هفته نامه «نماینده»/ گپوگفت با چهرهای که همیشه در قاب شهرت، دستنیافتنی بهنظر میرسد، اینکه چگونه زندگی میکند و بیهیچ تکلّفی از دغدغههای ساده و روزمرة زندگی شخصیاش بگوید، بیشک خواندنش نهتنها خالی از لطف نیست بلکه جذاب بهنظر میرسد. در کافه گپ این هفته سراغ «حسن غفوریفرد» رفتیم و صحبت از ریزهکاریهای زندگی این رییس هیئت بازرسی و نظارت شورای عالی انقلاب فرهنگی که ریاست سازمان تربیت بدنی را نیز در کارنامه خود دارد، گپوگفتی خواندنی را رقم زد.
*در چه سالی و در چه خانوادهای به دنیا آمدید و پرورش یافتید؟
در 13 مرداد سال 1322 متولد شدم که آن زمان این روز مطابق با سوم شعبان بود و همه میپرسند که چرا روز میلاد امام حسین(ع) بهدنیا آمدی و نامت حسن است؟ علت این است که برادر بزرگ من در روز عاشورا بهدنیا آمده بود و نامش حسین شد، نام مرا هم حسن گذاشتند. البته در منزل مرا محسن صدا میزنند. با شاخصهای اقتصادی آن زمان باید بگویم که در خانوادهای متوسط بزرگ شدم، شاید هم کمی پایینتر از متوسط و اگر با شاخصهای این زمان بسنجیم، زندگی ما زیر خط فقر محسوب میشود. از 5 سالگی و تمام مدت تحصیل بعدازظهرها و تعطیلی تابستان کار کردم در چهارم دبیرستان در کارخانهای در امامزاده معصوم که خیلی از شهر دور بود مشغول بودم. آنجا کمی دچار کسالت شدم و انگشت دستم در حال قطع شدن بود که بعد از آن کار فیزیکی را کنار گذاشتم و در مقاطع دبستان تا دبیرستان درس میدادم.
*حتی 6 سال بعد از دیپلم هم در دانشگاه درس دادید، درسته؟
بله؛ در آموزش عالی و در آمریکا تدریس میکردم. به آمریکاییها زبان انگلیسی و فیزیک درس میدادم و هزینة تحصیل خودم را بدین وسیله تأمین میکردم حتی آن زمان سعی میکردم بخشی از آن را هم برای خانواده بفرستم بعد از انقلاب هم کار اصلی من تدریس در دانشگاه بود. خرداد 44 در دانشگاه استخدام شدم و با بورس دانشگاه به ژاپن رفتم و بعد از خدمت سربازی در سال 47 هم در دانشگاه جندیشاپور اهواز استخدام شدم. درواقع در سن 25 سالگی که در دانشگاه درس میدادم 230 دانشجو داشتم، در سال 56 هم در دانشگاه امیرکبیر استخدام شدم تا به امروز و سال آینده چهلمین سال حضور من در دانشگاه امیرکبیر است.
*چه سالی ازدواج کردید و مهریة همسرتان چقدر بود؟
در سال 1352 در سن 30 سالگی ازدواج کردم. همسرم هم 25 سال داشت. شاید قابل باور نباشد ولی ما هرچه اصرار کردیم که چهمیزان مهریه برای شما در نظر بگیریم گفتند هیچی! کوچکترین درخواستی مثل خرید جواهرات، لباس و ... از من نداشتند.
*با هم از قبل آشنا بودید؟
خیر. سال 52 به مدت یک ماه از آمریکا آمدم در یک هفته هم از همسرم خواستگاری کردم و بلافاصله ازدواج کردیم.
*پس مهریه؟
زمانی که عاقد خواست خطبة عقد را بخواند پرسید مهریة عروس خانم چقدر است؟ باز همسرم گفتند هیچی! عاقد گفت قانون این است که مهریه تعیین شود ما هم گفتیم 100 هزار تومان
*حاصل این ازدواج چند فرزند است؟
4 فرزند ، 2 دختر و 2 پسر
*همة فرزندانتان ازدواج کردند؟
بله
*و با چه سبک و سیاقی مراسم ازدواجشان برگزار شد؟
در ازدواج فرزندانم مثل ازدواج خودمان اصلاً مهریه در نظر گرفته نشد، منتها بعداً در خانواده تصمیم گرفتیم سنتهای اسلامی را احیا کنیم و مهریة همة دختران را مهریة حضرت زهرا(س) تعیین کنیم که برخی معتقدند این مهریه 400 مثقال نقره و بعضی دیگر معتقدند 500 مثقال نقره است؛ درواقع به پول امروز، 500 مثقال نقره معادل 3 میلیون تومان است اما اصرار داریم که بنویسند مهریة حضرت زهرا(س).
