هفته نامه «نماینده» / برای همۀ آنهایی که در جبهههای دفاع مقدس بودهاند و همچنین برای بسیاری از نسل سوم و چهارم انقلاب اسلامی، صدای حاج «صادق آهنگران»، یادآور خاطرات شیرین دورۀ دفاع مقدس و روزهای شور، هیجان، رشادت، ایثار و شهادت است. مگر میشود خاطرات ۸ سال دفاع مقدس را مرور کرد و در آن زمزمههای حاج صادق آهنگران را نشنید و نواهای او را در دعاهای کمیل، سینهزنیها و عملیاتها به یاد نیاورد. در کافه گپ این هفته میزبان او شدیم و در گپوگفتی صمیمانه که بین ما گذشت از دغدغههای این روزهایش گفت و با صدای گرمش خاطرات دور و نزدیکی را زنده کرد.
*برای شروع بحث کمی از خودتان برای ما بگویید.
من ۳۰ تیر ماه ۱۳۳۶ در اهواز به دنیا آمدم. اصالت ما از سمت پدر و مادر به شهر دزفول میرسد بهخصوص از سمت مادری همچنان در دزفول زندگی میکنند. درگذشته هم پدربزرگم که آهنگر بودند در دزفول به سر میبردند که بعدها اهواز را برای زندگی انتخاب کردند لذا من هم اهواز به دنیا آمدم ولی همانطور که گفتم اصلیت من دزفولی است و به دزفول هم زیاد وابسته هستم.
*چند خواهر و برادر دارید؟
۴ خواهر و ۴ برادر هستیم که من هم فرزند چهارم خانواده هستم.
*اگر بخواهیم دست به تقسیمبندی سبک زندگی بزنیم، سبک زندگی آن روزهای شما چگونه بود؟
خانوادۀ ما، یک خانوادۀ کاملاً مذهبی است و بهقول معروف بچه محل مسجد «علمالهدی» بودیم. این مسجد براساس نام «سیدمرتضی علمالهدی» پدر شهید «حسین علمالهدی» است و آن زمان هم بیشترین رفتوآمد ما به همین مسجد بود و بهواسطۀ آن قبل از انقلاب با شهید «حسین علمالهدی» در این مسجد حشرونشر زیادی داشتیم. این نکته را هم بگویم که پدر و مادر من هر دو صدای خوبی داشتند ولی بیشتر کنار پدر در مسجد بودم مثلاً هنگام خواندن نماز یا خواندن جوشن کبیر در ماه مبارک رمضان و چون صدای خوبی داشتم کمکم به «خواندن» علاقمند شدم. از این جهت در همین مسیر رشد و پرورش پیدا کردم.
*اوایل انقلاب چطور گذشت؟
انقلاب که شد به درخواست مرحوم «حسین علمالهدی» و آقای «شمخانی» در راهپیماییها، هم سرودهای انقلابی میخواندم و هم شعار میدادم. جنگ هم که شروع شد در جبههها به نوحهخوانی میپرداختم.
*برای ما بگویید آشنایی شما و همسرتان چگونه صورت گرفت؟
آن زمان عموی من با خواهر همسرم ازدواج کرده بودند بنابراین یک نسبت فامیلی بهوجود آمده بود. من هم قبل از جنگ یک دسته سرود درست کرده بودم که در آن اقوام و همسایگان حضور داشتند که زن عموی من خواهرش را به این دسته سرود میآورد و کمکم باب آشنایی و ازدواج ما هم فراهم شد.
*در چند سالگی ازدواج کردید؟
در سن ۲۳ سالگی ازدواج کردم؛ آن زمان همسرم ۱۵ ساله بودند.
*آن زمان ملاک شما برای ازدواج چه بود؟
کل ملاک ما بحث ایمان و اعتقاد و انقلاب بود. به هر حال آن زمان تازه انقلاب شده بود و درگیر مبارزه بودیم و تلاشم این بود که همسرم با من همفکر باشد. عیال من در خانوادهای بود که همه در خط مبارزه بودند و همین همفکری و همسطحی باعث شده بود که مادر و همسرم با اینکه تا مدتها در یک خانه زندگی میکردند، هیچ مشکلی با هم نداشته باشند.
