به گزارش نماینده به نقل از فارس، رمان «مفتون و فیروزه» نوشته سعید تشکری یکی از بینظیرترین رمانهایی است که در سالهای اخیر به بازار کتاب آمده است. تشکری بخشی از زندگی و وجودش را در این کتاب به جا گذاشته و شاهکاری درست کرده است تا شما بتوانید انقلاب اسلامی در مشهد را با خواندن این کتاب لمس کنید و از نزدیک ببینید و در کنار این آگاهی، از زیباییهای هنری یک رمان خوب هم لذت ببرید.
با این رمان همراه با مردمی که پیش از انقلاب زندگی میکردند، زندگی و همراه با آنها هم انقلاب خواهید کرد و معتقدیم هر چه درباره این کار ارزشمند بگوییم باز هم کم گفتهایم. با سعید تشکری درباره این رمان گپ و گفتی داشتیم که این گفتوگوی خواندنی در ادامه میآید:
**عشق مفتون به فیروزه اصلا زمینی نیست
اولین سوالم را با اسم کتاب شروع می کنم. شما در مصاحبه پیشینتان توضیحی درباره نام کتاب یعنی مفتون و فیروزه داده بودید و درباره فیروزه به نیشابور و این سنگ قیمتی و همین طور روستایی که در زمان قاجار از دست رفته بود، اشاره کردید و درباره مفتون هم به نوازندگان محلی اشاره داشتید. میخواستم در این باره باز هم توضیح دهید که چرا مفتون و چرا فیروزه. آیا از این انتخاب و نام گذاری معنای دیگر هم متصور بودید؟
طبیعتا. فکر میکنم هر مخاطبی که نام مفتون و فیروزه را برای اولین بار میبیند در ابتدا دچار شگفتی در نامگذاری میشود و فکر میکند یک داستان عاشقانه را خواهد خواند و این برای من خیلی مهم بود که از یک عشقی در زمان صحبت میکنم که این عشق خیلی جامعه شناسانه است و در عین اینکه زمینی حرکت میکند، ولی اصلا عشق زمینی نیست و برعکس این تصور، یک تابو شکنی هم در آن وجود دارد. فاصله سنی که بین عاشق و معشوق است و عشق یک شاگرد به معلمش، این عشق را از یک حرکت ساده انگارانه در یک فضای کوچک شهری تبدیل میکند به یک جریان بزرگ و این آدمها از نظر نگاه در طول ماجرا به یک وحدانیت میرسند. این کلیت کار است. اما درباره مفتون باید بگویم احساس کردم نام مفتون و فیروزه نامهایی هستند که در ادبیات ما تقریبا بدون انکار وجود نداشتهاند.
**یک زوج جدید برای ادبیات فارسی
یعنی در ادبیات کلاسیک ما؟
بله. در ادبیات ما چنین ترکیب و زوجی را نداشتهایم و این زوج بار معانی زیادی با خودش دارد. مفتون کسی است که قصه میگوید؛ بخشیهایی که با تار قصه میگویند. از طرف دیگر چون کاراکترهای ما به جریان هنر معاصر مترقی وابسته هستند، طبیعتا این رابطه بین سنت و تجدد را به روز آوری میکنند. فیروزه هم به جز آن مجازها که در مصاحبه پیشین گفته بودم، اسم یک زن ایرانی است و در عین حال نگین وارگی اش هم به چشم میآید. من خواستم همه اینها را چند بعدی و چند منظوره طرح کنم و در ادبیات دنیا هم این گونه نامگذاریها باعث میشود، اسامی خاص شوند، چون از قبل از خودش استفاده نمیکند و اسامی جدیدی را به ادبیات اضافه میکند و این برای مخاطب، هم جذاب است و هم یک پیشنهاد.
یعنی به عنوان یک کاراکتر مخصوص در ادبیات ما به شهرت میرسند؟
بله. این آرزوی هم نویسندهای هم طبیعتا هست.
