«نماینده»/ اگرچه چهرههای شاخص اعم از سیاسی، فرهنگی و ... همیشه در قابهای رسمی رسانههای خواندنی و دیدنی، حضور دارند؛ اما نشستن آنها در قابی متفاوت و صمیمی برای همه ما جذاب است. گپوگفت با چهرهای که همیشه در قاب شهرت دست نیافتنی به نظر میرسد، اینکه چگونه زندگی میکند و بیهیچ تکلفی از دغدغههای ساده و روزمره زندگی شخصیاش بگوید، بیشک خواندنش خالی از لطف نیست. در این شماره سراغ «رستم قاسمی» رفتیم و صحبت از ریزهکاریهای زندگی وزیر نفت دولت دهم و رئیس فعلی ستاد توسعه روابط اقتصادی ایران و عراق، گپوگفتی صمیمی را رقم زد...
چطور با همسرتان آشنا شدید و ازدواج کردید؟
همسر مرحومم از اقوام دور ما بودند. پدرشان روحانی بود و مادرشان از خانوادههای متدین شهر ری بود. اوایل جنگ بنده به تنهایی به خواستگاری ایشان رفتم.
چرا تنها؟!
دوران جنگ بود و شرایط خاص. خانواده من در یکی از روستاهای استان فارس و خانواده همسرم در تهران بودند، بنابراین تنها به خواستگاری رفتم. در روز خواستگاری که با هم صحبت کردیم گفتند که بعد به شما جواب میدهیم.
و بعد به شما جواب مثبت دادند...
نه. اتفاقاً جواب منفی دادند! گفتند همسرم گفته است من قصد کردهام با جانباز ۷۰ درصد ازدواج کنم و به جانباز خدمت کنم و چون ایشان جانباز نیست، جوابم منفی است. البته من تأکید کردم تازه جنگ شروع شده و ادامه دارد، جانباز که هیچ احتمالاً اگر توفیق شود من شهید میشوم. به هرحال ایشان نپذیرفت... اتفاقاً عملیات خیبر بود که من به جبهه برگشتم. به دوستانم گفتم که در خواستگاری چون جانباز نیستم جواب رد شنیدم. آنها هم به شوخی میگفتند که فلانی چون میخواهد ازدواج کند، به دنبال جانباز شدن است. (با خنده) بههرحال در همان عملیات خیبر شیمیایی و جانباز شدم. بعد از آن دوباره به خواستگاری رفتم و بالاخره همسر مرحومم پذیرفت. آن زمان انگیزهها و شروط ازدواج بسیار مقدس بود. همسرم حتی یک جمله در مورد اینکه پول و خانه و ... داری؟ و یا اینکه فلان تعداد بالا سکه میخواهم، نپرسید و نگفت. بسیاری از افراد بودند که برای ازدواج انگیزهشان این بود که اگر نمیتوانند به جبهه بروند، حداقل به یک جانباز خدمت کنند. بالاخره ما ازدواج کردیم و بعد از ازدواج نیز شرایط بسیار سختی داشتیم. باید در جنوب زندگی میکردیم.
چند ساله بودید و چقدر اختلاف سنی با همسر مرحومتان داشتید؟
حدود ۲۲ ساله بودم و با ایشان نیز تقریباً هم سن بودیم.
درآمد شما آن زمان چقدر بود؟
من از سپاه حقوق میگرفتم و حقوقم تنها ماهی ۲ هزار تومان بود.
با توجه به شرط خاص و الهی همسر مرحومتان برای ازدواج، به نظر در زندگی هم بسیار همراه بودید، درست است؟
بله. مدتی بعد از ازدواجمان در زمان جنگ، من مجروحیتی پیدا کردم که مجبور بودم مدتها بستری باشم. مدتی بسیار طولانی همسر مرحومم پرستاری بسیار سختی را از من کرد. در آن مجروحیت من تا مدتها روی تخت بستری بودم و توانایی حرکت نداشتم. همسرم در طول دفعاتی که بنده مجروح شدم با پرستاری منحصربهفردی که از من داشت، اثبات کرد که واقعاً شرط ازدواجشان با جانباز ۷۰ درصد از روی شعار نبود و به واقع در عمل نشان دادند. بعد از اینکه ایشان هم به بیماری سختی که منجر به فوتشان شد، مبتلا شدند نیز خدا به بنده توفیق داد که چند سال خدمتگذار ایشان باشم و ازشان پرستاری کنم.
چه سالی به رحمت خدا رفتند؟
سال ۸۶. تقریباً ۵ سال بیماری ایشان طول کشید و شخصاً پرستاری ایشان را انجام میدادم و ایشان کسی غیر از من را در بیمارستان قبول نداشت. حتی ایشان چون ناراحت میشدند من لحظهای هم به خانه نمیرفتم و حتی در بیمارستان دوش میگرفتم...
چند فرزند دارید؟
۴ فرزند. دو پسر و دو دختر
ازدواج کردند؟
یکی از دخترانم ازدواج کرده است و پسرانم نیز هر دو در دوران عقد هستند.
اهل کمک کردن در منزل هم بودید؟
تا قبل از بیماری همسر مرحومم من بیشتر در مأموریت به سر میبردم و روزهای کمی را در تهران بودم. وقتی هم که از مأموریت برمیگشتم ایشان دیگر خیلی به من اجازه نمیدادند در منزل کمکشان کنم. ولی بعد از بیماری ایشان تقریباً تمام کارهای منزل را خودم انجام میدادم. در حال حاضر هم خیلی از کارهای منزل را خودم انجام میدهم.
آشپزی هم میکنید؟
بله. بالاخره در منزل بیشتر اوقات خودم غذا میپزم.
چه غذایی را بهتر از همه میپزید؟
چون جنوبی هستیم، بیشتر آشپز دریایی هستم. (با خنده)
شما عمدتاً در مشاغل حساس مشغول بودید. اهل عصبانیت هم هستید؟
معمولاً خیلی کم عصبانی میشوم و اگر هم عصبانی شوم سعی میکنم به دیگران منتقل نکنم.
اگر وقت خالی داشته باشید چه کاری انجام میدهید؟
من وقت خالی خیلی کمی دارم ولی اگر وقتی داشته باشم، ترجیح میدهم با فرزندانم بگذرانم و مطالعه هم زیاد دارم.
اهل ورزش کردن هستید؟
خیلی زیاد نه، ولی سعی میکنم در هفته مقداری ورزش کنم. مثلاً در خانه از تردمیل استفاده میکنم و بعضاً به استخر ميروم.
رابطهتان با دخترخانمهایتان به چه صورت است؟
ما رابطه خیلی خوبی داریم. دخترهای من تقریباً در دوران دبیرستان بودن که مادرشان بیمار شد. اساساً سعی کردم که بچهها بیشتر به من نزدیک شوند و من بتوانم جبران سختی بیماری مادرشان را کنم و چون از ابتدای بیماری سخت همسرم، عواقب بیماریشان از نظر پزشکی برایم روشن بود، سعی کردم برای بچهها به خصوص دخترهایم، هم پدر و هم مادر باشم. بنابراین با توجه به این مسئله نقشی متفاوتتر از سایر پدرها دارم، البته کار بسیار سختی است. رابطه ما بسیار بسیار خوب است.
پدربزرگ شدید؟
بله. من یک نوه دختر دارم که تقریباً دو ساله است. نوه خیلی شیرین است به خصوص دختر که برای پدربزرگ بسیار شیرین است.
با تشکر از فرصتی که در اختیار «نماینده» قرار دادید.