شناسهٔ خبر: 67690 - سرویس بین‌الملل
منبع: ایرنا

گفت‌و‌گویی خواندنی با یک عضو گروهک داعش؛

از آموزش سربریدن‌ تا فساد قضات دادگاه‌های داعش

داعش من بعد از اینکه دیدم یکی از اسرای نیروهای کردستان که زخمی هم بود با قساوت بسیار سر بریده شد، تصمیم گرفتم زندگی‌ام را به خطر انداخته و فرار کنم.

به گزارش نماینده، رژ احمد، یکی از خبرنگاران منطقه کردستان عراق، چندی پیش با یکی از اعضای گروه داعش که سعی کرده بود از دست این گروه بگریزد، در منطقه کردستان عراق گفت و گویی را انجام می‌دهد. «شرکو عمر»، یک مبارز کرد است که برای جنگیدن علیه دولت بشار اسد وارد سوریه می‌شود. او می‌خواهد به نیروهای ارتش آزاد سوریه بپیوندد اما بعد از مدتی متوجه می‌شود، اعضای داعش او را به بهانه پیوستن به گروه ارتش آزاد، وارد کمپ آموزشی خود کرده‌اند.

عمر یکی از شهروندان منطقه کردستان عراق است که سعی کرد از این کمپ گریخته و دوباره به کردستان بازگردد او بعد از وارد شدن به منطقه حمایتی کردستان که برای اعضای جدا شده از داعش در نظر گرفته شده است، و مصاحبه با این خبرنگار، به خانواده اش رد این منطقه می پیوندد.

در این گفت و گو عمر بیان می‌کند که چگونه از زادگاه خود در کردستان عراق جدا شده تا به گروههای اپوزیسیون بشار اسد بپیوندد. او در این گفت و گو همچنین شرح می‌دهد که چگونه شاهد آموزش دیدن مبارزان غربی برای سر بریدن و کشتن انسانهای بی گناه در عراق و سوریه بوده است. این گفت و گو در سایت تحلیلی «یورمیدل ایست» انتشار یافته است.  

چه زمانی برای پیوستن به گروه داعش در سوریه اقدام کردی و دلیل اصلی‌ات برای انجام این کار چه بود؟

من و دو نفر از دوستانم، کردستان عراق را ترک کردیم تا به گروه های اپوزیسیون سوریه پیوسته و علیه دولت اسد بجنگیم. در اکتبر سال ۲۰۱۳ ما با چند نفر از افرادی که می‌دانستیم برای این کار نیرو جمع می‌کنند، در شهر خودمان یعنی حلبچه تماس گرفتیم. آن‌ها از اعضای کومله کردستان بودند. به ما گفته شد که قرار است به ارتش آزاد سوریه بپیوندیم. ما با مرتبطین این گروه در ترکیه تماس گرفتیم و آن‌ها ما را برای چند روز در یک هتل نگه داشتند. بعد از آن، آن‌ها ما را به سمت کمپ آموزشی‌شان در منطقه مرزی بین ترکیه و سوریه بردند و آنجا بود که متوجه شدیم در کمپ آموزشی داعش هستیم و نه ارتش آزاد.

اما چطور می‌شود که شما نمی‌دانستید قرار است به داعش بپچیوندید؟

خوب، ما با آن‌ها عربی صحبت می‌کردیم. عربی مان چندان هم خوب نبود اما تا جایی که متوجه شدیم، آن‌ها تا زمانی که به کمپ آموزشی برسیم، هیچ چیز در مورد داعش به ما نگفتند. آن‌ها در مورد ضرورت مبارزه با رژیم سوریه صحبت می کردند و صحبت‌هایشان دقیقا همان چیزهایی بود که ما در تلویزیون از زبان نیروهای ارتش آزاد سوریه شنیده بودیم. به خاطر همین شک نکردیم که با یکی از اعضای این ارتش تماس گرفته‌ایم.

علاوه بر این، آن‌ها ریش نداشتند، لباسهای مدرن و امروزی پوشیده بودند و اصلا ظاهرشان به داعشی ها نمی‌خورد. تنها ما نبودیم که با فریب عضو داعش شده بودیم، تعداد زیادی بودند که مثل ما فکر می‌کردند به ارتش آزاد سوریه پیوسته‌اند.

