به گزارش نماینده سعید ساداتی در وبلاگ جلبک ستیز نوشت : درخشش فیلمهای «چ»، «رستاخیز» و «شیار۱۴۳» در بازار سیاه و تلخ سینمای ایران بار دیگر اثبات نمود که تاریخ این مرز بوم پر است از وقایع بکر که هنوز به آنها پرداخته نشده و برای جذب مخاطب نیازی نیست که هنرمند «شلوارش را پایین بکشد» و به «شوخی های جنسی» روی بیاورد!
موفقیت «رستاخیز» که به ماجرای کربلا می پردازد، درخشش فیلم «چ» که تنها ۴۸ ساعت از زندگی دکتر شهید مصطفی چمران را روایت می کند و به تصویر کشیدن انتظار مادر یک شهید در «شیار۱۴۳» در سی و دومین جشنواره فیلم فجر نشانه ای از قدرت سینمای متعهد و انقلابی دارد.
هر چند عده ای صراحتا می گویند «عصبانی نیستم» و با به تصویر کشیدن خاطراتی از «خانه پدری» شان سعی دارند «شیفتگی» خود را به سینمای غرب عیان تر از گذشته نمایند و در خیال خام خود اینگونه می پندارند که «زندگی جای دیگری است» اما این افراد باید بدانند که اگر در «شیار۱۴۳» به دنبال حقیقت سینما باشند بی شک در روز «رستاخیز» شرمنده خون شهدایی چون مصطفی «چ»مران نخواهند شد.
«شیار۱۴۳» با حضور غافلگیرانه اش در جشنواره سی و دوم «خواب زده ها» را از خواب غفلت بیدار کرد و گفت که اگر به فکر «طبقه حساس» جامعه هستید نباید با «ارسال یک آگهی تسلیت برای روزنامه» مرگ سینمای انقلاب را جشن بگیرید، چراکه «امروز» جشنواره سی و دوم آبرویش را مدیون همین سینمای انقلاب است. سینمایی که بی شک «فردا»، رکورد اکران ها را به خود اختصاص خواهد داد.
هرچند شاید عده ای معتقد باشند که نقش آفرینان سینمای متعهد و انقلابی این روزها در «رنج و سرمستی» به سر می برند و از حال و روزشان چندان رضایت ندارند اما استقبال مردمی از پدیده جشنواره سی و دوم اثبات کرد که دیگر مردم حوصله «قصه ها» را ندارند و برای دیدن فیلم، خاطرات حضور بر روی صندلی های خاکی «متروپل» را با خود مرور نمی کنند و مانند گذشتگان به خرافاتی نظیر «اشباح» نیز تن نمی دهند.
این روزها نه تنها «کلاشینکف» ملت را در سینما نمی خنداند بلکه هراسی قریب به جان آنها می اندازد که آیا پس از نمایش «رد کارپت»ها باز هم جایی برای نوجوانان چشم و گوش بسته رد سینماها باقی می ماند یا خیر؟
بازیگرانی که نام هنرمند را با خود یدک می کشند و با «آرایش غلیظ» چشم به فرش قرمز های بین المللی دوخته اند بهتر است به جای سر دادن «دلتنگی های عاشقانه» به فکر «۵۰ قدم آخر» قیامت شان باشند. شاید عده ای از هنرمندان چون «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» به این می اندیشند که با روایت «یک داستان خانوادگی» می تواند حال و هوای «امروز» و «فردا»ی مردم را متحول سازند و روح امید را در سطح جامعه بدمند اما این بزرگواران باید بدانند «مردن به وقت شهریور» تنها برای سینا نیست و سرانجام روزی می رسد که «فرشته ها با هم می آیند» و حتی «حق سکوت» هم نمی تواند «خانه ای در کنار ابرها» برایشان دست و پا کند و مطمئنا در روز «رستاخیز» از «خط ویژه» هم خبری نیست.
راستی در سینمای ایران اسلامی چه تفاوتی است میان بزرگانی چون «علی نصیریان»ها که با بازی در «شکارچی شنبه» تا آخر عمر قید دیدن فرزندش را می زند با بازیگرانی که حاضرند حتی با حراج شرافت ملی شان به استقبال «فرش قرمزها»ی «خالیوودی» بروند؟! براستی هنرمند واقعی چه کسی است؟!