به گزارش نماینده به نقل از تسنیم، محمدرضا تاجیک تئوریسین و فعال سیاسی جریان اصلاحطلب در گفت وگویی با هفته نامه اصلاحطلب صدا به مسائل مختلف درباره تشکیل تشکل جدید ندا، پاسخ داده است؛ متن این گفتوگو را در ذیل بخوانید:
مفهوم نواصلاحطلبی برای اغلب کسانی که دغدغه سیاست و اصلاحطلبی دارند، مفهومی مبهم است. بسیاری آن را با تشکیلات در شرف تاسیس ندا مرتبط میدانند، اما شما در گفتوگوهایتان این ارتباط را رد کردهاید. همین مساله نشان میدهد که مخاطبان میخواهند نسبت ضرورت نواصلاحطلبی را با وضعیت فعلی بدانند و به نظر میرسد شما در این زمینه ناموفق بودهاید. تحلیلتان از وضعیتموجود- وضعیت پس از انتخابات ۹۲- چیست و فکر میکنید این وضعیت چه مقتضیاتی دارد که باید از نواصلاحطلبی حرف زد؟
آنچه من از «نواصلاحطلبی» مراد میکنم متفاوت با آن چیزی است که تشکیلاتی همچون «ندا» صدای آن است. من از نواصلاحطلبی همان اصلاح طلبی عصری و نسلی شده را به تصویر میکشم که امری طبیعی و بدیهی و ناگزیر و ناگریز است. با بهرهای آزادانه از ترمینولوژی فردیدی، نواصلاح طلبی «حوالت» تاریخی ماست. این «ما» لزومانسل دوم اصلاحطلبی نیست، بلکه در برگیرنده نسل نخست نیز هست. آنچه به تاریخ اکنون اصلاح طلبی تعین میبخشد «حکم اسمی» است که من آن را نواصلاحطلبی مینامم.
حوالت تاریخی جریان اصلاحطلبی همان قضا و اقتضای مرحله کنشی است که به حکمت عملی و عقلی مقدر است تاریخ اکنون ما را انشاء کند. برای ایضاح مفهومی بیشتر نواصلاحطلبی و توضیح بیشتر ضرورت تاریخی آن، بگذارید از منظر دیگری به بحث خود غنا ببخشم. احتمالا با من موافقید که در یک رود گفتمانی دوبا نمیتوان شنا کرد، چون آن رود هر لحظهاش رود دیگری است.
گفتمانها از تجسد جسمی، کالبدی و فیزیکی متصلب برخوردار نیستند تا در پرتو شناسههای مانا و پایای آنان بتوان تعریف و تصویری ثابت از آنان به دست داد، بلکه منظومههای معنایی سیال، بازفرجام و گشوده هستند که جز به واسطه خوانش سخن نمیگویند و راز درون را آشکار نمیسازند. با این بیان میخواهم بگویم هیچ اصلاحطلبی نمیتواند دوبار در رود گفتمانی اصلاحطلبی شنا کند، چون اصلاحطلبی یک مرداب نیست، یک رود خروشان است.
بنابراین، اصلاح طلب برای اصلاحطلب ماندن باید «شهود شرایط» داشته باشد و از آنچه زیر زبان دوران مخفی است، آگاه باشد، تا بتواند «در» و «با» رود زمان همره و همسو بماند. بنابراین، مراد ما از نواصلاحطلبی است که پیشتر ذیل آن قرار نگرفته و به اقتضای شرایط کنونی، ضرورتا باید در فضای تعریفی آن وارد شوند.
قبلا هم گفتهام، هر جریانی برای نجات پوسته هویتی خود نیازمند پوست انداختن است. این دقیقا به معنای تکامل تدریجی است که لازمه بالندگی هر ارگانیسم و هر جریانی است. مگر میشود جنبش بود و جنب و جوش دائم نداشت و مگر میشود اصلاح طلب بود و به اصلاح مستمر نیندیشید؟
اما در پاسخ به قسمت آخر پرسش شما، همانطور که بارها گفتهام، گفتمانها برای مانایی خود نیازمند پویایی هستند و این پویایی ممکن نمیگردد مگر اینکه گفتمانها از همان آغاز تولد سازوکار «نونوشدن» (به بیان مولانا) و عصری شدن را در خود لحاظ کرده باشند. گفتمان اصلاحطلبی نیز از این قاعده مستثنا نیست.
