شناسهٔ خبر: 126473 - سرویس فرهنگ

باز هم اگر جایزه‌ای بگیرم به صاحبان اصلی‌اش تقدیم می‌کنم

شهاب حسینی.jpg باز هم با افتخار و اعتقاد کامل هر میوه ای را که این درخت حقیر بدهد تقدیم به صاحبان اصلی‌اش میکنم. من در جامعه‌ای که روز تولد امام زمان را جشن می‌گیرد زندگی کرده ام، پس آن هدیه را به امام زمان تقدیم کردم. آیا من خارج از عرف سرزمینم کاری کردم!؟

به گزارش «نماینده» شهاب حسینی به تازگی در مصاحبه ای، ناگفته هایی از دریافت نخل طلای کن و حواشی بعد از آن پرداخته است.

آن چه در ادامه می خوانید بخشی از این مصاحبه است که حسینی به ماجرای تقدیم جایزه اش به محضر امام زمان(عج) می پردازد.

 

بعد از تمام شدن مراسم ها و جشن ها و تبریک ها، اولین باری که در هتل با جایزه ای که برایش تلاش کرده بودید تنها شدید، چه کردید؟

نگاهش کردم و به خاطر دریافتش خدا را شکر کردم. بعد از آن درش را بستم و آن را در چمدانم گذاشتم. تا روزی که باید به تهران بازمی گشتیم تهران.

 

تا روز آخر دیگر به آن نگاه نکردید؟

نه.

 

می ترسیدید؟

اتفاقا این سوال را یکی از تلویزیون های آنجا از من پرسید که حست از دریافت این جایزه چیست؟ گفتم: برای خودم ترس و برای مردمی که به خاطر دریافت این جایزه خوشحال اند، خوشحال. می ترسیدم چون بعد از این همه چیز سخت تر می شود. تا قبل از بازگشت به ایران دیگر وسوسه نشدم که دوباره چمدانم را باز کنم و جایزه را ببینم. چون می خواستم به زندگی عادی برگردم. آن جایزه یک سوغاتی بود. آدم سوغاتی را یک بار می خرد و می گذارد در چمدان با خود میبرد. من این جایزه را به طور معنوی به مردم و ساحت مقدس امام زمان تقدیم کردم. در فیلم ها هم موجود است صحبت هایم. اما مکانی که برایش درنظر دارم موزه سینماست. اگر موزه سینما به من این لطف را بکند که یک قفسه کوچک در اختیارم بگذارد، می خواهم تمام جوایزی را که تا امروز گرفته ام در آنجا قرار دهم.

 

نیمه شعبان، یادآور خاطرات خوب زندگی مان است

چرا در کن همان زمان که جایزه را به مردم تقدیم کردید، از امام زمان یاد نکردید؟

آنجا به خاطر شرایط و موقعیت شلوغی که در آن قرار گرفته بودیم، فراموش کردیم که شب اختتامیه، هم زمان با نیمه شعبان است. در حالی که ما همیشه از کودکی از نیمه شعبان در ذهنمان خاطره خوبی داشتیم. همیشه شیرینی و شربت میدادند، همه جا را چراغانی میکردند، قرار عروسیها را می گذاشتند، مدرسه ها تعطیل بود و تلویزیون بهترین فیلم های سینمایی را در این زمان پخش میکرد. امام زمان از همان دوره برای ما وجود بزرگی بود برای همین روز تولدش همه جا جشن بود. وقتی بزرگ تر شدم و عقل بیشتر از احساس بر من حاکم شد و طی تعادل اندکی عقل و احساس به هم رسیدند، بیش از پیش به امام زمان ارادت پیدا کردم. وقتی تاریخ را مطالعه می کنید می بینید که انسان های حق طلب و حق جو همیشه در اقلیت جامعه خودشان زندگی کرده اند و بنا به اعتقاداتی که داشتد مورد هجمه، اذیت و آزار قرار گرفته اند. از حضرت نوح که بنا به قرار و مدارش با خدا در وسط صحرا شروع به ساختن کشتی کرد و در طول چهل سال انواع توهین و حرف ها را از مردم شنید تا موسایی که در میان فرعونیان بزرگ میشود و این رسالت بر عهده اش گذاشته میشود که قوم برده را از زیر سلطه فرعونیان بیرون بکشد.

