شناسهٔ خبر: 123047 - سرویس اقتصاد
منبع: تسنیم

بخش اول گفت‌وگوی با مدیر سابق برنامه‌های مایکروسافت

سطح علمی ایرانی‌ها را از آمریکایی‌ها هم بالاتر دیدم/ فکر مهاجرت استعماری است/ به ایران آمدم تا کشورم را بسازم

روح الله رحمانی نشستن پای صحبت‌های مدیری که راهبری یکی از بزرگترین موتورهای جستجوی جهان را به‌عهده داشته و نظر بسیاری از کمپانی‌های بزرگ نظیر فیس‌بوک، آمازون، گوگل، مایکروسافت، لینکداین و... را برانگیخته، قطعاً به‌اندازه‌ای جذاب است که مجال زیاده‌گویی نمی‌دهد.

به گزارش «نماینده» گوگل، مایکروسافت، آمازون، فیس‌بوک و لینکداین جزو برندهای تجاری موفق و پرسود و الگوهای تأثیرگذار دنیای تکنولوژی هستند که شاید کار در آنها آرزوی هر کسی باشد.

گوگل به واسطه موتور جستجوی قوی، مایکروسافت به واسطه ویندوز-آفیس و بینگ، آمازون بخاطر بزرگی ویترین تجاری، فیس‌بوک که دیگر نیازی به توضیح ندارد و لینکداین با برقراری بزرگترین ارتباطات کاری جزو پرمخاطب‌ترین کسب‌وکارهای آنلاین در دنیای امروز به حساب می‌آیند که سهم عظیمی در سودبخشی تالار بورس آمریکا دارند.

هیجان درک چنین موقعیت‌های کاری به اندازه‌ای است که اغلب جوانان درصدد استخراج اطلاعات بیشتر پیرامون الگوی کسب‌وکاری این برندهای تجاری که زمانی تنها یک ایده و استارت‌آپ بوده‌اند، هستند و سرچ‌های انجام شده در پایگاه‌های اطلاعاتی پیرامون چگونگی موفقیت این برندها حاکی از این ماجراست.

اما قطعا آشنایی با مدیری که تمامی کمپانی‌های نام برده شده را از نزدیک می‌شناسد و در برخی از آنها استخدام بوده و در برخی دیگر پیشنهاد کاری داشته، هیجانی به مراتب بیش از استخراج اطلاعات و تصویرسازی کار در برندهای نام آشنایی چون گوگل دارد.

وقتی فرصت بیان سوالاتی از فردی که تجربه کار در برندهای معتبر جهانی ذکر شده را داشته باشید شاید واقعا سخت باشد که از چه چیز بپرسید و از چه مواردی فاکتور بگیرید؛ اما با این حال زندگینامه روح‌الله رحمانی به عنوان مدیر برنامه‌های سابق مایکروسافت و آمازون آنقدر جذاب و سوال برانگیز است که بعد از گپی به نسبت طولانی متوجه می‌شوید ناخواسته به اطلاعاتی دست یافته‌اید که شاید پاسخ بسیاری از سوالات‌تان باشد.

جوان سی و چهار ساله‌ که با اندیشه‌ای متفاوت، رزومه‌ای قوی برای خود می‌آفریند اما علی‌رغم تمامی انتظاراتی که از این فرد در ذهن داریم، راهی ایران می‌شود تا به جای ساختن محصول، کشور بسازد.

نخبه‌ای که اکنون در پایتخت کشورمان با ما زندگی می‌کند و درصدد خلق ارزش افزوده‌ای است که دنیا را تغییر دهد و جهانی ایده‌آل به وجود آورد.

• لطف می‌فرمایید برای آشنایی بیشتر مخاطبان با دکتر رحمانی، ابتدا کمی از خودتان و اینکه شخصیت شما بر چه پایه‌ای شکل گرفت، بگویید؟

من متولد آمریکا و بزرگ شده این کشور هستم. دوران مهد کودک تا دکترا و نهایتا کارم در بخش صنعت را هم در همین کشور سپری کردم.

البته پدر و مادرم ایرانی‌الاصل و به ترتیب زاده مشهد و تهران هستند؛ پدر و مادری که همواره از دوران کودکی‌ام، دغدغه این را داشتند تا من خوب پرورش پیدا کنم و با آموزه‌های اسلام آشنا داشته باشم.

واقعا والدینم در این مسیر زحمات زیادی کشیدند و با شیوه رفتاری خود به من آموختند که راه رستگاری و رسیدن به خدا خدمت به مردم است.

با این حساب، تعجبی ندارد که اسم و فامیلی‌ام ایرانی است و با افتخار می‌گویم مسلمانم.

• موضوعی از زمان کودکی به خاطر دارید که بتوان از آن به عنوان دوران طلایی نام برد یا به عبارتی در آن سن کاری کرده باشید که برای خودتان هم جالب باشد؟

خاطرم هست در کودکی همواره نوعی کنجکاوی درباره علوم‌ و تکنولوژی‌های مختلف دنیا داشتم و این کنجکاوی بعدها به بلوغ خود رسید و در سن چهار سالگی شغلم را انتخاب کردم و به مادرم گفتم که می‌خواهم مخترع شوم.

