون
روزی موضوع پخش یا عدم پخش سخنرانی آقایان مرحوم بازرگان، مرحوم یدالله سحابی، آقایان صباغیان و یزدی، در میتینگ برگزار شده در ورزشگاه امجدیه سابق، مورد بحث اعضای شورای سرپرستی صدا و سیما قرار گرفت و پس از طرح نظرات موافق و مخالف اعضا، و علیرغم مخالفت مدیرعامل صدا و سیما، پخش سخنان بازرگان و سحابی ـ که از قدمای نهضت اسلامی بودند ـ به اتفاق آراء تصویب شد.

پخش سخنرانی‌های مذکور همزمان شد با جلسه مشترک سران قوا با اعضای شورای سرپرستی صدا و سیما. هنگامی که ما وارد دفتر آقای هاشمی شدیم، تلویزیون نطق بازرگان را پخش می‌کرد و استقبال جمعیت و هیجان را هم نشان می‌داد.

آقایان شهید بهشتی، هاشمی، شهید باهنر و اعضای شورای سرپرستی صدا و سیما در جلسه حضور داشتند که شهید رجایی وارد شد و قبل از آن که بنشیند، خطاب به دکتر لاریجانی گفت چه کسی به شما اجازه می‌دهد پول بیت‌‌‌المال را هدر دهید و حرف ضد انقلابی تحویل مردم بدهید؟

آقای لاریجانی خندید و گفت من مخالف بودم و اعضای شورای سرپرستی صدا و سیما تصویب کردند و بعد پخش کردند. بالاخره بحث در گرفت و ما از نظر خود دفاع کردیم، مخالفین هم ـ مثل شهید رجایی ـ نظراتشان را بیان کردند و نوبت به شهید بهشتی رسید.

شهید بهشتی گفت: بسیار کار خوب و درستی انجام دادید، ما انقلاب کردیم که آدم بسازیم، آدم به انتخاب ساخته می‌شود، اگر خانم‌های شما به بازار بروند و از اول تا آخر بازار، یک نوع چادر ببینند، می‌توان گفت آنها انتخاب کردند؟ مردم باید همه حرف‌ها را بشنوند و بعد تصمیم بگیرند. ما چون خودمان را حق می‌دانیم نباید بترسیم که حرف‌های مخالفین شنیده شود، نوبت ما هم می‌شود و زبان ما باز می‌شود و مردم فرصت استماع پیدا می‌کنند و منتظر حرف ما می‌شوند و از حرف ما اثر می‌گیرند، چه نگرانی داریم!؟ بسیار کار خوبی کردید.

حال من دگرگون شد، یاد روزی افتادم که شهید بهشتی می‌خواست تلویزیون را به مخالفش بدهد، به خاطر اینکه مدیر و متدین است و اینجا از ابراز مخالفین جدی خودش دفاع می‌کند، برای اینکه مردم محق هستند تا انتخاب کنند و انسان تربیت شود، به تعبیر ایشان آدم تربیت شوند. خیلی منقلب شدم.

به دلیل اینکه کنار شهید بهشتی نشسته بود به صورت خصوصی به او گفتم من قبل انقلاب با شما آشنا نبودم، سنم زیاد نبود و فقط یک کتاب نماز از شما خوانده بودم - الان به جوانان توصیه می‌کنم این کتاب کوچک را بخوانند- دیگر شما را ندیده بودم ولی واقعاً بدترین صفت که به شما نسبت می‌دهند، تمامیت‌خواهی و انحصار‌طلبی است. (آن موقع تمامیت‌خواهی رایج نبود و بیشتر انحصارطلب می‌گفتند که معنایش همین است).

بهترین برجستگی که من در شما دیدم انحصارطلب نبودن و آزادگی و باز بودن است. چرا شما از خودتان دفاع نکردید و گذاشتید این تهمت آنقدر تکرار شود تا به باور عمومی تبدیل شود؟ جواب شهید بهشتی از فعل او سوزنده‌تر بود!

شهید بهشتی گفت من دیدم فرصت کافی ندارم که هم دینم را به مردم و انقلاب ادا کنم و هم از خودم دفاع کنم، ترجیح دادم کار مردم را انجام دهم؛ "ان الله یدافع عن الذین آمنوا"خدا از مومنین دفاع می‌کند. حالا شما ببینید چقدر خدا زیبا از او دفاع کرد.

