هفته نامه «نماینده»/ «احمد احمد»، از مبارزین مشهور پیش از انقلاب در خاطرات خود از روزهای سخت زندان آن هم چند روز پس از ازدواج چنین میگوید: «دو سه روزی بیشتر از آغاز زندگی جدیدم نمیگذشت ... نام کمیته مشترک برایم نامی آشنا بود، ولی برای اولین مرتبه بود که مرا به آنجا میبردند، وقتی به آنجا رسیدیم مرا به اتاقی برده و با مشت و لگد به جانم افتادند... جلادان کمیته شب اول به شدت و به سختی مرا کتک زدند، هر چه سؤال کردند جواب سر بالا دادم، این بازجویی و شکنجه با هدایت مستقیم منوچهری معروف به دکتر صورت میگرفت، او فردی بیرحم، قوی، چاق و بدهیکل بود که جای بریدگی و جراحت روی گونه راست و پایین خط ریشش به طول ۴ سانتیمتر وجود داشت، یک جلاد به تمام معنا بود، شکنجهگران با ناشیگری از دستگاه شکنجهای معروف به آپولو استفاده میکردند .روز سوم، در سلول باز شد و در پی آن جوان رشید، هیکلی و خوش قد و بالایی را به داخل سلول هل دادند، قیافه او خیلی مضطرب بود، گویا برای اولین بار بود که قدم به چنین مکانی گذاشته بود، بعد از دقایقی او شروع به صحبت کرد و گفت که قهرمان پرتاب نیزه است و میگفت علت دستگیریش را نمیداند، از بد حادثه بازجوی او کسی به نام دانش بود که فردی حقیر، زبون و عقدهای بود و زندانیهایش را خیلی اذیت میکرد .
صبح روز بعد قهرمان ورزش را برای بازجویی بردند، دانش برای شکنجه او از آپولو استفاده کرد و او را به طرز وحشیانهای شکنجه داد، بعدازظهر که من در کف سلول دراز کشیده و استراحت میکردم، ناگهان از پادری دو پای بزرگ و خون آلود دیدم، از جا برخاستم، در باز شد و قهرمان را به داخل هل دادند، او نتوانست روی پایش بایستد و با سر و سینه محکم به زمین خورد.
از پاهای او چرک و خون جاری بود، به طرف او رفتم و سرش را روی زانویم گذاشته و به طرف خودم برگرداندم، دیدم در حال احتضار و جان دادن است و هنگام نفس کشیدن خرخر میکند، فهمیدم که خون جلو تنفس او را گرفته است، با دسته قاشق رویی دهانش را باز کرده و چرک و خون را از دهانش بیرون کشیدم، به یکباره راه تنفس او باز شد و چند نفس عمیق کشید و بعد از هوش رفت.
او را با آن فردی که از قبل آنجا بود جابجا کردیم، سپس دست و پا و صورتش را از خون و جراحت پاک و تمیز کردم و بعد رویش را پتو کشیدم، برای دقایقی پاهایش را ماساژ دادم، در همین حین احساس کردم که او کمی جان گرفت.