البته در آن زمان فقط شغلم را انتخاب کرده بودم و واقعا نمی‌دانستم که می‌خواهم چه چیزی را اختراع کنم یا حتی قرار است ابداعم در چه زمینه‌ای باشد؛ اما می‌دانستم که باید اختراع کنم.

این موضوع به قدری شاخ و برگ گرفت که ناخودآگاه مرا به سمت خود کشاند و مسیر زندگی‌ام را تحت تأثیر خود قرار داد.

• شما از آن دست مخترعانی بودید که معتقدند درس و مدرسه مانع بروز و ظهور خلاقیت و ایده‌های نوآورانه است یا بالعکس در راه رسیدن به آرمان اختراع، تحصیل را هم ادامه دادید؟

به نکته هوشمندانه‌ای اشاره کردید؛ اتفاقا من به سمت درس و تحصیل رفتم و نبوغی که داشتم باعث شد تا در دوران دبیرستان و در سن ۱۴ سالگی، واحدهای درسی دوره دکترای ریاضی در دانشگاه را هم بردارم و با دانشجویان دکتری هم‌کلاسی شوم.

از آن جهت که چهارده سالم بود و دغدغه‌هایم بسیار کمتر از دانشجویان دکتری بود، توانستم نفر اول کلاس در آن سن شوم.

علاوه بر درس و مدرسه، کار با زبان برنامه‌نویسی بیسیک را از سیزده سالگی شروع کردم و در چهارده سالگی به سمت C++ رفتم.

با این حال بعد از اتمام دوران دبیرستان در موعد مقرر، راهی دانشگاه واشنگتن در شهر سن  لوئیس شدم. آمریکا دانشگاه‌های واشنگتن زیادی دارد که مثلا نمونه‌هایی از آن جورج واشنگتن در واشنگتن دی‌سی، دانشگاه واشنگتن در سیاتل و... است اما من دانشجوی Washington University in St. Louis در سن لوئیس بودم.

با توجه به اینکه پیش از اتمام دوره دبیرستان با برخی دروس دانشگاهی آشنا شده بودم، توانستم دانشگاه را زودتر از موعد مقرر شروع کنم و حتی بسیار جلوتر از هم دوره‌ای‌های خود بوم.

• با توجه به اینکه در دوره لیسانس باید دروس و دوره‌هایی را می‌گذراندید که موفق به پاس کردن سطوح بالاتر از آن هم با توجه به گذراندن برخی واحدهای دوره دکتری شده بودید، نوعی احساس پوچی، بیهودگی و خستگی نمی‌کردید؟

من بسیار اهل پژوهش بودم و این روحیه را در دوران ورود به دانشگاه (دوره لیسانس) هم حفظ کردم و همین عاملی شد تا در دومین سال مدرک لیسانس، کار دکتری را شروع کنم.

یک سال به طور غیررسمی روی مباحث و متون دوره دکتری فعالیت کردم و سال بعدش رسما به عنوان دانشجوی دکتری توسط دانشگاه پذیرفته و صاحب دفتر و حقوق شدم.

• چطور می‌شود شما که هنوز در ابتدای دوره لیسانس هستید و حتی دوره ارشد را هم نگذرانده‌اید، یکباره در دوره دکتری به صورت رسمی پذیرفته شوید؟

من اولین نفر در طول تاریخ آن دانشگاه بودم که حوالی سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ موفق به انجام چنین کاری شدم.

حالا برای اینکه تعجب‌تان بیشتر شود، باید بگویم که با توجه به پایه قوی که در ریاضیات و علوم کامپیوتر داشتم، هم‌زمان با لیسانس ریاضیات و دکتری کامپیوتر، شروع به تحصیل در دوره کارشناسی علوم کامپیوتر در دانشکده دیگری کردم.

• چه لزومی بود شما که موفق به ورود در دوره دانشجویی دکتری کامپیوتر شده بودید، به سراغ لیسانس این رشته بروید؟

بالاخره خوب بود که مدرکش را داشته باشم.

• شاید از اینجا بتوان به ریشه و ایرانی‌الاصل بودن شما پی برد زیرا بسیاری از مردم ایران که به دانشگاه می‌روند، فقط دنبال مدرک هستند تا بعدها بتوانند پُز آن را به دیگران بدهند؛ پس شما هم کلا مدرک دوست داشتید؟

اصلا اینطور نیست و نبود زیرا اگر دنبال پز دادن بودم به دانشجویی پیش از موعدم در دوره دکتری می‌بالیدم و می‌توانستم این کار را با مدرک دکترای خودم انجام دهم.

این موضوعی که به ظرافت به آن پرداختید، چالش بزرگی است که در ایران با آن مواجه هستیم و دلیل آن هم این است که دانشگاه و صنعت هنوز نتوانسته‌اند با هم یکی و چِفت

شوند. البته این موضوع امری طبیعی است.

