«نماینده»، دکتر حامد حاجی حیدری/ قضيه رکود فعلي در اقتصاد ايران، زمينههاي مختلفي دارد و بايد از جنبههاي گوناگون تحليل شود؛ جنبههاي گوناگون، از نارساييهاي نظري در درک ريشههاي رکود اقتصادي که منجر به عدم توازنهاي عملي در سياستهاي اشتغال شده است گرفته، تا دلايل کلاسيک اقتصادي، وضعيت منابع انرژي، تا آمايش نامناسب جمعيت و البته، موانع فرهنگي مشارکت گسترده اقتصادي، که رکن هر نوع اقتصاد مقاومتي است. موانع فرهنگي مشارکت گسترده اقتصادي ... موانع فرهنگي مشارکت ... موانع فرهنگي ... و به باور من، از عوامل فرهنگي که رکود فعلي را نه فقط در اقتصاد، که در همه زمينهها از سياست گرفته تا خانواده و روابط خويشاوندي، دامن زده، غفلت شده است؛ «اپيدمي قدرنشناسي» ... ما با وفور تيپ منتقد قدرنشناس مواجهيم، و اين، انگيزههاي عمل در همه حيطهها را پس از دو دهه، خشکانده است. تيپ اجتماعي منتقد قدرنشناس ...
توضيح اينکه، به نظر ميرسد يک تحول فرهنگي که از دهه ۱۳۷۰ آغاز شده، اکنون به اوج خود رسيده است، و حاصل آن، متداول شدن تيپ «منتقد قدرنشناس» است. تيپ اجتماعي «منتقد قدرنشناس» که امروز، به تيپ متداول در کلان شهرها و به ويژه تهران تبديل شده است، جرات اقدامات مثبت تمدن ساز را از مردم اين اجتماع ستانده است، و منجر به رکود در همه زمينههاي اجتماع و از جمله در زمينه اقتصاد شده است. ورود به فعاليتهاي اقتصادي، عملاً معادل آماده شدن براي پذيرفتن انواع اتهامات و دردسرها از سوي اجتماع کوچک (خانواده و گروه دوستان) و اجتماع بزرگ (نظامهاي فرهنگي مانند سازمانهاي مطبوعاتي و نظام حقوقي و سياسي) شده است، و از اين قرار، بسياري از افراد تصميم به عافيت ميگيرند و سرمايه خود را به جاي کار، به بانک و دلال ميسپارند. آنها عطاي فعاليت اقتصادي و انگ خوردن را به لقاي آن ميبخشند. اين، يکي از ريشههاي مهم رکود فعلي در همه زمينهها و از جمله در زمينههاي اقتصادي است. اگر امروز در حيطه توليد سينمايي يا هر نوع فعاليت فرهنگي و مدني يا سياسي، درگير رکورد هستيم، به همين ريشه بر ميگردد؛ تيپ اجتماعي منتقد قدرنشناس ...
«منتقد» کيست؟ «انتقاد»، در لغت، به مفهوم «عيارسنجي» است، و «منتقد» مانند زرگر متبحري است که «قدر» زر و «قدر» مس به کار رفته در يک زيور را معلوم ميکند و با ملاحظه هر دو وجه، قيمت ميگذارد. دقت کنيد؛ هم «قدر» زر را معلوم ميکند، هم «قدر» مس را، و شايد هم بيشتر «قدر» زر را معلوم ميکند تا «قدر» مس را. پس «منتقد»، در اساس کلمه، «قدرشناس» است، و قيمت ميگذارد، نه آنکه از سکه بيندازد. يک زيور را به ششصد و پنجاه و سه هزار تومان قيمت گذاري ميکند؛ نه به هفتصد هزار تومان، و نه به ششصد هزار تومان، بلکه دقيقاً به ششصد و پنجاه و سه هزار تومان. اين، هيئت عمل يک عيارسنج متبحر و منصف است.
و پرسش اين است که آيا تيپ منتقد سياسي و فرهنگي و اجتماعي امروز که همه گير گرديده، بهراستي «منتقد» است؟ آيا مطبوعات ورزشي، برنامه نود، برنامه هفت، برنامه مناظره، انتقادهاي رئيس جمهور فعلي به رئيس جمهور قبلي، انتقادهاي رئيس جمهور قبلي به رئيس جمهورهاي پيشين، انتقادهاي مطبوعات سياسي و اقتصادي، آيا به راستي اين منتقدان به معناي صحيح کلمه، عيارسنج و «قدرشناس» هستند؟ متاسفانه نه؛ بيگمان نه؛ «اپيدمي قدرنشناسي» اين کشور را به رکود کشانده است.