از این رو، برای تبدیل شدن به «افق معنایی» و «بستر کنشی» نسل چهارم انقلاب ضرورتا باید خود را با استلزامات دهه چهارم انقلاب انطباق دهد و در صورت لزوم چیزی از خود بکاهد و چیزی بر خود بیفزاید تا کماکان به مثابه یک گفتمان هژمونیک در افق منظر و نظر کنشگران اجتماعی و سیاسی جامعه ایرانی باقی بماند. در همین جا باید تاملی داشته باشیم و از روح دوران و اقتضای شرایط سخن بگوییم و بدین پرسش پاسخ دهیم که: نواصلاح طلبی پاسخ به کدامین نیازها و تقاضاهای متفاوت زمانه ماست؟ در مباحث گذشتهام تلاش کردهام نخست از یک دریچه نظری ورودی به این «ضرورت» داشته باشم و در این ورود با برایان مگی همره و همراه شدهام تا از قول او بگویم: «جهان آن چنان به سرعت در حال تغییر است که همگی تمایل داریم تا رویدادهای پشت سر گذاشته شده را قدیمی و منسوخ ببینیم...» امروز، اندیشهورزان بسیار تلاش دارند به ما بگویند که عصر ما عصر «بحران معنا» یا به تعبیر مولانا، «قحطی معنا» است.
امروز، ما مفاهیمی همچون «امر سیاسی»، «قدرت»، «سیاست»، «فرد»، «خود»، «جامعه»، «شهروند»، «امنیت»، «ملیت»، «عدالت»، «آزادی»، «ایدئولوژی»، «حکومت»، «حاکمیت»، و... را متفاوت از گذشتگان خود فهم میکنیم. برای نمونه، امروز بسیاری از اندیشهورزان سیاسی، برخلاف لیبرالیسم که «خود» (self) را اساسا غیراجتماعی یا پیشااجتماعی فرض میکند، «خود» را اساسا امری اجتماعی میدانند و باز برخلاف لیبرالیسم، دولت را در میان برداشتهای مختلف از خیر بیطرف نمیدانند و عدالت را نه ارزشی عام و جهانشمول، که وابسته به سنتها و سبک زندگی جامعهای خاص میدانند.
در این چرخش نظری، همچنین شاهد، آن هستیم که مفهوم دیرپای فرد به عنوان یک هستی منفک و خوداتکا با یک وحدت پیشااجتماعی جای خود را به فردی داده است که دیگر چیزی بیش از «شبکهای بیمرکز از عقاید وامیال» نیست، یا از منظری دیگر، فرد ذاتا یک خود حاکم «غیرقابل مختل» فرض میشود، بدین معنا که خویشتن مقدم و مستقل از هر بستر تاریخی یا فرهنگی است. در همین فضای متفاوت نظری، بسیاری دیگر شهروندی را صرفا به معنای اعطای حقوق نمیدانند، بلکه الزام به تضمین این امر میدانند که همه افراد باید در جایگاهی قرار گیرند که نقش خود را به عنوان شهروند به گونهای موثر اجرا کنند، یا به مفهومی از شهروندی فراتر از آموزههای لیبرال دموکراسی و یک مدل ترکیبی از شهروندی که «جهان وطنی جامعهگرایانه» نام دارد، دلالت میدهند. برخی دیگر، با ما از «میکروپلتیک و میکروفیزیک قدرت» سخن میگویند، عدهای بر پایان «جامعه» و «تاریخ» و «انسان» تاکید میورزند و بعضی از رادیکال دموکراسی، محو حکمت و حاکمیت، فراسوی رهایی و آزادی سخن به میان میآورند.
اکنون چنانچه بخواهم در کنار توجیه نظری این «ضرورت»، شرایط عینی و عملی را نیز به یاری بطلبم، باید بگویم دادهها و یافتههای بسیاری از پیمایشها و تحقیقات علمی در سالیان اخیر حکایت از آن دارند که بسیاری از آحاد نسل امروز ما در مسیر جایگزینی انگیزهها و انگیختههای منفعت/ مصلحت محور فردی به جای انگیزهها و انگیختههای جمعی ایدئولوژیک، عبور از سیاست مسوم و مالوف، عبور از شیوههای سنتی فعالیت جمعی و تشکیلاتی، عبور از گروههای مرجع سنتی، گرایش به زندگی روزمره و سیاست روزمره، گرایش به حزب زندگی و نوع و درجهای از احساس نارضامندی سیاسی، بیقدرتی سیاسی، احساس بیعدالتی سیاسی - اجتماعی- اقتصادی، احساس مهجوری و یبمعنایی سیاسی، احساس بیعلاقگی و بیتاثیری سیاسی، احساس بیقاعدگی سیاسی، احساس بیگانگی سیاسی، احساس بیاعتمادی سیاسی، احساس ناامنی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، احساس ناامیدی نسبت به آینده و نیز، نوعی تغییر هویتی، فرهنِف اجتماعی و معرفتی، قرار گرفتهاند.