• از چه لحاظ این چالش را امری طبیعی مطرح می‌کنید؟

بخاطر تاریخچه ایران؛ شاید اولین کارخانه‌ای که وارد ایران شد قدمتی صد تا ۱۵۰ سال داشته باشد و اینطور نبوده که از ۵۰۰ سال پیش در آن شاهد فعالیت واحدهای صنعتی باشیم.

به عبارت دیگر قدمت صنعت در کشورهای دیگر پیشینه‌ای طولانی‌تر دارد.

از سویی دیگر معمولا کشورهایی که منابع فوق‌العاده در زیر زمین، هوا یا... دارند به سمت Resource curse (نفرین منابع) که اصطلاحی رایج در اقتصاد است، می‌روند.

یعنی دسترسی آنها به منابع آنقدر زیاد است که دیگر به سمت تولید نمی‌روند؛ به عنوان مثال منابع نفت و گاز ایران از دیرباز به اندازه‌ای زیاد بود که رفته رفته به این سمت سوق پیدا کرد و در حال حاضر هم می‌توانست مانند بسیاری از کشورهای منطقه فقط به استخراج و فروش این منابع بپردازد و تمام نیازهای خود را خریداری کند اما رویه در حال تغییر است.

• کسی که دو مدرک لیسانس داشته و دکتری را پیش از موعد شروع کرده، قطعا انسان توانمندی بوده اما جالب است بدانیم تِز دانشگاهی این فرد نخبه راجع به چه موضوعی بوده است؟

تقریبا اواسط دوره دکتری بودم که تصمیم گرفتم لیسانس‌هایم را کامل کنم و مدارکم را بگیرم؛ بعد از آن دوباره به ادامه و تکمیل دوره دکتری پرداختم.

تز دکترای من درباره هوش مصنوعی در موتورهای جستجو و موتورهای جستجوی تصویری بود.

هدف از این پروژه این بود که به جای جستجوی کلمات در موتورهای جستجو، تصویری را به جستجوگرها بدهیم و آن موتور هم براساس پیکسل‌ها قادر به شناسایی تصویر باشد و بتواند اطلاعات در ارتباط با آن شیء را در دیتابیس خود بیابد.

• در واقع همان الگویی که گوگل سال‌هاست به دنبالش می‌گردد تا جستجوی مبتنی بر تصویر را داشته باشد؟

بله دقیقا همان تز دوره دکترای من بود و اتفاقا در آن پروژه که اشاره کردید هم به طریقی نقش داشتم.

• از آن دست دانشجویانی بودید که با گرفتن دو لیسانس و یک دکترا قادر به انتخاب شغل نبودید و از پدر و مادرتان برای اقدامات بعدی کمک گرفتید؟

هیچوقت این موضوع اتفاق نیفتاد. علی‌رغم اینکه همیشه در مدت تحصیل کارهای پژوهشی و علمی می‌کردم اما قبل از اینکه تحصیلاتم کاملا تمام شود، یافتن کار را شروع کرده بودم.

در همان برهه که دنبال کار می‌گشتم و هنوز مدرک دکترا نداشتم، به عنوان مدیر برنامه در بخش موتورهای جستجو جذب مایکروسافت شدم.

در واقع سال ۲۰۰۷ به استخدام مایکروسافت درآمدم و کارم را از ۲۰۰۸ در این کمپانی آغاز کردم.

• در واقع شما جذب پروژه بینگ شدید؟

در آن زمان بینگی هنوز وجود نداشت اما از اولین وظایفی که داشتیم توسعه موتور جستجویی برای مایکروسافت بود که بعدها بینگ نام گرفت و روانه بازار شد.

• دلیل اینکه یک سال طول کشید تا رسما فعالیت‌تان را در مایکروسافت آغاز کنید، به دلیل نوع قرارداد و احیانا سپری کردن دوران آزمایشی بود؟

خیر؛ در آن وقفه زمانی دکترایم را کامل کردم و برای مدت شش ماه به ایران آمدم.

• یعنی از میان این همه کشور در دنیا، جایی را بهتر از ایران برای تفریح و آماده شدن برای ورود به مایکروسافت نیافتید؟

شاید این موضوع به همان بحث اصالت بازگردد زیرا بالاخره پدر و مادرم ایرانی بودند و علی‌رغم اینکه در سنین کودکی و نوجوانی سه مرتبه به ایران سفر کرده بودم اما باز هم انتخاب بعدیم آنجا بود.

به ایران بسیار علاقه‌مند بودم و در آن مدت زمان کوتاه شش ماهی که در آن بودم، یک ترم در دانشگاه تهران نیز تدریس کردم.

در همان مدت زمان بهترین انتخاب زندگیم را هم انجام دادم و ازدواج کردم.

• در واقع شما به دعوت وارد ایران شدید یا اینکه همه این موضوعات در قالب انتخابی تصادفی صورت گرفت؟

قطعا همه این اتفاقات با تصمیم خودم بود اما اینکه تصمیمی برای ایران آمدن داشته باشم خیر. خیلی برایم مهم بود تا با فردی خوب و مؤمن ازدواج کنم اما واقعا برنامه‌ای برای این وصلت در تهران نداشتم.