خیلی تأسف بار است به چنین آدمی تمامیت‌خواه بگوییم و حرف دشمنان بی‌انصاف او را بزنیم و بگوییم ظاهر لیبرالیستی داشت. شهید بهشتی آزادی‌خواه بود و آزادی‌خواهی و طرفداری از آزادی و دفاع از مخالفین و باز گذاشتن فضا، عین اسلام است که ممکن است خیلی‌ها نپسندند و بگویند این‌ها لیبرالیستی هستند، که نیستند. و رفتار آزادی‌منشانه شهید بهشتی هم اسلامی است و من فکر می‌‌‌کنم درستش هم همین است. یکی از اشکالات آن مصاحبه این است که شخصیت‌های برجسته‌ای مثل شهید بهشتی لطمه می‌بینند.

یکی دیگر از بحث‌هایی که مطرح می‌شود در رابطه با حضرت امام (ره) است که در قسمت‌هایی از مصاحبه امام (ره) به گونه‌ای معرفی می‌شود که به صورت کانالیزه شده بودند و بر اساس اطلاعات غلط دیگران تصمیم‌گیری می‌کردند. این تصویر سازی از امام (ره) درست است؟
تصویر دیگری که آقای محمد خامنه‌ای ارائه می‌دهد این است که امام (ره) شخصیتی بود که به وسیله اطرافیان اداره می‌شود و کادر رهبری کادری فرصت‌طلب، کینه‌ورز و بی‌ضابطه هستند، آنقدر که برای انتقام از رقبای سیاسی، سرشان را به دار می‌دهند؛ این تصویر خیلی غیر واقعی و ناحق است. من با چند خاطره، نشان می‌دهم که امام نه تنها اداره نمی‌شد بلکه همه را اداره می‌کرد.

ما قائل به عصمت در امام (ره) نیستیم و ایشان هم مدعی چنین مسئله‌ای نبود ولی ما به عنوان یک سیاستمدار که جوان بودیم و اطراف امام (ره) بودیم، چیزهایی دیدیم که کاملاً یک خط قرمزی به این تصویر می‌کشد که در ادامه مثال می‌زنم.

برخی می‌خواستند بگویند حاج احمدآقا، امام (ره) را کانالیزه کرده است ولی امام تأکید می‌کند حاج احمدآقا امین من بود...
در این قصه فقط آقای هاشمی نیست که متهم شده، حاج احمد آقای خمینی هم متهم شدند. یک عده‌ای برای اینکه امام را خراب کنند می‌گفتند احمد آقا، امام (ره) را اداره می‌کند و عده‌ای می‌گفتند هاشمی، امام (ره) را اداره می‌کند که آقای محمد خامنه‌ای نیز در این مصاحبه به این مسئله تکیه کرده است.

یک بار من به اتفاق آقایان هاشمی و یارمحمد (عضو هیئت رئیسه و نماینده بم؛ و هم‌دوره زندان و حبس قبل انقلاب)، خدمت امام (ره) بودیم، امام فرمود که آن آقا (اشاره به مرحوم بازرگان کردند) می‌گوید من کانالیزه هستم و احمدآقا فقط به من خبر می‌دهد در حالیکه من هر روز تمام رادیوهای بیگانه را گوش می‌دهم و تمام روزنامه‌ها را نگاه می‌کنم ـ آن موقع ۳-۴روزنامه بود ـ، اخبار رادیو و تلویزیون خودمان را گوش می‌دهم، از ژاندارمری و شهربانی و سپاه و ارتش برای من اطلاعات محرمانه می‌رسد.

بعد به جعبه‌ای اشاره کردند که حدود ۳۰سانت بود و نامه‌ها درون آن به زور جا شده بودند، و فرمودند هر روز اینقدر برای من نامه می‌آید. همچنین امام فرمودند همه جور آدم پیش من می‌آید، من به بازرگان گفتم تو اینقدر کانال ارتباطی داری؟

یکی از محافظان امام (ره) می‌گفت امام (ره) دیدارهای متعددی با بازرگان داشت...
الان مثال می‌زنم و خدمتتان عرض می‌کنم که نشان می‌دهد کانال‌های ارتباطی امام (ره) چگونه شکل می‌گرفت. مرحوم آیت‌الله حاج شیخ مجتبی تهرانی برای خود بنده نقل کرد که: کاسبی از محل پیش من آمد و گفت وقتی می‌خواستم مجوز توزیع قند و شکر را تمدید کنم، به من گفتند باید ۱۰۰هزار تومان به حساب ۱۰۰ امام بریزید تا برای فقرا خانه بسازیم و وقتی این مبلغ را واریز کردید به شما مجوز می‌دهیم. این کاسب می‌گوید من ۱۰۰ هزارتومان را واریز کردم و فیش را هم دادم و کپی جوازش را برای شیخ مجتبی آورده بود.