**ماجرای وحشتناک کتاب و سند درباره انقلاب
در مصاحبه قبلیتان فرمودید این کتاب صدای انقلاب مردم مشهد است و شما برای نوشتن مفتون و فیروزه پای صحبت شخصیت های واقعی نشستهاید. سوال اینجاست که آیا همه شخصیتهای داستان کاملا واقعی هستند؟ مفتون ،فیروزه، عمو شولا و اسد و اصلان و بقیه؟ یعنی در این رمان هیچ شخصیت خیالی به داستان نیامده است؟
من در این مدت پس از انتشار کتاب نقدهای عالمانهای درباره کتاب دریافت کردهام. یکی از دوستان به من میگفت به هوش تو غبطه میخورم چون برای این رمان حداقل باید ۲۰ تا ۳۰ هزار تا فیش تحقیقاتی داشته باشی و این تمرکزی که روی فیشها باید داشت خیلی سخت است و ما چه قدر مگر در این باره کتاب داریم؟ ببینید این ماجرای چه قدر کتاب و سند داریم یک ماجرای وحشتناکی را به وجود میآورد. چون ما همواره فکر می کنیم نویسندگان باید به رونویسی چیزهایی که داریم بپردازند در حالی که نگاه من اصلا این طور نیست. حافظه مردمی ما از رخدادهای بزرگ بسیار بستر داستانی گسترده تری دارد تا اسنادی که ظاهرا مکتوب شده و این مکتوب شدن ها با حشو و زوایدی همراه است و بیشتر هم به جای اینکه کارکرد «ما»ی جمعی در آنها باشد، «من» گرایی در آنها وجود دارد.
**تعدد آدمهای رمان به خاطر تعدد حرکتهای اجتماعی در جریان انقلاب است
مردم این طور نیستند. عشق و ارتباطشان به انقلاب و روزهای انقلاب چنان ساده و بیآلایش است که «ما» و یک هستی در آن زمان به وجود آمده و یادمان نرود این هستی انقلاب، یک هستی جمعی است. یعنی هستی که مردم از هر نهاد و کوی و برزنی به یک دلدادگی مشترک میرسند و در جریان این دلدادگی آن شخصیت بیمارشان و وابستگیهایشان به هر چیز را از دست میدهند؛ چه مالشان باشد و چه حتی نامشان و در یک «ما» جمع میشوند و در این جریان روشنفکران و روحانیت و مردم در یک دوره تاریخ ایران به نتیجه مطلوب میرسد. در دوره انقلاب مشروطه هم ما این جریان را داشتهایم ولی به دلیل ناکامیها، محصول به میوه ننشست و انقلابی شهید شده بود در صورتی که انقلاب اسلامی، یک انقلاب بروز یافته است که به خاطر ارتباط این ۳ بخش تحقق پیدا کرده است و این آدمهایی که شما میبینید به خاطر تعدد جایگاهها نیست و به خاطر تعدد حرکت اجتماعی است. یعنی وقتی شما یک رمان اجتماعی با یک زیرساخت و رویکرد هنری مینویسید، با تعدد حرکت اجتماعی روبرو هستید.
**مدیوم سینما ادبیات در کار جریان دارد
«مفتون و فیروزه» بیش از آنکه یک رمان اجتماعی صرف، یک رمان مذهبی و سیاسی باشد، یک رمان با نگاه هنرمندانه به این آدمها است. همیشه دوربین عمل میکند و آدمها را در کلوزآپ، مدیوم شات و لانگ شات میبینیم. یک بار در تنهایی ، یک بار در نمای بستهتر دو سه تایی و یک بار هم در جمع. هر بار که یک نمای جمعی اضافه میکنم در آن یک کلوز آپ از شخصیتها میدهم و این یعنی ساحت و ساختار رمان، بدیع و جدید است. الگوی کهنی ندارد و تعدد آدمهای زیاد است. هر یک در یک عکس جمعی شرکت کردهاند و هر بار تعدادی از آدمها را نزدیک و نزدیکتر میآورم. در این کار مدیوم سینما ادبیات در کار جریان دارد و برای این کار طبیعتا ما نمونههای زیادی دم دست نداریم.