در آمریکا انواع گزینه‌ها برای ازدواج وجود داشت اما قسمت نشد تا اینکه به واسطه دوست خانوادگی‌مان در ایران، با شریک زندگیم آشنا شدم.

واقعا ایده‌آل من در ارتباط با شریک زندگی، خاص ایرانی بودن آن فرد نبود بلکه دنبال بهترین نفر در دنیا بودم که از قضا آن بهترین در تهران بود و البته هنوز هم بهترین است.

باید بگویم که از دیگر اهدافم برای سفر به ایران، کشف فرصت‌های جدید خدمت بود.

• فارسی صحبت کردن را به واسطه پدر و مادرتان آموختید یا اینکه در دوره‌‌های آموزشی شرکت کردید؟

مادر و پدرم همیشه در منزل فارسی صحبت می‌کردند که البته محاوره بود و به بیانات رسمی شباهتی نداشت؛ از این رو همه کلمات در ارتباط با یک مهمانی را خوب یاد گرفتم اما بعدا که به ایران آمدم اکثر کلماتی را که برای مکالمات رسمی نیاز داشتم، نداشتم و از این حیث نیازمند یادگیری دوباره بودم.

البته به جز فارسی، نیم رشته‌ای از عربی و ژاپنی هم خوانده‌ام اما چون ژاپنی را خیلی تمرین نکردم، از دست دادم.

• یادگیری کدام زبان برای شما سخت تر بود؟

سخت‌ترین زبان برای من ژاپنی بود ولی از نظر قواعد زبانی، به نظرم انگلیسی پیچیده‌ترین است.

• بعد از مدت زمان شش ماه سفر به ایران دوباره به آمریکا بازگشتید با این تفاوت که همسرتان نیز شما را همراهی می‌کرد، بعد از آن مستقیم به مایکروسافت رفتید؟

همسرم با فاصله زمانی کوتاهی به آمریکا آمد و به من ملحق شد؛ من هم در مایکروسافت مشغول به خدمت شدم.

نکته جالبی که ابتدای بحث اشاره کردم و آن هم فعالیت در زمینه جستجوی تصویری در پروژه گوگل بود، در این زمان رخ داد. استاد راهنمای پروژه دکترایم به واسطه تِز من در گوگل استخدام شد.

وی دعوت شده بود که تِزم را در ارتباط با جستجوهای تصویری به گوگل ارائه کند و آنها نیز از این پژوهش خوششان آمد و فورا به وی پیشنهاد استخدام دادند.

بعد از استخدام هم کلا از دانشگاه بیرون آمد و به گوگل رفت. جالب است که تا چند ماه قبل از ترک دانشگاه، همواره همدیگر را می‌دیدیم با این تفاوت که وی محقق ارشد گوگل بود و من مدیر برنامه مایکروسافت.

با اینکه رقیب هم در بحث صنعت شده بودیم اما هر از گاهی با ایشان تماس می‌گیرم و ارتباط‌مان حفظ شده است.

• هیچگاه از این موضوع که چرا گوگل پیشنهاد استخدام را به شما که اصل کار پژوهشی را انجام داده بودید، نداد رنجیده خاطر نشدید؟

با توجه به اینکه ایشان استاد راهنمای من بودند، به نوعی کار خودشان هم حساب می‌شد و لذا خیلی غیرمنطقی نبود که به استخدام گوگل درآمد.

البته فرصت بالقوه‌ای هم برای من بود که به این شرکت بروم و لذا از این جهت به آن فکر کردم اما هیچگاه ناراحت نشدم؛ حتی این موضوع را در بین تیم کاری مایکروسافت هم مطرح کردم و همه به آن خندیدند واقعا چون جالب به نظر می‌رسید.

• شما نمی‌توانستید آن زمان از بند "پ" (پارتی) که در ایران رواج دارد، استفاده کنید و به استادتان ملحق شوید؟

آنجا این قبیل کارها رایج نیست. البته در مورد ایران هم معتقدم که بحث شناخت وجود دارد نه پارتی...

وقتی من، شما را به عنوان بهترین فرد برای انجام یک کار مشخص می‌شناسم و دعوتتان می‌کنم تا کمکم کنید، این به معنای پارتی بازی نیست و شناخت است.

• بازگردیم به زمان سفر کوتاه شما به ایران؛ مدیر برنامه‌های مایکروسافت که برای کشف فرصت‌های جدید خدمت به ایران سفر کرده و درصدد این بود تا محیط کشور ما را بهتر بشناسد، ایران را چگونه دید؟

عجیب‌ترین نکته سفر من این بود که کیفیت دانشجوهایم در ایران و نوع پروژه‌هایی که آنها بر می‌داشتند هم سطح با دانشجوهای فوق لیسانس و دکترای آمریکا بود.