شیخ مجتبی تهرانی گفت من اول صبح به دفتر امام (ره) رفتم و پشت کاغذی کوچک نوشتم، آقا شما که اعلی‌حضرت نیستید که اینگونه رفتار می‌کنید، من اینجا نشسته‌ام و می‌‌خواهم شما را ببینم. گفت چند دقیقه‌ای نشد دیدم کسی دوان دوان آمد و گفت آقا گفتند تشریف بیاورید.

پیش امام (ره) رفتم و اعتراض کردم و گفتم کسانی کارهایی می‌کنند و اسم شما را می‌آورند، بعد فیش را هم نشان دادم که کسانی می‌گویند ۱۰۰هزار تومان به حساب ۱۰۰ امام واریز کنید تا ما برای فقرا خانه بسازیم.

امام (ره) خیلی متأثر شد و گفت من حلش می‌کنم. شیخ مجتبی تهرانی گفت من ساعت حدود ۱۱:۳۰ یا ۱۲ بود که رسیدم منزل. احمد آقا زنگ زد و گفت تو به امام (ره) چه گفتی که از صبح تا حالا می‌فرمایند باید اعلام کنید حساب ۱۰۰ امام مربوط به من نیست.

ما هم دائم به ایشان می‌گوییم، آقا خوب نیست، آبرویمان می‌رود. خیلی که اصرار کردیم گفتند بروید از آقای تهرانی بپرسید، قصه چیست؟ من موضوع را به احمدآقا منتقل کردم. خلاصه از دفتر امام (ره) بیانیه دادند حساب ۱۰۰ امام، حسابی است که مردم باید دواطلبانه به آن پول بریزند و هر اجباری حرام است.

یک ماجرای دیگر اینکه در مجلس اول ۳۰-۴۰ نماینده خیلی جوان مثل خود من که ۲۸ سالم بود، تصمیم گرفتیم خدمت امام برسیم و راجع به بنی‌صدر، جنگ و مسئله‌ای دیگر صحبت کنیم و تقسیم کارکردیم، مثلاً راجع به جنگ را یک نفر حرف بزند. قرار بود من در مورد بنی‌صدر صحبت کنم.

وقتی بدون خبر قبلی رفتیم، دفتر امام (ره) گفتند برای چه آمده‌اید؟ آقای رسولی گفت:چه کار دارید؟ برای ملاقات با امام باید از قبل وقت بگیرید، گفتیم: ما کار واجب داریم و حتماً باید با امام حرف بزنیم.

آقای محلاتی رفت و طول کشید که برگردد، من بیرون از اتاق دفتر آمدم، پشت حسینیه، جلوی دری که به اتاق امام می‌رفت ایستادم و گفتم: آقای رسولی چرا معطل می‌کنید. آقای محلاتی گفت:نمی‌شود.

من گفتم: ۴۰ نفر جوان نماینده نمی‌توانند امام را ببینند!؟ گفت: وقت نگرفته‌اید، چرا این پیرمرد را اذیت می‌کنید؟ صدای من بلند شد، آقای محلاتی گفت: چرا داد می‌زنی؟ گفتم: چرا داد نزنم!؟ ۳۰-۴۰ نماینده را راه نمی‌هید.

خلاصه بعد از اینکه مدتی رفت دوباره آمد و گفت بیایید داخل. رفتیم پیش امام (ره) نشستیم و آقای شهید استکی به عنوان نفر اول صحبت کرد. وفتی من شروع به صحبت کردم و گفتم راجع به بنی صدر است، امام (ره) خنده‌ای کرد و گفت نگران نباشید همه چیز درست می‌شود و اصلاً فضا را عوض کرد و ما هم ساکت شدیم.

وقتی بیرون آمدیم، متوجه شدم این آرامشی که دارم برای خودم نیست. به آقای محمدی گفتم ما دست خالی می‌رویم. گفت: ناراحت نباش اگر امام لب تر می‌کرد فردا نماز جمعه ۴۰ شهر را به هم می‌زدیم! امام هنوز نمی‌خواست این اتفاق بیفتد و داشت مدیریت می‌کرد.