**کارگردانی که فقط میتوانست درباره کابارهها بنویسد!
شما چه طور سراغ این نمونهها رفتید؟
من آدرسها را میگرفتم. فکر میکردم مثلا خانهای در محل زندگی فرد بزرگی در مشهد مثل خانه هاشمی نژاد، چه طور جایی بوده است؟ برای من سوال بود که چرا هیچ وقت توسط ساواک لو نمیرفته است؟ چه ابزاری به کار میبردند که به ارتباطاتشان ادامه میداند؟ رابطه پارامتریک در این میان چه بوده؟ ببینید اتفاقی که برای روزنامه نگار روزنامه اطلاعات درباره امام خمینی و آن مطلب افتاد، قرار بود مشابهش در مشهد برای آقای خامنهای هم بیفتد؛ البته به شکل خیلی هولناکترش؛ یک سری الواط بروند در خانهشان و همان کار انجام دهند. خب اینها همه آدرس دارد. یک کارگردان مشهور از تهران میآورند به مشهد و می گویند این جریان را رهبری کن. میگوید من میتوانم رهبری کنم، آدمهایش را هم دارم ولی نمیتوانم بنویسم. این جزء تاریخ شفاهی ما است که یک کارگردان مشهور میگوید من نمیتوانم بنویسم! و میگوید چیزی که منمینویسم درباره کابارهها و اینها است. بعد یکی از نویسندگان مشهور مشهد را میآورند که برایشان بنویسد و او میگوید من آدم غایب شما هستم اما آدم غالبتان هم هستم. برای شما، من غایب هستم اما غالب هم هستم و کسی نیستم که غلبه خودم را بفروشم.
**آدرسهایی که رمان را جلو میبرد
ببینید این یک آدرس خیلی ساده است از عشقی که این افراد به رهبری داشتند و این نمونهها هم فقط در تاریخ شفاهی پیدا میشود. یعنی هیچ وقت از این نویسنده مطرح جایی نام برده نشده و این ماجرا جایی گفته نشده اما این سند وجود دارد که فلان کارگردان (که الان هم زنده است) به مشهد میآید که فلان کار را انجام دهد. این جنایت و خیانت از یک سو است و صداقت و فداکاری و خدمت از سوی دیگر هم زمان و در مقابل هم وجود دارد و این همان آدرسهایی در رمان است که مرا پیش برد. برای کسانی که در آن دوران بودهاند هم کاملا آشنا است.
**ادبیات انقلاب اسلامی ما شهید شده است/ همه شخصیتها واقعی هستند
و کسانی که آن زمان بودهاند دقت و صحت این آدرسها را کاملا در مییابند؟
بله. دو طیف مخاطب با این رمان ارتباط پویا دارند. یکی آدمهایی که در جریان انقلاب شرکت کردند و میدانند این آدرسها چه قدر درست است. آنهایی هم که آن زمان نبودند دچار یک شوک میشوند که جامعه ایران در آن دوران دچار چه وضعیتی بوده است. اگر تخیلی بود که نمیتوانست حقیقت خود را بیان کند. نمیشود در روزهایی که منجر به حوادث بزرگ هستند، قهرمانهای واقعی را برداریم و قهرمانهای خیالی بگذاریم. امکان پذیر نیست. رمانی که یک طرفش صداقت ایستاده در طرف دیگرش تحکم سند ایستاده باشد، با عناصر تخیلی پیش نمیرود. این دو باید با هم باشد و کاری که نویسنده میکند این است که قبل و بعد حادثه را با عنصر ادبیات و داستان ارگانیزه میکند. کسی که میخواند میفهمد ادبیاتی مشحون از تاریخ است. اما من روی تاریخ شفاهی تاکید میکنم چون تاریخ شفاهی بخش گمشده ادبیات انقلاب است. درباره ادبیات انقلاب هم خیلی صحبت دارم چون معتقدم واقعا ادبیات انقلاب اسلامی ما شهید شده است و ما به تعدادی کتاب محدود درباره این رخداد عظیم بر میخوریم و من سعی کردم این رخداد عظیم را با ۶ سال کاری که برای این کتاب انجام دادم نشان دهم.