نسل کنونی ما احساس نوعی «پرتاب شدگی» دارد: پرتاب شدن به جهان متفاوت، پرتاب شدن به زیست جهان متفاوت، پرتاب شدن به دنیای آرزوها و آمال متفاوت، پرتاب شدن به دنیای خواستهها و تفاضاهای متفاوت. اگرچه این پرتابشدگی یک پرتابشدگی رادیکال که متضمن نوعی گسست رادیکال نسلی است، نیست و نمیتوان آن را نوعی هبوط فرض کرد، اما چون نیک بنگریم، میبینیم که یارم میرود و با هر گام از ما دور و دورتر میشود. خوب، به این شرایط، اختگی و خمودگی و شرمساری و حیرانی بسیاری از اصلاح طلبان را نیز ضمیمه کنید. در این شرایط انتظار دارید این رفتن و دور شدن رو به کدامین سو و افق داشته باشد؟ آیا فکر نمیکنید که برای ممانعت از این «رفتن» و «دور شدن» باید چارهای اندیشید؟ و آیا چنین چارهای را بدون لحاظ «یک گام به پیش» نسل اول (چه در عرصه نظری و چه عملی) متصور یدانید؟ اگر نه، با من در مسیر نواصلاح طلبی یا هر گامی به پیش همراه میشوید.
نو در ترکیب نواصلاحطلبی به معنای تجدیدنظر و بازسازی است. این بازسازی ناظر به چه سطحی است؟ تئوری؟ استراتژی؟ تاکتیکها؟ یا افراد؟
ترجیح من استفاده از «واسازی» به جای «بازسازی» و «تکمیل نظر» به جای «تجدیدنظر» است. نواصلاحطلبی نه نمیخواهد ریویزیونیست باشد، نه اژورچونیست و سکتاریست. نسبت نواصلاحطلبی با اصلاح طلبی نسبت «در» است نه «بر». به بیان دیگر، نواصلاحطلبی «خودی» اصلاحطلبی است و نه «دگر» آن. این واسازی یک واسازی اقتضایی است، یعنی به اقتضای حوالت تاریخی و شرایط مقدر، در هر سطحی از سطوح و در هر ساحت و گستره و عمقی که ضرورت اقتضا کند جاری میشود. بیتردید، زمانی که از اصلاح طلبی سخن میگوییم از یک منظوم ارگانیک سخن میگوییم که در پیکره آن تئوری با پراتیک و ساتراتژی با این دو و این سه با تاکتیک و... گره میخورند و همچون ظروف مرتبطه از تغییرات هم تاثیر میپذیرند. بنابرانی، این «نو شدن» حتی اگر ناظر بر تئوری یا... باشد، تمامی مولفههای دیگر را نیز موضوع خود قرار میدهد.
احزاب اصلاح طلب هم روزگار بدی را میگذرانند و برخی در پی شکلدهی به احزاب جدید هستند. آیا مفهوم نو اصلاحطلبی ناظر به تغییر برنامههای سیاسی احزاب اصلاح طلب هم هست یا نه؟ ارزیابی شما از کارنامه احزاب و گروههای اصلاحطلب در سالهای ۷۶ تا ۸۸ چیست و فکر میکنید اصلاح طلبان در تشکلیابی تازه خود چه مسائل تازهای را باید مدنظر قرار دهند؟
تبعا و طبیعاتا احزابی که خرقه اصلاحطلبی به تن دارند مشمول این صیرورت گفتمانی میشوند. مانیفست احزاب اصلاحطلب، در واقع، همان ترجمان دقایق و عناصر گفتمان اصلاحطلبی به بیان و زبان حزبی است، بنابراین هر نوع تغییری در آن دقایق گفتمانی، ضرورت تغییر در این منشور و برنامه حزبی را طلب میکند.