دانشجویان ایرانی همان سطح علمی آمریکایی‌ها را داشتند و حتی بهتر از آنها بودند. بخاطر همین وقتی به ایران آمدم حس آشنایی داشتم؛ انگار محیط کار عوض نشده و تنها زبان محیط تغییر کرده بود.

• زمانیکه این همه استعداد را دیدید برایتان عجیب بود یا زمانیکه به اشتیاق دانشجوها برای مهاجرت به آمریکا و کشورهای اروپایی پی بردید؟

واقعا موضوع دوم برایم عجیب‌تر بود و خیلی از دانشجوها می‌خواستند به خارج بروند در حالیکه شاید واقعا نمی‌دانستند برای چه می‌خواهند این کار را بکنند.

البته پیش از سفر به ایران هم شنیده بودم که چنین میلی در دانشجوها وجود دارد اما به قول شماها "شنیدن کی بود مانند دیدن"...

تعجبم زمانی زیاد شد که متوجه شدم برخی از آنها ماندن در ایران را مترادف با کسر شأن و آینده سوزی می‌دانستند.

• شما فکر می‌کنید ماندن در ایران برای دانشجویان نخبه‌ای که رسیدن به گوگل، مایکروسافت و شرکت‌های نامدار تکنولوژی محور را حق خود می‌دانند، کسر امتیاز نیست؟

مهاجرت و این نوع طرز تفکر دانشجویان ایرانی، اشتباه و حتی خطرناک است.

این طرز فکر ریشه در افکار استعماری دارد.

• وقتی دانشجویی با هزار آرزو مدرکش را می‌گیرد اما وقتی وارد بازار کار می‌شود، می‌بیند که در تقسیم کارها برحسب شایسته سالاری رفتار نشده و تمام آرزوهایش به باد رفته، توقع کمی هست که به فکر مهاجرت و رفتن از کشور باشد؟

جالب است که خیلی خوب نقش آن دانشجوها را بازی می‌کنید چون دقیقا همین بهانه‌ها و دلایل را برای رفتن می‌‌آورند.

دقیقا به همین دلیل عرض کردم که طرز تفکری اشتباه و خطرناک است.

دانشجویی که این طرز تفکر را دارد هنوز یک کار را نکرده است؛ هنوز بصیرت به خرج نداده است.

دانشجو باید بصیرت به خرج دهد. اولین پیش فرض دانشجویان این است وقتی فارغ‌التحصیل شوند باید بروند برای کسی یا مجموعه‌ای کار کنند.

آنها کسی را می‌خواهند که دست بوس‌شان باشد و تمامی امکانات زندگی نظیر خانه و ماشین را فراهم کند و بگوید خواهش می‌کنم برای من کار کنید؛ در صورتیکه خود این فکر اشتباه است.

کسی که از باهوش‌ترین دانشجوهای کشور به حساب می‌آید و زحمت کشیده است، نباید چشم‌هایش به شرکت‌های موجود باشد بلکه چشمش باید به شرکت‌هایی باشد که وجود ندارند.

چشم‌هایش نباید به شغل خودش بلکه باید به مشکلات مردم باشد.

اگر چشم‌هایش را به مشکلات مردم بیندازد، متوجه می‌شود مشکلات زیادی وجود دارد. برای اینکه متوجه این مشکلات شود باید به بیرون از خودش برود یا به عبارتی از خود بی‌خود شود.

کسی که به درون خودش می‌نگرد، راهی شکست خواهد شد.

• شما چه زمانی از خودتان بیرون آمدید؟

از سه سالگی نگاهم به بیرون شکل گرفت؛ از نوجوانی در مسجد بابت هر برنامه‌ای اعم از عبادتی، آموزشی، دفاع از حقوق مسلمانان دنیا یا کمک به جامعه غیرمسلمانان برای رسیدن به خدا و... داوطلبانه فعالیت می‌کردم و آرمان داشتم.

حتی در راستای این آرمان و اهداف عالیه، مدیر یک مدرسه اسلامی هم‌زمان با کار در مایکروسافت بودم.

• اگر چشم‌ دانشجویان نباید به درون خود و شغل‌های مورد علاقه‌شان باشد، چطور شد که خودتان به مایکروسافت رفتید در صورتیکه می‌توانستید به فکر حل مشکلات مردم از طرق دیگر باشید؟

وقتی شما به بیرون از خود نگاه می‌کنید، متوجه می‌شوید سلسله مهمی وجود دارد که باید طی شود. این نوع نگاه باعث می‌شود متوجه شوید چه کاری باید انجام دهید، به چه شکلی باید انجام دهید و چه زمان باید آن را رها سازید.

مثلا من زمانی در برخی پروژه‌ها فعالیت کردم و راهبردی چیدم اما بعدا از مایکروسافت بیرون آمدم، از آمازون بیرون آمدم و حتی از آمریکا خارج شدم.

اینکه بعضی وقت‌ها به یک موقعیت می‌چسبیم بد است و مانع موفقیت می‌شود.