و «تيپ فراستي»...
البته نه «مسعود فراستي» ...
بدون هر نوع اقدام مثبت قابل ذکر، شغل و مشغله بعضي نقد و انتقاد شده است؛ «گير دادن» عيب جويانه به اين و آن.
«تيپ فراستي» ...
«تيپ فراستي»، نمودي شده است از کساني که بدون آنکه خود، کار مثبت چنداني انجام داده باشند (فيلمي ساخته باشند)، زبان تندي در انتقاد به ديگران دارند، و عمده کارويژه آنها، افکندن ترس و لرز به اندام هر کسي است که بخواهد اقدام مثبتي انجام دهد. اغلب افراد، از ترس آنکه منتقدان بياغماض گريبانشان را بگيرد، اصلاً ترجيح ميدهند هيچ کاري انجام ندهند. اين، مسيري است که فعالان اقتصادي به سوي آن رانده ميشوند.
در يک مقياس وسيعتر اجتماعي که در آن، تيپ «فراستي»، از يک تيپ استثنايي و حتي بيمار گون، به تيپ غالب و متداول تبديل شود، جامعهاي است که، به روزگار رکود و رخوت خواهد افتاد. در اين جامعه، عمده مردم به کنار ميروند، و معدود سفلگاني که از مفتضح شدن بيمي ندارند، بر صدر مينشينند، و چه کسي است که نداند، اين، همان مقدمه تام و تمام براي سقوط هر تمدن است.
پرسش اين مطلب، آن است که ريشههاي عميق شکل گيري و متداول شدن اين انتقادهاي بيملاحظه و فارغ از قدرشناسي چيست؟ ريشههاي اپيدمي انتقادهايي که در واقع انتقاد و عيارسنجي نيست، کجاست؟
برهان.
تز ۱. فردگرايي نوشهرنشينان
ميتوان تصور کرد که تيپ «منتقد قدرنشناس»، از اساس، يک تيپ فردگراست که در پي دستيابي به حداکثر حس فرديت، به بهاي تحقير ديگران است. مردم نوشهرنشين امروز، متکي بر يک
جهان بيني اتميستي از جهان زندگي ميکنند که بر اساس آن، جامعه چيزي جز «من» و ديگراني که در کنار «من» زندگي ميکنند، نيست. مردم نوشهرنشين امروز، کم و بيش، معتقد به هويتي نامقيد، براي فرديتها هستند؛ فرديتهايي که آنان را مستقل از اجتماع ميشمرند. با اتکا براين تصور است که غرق در رفتارهاي غير اجتماعي ميشوند و به يکديگر آسيب و رنج ميرسانند. ولي اين بر وفق زيست گوهري انسان نيست. انسان، لااقل، مانند زنبور عسل، از متن جامعه بر ميخيزد و بدون اتکا به اين زمينه اجتماعي زنده، نه تنها ضعيف، بلکه معدوم خواهد شد.
انسان در عمق مفهوم خود، منوط به محيط اجتماعي مأنوس و زنده خويش است و بدون آن، حتي تصوري از خود نيز نخواهد داشت. توضيح اينکه، فهم آدمي در مناسبات دو سويه ملهم از زبان و در تعبيري وسيعتر، سنت يا ميراث اجتماعي شکل ميگيرد و اين اجتماع است که هويت فردي را شکل ميدهد. اين توضيح، ما را به ويژگي گفتگويي آدمي رهنمون ميشود. ما هويت خود را در تنهايي نميشناسيم، بلکه آن را از طريق گفتگوي عيني يا ذهني با ديگران کشف ميکنيم. تمام پديدههاي انساني، همچون نهادها، هنجارها و نقشهاي اجتماعي، داراي يک بعد معنايي بوده و به طور بنيادي بر زبان و از آن عميقتر، بر سنتها متکي هستند و «سنت خصوصي» وجود ندارد.