حالا برای اینکه معلوم شود که امام (ره) خودش مدیریت می‌کرد، بهترین مثال همان بنی‌صدر است؛ عرض کنم که نه تنها آقای هاشمی و حاج احمدآقا، بلکه هیچ کس دیگری امام را اداره نمی‌کرد خاطره دیگری را می‌گویم.

البته شخصیت‌های برجسته نظر خودشان را به امام (ره) می‌گفتند و این اشکالی ندارد ولی اینکه امام (ره) اداره می‌شد یک چیز است و اینکه امام (ره) به سیاستمداران اطرافش اعتماد می‌کرد و حرفشان را گوش می‌داد، یک چیز دیگر است، زیرا به پیغمبر اکرم می‌گفتند "اذن"؛ او گوش است؛ خدا گفت"اذن خیر لکم"؛ گوش خیری برای شماست. امام حرف همه را از موافق و مخالف گوش می‌کرد ولی خودش اداره می‌کرد.

من مثالی می‌زنم که معلوم شود امام (ره) خودش هم کشور را اداره می‌کرد. در ملاقات دوم آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر معظم انقلاب، آقای هاشمی، آقای یزدی، آقای رجایی، آقای پرورش، بنده و شیخ محمد منتظری بودند که خدمت امام (ره) نشسته بودیم.

مقام معظم رهبری یک غزلی را خطاب به امام خواندند و گفتند "من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان، قیل و مقال عالمی می‌کشم از برای تو..." و سپس فرمودند شما دائماً به ما می‌گویید ساکت باشیم و چیزی نگوییم ولی بنی صدر کارهایی می‌کند، از جمله اینکه بنی صدر دارد از ارتش یارگیری می‌کند و فلان آدم یکی از اُمرای ارتشی اصفهان است و مسلمان است ولی خیلی هم باتقوا نیست، اسیر بنی‌صدر می‌شود.

وقتی گفت که خیلی با تقوا نیست، امام خندید و گفت: همه ما اینجور هستیم. آقای خامنه‌ای حرفش تمام شد و آقای هاشمی شروع کرد و گفت بنی‌صدر خطری برای انقلاب است و باید کاری کرد، امام (ره) حرفی نزد.

آقای یزدی که عضو کمیته سه نفره حل اختلاف رجایی و بنی صدر بود، از آن جلسه خاطراتش را گفت. رجایی چیزی نگفت. آقای پرورش در آن جلسه سه نفره حل اختلاف رجایی و بنی‌صدر بود و مفصل صحبت کرد.

نوبت من شد که من عرض کردم آقای بنی‌صدر از دزفول نوار کاست پر می‌کند و می‌فرستد تا در تهران پخش کنند، در میدان آزادی میتینگ می‌گیرد و برای مردم حرف می‌زند و در روزنامه انقلاب اسلامی مقاله می‌نویسد و علیه مجلس حرف می‌زند، نامه سرگشاده علیه مجلس می‌نویسد، بعد شما می‌گویید هیچی نگویید. امام فرمود: شما هم می‌گویید. من گفتم: کی ما گفتیم، ما دق کردیم از بس چیزی نگفتیم. امام گفت: این نامه‌ای که دیروز شیخ محمد نوشت خوب بود؟ آشیخ محمد منتظری لبخندی زد و گفت ۱۰۰ مورد او گفت، یکی هم ما گفتیم.

آقای منتظری روز قبل نامه‌ای محرمانه‌ای نوشته و به بنی‌صدر داده بود ولی در مجلس هم تکثیر شده بود و امام (ره) هم نامه را خوانده بود و بعد هم به حساب همه گذاشته بود، شهید منتظری چیزی نگفت و امام (ره) همه را به وحدت و تحمل شرایط و سکوت و جنگ توصیه کرد و گفت جنگ مهمترین مسئله است.