• وقتی دغدغه اصلی شما، خودتان باشید چطور می‌توانید به بیرون از خود نگاه و مشکلات دیگران را کشف و حل کنید؟

همانطور که گفتم و در دین مبین اسلام هم هست ما مسلمانان بیش از اینکه به فکر خودمان باشیم به فکر همسایه و هم نوع هستیم.

منظور از اینکه نگاه به بیرون باشد یعنی اینکه مشکلات را پیدا و حل کنیم و به این واسطه به خدا نزدیک‌تر شویم.

وقتی به دنیا نگاه می‌کنید، نباید بگویید دنیای امروز چه شکلی است بلکه آن دنیایی که باید ببینید را مجسم کنید.

به فرض در نظر بگیرید دنیایی که وجود دارد دنیای A و دنیایی که باید به وجود آید دنیای B باشد؛ بین این دو دنیا فاصله‌ای وجود دارد که ممکن است تفاوت آن دو زیاد باشد مثلا مردم در دنیای A با فقر روبرو هستند اما در دنیای B بی‌نیازند.

ممکن هم هست که فاصله آنها کم باشد؛ مثلا در دنیای A بازده کار حوزه اداری مالی پایین است اما در دنیای B این راندمان بالاست.

حال باید اتفاقی بیفتد تا دو دنیای A و B به یکدیگر برسند که آن اتفاق "مأموریت" است.

در مأموریت‌ها نقش افراد مشخص می‌شود و هر فرد می‌تواند انواع نقش‌ها را داشته باشد تا مأموریت به سرانجام برسد.

وقتی مأموریت مشخص شد، استراتژی مشخص می‌کند که برای رسیدن به هدف وارد مایکروسافت شوید یا گوگل... یا در آمریکا بمانید یا به ایران بیایید.

در چنین شرایطی باید برای تأمین منابع مورد نیازتان تلاش کنید و منابعی که نیازی به آنها نیست علی‌رغم خوشایند بودنشان، رها کنید.

وقتی استراتژی و منابع مشخص شد، آنوقت می‌توان تصمیم گرفت علی‌رغم حقوق خوب مایکروسافت و برند جا افتاده آن در دنیا، باید از آن جدا شد یا خیر.

البته نکته‌ای را بگویم، قبل از رها کردن برخی امور همواره نوعی ترس وجود دارد اما بعد از رهاسازی شرایط عالی می‌شود زیرا می‌دانید که دیگر آزاد هستید و فقط فقط به هر چه برای تحقق دنیای B نیاز است، فکر می‌کنید.

• چند سال در مایکروسافت کار کردید؟

من دو سال و نیم در این شرکت کار کردم.

• به نظر خودتان توانستید در این مدت دنیای B را به وجود آورید یا برای ایجاد آن دنیای عالیه، مجبور به ترک مایکروسافت شدید؟

شاید تا تحقق دنیای B که در نظر من است فاصله بسیار باشد اما چیزهایی در آنجا یاد گرفتم مثل اینکه بزرگترین کمپانی نرم‌افزاری دنیا چطور کار می‌کند و چطور باید نرم‌افزار نوشت، که بسیار ارزشمند بود.

این شرکت خیلی برنامه‌نویس دارد و خیلی‌ها نیز در آن هستند که بد برنامه می‌نویسند و من حتی یاد گرفتم چطور نرم‌افزار نسازم.

یاد گرفتم چگونه یک جای ضعیف و نوپا مانند بینگ می‌تواند با غول‌هایی نظیر گوگل رقابت کند.

آنجا یاد گرفتم چطور درباره بازار فکر کنم. در زمان تحصیلات دکترا تصور می‌کردم باید الگوریتم‌هایی را بنویسیم که دنیا را عوض کند اما فکر نمی‌کردم بعضی وقت‌ها نیاز مشتری بیش از این است و طور دیگری باید آن را حل کرد.

• می‌توانید یک نمونه از همان نیازهای مشتری را بگویید که بدون الگوریتم‌های پیچیده و شاید با راهکاری پیش پا افتاده قابل حل بود؟

اوایل که وارد مایکروسافت شده بودم، گفتند الگوریتم Spell correction را اجرایی کرده‌اند که ۳۰ درصد در جستجوهای مردم بهتر عمل می‌کند؛ در واقع با این الگوریتم کاربران می‌توانستند اِسپل درست کلمات را بیاموزند.

در آن زمان گفتم این همه تکنولوژی باحال وجود دارد چرا باید روی Spell correction  سرمایه‌گذاری کنند و از اجرای آن اینقدر خوشحال باشند!؟ در واقع ارزش این کار را نفهمیده بودم.

آن زمان متوجه شدم برای حل مشکلات مردم، از دید مدیریتی نیاز نیست حتما روش‌های پیچیده‌ای داشته باشیم و بعضی وقتها با روشی ساده هم می‌توان مشکلات مردم را حل کرد.

اصل این نیست که نشان دهیم چقدر باهوش هستیم، مهم این است که چه اندازه می‌توانیم مشکل مردم را حل کنیم.