**تاریخ شفاهی آدمهایی که درباره اسناد صحبت میکنند
پس شما به اسناد مراجعه نکردید و این کتاب تماما متکی به گفتوگوهای خودتان و تاریخ شفاهی بیرون آمده از این ماجرا هستید؟
اسناد که موجود هستند و طبقه بندی شده. خاطرات حضرت آقا و خاطرات خیلی از بزرگان وجود دارد. اما این خاطرات برای یک رمان کفایت نمیکند چون خاطرات یک فرد، خاطرات خودش و افرادی را که در آن خاطرات وجود دارند، روایت میکند. حالا این ماجراها یک قبل و بعدی دارند. نمونههای فراوانی هم دارد. مثل ماموری که در ایرانشهر مراقب حضرت آقا بوده. داستان اینجا جالب است که در آن خلوت چه اتفاقی میافتاده؟ اعلامیهها که با کاست منتشر می شده چگونه به دست مردم میرسیده؟ اینجا نویسنده وارد این سند میشود و میپرسد این کاست چه سفری را طی کرده به چه خانهای رفته و پیاده شده؟ فرایند پیاده شدن کاستها چگونه است که گفتوگوها از ایرانشهر به مشهد میرسد و از مشهد به تهران؟ توزیع کتابهای حضرت آقا در آن زمان و با آن محدودیتها چه طوری انجام میشده؟ اینها نحلههایی که در هیچ سندی ذکر نمیشود. تاریخ شفاهی آدمهایی است که درباره آن سند صحبت میکنند.
**خواستگاه این رمان سینما و هنر است
درباره تعدد شخصیتها، من هم باید بگویم هوش شما برای نوشتن چنین داستانی با این همه شخصیت غبطه برانگیز بود، چه قدر خوب توانستهاید این آدمها را کنار هم بچینید و اینهمه ماجرای واقعی را در دل این رمان روایت کنید. واقعا چه طور این کار را کردید؟
در همه دنیا این طور است که برای رمان بزرگ این چنینی تیمی از نویسندگان دور هم جمع میشوند و هر یک بخشهایی از کار را به عهده میگیرند و متاسفانه یا خوشبختانه به مدد نداشتن آدمها و تنها بودن خودم، مجبور شدم کار را سلسلهای جلو ببرم و از مدیوم سینما استفاده کنم. ببینید هر کلوزآپ در سینما کارکرد پیش برنده دارد و من همین کار را در رمان کردم؛ کاری که در ادبیات ما سابقه ندارد. خواستگاه این رمان سینما و هنر است. تعدد شخصیتها را این طور در آوردم که من برای آدمها یک عکس جمعی میدیدم و فصول عکسهای جمعی را مینوشتم. بعد در این فصول جمعی، از خودم میپرسیدم عکسهای فردی چیست؟ بعد عکسهایی در خیال خودم میگرفتم و بعد فصلهای سفیدی نوشته شد با شمارگان عکسها. شیوه من تقریبا این طور بود یعنی همان کاری که در دکوپاژ سینمایی به کار میبرند، اینجا تبدیل به دکوپاژ ادبیات شد، هر عکس تبدیل به یک فصل و هر هر عکس تبدیل به چند عکس شد و این طور رمان شکل گرفت. اگر نویسندهای بخواهد حرفه ای و با اعتقاد کاری را انجام دهد، میتواند از این شیوه استفاده کند.