به نظر من احزاب اصلاحطلب عمدتا نگاه شکستهای به حزب و بازی حزبی داشتهاند و چندان در فاصله گرفتن انتقادی با سنت سترون حزبی در یک سده گذشته موفق نبودهاند. شدیدا معتقدم اصلاحطلبان چندان در قاب و قالب حزبی نمیگنجند و از این رو باید در اندیشه در انداختن طرحی نو در این زمینه و طراحی قاب و قالبهای تشکیلاتی متفاوت باشند. در آسیبشناسی احزاب اصلاحطلب و اشکال آلترناتیو فعالیت حزبی - تشکیلاتی در مجال دیگر بیشتر سخن خواهم گفت.
اکنون کشور با مسائل تازهای روبهرو است که قبل از آن و در زمانی که گروهها و احزاب اصلاح طلب فعال بودند، مساله نبودند. به طور مثال، مسائل هویتهای قومی سر برآوردهاند و باید برای آن برنامه داشت. یا مسائل منطقهای از بغداد تا غزه و داعش بسیار مورد توجه مردم قرار گرفته و به نظر میرسد آنها خواهان برنامههای تهاجمیتر یا فعالانهتری در قبال آنها هستند. در حوزه اقتصادی هم هویتهای چپ و راست سر برآوردهاند که ابهامات زیادی را در سیاستگذاری موجب خواهند شد. آیا نواصلاحطلبی موردنظر شما واکنشی به این تحولات است؟
نواصلاحطلبی دقیقا دعوتی است برای دیدن زمان حال و شنیدن صدای پای پدیدهها و متغیرهای بیبدیل. در واقع راه نواصلاحطلبی دعوتی است برای «در تاریخ» و «با تاریخ» زیستن و ماندن. نواصلاحطلبی از ما میخواهد فرزندان زمانه خود باشیم و تاریخ اکنون خود را بسازیم و بنویسیم. نواصلاحطلبی از ما میخواهد که به گفتمان اصلاح طلبی نه به مثابه یک ایدئولوژی، به گزارههای آن نه به مثابه آیات محکم و به متن آن نه به مثابه نص بنگریم. نواصلاحطلبی از ما میخواهد اصلاحطلبی را نه یک گفتمان فراتاریخی، که یک گفتمان تاریخی بدانیم. اگر این روح حاکم بر نواصلاحطلبی درک شود، آن را امری بدیهی و طبیعی میبینیم که تاریخ اکنون ما - با تمامی متغیرهای بیبدیلش آن را طلب میکند.
نواصلاح طلبی چه نسبتی با تحولات نسلی در میان اصلاح طلبان دارد؟ کسانی که برای اولینبار در دوم خرداد رای دادهاند اکنون در دهه ۳۰ زندگی خود هستند و طبیعی است که خواهان سطح بالاتری از مشارکت سیاسی باشند. آیا نواصلاحطلبی متضمن برنامه و راهکاری برای ورود این نسل به عرصه سیاستورزی است؟
نواصلاح طلبی بیش و پیش از آنکه نسبتی با تحولات نسلی داشته باشد، با تحولات گفتمانی و تحولات تاریخی همره و همراه است. همانگونه که با بیانهای متفاوت تصریح کردهام، نواصلاحطلبی نوعی خلاف جماعت و نقض شریعت و طریقت اصلاح طلبان نخستین نیست، بلکه نوعی ورود و تمکن و تمکین در مکتب اصلاحطلبی است، اما به رغم این تمکین و تمکین خواستهای نیز از اصلاح طلبان نخستین دارد: دایره گفتمانی خود را نباید و نشاید چون چشم ترکان لشکری تنگ کنید، تا هرچه را مقبول و معتقد شماست، اصلاحطلبی و هرچه را بیرون افتد یا با آن درافتد، نااصلاحطلبی یا «دگر اصلاحطلبی» بنامید اما بیتردید، میان تحول عصری و گفتمانی و تحول نسلی رابطهای وثیق و تنگاتنگ وجود دارد.
بنابراین، تفاوت در جنس و نوع و کمیت و کیفیت تقاضای نسل دوم، نباید نسل اول را برنجاند و او را آزردهخاطر گرداند، بلکه باید با سعه نظری و عملی تلاش کرد دایره گفتمانی وسیعتری ترسیم کرد تا جغرافیای آن استعداد در بر گرفتن دورشدگان و فاصلهگرفتمان را نیز داشته باشد. اما این توسع جغرافیایی گفتمانی لزوما نباید متضمن حضور در ساحت ماکروفیزیک قدرت و ماکروپلتیک باشد، بلکه میتواند متضمن گسترش مرزهای گفتمانی در عرصه میکروفیزیک قدرت و میکروپلتیک یا عرصه فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی، هنری و... باشد.