آیا این مسئله درست است که می‌گویند داعش در همین کمپ‌ها به اعضای خود آموزش سر بریدن می‌دهد و آن‌ها را مجبور می‌کند که این کار را با مرده‌ها تمرین کنند؟

در مورد کمپی که ما در آن بودیم چنین چیزی صحت ندارد. ما آموزش سر بریدن را با حیوانات مثل مرغ و گوسفند انجام می‌دادیم. البته من این کار را انجام ندادم. در ابتدای امر وارد کمپ که می‌شدید آن‌ها از شما در مورد تواناییهایتان می‌پرسیدند. اگر توانایی خاصی در امور تکنولوژی و کامپیوتر و یا تولید سلاح داشته باشید در بخشهای دیگری مشغول فعالیت می‌شوید. اگر هیچ توان دیگری نداشته باشید برای کشتن آدمها آموزش می‌بینید. من تخصص داشتم و مدرک تکنسین هم داشتم. به همین دلیل مرا در بخش امور تکنیکی و مکانیک گذاشتند و من آنجا آموزش دیدم که چگونه پیستول و اسلحه های سبک را تعمیر کنم. بعد از مدتی هم وظیفه من این بود که وسایل ارتباطی را بشناسم و بتوانیم شماره تلفن‌های دشمن و یا خطوط رادیویی‌شان را تشخیص دهم. یکی دیگر از کارهایی که باید انجام می‌دادم، به دست آوردن گجت های دیجیتالی و جمع کردن همه وسایل دیجیتالی در طول دوران حمله بود. من اصلا در هیچ جنگی شرکت نداشتم. از نیروهایی بودم که تنها باید از وسایل الکترونیکی مراقبت می‌کردم. به همین خاطر هم وقتی نیروهای کرد مرا پیدا کردند، اجازه دادند دوباره به نزد خانواده‌ام برگردم.

باقی اعضای داعش با شما به عنوان تازه وارد چگونه برخورد می‌کردند؟

فرماندهان داعش رفتار بسیار خوبی با ما داشتند و با احترام با ما برخورد می‌کردند. آن‌ها آنقدر صمیمی بودند که فکر می‌کردید سال‌هاست آن‌ها را می‌شناسید. آن‌ها بهترین غذا، بهترین لباس و اسلحه‌ها را به ما می‌دادند و ما این دوستی و برادری را دوست داشتیم. در واقع ما می‌دانستیم که می‌توانیم انتخاب کنیم که بمانیم و یا اینکه برویم اما علت اینکه آنجا را ترک نکردیم، این بود که فکر می‌کردیم این برادری و دوستی زمانی که کل سوریه را بگیریم همچنان در این کشور ادامه خواهد یافت. آنها به ما می‌گفتند سوریه را مثل بهشت می‌کنیم که همه با هم به عنوان برادر و دوست در کنار هم به خوبی زندگی کنند. اما در کنار این مسایل، این را هم باید بگویم که با وجود همه کارهایی که آن‌ها برای ما می‌کردند، به ما غذا می‌دادند، بهترین لباس‌ها را به ما می‌دادند و پولی که به ما می‌دادند به این فکر می‌کردیم که این کار اخلاقی نیست که آن‌ها را ترک کنیم و به خانه‌هایمان برگردیم. فکر می‌کردیم با این همه مهربانی که آن‌ها در حق ما می‌کنند ٬ این خیانت به آن‌ها است که تلاشهایشان برای جلب رضایت مان را نادیده بگیریم.

وعده فرشته های باکره در بهشت هم در کار بود؟ شنیده می‌شود این نوع وعده‌ها در کمپ های آموزشی زیاداست.

بله، البته. به ما گفته می‌شد که در صورتی که شهید شویم، هنگام ورود به بهشت، ۷۲ فرشته همیشه باکره به استقبال ما می‌آیند و ما می‌توانیم حتی همراهان و خانواده مان را هم با خودمان به بهشت ببریم.