** در این رمان خون جریان دارد/ خشونتها را به جای خواندن حس میکنید
به نظرم بعضیجاها در روایت اتفاقات شما خیلی خشونت داستان را زیاد کردهاید. واقعا لزومی داشت کشتارها یا شکنجهها را با این جزئیات شرح دهید؟
مشکل اساسی که ما در ادبیات داریم این است که وقتی درباره یک خشونت صحبت میکنیم یک وقت خشونت را میبینم اما یک وقت خشونت را حس میکنیم. وقتی آن را میبینیم تاثیر زیادی ندارد اما وقتی حس میکنیم از دیدن هولناکتر است. من فکر میکنم در ادبیات باید خشونت حس شود. وقتی حس شود، شقاوت به وجود میآید و ستیز مردم با حکومتی را درک میکنیم که این ابزارها را داشته است. چه طور است که ما این قدر فیلم میبینیم و صحنههای خشنتر از این هم در فیلمها هست اما ما را اذیت نمیکند؟ چون احساس میکنیم اینها سینما است ولی در مفتون و فیروزه، ما این شقاوت را احساس نمیکنیم که میخوانیم، باورش میکنیم. این باورپذیری مهم است. من در دورانی که در جبهه بود چیزی دیدم که در خیلی از فیلمها خواستند نشانش دهند اما آن طور که باید در نیامده و آن تونل گوشتی بود. عراقیها وقتی می خواستند بچههای اسیر را جا به جا کنند، می ایستادند و با باتوم هر کسی را که رد میشد، میزدند. این را در فیلمها زیاد دیدهاید اما تاثیر نگرفتهاید چون آن را حس نمیکنید ادبیات کارش ایجاد حس در اندام رمان است. خون وقتی در رمان حرکت کند با شادی و غمش دچار احساسات میشوید.
**مردم انقلاب مفت باز نبودند، جانباز بودند/ ارتباط باشکوه آقا با روشنفکران
برای همین از جملات کوتاه استفاده کردید؟
بله و همین طور از فصول کوتاه استفاده کردهام. حتی فصول این شقاوتها بسیار کوتاه و موجز است. چون همه اش حس کردنی است. من میخواستم این عظمت را نشان دهم که این آدمها مفت باز نبودهاند، جانباز بودهاند. این طور نبوده که خیلی راحت و توریست وار درون یک حرکت انقلاب قرار بگیرند. یکی پروسه زمانی و حتی میلمیتری وجود داشته در یک جامعه پر از اضداد که یک طرفش لمپنیزم وحشتناک بوده و یک طرفش جریان روشنفکری که کاملا از فضا دور بوده است. مساله این است یک دفعه اینها چه طور با انقلاب پیوند ارگانیک پیدا میکنند؟ موضوع این کتاب درباره هنرمندان است؛ هنرمندانی که تئاتر کار میکردند. فراموش هم نکنید تئاتر در آن دوره روشنفکرترین حرکت اجتماعی بوده است. هم بخش غرب گرایانهاش خیلی رشد کرده بود تا جایی که پیتر بروک به ایران میآید و کوههای شیراز را رنگ میکند برای جشن شیراز. از آن طرف تئاتر ابوذر اجرا میشود دو کیلومتر آدم برای دیدن این نمایش که در ۵ نوبت اجرا میشد، صف میبستند. از سه راه ادبیات تا خیابان شاه رضای آن موقع. اینها بازخورهای سادهای نیست که بگوییم یک نمایش اجرا شده و تمام. ارتباط روحانیت، روشنفکران و خود حضرت آقا واقعا در آن دوران، بی اغراق پرشکوه بوده است. ایشان با تمام نحلههای فکری در ارتباط بودند. امکان ندارد در تاریخ شفاهی بروید و از افکار مختلف طیفهای مختلف بپرسید و حضور ایشان را نبینید. این یکی از بحثهای شگفت انگیزی است که خواستم در این رمان بازگشایی شود که چگونه فردیت به این درجه از جمعیت میرسد.