*دختران شما هم با این میزان مهریه موافق هستند؟
بله. جالب است بدانید که خطبة عقد دختر بزرگ من توسط مقام معظم رهبری قرائت شد که در دفتر حضرت آقا اعلام کردند مهریه بیشتر از 14 سکه را قبول نمیکنند و وقتی مسئول دفتر آقا از ما میزان مهریه را پرسیدند، گفتیم 500 مثقال نقره. گفتند که نه! 500 مثقال زیاد است ما هم گفتیم پس همان بنویسید یک جلد کلامالله مجید. هنگام عقد وقتی آقا میزان مهریه را پرسیدند مسئول دفترشان گفتند یک جلد کلامالله و دخترم با یک شجاعتی گفت: «حضرت آقا من مخصوصاً گفتم مهریهام 500 مثقال نقره که مهریة حضرت زهرا(س) باشد، منتها دفتر شما گفتند این مقدار زیاد است و قبول نکردند.» حضرت آقا فرمودند که 500 مثقال که زیاد نیست الان برای مهریه چه اعلام کنم؟ دخترم در جواب گفت: «بفرمایید 500 مثقال نقره مهریة حضرت زهرا(س).» از آن زمان این میزان مهریه در فامیل ما مد شد و اصرار داریم که نام مبارک حضرت زهرا(س) حتماً در مهریه ذکر شود.
*تمایل دارید فرزندانتان همانند شما وارد عرصة سیاست شوند؟
نه. توصیه من به فرزندانم این بود که وارد عرصة سیاست نشوند و هر 4 فرزندم وارد مشاغل علمی شدند. دختر بزرگم پزشک و در دانشگاه شهید بهشتی دانشیار با مدرک تمام استادی و حافظ کل قرآن هم هستند.
*چقدر اهل هدیه خریدن برای همسرتان هستید و بیشتر چه چیزی ایشان را خوشحال میکند؟
متأسفانه اهل خرید نیستم و در ماه شاید خودم 1000 تومان هم خرج نداشته باشم. همة پولها را به همسرم میدهم تا ایشان خرج کنند. همسر من هم به طلا و زیورآلات هیچ علاقهای ندارد و بدون اغراق در منزل ما یک گرم طلا وجود ندارد. علاقة همسر و فرزندانم بیشتر به مطالبی است که به مناسبتهای مختلف من برایشان مینویسم و یک مجموعة فراوان از نوشتههای من در طول تمام سالهای زندگی مشترک نزد همسرم مانده است و درواقع مشکلتر از خرید، نوشتن متنهاست که باید توجه کنم تکراری نباشد.
*شما چقدر اهل عصبانیت هستید؟
در کودکی به دلیل شدت عصبانیت به خروس جنگی معروف بودم که البته ریشة این عصبانیت در بیماریهای فیزیکی بود که من آن زمان مبتلا شده بودم اما از اوایل سال دانشگاه و زمانی که تصمیم گرفتم فعالیت اجتماعی را شروع کنم در برخورد با مسائل بیشتر تحمل کردم به حدی رسیدم که در حال حاضر تقریباً عصبانی نمیشوم و درموقع عصبانیت فقط سکوت میکنم البته ممکن است چهرهای اخمو داشته باشم حتی یکی دو سال به عنوان اخموترین چهرة سال هم انتخاب شدم.
*اوایل زندگی با همسرتان اختلافنظر هم داشتید؟
بین من و همسرم به نظر فرهنگی تفاوت وجود داشت، بنابراین اختلاف سلیقه هم پیش میآمد اما هیچ وقت این اختلافات به حد حاد نرسید که حرف از جدایی به میان آید. همة این مسائل و اینگونه اختلافات جزئی همیشه قابل حل بود.
*آیا بهدلیل مشغلههای زیاد شما و شاید حضور کمتر در منزل همسرتان گله هم میکردند؟
نه. من تمام وقت یا در دانشگاه بودم یا در سفر به هر حال تحصیل در رشتة فیزیک هستهای در آمریکا مشکل بود. سال 55 که به ایران بازگشتم خبر دادند ساواک بهدنبال دستگیری و ترور من است و آن زمان لیستی در دست ساواک بود که گمان میکردند با ترور آنها مملکت آرام میشود چون من در جایی گفته بودم شاه مثل موش مرده است که باید دم او را گرفت و از آشپرخانه بیرون انداخت بنابراین نام من در لیست ترور ساواک بود. به همین دلیل آن سالها بیشتر فراری بودم و زیاد منزل هم نمیرفتم بعد از آن هم روزی آقای هاشمی مرا صدا زدند و گفتند همین الان برو استاندار خراسان شو که نتوانستم حتی به منزل بروم و خداحافظی کنم و چند ماه خانواده را ندیدم بنابراین همسرم همیشه از اینکه فعال باشم و کار کنم خوشحال میشود و به شدت مخالف بازنشسته شدن من هستند.