حتی در آیات قرآن هم چنین چیزی به شهدا وعده داده نشده که می‌توانند خانواده‌هایشان را هم با خودشان به بهشت ببرند و یا اینکه هر کدام ۷۲ حوری بهشتی خواهند داشت. اعضای این گروه این صحبت‌ها چگونه باور می‌کنند؟

به ما اطمینان داده می‌شد که این صحبت‌ها واقعی است. تعداد زیادی از کسانی که در این کمپ بودند٬ با استناد به برخی آیات قرآن به ما این وعده‌ها را می‌دادند. البته آنها می‌گفتند که شاید برخی از این مسایل در کتاب خدا نیامده باشد اما تفسیر آن که تسوط علمای ما انجام شده، چنین چیزی را می‌گوید. آنها می‌گفتند مفسران قرآن مانند «ابن ماجه»، «بوخاریو» و «ابن خطیر» این مسایل را گفته‌اند. تنها این نبود، به ما گفته می‌شد تمام زنان غیر مسلمانی که به اسارت در می‌آیند، زنان ما خواهند بود و خدا این را می‌خواهد.

بر اساس گفته رهبران دینی داعش، ما در جنگ خود حق نداریم زنان و کودکان را بکشیم ما فقط می‌توانیم آن‌ها را به عنوان اسیر بگیریم. این مسئله نیز به ما اجازه داده شده که با زنان اسیر گرفته شده و یا حتی زنان جهادی ازدواج کنیم و رابطه داشته باشیم. ما می‌توانیم زنان را بخریم و بفروشیم اما کودکان را باید نزد خود نگه داریم و به آن‌ها آموزش دهیم تا جهادی شوند.

البته من این چیزها را تجربه نکردم. بیشتر این مبارزان هستند که می‌توانند از این اختیارات خود استفاده کنند. من تکنسین بودم و در هیچ جنگی نبودم که بتوانم اسیر بگیرم. البته این کار در بین اعضای داعش کار بدی نیست. آن‌ها این کارها را با افتخار انجام می‌دهند چرا که بر اساس گفته رهبران و آموزش دهندگان علوم دینی شان، همه این کارها جزو شریعت است. با این وجود زنانی هم هستند که جسمشان را با درخواست و با رضایت کامل در اختیار جهادگران داعش قرار می‌دهند و به این کار «جهاد نکاح» می‌گویند. به آن‌ها هم گفته می‌شد که با این کار وارد بهشت می‌شوند. البته این زنان را بیشتر به فرماندهان می‌دادند من این زنان را با مبارزان معمولی داعش ندیدم. همه‌شان را به فرماندهان می‌دادند.

خوب، همه در کمپ به این مسئله اعتقاد داشتند و آن را باور می‌کردند؟

نتیجه بی اعتقادی به این مسئله در محیطی که همه آموزش سر بریدن می‌دیدند، معلوم نبود. به جز این باید بگویم همه اعضای رده بالای داعش به این مسایل اعتقاد داشتند و برای خارجی‌ها هم که تازه مسلمان شده بودند و یا سایر اعضاییکه از کشورهای اروپایی می‌آمدند، دقیقا مشخص نمی‌شد که کدام آیه از قرآن این وعده‌ها را مطرح کرده و آن‌ها هم زیاد به این مسایل کاری نداشتند. من بسیاری از مبارزان خارجی را دیده‌ام که برای عملیات انتخاری به خود بمب می‌بستند نه به این خاطر که داعشی ها اعتقاد داشتند او به بهشت می‌رود، بلکه به این دلیل که او هیچ توانایی‌ای نداشت. نه متخصص بود و نه مبارز خوبی بود و نه حتی عربی می‌دانست که بتواند صحبت کند. آن‌ها کسانی را که هیچ کاری را نمی‌توانستند درست انجام دهند، به عنوان عامل انتخاری استفاده می‌کردند و با این وعده‌ها به آن‌ها بمب می‌بستند. آن‌ها را شستشوی مغزی می‌کردند می‌گفتند حوزیان بهشتی به استقبالشان می‌آیند و البته کسانی را هم به آنها می‌دادند که قبل از مرگشان مورد تجاوز قرار دهند. من خدا را شکر به خاطر تواناییهایم به عنوان تکنسین زنده ماندم.

اعضا و فرماندهان داعش احترام خاصی برای دانش و تواناییهای هر فردی قائل هستند. اما در انتهای روز آنها به ارزیابی این مسئله می‌پردازند که این دانش و تخصص در چه حد به ان‌ها کمک کرده و اگر کمکی به آن‌ها نکند، فرد دیگر هیچ فایده ای برای آن‌ها ندارد.