**نوشتن رمان ۶ سال طول کشید
قهرمانان رمان مفتون و فیروزه امروز در چه وضعیتی هستند؟
همه آدمهایی که با من صحبت میکردند سن و سالی دارند و بیشتر آدمهای ۷۰-۸۰ ساله بودند. بچههای آن دوران الان ۶۰ سال دارند. مثلا برزو جانباز شیمیایی جنگ است و ۵۵ سال دارد. پیدا کردن این آدمها و ورود به قلمرو اینها یک دوران ۶ ساله طول کشید و خوشحالم که این کار در فردیت من و خودم و این جمعیت اثرگذار بود. حمایت انتشارات نیستان در دوران نگارش این کتاب هم بینظیر بود و من در این همه دوران زندگی کاری ندیدهام ناشری این قدر فرهنگی پشتوانه ادبی یک اثر باشد.
**خدا میزانسن میداد به راههایی که میرفتم
شما طوری حالات آدمها و اتفاقات را روایت کردهاید که انگار آنها را دیدهاید در حالی که قاعدتا آنها را از آدمهای مختلف شنیدهاید. شما که این قدر توانستید مخاطبتان را تحت تاثیر قرار بگیرید موقع شنیدن این ماجراها یا نوشتنشان خودتان هم متاثر میشدید؟
چون من سالها معلم دراماتیک بودم و کار تئاتر و سینما میکردم، شیوه کارم این طور بود که وقتی با یک نفر صحبت میکردم بیشتر از اینکه به آنها گوش دهم شرایطی را فراهم میکردم که به گفتوگو برسیم مثلا اگر آدرسی از کسی میگرفتم ادامه آدرس را از این فرد میخواستم نه از اول قصه را. مثلا اگر ۱۰ شاکله پیدا میکردم و و سراغ یازدهمی میرفتم یازدهی در ادامه دهمی بود. مثلا وقتی به ماجرای مدرسه نواب و آقای کافی رسیدم ۳ سناریو وجود داشت مردم را بکشند، جنازه را دفن نکنند و... اینها همه تصویر هستند یا مثلا درباره مرگ شریعتی صحبت نکرده بودم اما همین را گذاشتم در میان صحبتهای قهرمانی به اسم داش آقا که خطاب به دانشگر میگوید توی روشنفکر اگر در مرگ کافی نیستی چرا در مرگ شریعتی هم نبودی؟ بالاخره یکی از این دو تا هستی. یا این یا آن؟ و این روشنفکر اینجا میگوید من الان واقعا کجا هستم؟ این قهوه چی الان فوت شده و این ماجرا را نوهاش برای من تعریف میکرد. من رفته بودم سر قبر این این قهوه چی معروف به داش آقا در مشهد و اتفاقی نوهاش را دیدم و شوکه شد که بعد از این همه سال یک غریبه سر قبر پدر بزرگ او چه میکند؟ این گفتوگوها این طور شکل میگرفت. انگار خدا میزانسن میداد به راههایی که میرفتم.
**بخشهایی از رمان را برای مردم میخواندم و اشک میریختند
آدمهایی که پیدا میکردید چه طور حاضر به همکاری و بیان خاطراتشان میشدند؟
بله در این ۶ سال بن بست خیلی بود. خیلی جاها هیچ کس هیچ چیز برای گفتن نداشت. من به تمام مراکز اسنادی مراجعه میکردم یا چیزی واقعا نبود یا همکاری نمیکردند. و من شروع کردم به وسیعتر کردن میدان، طوری که لطف خدا و محبت دوستانی که ارادت داشتند به حضرت آقا کمکهای زیادی به من کردند. تمام یاران نزدیک ایشان در این دوران دیگر قابل دسترسی نبودند. شهید هاشمی نژاد که شهید شدند و خیلی افراد دیگر دیگر نیستند، ولی مردم هستند. کسی که همسایه شهید هاشمی نژاد بود، کسی که همسایه خود آقا بود همه این آدرسها خیلی کمک میکرد تا رمان را از کهنسالی دربیاورد و جوانش کند و طراوت بدهد. بعضیها اصلا قانع نمیشدند حرف بزنند. من فصلهایی را که نوشته بودم نشانشان میدادم و برایشان میخواندم و وقتی میشنیدند اشک میریختند و میگفتند این را تو نگفتی و همین بزنگاه بود برای فهمیدن بقیه ماجرا. من مشق خودم را پیش این افراد میبردم و خیلی از آنها بخش بخشش را میخواندند و احساس میکردند چه قدر خوب نوشته شده است. حتی چهرههای منفی هم همین طور بودند مثلا یکی از این افراد الان پاریس است و تنها راه قانع کردنشان این بود که بخشهایی از رمان را برایشان بفرستم و احساس امنیت و آرامش میکردند و حاضر به همکاری میشدند.