در سومین جلسه آقای هاشمی، آقای یارمحمد و بنده خدمت امام (ره) رفتیم، بحث بنی صدر را مطرح کردیم و امام (ره) گفت جنگ خیلی مهم است. امام (ره) استراتژی داشت، جنگ را پیش کشیدند و نزدیک رسیدن دومل چرکین بنی‌صدر بود. من به ایشان عرض کردم آقا ما رفتار شما را در رابطه با مجاهدین خلق الگو قرار دادیم و اینگونه عمل می‌کنیم، شما هیچ وقت علیه مجاهدین خلق به صراحت عمل نکردید ولی کلیات را می‌فرمودید و ما می‌توانستیم شرح دهیم، می‌شود راجع به بنی‌صدر این کار را بکنیم.

امام (ره) فرمودند جنگ خیلی مهم است و باید وحدت داشته باشیم، البته باید کلیات حرف را زد و این اولین جوازی بود که امام (ره) دادند، بعد من عرض کردم که آقا اگر مجلسی قابل کنترل باشد و اشکالی پیش نیاید ما می‌توانیم از بنی‌صدر اسم بیاوریم؟ باز فرمودند: جنگ خیلی خیلی مهم است، عمده آن است که شلوغ نشود.

در قصه بنی‌صدر، شهیدبهشتی، آقای هاشمی، مقام معظم رهبری، باهنر و تمام روحانیون مشهور دوران امام (ره) بودند و سیاستمدارانی که از مسن تا کم‌سن، از مرحوم آیت که ضد بنی‌صدر بود تا جوان‌ترین‌ها که ماها بودیم، کثیری از روحانیون تهران و شهرستان‌ها و آدم‌های پرنفوذ مثل شهید صدوقی و ...مخالف بنی‌صدر بودند و همه با امام حرف می‌زدند، امام (ره) تمام نیروهای خودش را یک طرف گذاشت و حرف هیچ کدام را گوش نکرد و راه خود را طی کرد تا مردم روشن شوند و خود انتخاب کنند.

پیغمبرها خیلی جلوتر از امت خود پیش نمی‌روند، بر اساس دریافت مردم کار می‌کردند و امام (ره) کاملاً این را رعایت می‌کرد و مردم را به جایی رساند که آن حرف معروف را فرمودند: "تو که قانون را قبول نداری، قانون تو را قبول ندارد" یا " غلط می‌کنی قانون را قبول نداری".

آن وقت مردم رسیدند به جایی که حق با امام است، اگر امام می‌خواست زودتر بگوید، نشان می‌داد اطرافیان، امام (ره) را مدیریت می‌کنند، زیرا اطرافیان با بنی‌صدر مخالف بودند و امام (ره) هم مخالف است. این بهترین شاهد است که همه یک طرف هستند. حتی آنها که مانند آیت‌الله‌های تهران مانند آیت‌الله مهدوی‌کنی و جامعه مدرسین با بنی صدر خوب نبودند، البته حزبی نبودند ولی آنها هم به امام (ره) فشار می‌آوردند. آیت‌الله مهدوی‌کنی عضو هیچ حزبی نبود و تا آخر عمر هم عضو حزبی نبودند ولی موضعشان مشخص بود. این ماجرا نشان می‌دهد در حادثه‌ای که همه دوستان و فرزندان انقلابی و فکری و روحی امام (ره) یک طرف هستند، بنی‌صدر یک طرف است و امام هم بنی‌صدر را قبول ندارد.

قبل از اینکه بنی‌صدر برود، در جلسه‌ای به امام گفتند، بنی‌صدر می گوید ما ۱۴ معصوم بیشتر نداریم، امام (ره) خندید و گفت بنی‌صدر آن ۱۴ نفر معصوم را هم قبول ندارد(خنده) و بعداً هم گفت من به او رای ندادم.

یکی از جاهایی است امام (ره) قسم خوردند...
بله، ولی چون مصلحت کشور بود، هیچ کسی نتوانست به ایشان نفوذ کند.

شاهد مثال دیگر برای غیرقابل مدیریت بودن امام، موضوع کاندیداتوری جلال‌الدین فارسی است. جلال‌الدین فارسی کاندیدای حزب جمهوری اسلامی بود و حزب جایی بود که امام (ره) اجازه صرف سهم امام در آن را می‌دادند، یعنی آنقدر این کار را درست می‌دانست. مخالفین حزب پیش امام رفتند و گفتند چون پدر جلال‌الدین فارسی، افغانی بوده و اصالتش ایرانی نیست، لذا او نمی‌تواند کاندیدای ریاست جمهوری ایران شود. حرف درستی نبود و حزب جواب می‌داد، افغانستان جزء ایران بود و بعداً جدا شد ولی امام حزب را یک طرف گذاشت و بی‌نامزد کرد و گفت چون شبهه‌ناک است، جلال‌الدین فارسی نباید نامزد شود.