 

• معمولا کسانیکه جذب مایکروسافت و گوگل می‌شوند نخبه هستند؟

حداقل در تئوری اکثرشان باید اینگونه باشند.

• در دنیا از چهره‌هایی نظیر استیو جابز و بیل گیتس بخاطر استقلال فکری، نوآوری و خودباوری به عنوان شخصیت‌های موفق یاد می‌شود، شما به عنوان یکی از افراد تیم کاری مجموعه مایکروسافت که براساس بنیان فکری بیل گیتس شکل گرفته چه برداشتی نسبت به وی و استراتژی مدیریتی‌شان دارید یا به عبارتی تا چه اندازه از سبک ایشان آموختید؟

این افراد قطعا در IT راهبر هستند و در برخی حوزه‌ها الگوهای عالی دارند اما هر کسی بدی‌هایی هم دارد که ما به عنوان یک فرد الگوپذیر باید از هر دو مورد درس بگیریم.

هر دو شخص نام برده شده بسیاری خصوصیات خوب داشتند و دارند اما به معنی این نیست که همه خصوصیات‌شان خوب است.

به نظر من بیل‌گیتس فردی فوق‌العاده متفکر بود.

جزییات برای وی بسیار مهم بود؛ معمولا در علم مدیریت می‌توان بدون در نظر گرفتن جزییات یک مدیر خوب بود اما بدون در نظر گرفتن جزییات هرگز یک مدیر عالی نمی‌شوید.

یک مدیر عالی نیازی ندارد که همه جواب‌ها را بداند اما باید تمام سوالات را بداند. این موضوع کلیدی بود که بعد از کار کردن در مایکروسافت آموختم.

در جلسه‌ای بودم که آقای گیتس هم حضور داشتند و صحبتی در پایان جلسه با ایشان در ارتباط با یکی از الگوریتم‌های موتور جستجوی تحت توسعه داشتم. واقعا تعجب کردم که اشراف نظر او را روی الگوریتم ریزی که خیلی‌ها درباره آن فکر نکرده بودند، دیدم.

واقعا عجیب بود که چطور او با این همه دغدغه وارد این موضوع ریز و جزیی شده و حتی قادر به تحلیل کردنش هم هست.

بیل گیتس از جمله افرادی بود که می‌دانست کدام سوال‌ها را باید بپرسد.

مدیر عاملی که بعد از بیل گیتس هدایت این شرکت را به دست گرفت، چنین توانمندی نداشت و بخاطر همین باعث تنزل جایگاه مایکروسافت شد تا اینکه مدیرعامل جدیدی بعد از او گزینش گردید که از قضا این فرد هم می‌داند کدام سوالات را باید بپرسد.

• جالب است که در زمان فعالیت شما در مایکروسافت، پیشنهادات وسوسه برانگیز دیگری هم از کمپانی‌های دیگر نظیر گوگل، فیس‌بوک و آمازون داشته‌اید و حتی گوگل که استاد راهنمای شما را در گذشته به واسطه پروژه‌تان استخدام کرده بود، درخواست مصاحبه با شما را می‌دهد؛ گمان می‌کنید گوگل با این کار دنبال مانع تراشی برای جلوگیری از پیشرفت بینگ بود یا می‌خواست با چنین کارهایی اطلاعاتی از این پروژه استارت خورده در مایکروسافت به دست آورد؟

در آمریکا یک چیزی رایج هست و آن اینکه اگر در یک شرکت به حداقل موفقیتی دست یابید تمامی شرکت‌های دیگر به شما زنگ می‌زنند و می‌خواهند شما را به استخدام خودشان درآورند.

من در اواخر فعالیت‌هایم در آمریکا دعوت از گوگل، فیس‌بوک و لینکداین داشتم و چند شرکت دیگر هم بودند که دعوت به مصاحبه کردند.

خوبی این پیشنهادات این است که وقتی زیاد می‌شوند، خودتان می‌توانید انتخاب کنید.

• کدام یکی از این پیشنهادات توانست شما را جذب خود کند؟

بعد از مایکروسافت به مدت دو سال در آمازون مشغول کار شدم؛ شرکتی که در ایران بیشتر به عنوان کتاب‌فروش شناخته شده است در حالیکه فقط یک کتاب‌فروش نیست اما بهترین کتاب‌فروش دنیاست.

آمازون یک شرکت تکنولوژی‌محور شبیه گوگل و مایکروسافت است که زمان ورود من به آنجا بیش از ۹۰۰ میلیون نوع کالا داشت؛ دنبال بررسی شرایطی بودند تا با بکارگیری تکنولوژی تبدیل به بزرگترین و بهترین فروشگاه اینترنتی دنیا در هر زمینه‌ای شوند.

قطعا زمانیکه شما وارد یک فروشگاه با ۹۰۰ میلیون نوع کالا شوید، خوشحال نمی‌شوید و سریعا از آن خارج می‌شوید زیرا بار فکری روی شما زیاد می‌شود.