**یک مدل فرهنگی تجربه نشده را تجربه کردم/ حتی با شخصیتهای منفی هم حرف زدم
اتفاقا همکاری این شخصیتهای منفی هم خیلی جای سوال داشت. پس شما تک تک اینها را پیدا کردید؟
بله. خیلی از آنها را پیدا کردم. ببینید من یک مدل فرهنگی تجربه نشده را در این رمان تجربه کردم. این رمانهایی که بستر تاریخی دارند معمولا چند کتاب دارند و ما مطالعه دورانی میکنیم و خطوطی را پررنگ میکنیم و خطوطی را به وسیله هنر رمان نویسی به هم میچسبانیم. تجربهای که من در مفتون و فیروزه انجام دادم اصلا از این قسم نبود. یعنی احساس کردم کاری باید انجام دهم برای ماندگاری و حرکتی که بعد از ۵۰ سال زندگی و کار هنریام بماند. یعنی یک نوع زندگی نوشت هم هست. من در پیروزی انقلاب در خانوادهای بودم که دو سمت و سوی متفاوت داشت. یک طرف، طرف حرم بود. ابوالقاسم پدربزرگ خودم است. یا بی بی صدیقه همان کسانی هستند که در اصلاحات اراضی قوچان رانده میشوند و حاشیه نشین مشهد. اینها خیلی کمک کننده بود چه خواستگاهی را طی میکند. تربیت هنری هم به یک نویسنده خیلی کمک می کند. مورد دیگر نوع تربیت ما بود بچهها قبلا در خانه بزرگ نمیشدند در محله و کوچه بزرگ میشدند و خیلیها بچه کار بودند و حتی اگر بچه رفاه هم بودند رفاه به معنای نسبی آن و داشتن لباس و غذای مرتب و خوب معنا داشت و همه اینها به ارتباطات اجتماعی کمک کرد.
**این انقلاب جهانی است
من درباره رمان «پاریس پاریس» هم به همین شیوه جلو رفتم و خیلیها معتقدند تنها رمان درست و درمان درباره کشف حجاب همین رمان است و احساس میکنم در حوزه ادبیات انقلاب و حوزه رمان شهری این گونه باید عمل کرد. ما رمانهایی در حوزه رمان انقلاب داریم که بیشتر رمان روستایی هستند و ادامه رمانهای قبل از انقلاب هستند که ستیز و خان و اربابی دارند در حالی که ما در بحث انقلاب بحث جهانی داریم، یک رمان شهری داریم و با یک اتفاق ملی مواجه هستیم و این اتفاق ملی کارکردهایش باید خیلی درخشانتر باشد. برای تاریخ صد سال یک پلک است ولی برای زندگی ما صد سال یعنی کهن سالی. من بعد از خواندن کتابهای بسیار در دوران نوجوانی همیشه با خودم فکر میکردم آیا میشود به یکی از این وقایع بزرگ به دید یک رمان بزرگ نگاه کرد؟ و در زمانی این اتفاق برایم افتاد که گرفتار بیماری ام اس بودم. لال میشدم. کور میشدم.