 

این که 10 هزار نفر برابر 72 نفر قرار گیرند یک اتفاق شکوهمند در تاریخ است

شاید عده ای، این میزان اعتقادات را پیشتر در شما ندیده اند که پس از اهدای معنوی جایزه تان به ساحت امام زمان این چنین برافروخته شدند. در واقع تصور عموم این است که اعتقادات درونی باید وجهه بیرونی هم داشته باشد، یا حداقل چهره و طرز لباس پوشیدن افراد باید نشانی از اعتقاداتش باشد.

جدا از این که من به واسطه خانوادهای که در آن بزرگ شده ام این اعتقادات را همیشه داشته ام و همیشه به بزرگان دینم متوسل شده ام، وجه دراماتیک زندگی این بزرگان نیز برای من خیلی جذاب است. این نگاه را البته با درجات پایین تر میتوانیم درباره بسیاری از آزادی خواهان جهان داشته باشیم. همان آدمهایی که سر هدف و راهی که انتخاب کردهاند رفتند و جنگیدند. چرا 10 هزار نفر نیرو باید به 72 نفر برسند؟ این اتفاقی است که روی زمین افتاده و عظمت و شکوه دارد. اگر نخواهی از منظر مذهبی به این ماجرا نگاه کنی، حتی از منظر دارماتیک هم این واقعه شکوه دارد. اینکه دلی بتواند تحمل کند فرزندش را جلوی چشمانش بکشند. به همین خاطر است که بزرگترین خطایی که یک انسان میتواند در زندگی اش مرتکب شود این است که ناامید شود.

 

امام زمان(عج)، منادی صلح و عدالت جهانی است

پس اعتقاد شما به امام زمان از همین امیدواری می آید؟

من تصور میکنم که اگر ظهور امام زمان یا بازگشت مسیح تاکنون اتفاق نیفتاده، برای این است که بشر کماکان در حال طی کردن سیر تکاملی خودش هست و هنوز انتظار میرود که خودش حق را ایجاد کند. مسلما ظلم در قاموس پروردگار نیست. وقتی شما به طبیعت و آفرینش نگاه میکنی، وقتی به ظرافتهای موجود در آفرینش نگاه میکنی، وقتی نگاه میکنی از دل خاکی که نمی شود یک مشتش را در دهان گذاشت و خورد این همه چیز با عطر و طعم و رنگ متفاوت به وجود میآید، مطمئن می شوی که آفرینش در مسیر تکامل به وجود آمده و در درونش ظلم و سیاهی و شرارت وجود ندارد. شما در طبیعت چه موجود شروری پیدا میکنی که برخلاف غریزه واقعیاش عمل کند؟ وقتی همه چیز اینقدر حساب شده است چرا من نباید باور کنم و مثلا بگویم خدایی نیست و آخرتی وجود ندارد. اتفاقا من معتقدم، هست. البته کارنامه زندگی من چندان پاک هم نیست که با آعوش باز به استقبال جهان آخرت بروم اما این اعتقاد به من برای بخشیدن کسانی که به من بدی کرده اند و دوست داشتن کسانی که به من خوبی کرده اند، کمک می کند. بودن جهان دیگری پس از این جهان به من کمک می کند که زیاد وابستگی های آزاردهنده در زندگی پیدا نکنم. به نظر من وجود باوری به نام امام زمان وجود امید به زندگی بهتر است. من امام زمان را منادی صلح، گستراننده مهربانی و عدالت و پایان تمامی جنگ های سیاسی، فرقه ای و قومیتی در دنیا میدانم. چه بسا اگر آن روز تیم فوتبالمان نتیجه خوبی میگرفت و دل مردمان را شاد میشد و پرچم سرزمینمان کمی بالاتر میرفت، عجیب نبود که آن برد هم به پیشگاه امام زمان تقدیم شود. چون ایران سرزمینی است که لااقل بیشتر از هر سرزمین دیگری در آن نام امام زمان آمده است. اگر باورها تغییر کرده، من در جریان نیستم. چنانچه تغییر کرده باشد ترجیح میدهم در این مقطع آپگرید نشوم و بر سر باورهای خود بمانم. چون تا امروز با همین باورها جلو رفته ام و از آن نتیجه گرفته ام.

 

باز هم اگر جایزه ای بگیرم به صاحب اصلی اش تقدیم خواهم کرد

اما عده ای، از اینکه مشخصا جایزه تان را به امام زمان تقدیم کردید ناراحت نیستند، از این ناراحتند که هم به امام زمان تقدیم کردید هم به مردم. البته عده ای به لطف اشتباه در خبررسانی برخی رسانه ها که از جمکران نام برده بودند تصور کردند جایزه قرار است به این مکان منتقل شود.