چالشی که آنجا داشت این بود که چگونه می‌تواند از طریق هوش مصنوعی کاربر را بشناسد تا راهنمای خوبی برای رسیدن به محصول مورد نظرش باشد؛ مثلا زمانیکه وارد فروشگاه اینترنتی آمازون می‌شود حس نکند با ۹۰۰ میلیون کالا مواجه است.

یکی از راهکارها این بود که مطالعات پیشین افراد در بانک داده‌ای ذخیره شود و برحسب تحلیل خریدها، پیشنهادات بعدی براساس نشرهای جدید به او داده شود تا برای تکمیل سبد کالایی خود در بخش کتاب با هدر رفت زمان مواجه نشود.

در آنجا از پیشرفته‌ترین تکنولوژی‌ها بهره بردیم و حتی برخی فناوری‌ها را خلق کردیم تا بتوانیم مأموریت‌مان را به سرانجام برسانیم.

برای اینکه مشتری را عاشق فروشگاه آمازون کنیم، کلی الگوریتم ریاضی و هوش مصنوعی بکار گرفتیم و خلق کردیم.

• معمولا تعداد تیم‌های کاری که پروژه‌ها را در این شرکت‌ها انجام می‌دادند چقدر بود؟

تیمی که بینگ را ساخت مجموعا حدود ۱۲۰۰ نفر بود که به تیم‌های کوچک‌تر تا ۵-۶ نفره نیز تقسیم می‌شد.

از میان این تعداد ۳۰۰ مدیر پروژه وجود داشت که بنده هم یکی از آنها بودم و از صفر تا ۱۰۰ بینگ را در پروژه حضور داشتم.

• مأموریت اصلی شما در آمازون چه بود؟

استفاده از هوش مصنوعی برای دسته‌بندی و طبقه‌بندی اتوماتیک کالاها.

• بعد از آمازون بود که دوباره تصمیم گرفتید به ایران بازگردید؟

بله دقیقا بعد از آن پروژه بود که تصمیم گرفتم مجددا به ایران بیایم و لذا خانه و ماشینم را فروختم، با دوستانم خداحافظی کردم و تقریبا سال ۲۰۱۲ بود که راهی ایران شدم.

• چرا با این همه سابقه کاری و پیشنهادات فوق‌العاده‌ای که داشتید حاضر شدید تمام زندگی‌تان را رها کنید و به ایران بیایید؟

خواستم به ایران بیایم چون فرصت‌های فوق‌العاده‌ای در این کشور نهفته است و از این طریق به بشر خدمت کنم.

تفاوت بزرگی بین کارهایی که در ایران انجام می‌دهم و در آمریکا می‌کردم، هست و آن اینکه وقتی در آمریکا بودم محصول می‌ساختم اما در ایران کشور می‌سازم.

یکی از کارهایی که در ایران می‌کنم این است که هیات علمی دانشگاه تهران هستم و با دانشجویان در حوزه کارآفرینی کار می‌کنم؛ با دانشجویان کار می‌کنم تا بعد از اتمام تحصیلات‌شان منتظر استخدام نباشند و بتوانند بروند کسب‌و‌کار و شرکت خود را بزنند.

در واقع دنبال این هستم که در راستای خلق دنیای B، دانشجویانی تربیت کنم که با علم‌شان بتوانند مشکلات را حل کنند.

البته این بسته به خود دانشجویان است که با علم‌شان و خلق ارزش افزوده، به سمت امور خیریه بروند یا کارآفرینی کنند. همانطور که می‌دانید وقتی مشکلی حل می‌شود، ارزش افزوده‌ای خلق گردیده که با هدیه دادن آن امر خیریه احیا می‌شود و با کسب‌وکارش، کارآفرینی ایجاد می‌شود.

• پیش از اینکه صراحتا تصمیم به زندگی در ایران بگیرید، فکر می‌کردید به کشوری می‌آیید که در بسیاری از موضوعات فناوری عقب هست اما فکرش را می‌کردید در زمان ورود به کشورمان با این حجم از استارت‌آپ‌ها مواجه شوید؟

هیچگاه دیدم به ایران این نبوده که کشوری عقب افتاده است بلکه با پیشرفت‌های چشم‌گیر و پتانسیل آن مواجه گردیدم که راغب به ادامه زندگی در آن شدم اما نیازهای این کشور همچنان بسیار زیاد است.

از اول که تصمیم به اقامت در ایران گرفتم، در نظر داشتم تا تجربه و توانایی‌هایم را در اختیار این کشور جهت پیشرفت آن بگذارم.

• دعوت از سوی دانشگاه انگیزه ورود شما به ایران بود یا خودتان هم درصدد بودید؟

خودم که بسیار انگیزه داشتم اما با دانشگاه هم صحبت کردم و آنها هم مرا دعوت کردند.

در بخش دوم این گفت‌وگو با فعالیت‌های مدیر سابق برنامه‌های مایکروسافت و آمازون در ایران بیشتر آشنا خواهید شد و از دیدگاه‌های وی پیرامون موفقیت استارت‌آپ‌ها و پروژه‌هایی نظیر شبکه ملی اطلاعات مطلع می‌گردید.