اگر قراربود امام (ره) تحت تأثیر کسی بگیرد، تحت تأثیر بنی‌صدر که قرار نمی‌گرفت، تحت تأثیر اعضای حزب جمهوری اسلامی، شاگردان و بچه های فکری و انقلابی خود قرار می‌گرفت. این هم نشان می‌دهد که این حرف درست نیست.

خاطره دیگری را که می‌خواهم بگویم، مسئله قانون کار بود که خدمت امام (ره) رفتم و به امام (ره) عرض کردم می‌خواهم قانون کار بنویسم و خودم با ۲ نفر از معاونینم به عنوان موضوع‌شناس و چند نفر از علمای جامعه مدرسین به عنوان حکم‌شناس این قانون را می‌نویسیم. امام فرمود: این خوب است که چند تا مُلا بیایند که اسلام را خوب بشناسند و جوری بنویسید که خلاف شرع نباشد و وقتی به مجلس و شورای نگهبان می‌رود، قانون معطل نشود. حتی فرمودند قبل از اینکه به مجلس بدهید، اول به شورای نگهبان بدهید که اشکالات را رفع کنند و معطل نشود.

من هم همین کار را کردم و بالاخره قانون کار را نوشتیم و به شورای نگهبان دادیم و آقای مهدوی‌کنی که دبیر شورای نگهبان بود گفت این اولین قانون در جمهوری اسلامی است که نوشته شده و نظر شرع و فقه را دارد.

این قانون را ما پیگیری کردیم و به دولت بردیم. هیئت دولت با پیش نویس من مخالف بود. در آن زمان روزنامه‌ها هم دست مهندس موسوی بود و همه طرفدار او بودند و حملات خیلی تندی به من کردند و من را طرفدار سرمایه‌داری و مخالف کارگر جا زدند، سر این مسئله کشمکش شد، مقام معظم رهبری که در آن زمان رئیس جمهور بودند، در مراسم اجتماع انجمن‌های اسلامی کارگری پیام داد و از اصل پیش‌نویس دفاع کرد و آنها کمی عقب کشیدند.

روزی من به خدمت امام (ره) رفتم. احمدآقا هم نشسته بود. امام به من رو کرد و فرمود: من که قانون کار را نخواندم که گفته شده من تایید می‌کنم. من گفتم: خلاف به عرض شما رسانده‌اند، من هیچ جا نگفته‌ام که شما این قانون را تأیید می‌کنید، روشی که فرمودید را عمل کردم و همان کار را کردم و گفتم روشی برای نوشتن قانون در نظر گرفتم، روش امام (ره) است.

بعد وارد بحث شدیم و من فتوای امام (ره) را پرسیدم و احمدآقا هم کمک کرد و جوابم را گرفتم. موقع بلند شدن به حضرت امام (ره) گفتم که از این جا بیرون بروم، باز هم مصاحبه می‌کنم که خلاف به عرض شما رسانده‌اند، شما هم بگویید شخص امینی مثل حاج احمدآقا مصاحبه را برای شما بخوانند. امام (ره) خنده‌ای آرام کرد و گفت: نه، من نمی‌خواستم بگویم شما خلاف گفتید، بیشتر مراقب باشید که بهانه‌ای دست کسی ندهیم.

این را برای این گفتم که بگویم که ما امام خمینی (ره) را معصوم نمی‌دانیم اما یک انسان برجسته و سیاستمدار توانمندی می‌دانیم که ملت ایران را از ذلت ستمشاهی نجات داد و تمامیت ارضی ایران را در مقابل زیاده‌خواهی امریکا و عراق حفظ کرد و به ایران و اسلام و تشیع خدمت کرد و هرگز توسط کسی اداره و مدیریت نشد و تمام و کمال، انقلاب و نظام را مدیریت کرد.

