شناسهٔ خبر: 120854 - سرویس چندرسانه‌ای
منبع: فارس

لحظات رزم یک شهید مدافع حرم/تصاویر دیدنی

شهید امیر لطفی شهید امیر لطفی از رزمندگانی بود که برای دفاع از حرم دختر حضرت حیدر(ع) به همراه همرزمانش به سوریه هجرت کرد و حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری خون پاکش به زمین ریخت و برای همیشه زنده شد.

به گزارش «نماینده»، شهید امیر لطفی از رزمندگانی بود که برای دفاع از حرم دختر حضرت حیدر(ع) به همراه همرزمانش به سوریه هجرت کرد و روز گذشته حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری در شهر حلب خون پاکش به زمین ریخت  برای همیشه زنده شد.

آنچه مشاهده خواهید کرد تصاویری اختصاصی است از لحظات رزم این شهید عزیز و گفت‌وگو با همکار وی که می‌گوید:

*ته تغاری

امیر لطفی حدودا هجده سال از من کوچک‌تر بود اما او را عین برادرم دوست داشتم. همین چند روز پیش با مادرش صحبت می کردم و می گفتم حاج خانم شاید یکی از عواملی که من و امیر به هم وابسته شده بودیم این بود که هر دو ته تغاری خانواده بودیم.

*خودم را به خواب می‌زدم خجالت نکشد

شهید لطفی خیلی دوست داشتنی بود. اگر ذره‌ای مادرش دلخور و ناراحت می‌شد به هر طریقی دل او را به دست می‌آورد حتی پای مادر را می‌بوسید. حاج خانم می‌گفت: هر روز صبح وقتی می‌خواست به اداره برود می‌آمد و پایم را می‌بوسید. یک بار خواهرش این اتفاق را دید و به من اشاره کرد و گفت دیدی چه کرد مادر؟ گفتم بله کار هر روز اوست. من خودم را به خواب می‌زنم یک وقت خجالت نکشد.

*با کدخدا منشی مشکلات همکاران را حل می‌کرد

با اینکه جوان بود اما از خیلی از هم سن و سال‌های من در اداره بیشتر می‌دانست. همیشه درصدد این بود که مشکلات و کدورت‌هایی در بین همکاران ایجاد می‌شد را با کدخدا منشی حل کند و معمولا هم موفق می‌شد. این هم از منش و بزرگواری خاص او بود.

*سفر شمال

یک بار به اتفاق شهید لطفی سفر پنج روزه‌ای به شمال کشور داشتیم. قرار بود تنهایی بروم که از او درخواست کردم همراهم بیاید. اول گفت: مادرم تنهاست و نمی‌توانم اما حاج خانم به من لطف داشت و وقتی شنید گفت: امیر حتما با شما می‌آید. از مازندران تا گرگان شهر به شهر رفتیم. سفر لذت بخشی بود باید سر فرصت خاطرات آن سفر را برایتان نقل کنم. توی گرگان به من گفت: حاجی رامسر هم می‌توانیم برویم؟ آن قدر به امیر لطفی علاقه‌مند بودم که از استان گلستان تا غرب مازندران او را بردم تا مبادا حرفش زمین بیافتد.

*وقتی جدا شدیم احساس کردم قلبم از جا کنده شد

قرار بود برود سوریه، تماس گرفت رفتم اتاقش امیر را بوسیدم و بغلش کردم وقتی جدا شدیم احساس کردم قلبم از جا کنده می‌شود. رو به همکارم گفتم: حشمت سهرابی هم پارسال قبل از سفر همین حال و هوا را داشت و شهید شد. شک ندارم امیر هم در این سفر به شهادت می‌رسد. در زمان جنگ دوستان زیادی را از دست دادم و شهید شدند به قول معروف هر کسی نور بالا می‌زد معلوم بود. امیر هم نور بالا می‌زد. موقع خداحافظی به برادرش سفارش کرد و گفت: «هوای این مهدی ما را داشته باش او خیلی ماخوذ به حیا و مظلوم است». توی این شبکه‌های اجتماعی هر پیامی که منتشر می‌کرد رنگ و بوی شهادت و احادیث اهل بیت(ع) را داشت. کلا در این گروه‌ها هم هیچ‌گونه جمله هجوی ارسال نمی‌کرد.

بعد از شهادتش این پیام‌ها را می‌خواندم و به همسرم می‌گفتم واقعا راست می گویند که خدا بندگان خوبش را برای شهادت گلچین ‌می‌کند. من این همه سال در مناطق جنگی حضور داشتم اما هیچ اتفاقی برایم نیفتاد اما این جوان اخلاص‌اش بیشتر بود و به شهادت رسید. شهید لطفی نمک خاصی داشت و شوخ طبع بود.

وقتی قرار شد خبر شهادت را برای خانواده شهید ببریم. برای آمادگی مادر و خواهرش گفتیم امیر مجروح شده اما خواهر و مادر امیر گفتند: «نیازی به مقدمه چینی نیست امیر ما شهید شده، ان شاءالله که خداوند قبول کند». گویا شب قبل خواهر او خوابی دیده بود و حس کرده بود برادرش شهید شده.