من نه از توهین هایی که به من شد ناراحتم و نه از اظهارنظرها و مخالفت‌ها. این حق هرکسی است که حرفش را بزند و نظرش را بگوید. انتقاد من به افرادی است که به آزادی بیان و اندیشه معتقدند اما خودشان در مقام مفتش عقاید برمی آیند. اگر میل دارند که به عقایدشان احترام گذاشته شود، بهتر است به عقاید دیگران هم احترام بگذارند. چه کسی از بی احترامی کردن، احترام دیده است؟ چیزی که بی از همه من را ناراحت کرد این بود که فکر نمی کردم در جامعه ما این همه افتراق وجود داشته باشد. من این جایزه را به مردمم تقدیم کردم و تصور می کردم زمانی که دارم این جایزه را به عنوان یک هدیه تولد به طور معنوی به پیشگاه مقدس امام زمان و نه قید مکانی تقدیم می کنم، این برخوردها اتفاق نیفتد. من فکر می کردم دارم این هدیه را از طرف مردمم به عنوان کسی که هرسال تولدش را جشن میگیریم به امام زمان تقدیم می کنم. من از این منظر حرفم را زدم و با اعتقاد کامل در این باره سخن گفتم. باز هم با افتخار و اعتقاد کامل هر میوه ای را که این درخت حقیر بدهد تقدیم به صاحبین اصلی اش می کنم. من در جامعه ای که از زمان رسمی شدن مذهب تشیع در ایران روز تولد امام زمان را جشن گرفته ایم، آن هدیه را به امام زمان تقدیم کردم. آیا من خارج از عرف سرزمینم کاری کردم؟ من به وجودش اعتقاد دارم و از بچگی با این باور بزرگ شدم. و الان هم بر اساس مطالعات و نشانه ها به وجودش معتقدم. فیلمی به نام هفت نشانه را حتما ببینید. در آن فیلم نشان داده میشود که شیطان و حضرت مسیح در جهان امروز دوباره پیدایشان می شود و ظهور میکنند و آمده اند تا شرایط دنیا را ببینند. در آن فیلم از موعود به عنوان کسی که مسیح با او بازخواهد گشت، نام برده میشود.

اگر همه ما به یک خدای واحد اعتقاد داریم باید بدانیم همه این نشانه ها شعاع های نوری از یک چراغ در حال تابیده شدن هستند. تعجب می کنم که روزنامه فیگارو که می داند در بخشی از مسیحیت باوری به نام بازگشت مسیح وجود دارد، مینویسد شهاب حسینی جایزه اش را به امام مخفی تقدیم کرد . . . آیا تمام توان مترجمین زبان فرانسه همین است؟

 

البته در متن خبر توضیح داده بود که منظورش از امام مخفی چیست.

پس چرا را باید آن تیتر انتخاب می‌شد؟ چرا از واژه منجی صحبت نکرد؟ مگر ما همیشه می‌گوییم امام غائب؟ ما همیشه از وجه « منجی بودن» امام زمان صحبت می‌کنیم. می‌خواهم بگویم که عظمت آنچه در این جهان و هستی سرمنشأ الهی دارد، آن‌قدر زیاد است که با سنگریزه‌هایی که ما به این اقیانوس بی‌انتها پرتاب می‌کنیم تا خللی در آن به وجود بیاوریم اتفاقی نمی‌افتد. من جوانی و خامی زیاد کردم و زیاد حرف گوش ندادم. اصطلاحاً پسر پیغمبر نیستم. پر از حفره‌های زیاد و نقاط ضعف درست مثل هر انسان دیگری. تابستان دو سال پیش یک سکته قلبی کردم و مرگ را در نزدیک‌ترین حالتش به خودم احساس کردم. تسلیم شدم و شروع به خواندن اشهدم کردم. آنجا بود که متوجه شدم تمام چیزهایی که قید مالکیت به خودش می‌گیرد، مثل خانه‌ام، کتابم، همسرم، بچه‌ام، اعتبارم، پولم در آن لحظه دارد بی‌اعتبار می‌شود و این من هستم که دارم در آن زمان از قطار پیاده می‌شوم. از تمام آنچه از پدرم باقی‌مانده بود به خانواده‌ام گفتم که فقط کتاب‌های پدرم را می‌خواهم چون می‌خواستم بدانم چه خوانده و به چه چیزی فکر می‌کرده.

 

منبع: تجربه