ممکن است شما اخباری را که می‌دانید به رهبری برسانید و او درست تصمیم بگیرد، اشخاص دیگری هم هستند که ممکن است آدم خوبی نباشند می‌خواهند خبر خود را برسانند، آدم‌های بد هم در سیستم هستند. خدا به پیغمبرش می‌گوید آدم‌های ناجور پیش تو می‌آیند و حرف می‌زنند و امور را برای تو منقلب می‌کنند و من به تو کمک می‌کنم که چیزی از جعلیات مطلبی را به تو غلط بنمایند. این چیزها همیشه امکان دارد، قبلاً هم ممکن بوده و هست و زمان امام (ره) هم ممکن بودولی همان جوری که خدا به پیامبرش می‌گوید گوش خیری برای شما بودم، شما او را اداره نمی‌کردید. این حرف راجع به امام (ره) هم صادق است.

یکی‌دو باری هم که امام (ره) اشتباه کرد، به محض اینکه متوجه شد فرمودند من اشتباه کردم و توبه می‌کنم. فکر کنم یک بار برای سپردن دولت موقت به مرحوم بازرگان بود، یک بار هم در قضیه کردستان بود ولی با این اشتباه می‌کنم، امام می‌خواست به ما سیاستمداران یاد دهد که اگر اشتباه کردید نترسید، بگویید اشتباه کردم و از آن برگردید و عزیزتر ‌می‌شوید. ما یاد نگرفتیم!

من در مورد آقای هاشمی بپرسم. درسته یک جاهای مصاحبه نسبت به او بی انصافی است ولی بعدا در جوابی که آقای هاشمی در سایت خود دادند نوشته شده بود مشاورشان نوشتند می‌خواسنند مظلوم نمایی کنند که هر چه انتقاد می شود از این سنخ است که هیچ اساس تاریخی ندارد ولی با توجه به این که آقای هاشمی در این مساله هست ولی می تواند بقیه اقدامات او را نادیده بگیریم؟
خیر، ما مجبور نیستیم که اگر بخواهیم موقعیت تاریخی را بیان کنیم حقیقت امروز را هم بیان نکنیم، هر دو را به حقیقت بگوییم و اگر یکی از این دو را بگوییم، یکی را فدای دیگری کردیم.

یادتان هست که من در سال ۶۹، با وجود اینکه آقای هاشمی یک سال بود که رئیس جمهور شده بود ولی من در روزنامه رسالت خیلی صریح انتقاد می‌کردم.
انتخابات ریاست جمهوری ۷۲ بود که به شدت به سیاست‌های اقتصادی و رفتار تجمل‌گرایانه ایشان حمله کردم، از رفتار مدیرانش کد آوردم و سرآغاز یک جریان سیاسی شد.

احترام آقای هاشمی را آن زمان تا جایی نگه می‌داشتند که می‌گفتند"مخالف هاشمی مخالف رهبر است، مخالف رهبری، دشمن پیغمبر است"ولی ما اعتنا نکرده و انتقادمان را کردیم.

این انتقادات سرآغاز جریانی شد که آقای هاشمی مورد نقد جدی قرار بگیرد و اشکالاتش کاملاً آشکار شود ولی نباید فراموش کنیم که آقای هاشمی کسی بوده که در کادر رهبری ایران حداقل بعد از شهید بهشتی و شاید هم قبل از شهید بهشتی، هیچ کسی به اندازه ایشان به امام (ره) نزدیک‌ نبود.

مقام معظم رهبری در جلسه‌ای گفتند: امام (ره) آقای هاشمی را بیشتر از بقیه قبول داشت. مقام معظم رهبری نقل می‌کند هاشمی کسی بود که وقتی می‌خواست به سفری برود و وقتی که برمی‌‌گشت، امام (ره) دستور می‌داد برای آقای هاشمی‌رفسنجانی قربانی می‌کردند. وقتی آقای هاشمی خیلی زحمت می‌کشید که عزل منتظری اتفاق نیفتد و عزل بنی‌صدر اتفاق بیفتد ولی امام (ره) محکم در مقابل آقای هاشمی ایستاد.

آقای هاشمی معتقد بود جنگ ادامه یابد؟ تا جایی که من یادم هست آقای هاشمی نمی‌خواست ادامه یابد. نمی‌خواهم بگویم این‌ها حسن است یا عیب، ولی امام (ره) خودش مدیریت می‌کردتا جایی که امام (ره) فرمودند من جام زهر رامی‌نوشم.

آقای موسوی می‌گفت خزانه خالی است، آقای رضایی هم می‌گفت ما با عراق می‌جنگیم به شرط اینکه آنقدر تانک و ... داشته باشیم. وقتی که امام (ره) قطعنامه را می‌پذیرد، نمی‌گوید خیلی خوب است و عالی است و باید به اینجا می‌رسیدم، بلکه می‌گوید نباید به اینجا می‌رسیدیم.