**با مفتون و فیروزه زندهام/ نوشتن رمانهای کیلویی آسان است
شما با این شرایط چه طور مینوشتید؟
من یک جمله صادقانه به شما بگویم. من با رمان مفتون و فیروزه زندهام. یعنی هرچه قدر که این رمان به من هستی بدهد انگار خدا به من هستی و نعمت میدهد. من روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتم. یعنی گاه ۳ ماه در بیمارستان بستری بودم و یک تبلت داشتم. دکترم میگفت تو حیا نمیکنی با این وضع کار میکنی اما من میگفتم واقعا با همین حیات دارم و گرنه حیات ندارم. و امروز وقتی به آن روزها فکر میکنم میبینم یک چیزی از خودم کنده شده و آنجا مانده و اسمش هم آن روح تعهد و وامدارانه به هستی ایران است. تعهد یک نویسنده به کشور خودش، مذهب و ملیت خودش و مجموعهای از ویژگیها که آدم را به عنوان یک ایرانی و یک نویسنده ایرانی تعریف میکند. نوشتن رمانهای کیلویی برای کسانی که این هنر را دارند کار آسانی است اما من فکر میکنم هر کس باید رنجنامهای از خود به معنای ملیت و مذهبیت خودش به جا بگذارد.
بازخورها بعد از انتشار کتاب چگونه بوده است؟
من واقعا خوشحال میشوم کسانی که این رمان را خواندهاند به یک آرامش رسیدهاند. خیلیها حالا به هر زبانی درباره این رمان سخن گفتهاند. که البته از نظر بعضیها بعضی از این نظرات بیربط به نظر برسد اما مساله این است که این نقش من نیست. این انرژی مثبتی است که به خواننده میدهد و من در آن لحظه در کتاب حل شدهام. غروری برای خود من ندارد اما شوری در من میانگیزد که این انرژی من جواب داده است.
چون شما بخشی از وجودتان را در این رمان گذاشتهاید...
بله احساس میکنم تکلیفی بر گردنم بوده و انجام دادهام و امروز خیلی خوشحالم که دوستان مختلف در نحله های فکری مختلف آن را میپسندند هر کس چیزی میگوید و این هر چیزی گفتن برای من خوشایند است چون نشان میدهد درگیر این رمان هستند.
**نویسنده باید هویت چیزی را که مینویسد داشته باشد
چون به هر حال مفتون و فیروزه رمانی است که خوانندهاش را درگیر میکند. تلاش شما قطعا دیده میشود و واقعا از این جهت دستمریزاد دارد. نکتهای باقی مانده است که بفرمایید؟
نه. من چون در مصاحبههای قبلی درباره تاریخ خصوصی ملت ایران گفته بودم باز هم تاکید میکنم تاریخ خصوصی یعنی چه. من همیشه معتقدم آن چیزی را که نویسنده مینویسد به شرطی مینویسد که نویسنده هویت چیزی را که دربارهاش مینویسد، داشته باشد وگرنه یک کار توریستی و ویترینی انجام داده که قطعا ماندگار نیست. وقتی میگوییم تاریخ خصوصی ملت ایران یعنی در تمام نحلهها از یک خصوصیت بیان نشده سخن میگوییم. ما از مجموعهای از اتفاقات خبر داریم که در چه سالهایی اتفاق افتادند. کلیت اینها آرام آرام ذوب میشوند و میروند و چند روز تاریخی میماند. مثلا در مشهد کشتار تاریخی و فجیع بیمارستان شاهرضا که اوج جنایت است، به یادگار میماند. اما این ماجرا چگونه به این اوج میرسد؟ در این اوج چه کسانی از پزشکان شرکت میکنند. حرکت آن روز پزشکان اگر محصول اعتقاد نبوده محصول چه بوده؟ ارتباط جامعه پزشکان با حضرت آقا حاصل چه رفتاری بوده؟ آن هجوم قصاب وار به بیمارستان حاصل چه تفکری بوده؟ تجمیع اینها میشود تاریخ خصوصی یک ملت و دیگر تاریخ عمومی آن ملت نیست.