پس یعنی اینکه به زنان غیر مسلمان تجاوز شود، کاملا امری عادی بود؟

تمام امیران و فرماندهان داعش این را با افتخار می‌گفتند. آن‌ها اعتقاد داشتند که باید با زنان اسیر اینگونه رفتار کرد. این اتفاق برای بسیاری از زنان غیر مسلمان و به خصوص مسیحی در شهر الرقه اتفاق افتاد. آن‌ها این زنان را بعد از اینکه مردانشان را سر بریدند و کشتند و آن‌ها هم شاهد این صحنه بودند، خرید و فروش می‌کردند و با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کردند؛ و تمام این‌ها را به عینه دیدم و شاهد این ماجرا بودم. این مسئله بعد از مدتی برای زنان یزیدی در منطقه کردستان و سنجار هم اتفاق افتاد.

در الرقه شاهد چه مسایلی بودی؟

بعد از آموزش دیدن، دوستانم که با هم به کمپ آموزشی رفته بودیم به «اعزز» فرستاده شدند و بعد از مدتی هر دو کشته شدند. اما من به عنوان تکنسین به الرقه فرستاده شدم تا در اداره ارتباطات مشغول فعالیت شوم. یکبار مرا به داخل خانه ای فرستادند که ببینم آیا از وسایل ارتباطی آن خانه می‌شود در اداره ارتباطات استفاده کرد یا نه. به محض اینکه وارد خانه شدم، متوجه شدم که خانه، خانه یک مسیحی است.

در آنجا دیدم که ۶ نفر از فرماندهان می‌خواستند زن و دختر آن مسیحی را به عنوان همسر خود بردارند. دختر در حدود ۱۲ تا ۱۳ ساله بود. من به جهادی‌ها گفتم که ارتباط برقرار کردن با زنان به غیر از خواست خودشان در دین اسلام ممنوع است و نباید اصلا به کودکان هم دست زد. آن‌ها اسلحه‌هایشان را به سمت صورتم گرفتند و از من خواستند که از خانه بیرون بروم. من بلافاصله به یک دادگاه محلی رفتم که در نزدیکی همان محل بود اما قاضی از آن‌ها هم بدتر بود. او گفت دختر ۱۳ سااله دیگر بچه نیست او مرا متهم به ایمان کم و همچنین پیروی نکردن از دستورات اسلام متهم کرد. او گفت که ار اصرار کنم مرا زندانی می‌کند و حکم بسیار تندی علیه من صادر می‌کند اما فرمانده ام به سرعت پیدایش شد و مرا با خود برد.

این دلیل اصلی برای ترک داعش بود؟

من در اولین هفته ای که به محل کارم در الرقه رفتم، می‌خواستم آنجا را ترک کنم. ولی بزدل بودم. می‌ترسیدم سر مرا هم بزنند و در عین حال راه برگشت را هم نمی‌دانستم. داعشی ها بر خلاف رفتارشان در کمپ که بسیار دوستانه بود، در الرقه چنان رفتار می کردند که انگار خدا هستند.

ان‌ها بی ادب و گستاخ بودند و هر که را که می‌خواستند بدون دلیل می‌گرفتند و می‌کشتند.

من بعد از اینکه دیدم یکی از اسرای نیروهای کردستان که زخمی هم بود با قساوت بسیار سر بریده شد، تصمیم گرفتم زندگی‌ام را به خطر انداخته و فرار کنم. او تقریبا همسن و سال من بود. اما برخلاف من او بسیار شجاع بود. او تمام جهادیهایی که دوره‌اش کرده بودند را زد. او شعارهایی در حمایت از عبدالله اوجالان سر می‌داد. من تا به حال چنین چیزی ندیده بودم. او حتی وقتی انگشت‌هایش را به دلیل توهین به جهادی‌ها قطع می‌کردند٬باز هم به آن‌ها فحش می‌داد. اما ناگهان خون مبارزان داعش به جوش آمد و سر او را بریدند. جنازه‌اش آنقدر تکان خورد تا بالاخره از حرکت ایستاد ومرد. بچه‌ها هم این صحنه را تماشا می‌کردند. اما من بعد از دیدن این صحنه تا یک هفته خوابم نبرد. فکر می‌کردم شاید بهتر باشد خودم را بکشم اما درنهایت خدا مرا نجات داد و مرا برای برنامه های دیگری به شهر سرکانیه فرستادند.