این‌ها نشان می‌دهد آقای هاشمی نقش برجسته‌ای داشت ولی در عین حال امام (ره) خودش اداره می‌کرد، لذا شما وقتی می‌توانید به قدرت سیاسی آقای هاشمی پی ببرید که مثلا در ۸ تیرماه در مجلس آقای هاشمی را دیده باشید یا ۹ شهریور آقای هاشمی را دیده باشید. وقت‌هایی بود که تمام کادر رهبری از بین رفته بودند، ۷ تیر، ۷۲ نفر و بهشتی شهید شدند و آقای خامنه‌ای هم در بیمارستان بود و آقای موسوی‌اردبیلی هم نمی‌توانست امور کشور را مدیریت کند، آقای هاشمی واقعا همه چیز را تنظیم می‌کرد، ما می‌دیدیم و شاهد بودیم.

وقتی ۸ شهریور، رجایی و باهنر هم شهید شدند، باز آقای هاشمی نقش تعیین کننده در حفظ ثبات در کشور داشت. گفته شده که آقای هاشمی می‌خواست با آمریکا ببندد، ـ بلکه بسته بود ـ تا بعد از امام خودش رهبر جامعه شود. شاهد مدعا هم اینکه مطهری را ترور کردند، بهشتی را هم ترور کردند و وقتی از دفتر منتظری مأیوس شدند، روی هاشمی متمرکز شدند.

خب، همان دسته‌ای که آقای مطهری را ترور کردند، یعنی گروه فرقان، همین ها آقای هاشمی را هم ترور کردند ولی آقای هاشمی کشته نشد و زخمی شد. چرا باید آنقدر فراموش کار باشیم که این حرف ها زده شود؟

آقای هاشمی در مجلس خبرگان شهادت داد که امام (ره) نظرش روی آقای خامنه‌ای بود و احمدآقا و آقای موسوی اردبیلی هم شهادت دادند. بهترین موقعی که آقای هاشمی می‌توانست خود را مطرح کند همان موقع بود، چون می‌دانست وقتی رهبر انتخاب شود تا زمانی که زنده باشد باقی می‌ماند ولی چرا پله صعود آقای خامنه‌ای برای رهبری شد!؟ برای اینکه وظیفه می‌شناخت.

همچنین نامه‌ای که آقای هاشمی جواب صدام را داد. وقتی صدام به کویت حمله کرد به آقای هاشمی خصوصی نامه داد. آقای هاشمی نامه‌ای تاریخی نوشت که مایه افتخار هر ایرانی مسلمان اصولگراست که به غربی‌ها فهماندند این‌ها برای زندگی خودشان نظم و ضابطه دارند. بیینیدچه چیزی در مقابل چه چیزی قرار می‌گیرد.

یک نمونه مهم دیگر، اقدامات آقای هاشمی در جایگاه قائم مقام فرمانده کل قوا است که وقتی در دوره‌ای از جنگ وضعیت، عملیات به شکست می‌انجامید و فرماندهان جنگ نگران می‌شدند آقای هاشمی ورود می‌کرد و صحنه را عوض می‌نمود و به همه روحیه می‌داد.

یکی از بزرگترین کارهای آقای هاشمی زنده نگه داشتن روحیه مردم در نمازجمعه‌ها بود، البته ما با بعضی مواضع ایشان در نماز جمعه‌ها مخالف بودیم و برای او نامه نوشته و در روزنامه ها هم منتشر می‌کردیم ولی این نباید باعث شود که ما نقش واقعی ایشان را نبینیم.

البته آقای هاشمی دهه۶۰ با آقای هاشمی دهه ۷۰ و با آقای هاشمی دهه ۹۰متفاوت است، ما دوست داریم آقای هاشمی، همان هاشمی دهه ۶۰ به اضافه تجربه و دانش بیشتر باشد ولی متأسفانه اینطور نیست ولی باید انصاف داد و نباید اگر با کسی مخالفیم نسبت به او بی عدالتی کنیم. من این را منصفانه نمی‌دانم و دعا می‌کنم همه کسانی که در انقلاب نقشی داشتند تا آخر عمرشان نقش خود را به درستی حفظ کنند و امیدوارم آقای سیدمحمدخامنه‌ای هم اینگونه باشند.