*مهریۀ همسرتان چقدر بود؟
یک جلد کلام ا... مجید، یک جلد مفاتیح، یک شاخه نبات و مهریه حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)
*مراسم ازدواجتان چگونه برگزار شد؟
بسیار ساده. خاطرم هست که در خرید عروسی برای عیال یک کفش ملی و یک حلقه به قیمت ۳۰۰ تومان خریدم. برای منزل هم یک کولر و یک یخچال گرفتیم. به لطف خدا همسرم به لحاظ اجتماعی و فرهنگی و مالی هم طبقه ما بودند.
* اوایل زندگی مشترک شما چگونه بود؟
آن زمان زندگیها بسیار ساده بود. چندماهی قبل از جنگ در طبقۀ بالای خانۀ پدری زندگی را شروع کردیم. ما اول زندگی فرش نداشتیم. البته نه فقط ما، همۀ دوستانمان آن زمان همینطور زندگی میکردند. تا زمانی که پسر بزرگم به دنیا آمد روی موکتها که راه میرفت پاهایش اذیت شده بود و به اصرار مادر و همسرم یک قالی خریدیم. تمام دورانی که در جبهه بودم با وفاترین و صبورترین افراد نسبت به من مادر و همسرم بودند و جالب است بدانید که زمان جنگ مادر و همسرم اهواز را که زیر گلوله دشمن بود، ترک نکردند و همانجا ماندند. منزل پدرم یک شبستان داشت که زمان بمباران اقوام و بستگان به آنجا میآمدند، بهوسیلۀ یک چادر به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم میشد. البته آن زمان خیلی تبلیغ میشد که افراد تا جایی که میتوانند شهر را ترک نکنند تا برای بسیجیان که به شهر میآیند و میروند روحیه ایجاد شود. با اینکه خیلی از روزها زیر آتش دشمن بودیم ولی همین که همۀ خانواده کنار هم بودیم، خوب بود.
ولی بعدها مسائلی بر سر بحث ترور پیش آمد چون در شهر شعارگو و شاخص بودم حفاظت سپاه از ما خواست تا منزل را عوض کنیم و به یک مکان حفاظت شده برویم که در این زمان عیالم فداکاری بیشتری از خود نشان دادند چون تنها بود و دشمن هم خبر نمیداد کی قرار است حمله کند و مشکلات بیشتری برای او فراهم شده بود.
*با همسرتان دچار اختلافنظر یا اختلاف سلیقه هم میشوید؟
اصولاً بین ما اختلافنظر و اختلاف سلیقه خیلی کم پیش میآید، اگر هم موردی باشد برسر تربیت فرزندان است. من کمی تندتر هستم و او عاطفیتر برخورد میکند البته بار تربیت بچهها بیشتر به دوش عیال بوده است.
* چقدر ممکن است در محیط خانه عصبانی شوید؟
خیلی کم. به قولی دیر عصبانی میشوم.
*شما یکی از افرادی هستید که بیشترین حضور را در سالهای دفاع مقدس و جبههها داشتهاید، این حضور چه تأثیری در روند زندگی شما داشته است؟
تربیت دوران کودکی من و زندگی کنار شهید علمالهدی و همنشینی با شهید حکیم و درنهایت حضور در جبههها، همه در یک مسیر بودند و جمعاً روی خلقیات و روش زندگی من تأثیر بسیار مثبتی گذاشتند؛ شاید جنگ چند نعمت از نعمات الهی را به من عطا کرده باشد. بهواسطۀ همین دوران میان مردم شناخته شدم و محبت مردم نصیبم شد و جنگ بستری شد تا من ارادت به امام حسین(علیهالسلام) و شهیدان داشته باشم و در همین دنیا با افراد بسیار خوب محشور شوم. همانطور که امام فرمودند: «جنگ نعمت بود»، یکی از نعمتها همین بود که مثلاً اگر من فردی ضعیف در ایمان بودم برخورد با شهید همت و مهدی باکری و احمد متوسلیان و... و نفس حق آنها بر من تأثیر بسیار مثبت گذاشته است. بهواسطۀ همین نوحهها در همۀ گردانها و لشکرها حضور داشتم و نفس پاک شهیدان و رفتارهایی که از آنها میدیدم در مدل زندگی من خیلی اثر داشت. همین جنگ باعث شد که من بارها و بارها به دیدن امام نایل شوم. نفس پاک و دعای امام همیشه به من کمک میکرد. در کل همۀ کسانی که در جبههها بودند حب دنیا در دلشان نبود که اگر دلبستۀ دنیا بودند هیچگاه خانه و زندگی خود را رها نمیکردند. رمز موفقیت ما در سالهای جنگ این بود که دنیا از دلمان رفته بود.