چگونه توانستی از سرکانیه و یا همان «راس العین» به کردستان بروی؟ چون مطمئنم این روزها کسی از الرقه نمی‌تواند به سمت کردستان بازکردد؟

فرمانده من می‌گفت که گروههای کرد، گروههایی سکولار هستند که فرمان خدا را اطاعت نمی‌کنند. ان‌ها میگفتند هر جهادی‌ای باید اول مردم خودش را پاک کند و برای آن‌ها آزادی و قوانین داعش را به ارمغان ببرد و بعد به سراغ ملت‌های دیگر برود. به همین دلیل مرا به سرکانیه فرستادند. آن‌ها برای من از فلسطین و اسراییل و بعد کوزوو و صرب‌ها مثال زدند. آن‌ها گفتند اول باید ملت فلسطین و کوزوو پاک شوند و در صورتی که پاک شوند، دیگر اسراییل و صربی درکار نخواهد بود که دشمن آن‌ها شود. این مسئله در مورد ملت کردستان هم صادق بود. من با گروه جدیدی همراه شدم و به ترکیه بازگشتم و از مرز ترکیه رد شدم تا به سرکانیه رسیدم.

 پس چطور از مرز رد شدید؟ مرزها نگهبانان زیادی دارند.

در وهله اول فرمانده به ما گفت که با مرز هماهنگ شده و نباید از چیزی بترسیم و ان‌ها با مسئولان ترک در مرز کاملا هماهنگ هستند. موقع رد شدن از مرز، پروژکتور به ناگهان روی ما آمد و همه مان دیده شدیم. فرمانده گفت. هر کس هر کجا که ایستاده از جایش تکان نخورد. به لامپ نگاه نکنید. بعد از آن او با بی سیم صحبت کرد و بعد از ۸ تا ۱۰ دقیقه، جراغ شروع به گردش کرد و دیگر ما در تیررس نبودیم. این در واقع کدی بود که به ما نشان می‌داد قبلا با ماموران مرزبانی هماهنگ شده و اعضای ما می‌توانند از مرز عبور کنند.

چه زمانی و چگونه بالاخره تواسنتی از سرمانیه فرار کنی؟

من به سرکانیه فرستاده شده بودم تا رادیوها را درست کنم (بی سیم)، و دستگاههای ارتباطی را برای برقراری ارتباط درست کنم. به همین دلیل در فوریه سال ۲۰۱۴ در یک پایگاه کوچک در شمال سرکانیه مستقر شدیم.

من در آنجا به یک گروه دیگر همکار شدم چرا که داعش سعی داشت از شمال سرکانیه به گروههای کرد حمله کند. بعد از اینکه وارد سرکانیه شدم بلافاصله همه وسایل ارتباطی را درست کردم اما بعد از آن آن‌ها از من خواستند که تمام فرکانس‌های رادیویی که توسط کردها به خصوص گروه «یگان مدافعان خلق» پخش می‌شود را ترجمه و تحلیل کنم. اعضای این یگان کردی کرمانجی صحبت می‌کردند و من کردی سورانی به همین دلیل نمی‌توانستم بسیاری از صحبت‌های آن‌ها را به دقت رهگیری کرده و تفسیر کنم. با این حال تعدادی از زنان عضو گروههای مبارز کردی نیز به صورت کردی صحبت می‌کردند و در مورد آینده حملات و برنامه‌هایشان می‌گفتند و من سعی می‌کردم با این توجیه که نمی‌توانم این صحبت‌ها را ترجمه کنم، از ترجمه و تفسیر کردن آن‌ها خوددداری کنم.

نزدیک یک هفته گذشت و این یگان فدائیان خلق کردستان بودند که به اردوگاه ما حمله کردند من خوش شانس بودم که هنگامی که این حمله صورت گرفت، از اردوگاه دور بودم. با این حال در موقعیتی که بودم، تک تیرانداز کرد، دو نفر از همراهانم را از راه دور هدف قرار داد و بعد تسلیم شدم. من به زبان کردی فریاد زدم که تسلیم می‌شوم؛ و بعد خود را به خانه رساندم.

شاید من از گروه داعش و همه اقداماتی که کرده باشند فرار کرده باشم، اما در نهایت این الرقه و فضای موجود در ان شهر است که را تسخیر کرده است.

×شرکو عمر، یک نام مستعار است که برای حفظ امنیت و جان این مبارز کرد در این گفت و گو استفاده شده است.