تز ۲. اهميت «مؤدب بودن»
پرهيز از فردمحوري مفرط و اذعان به اجتماعي بودن زيست بشر، علاوه بر جنبه هستي شناسي انساني و اجتماعي، يک مضمون نيرومند اخلاقي هم دارد. مردود شمردن قدر و منزلت «ديگران امروزي» و «ديگران تاريخي» (اعم از اسلاف و اخلاف)، دقيقاً به منزله نقض شرايطي است که به مهم تلقي شدن همه چيز و از جمله خود فرد ميانجامد و در نهايت، به سخيف به حساب آمدن همه امور منجر خواهد شد.
«اپيدمي نامؤدب بودن» که امروز، به بلاي آزار دهنده ارتباطات انساني در شهرهاي ما بدل شده است،
بنا به آن چه گفته شد، در يک ريشه يابي نظري، به فردگرايي مفرط و انکار خام اجتماع مربوط ميشود. مرتبط با اين نکته، مطلب ديگري هست؛ اين که ارتباطات ابزاري و فردگرايانه که متضمن ارتباط با ديگران، نه به خاطر وجود خود آنها بلکه براي منافع فردي است، اصولاً بيمعناست و زندگي نوشهرنشينها را در نهيليسم فرو ميبرد. اينکه کسي بتواند از طريق اين گونه روابط ابزاري، رشد معنوي و حتي رشد مادي مستمر خود را جست و جو کند، فقط يک توهم خواهد بود، چرا که هر ساخت و سازي متضمن تخريب بزرگي در نقطهاي ديگر است؛ به لحاظ نظري، فردگرايي توأم با استفاده ابزاري از ديگران، درست به اين معناست که ما بپنداريم، کسي ميتواند هويت مطلوب خود را انتخاب کند، بدون آنکه وجود يک چشم انداز تعيين کننده و تاريخي از اهميتها را بپذيرد؛ چشم اندازي که خود، وراي انتخابهاي جزئي باشد. چنين زندگي،
عميقاً بيمعناست و زندگي بيمعنا، عميقاً خودتخريب گر و تحمل تاپذيرخواهد بود.
تز ۳. «قدرشناسي» به مثابه تکليف اخلاقي
«قدرشناسي»، يک مفهوم اخلاقي است که با کرامت، شرافت و احترام متقابل، براي هويت فرديتها ارتباط دارد. هويت انسان، از طريق قدرشناسي يا عدم آن يا حتي قدرشناسي نادرست توسط ديگران (اعم از ديگران في الحال و ديگران تاريخي) شکل ميگيرد. بنا بر اين، يک فرد يا يک گروه، ممکن است متحمل لطمه جدي يا حتي تحريف جدي هويت شود، اگر افراد يا اجتماع پيرامون آنها تصويري محدودکننده، پست يا تحقيرآميز از ايشان برايشان بازتاب دهند. نبايد اينطور باشد ... تصديق ارزش يک فرد است که «قدرشناسي» را به عنوان يک وظيفه اخلاقي و سياسي انسانها نسبت به يکديگر ضروري ميسازد. «قدرشناسي» يکي از حقوق اجتماعي و سياسي است که متقابلاً بايد به جاي آورده شود. امري ارزشمند يا مهم در هويت يک مخلوق و به ويژه يک انسان وجود دارد که اين حق متقابل را براي «قدرشناسي» ايجاب ميکند. فقدان قدرشناسي يا قدرشناسي نادرست، لطمهاي اساسي به فرد و از آن مهمتر، به اجتماع وارد ميسازد و به سرعت، بعدي تاريخي به خود ميگيرد، و به سنت ناصوابي تبديل ميشود، که خود فرد را هم قرباني خواهد کرد. سطوح عالي قدرشناسي، ربطي به فرهنگ و تقدير مشترک ندارد و به اصل انساني انسانها مربوط ميشود. در واقع، ما تنها نبايد انتظار قدرشناسي از جانب کساني داشته باشيم که با ما هم فرهنگ (ملت) يا هم سرزمين (مليت) يا هم گروه (محليت) باشند، بلکه قدرشناسي يک تکليف انساني است. توان قدرشناسي، يک قدر مشترک ميان شيوههاي مختلف زيستن يا فرهنگهاي گوناگون است. تقاضاي قدرشناسي ريشه در ارزش فرهنگ يا هويت يک فرد ندارد. اين تقاضا اساساً به معناي طلب احترام براي انسانها و هويت آنهاست. البته اين، به مفهوم يکساني همه ارزشها نيست. در مقام عيارسنج و قدرشناس، البته قدر گوهرها و زيورها يکي نيست. ولي يک فرض مهم در اين ميان هست؛ اينکه همه ارزشهاي انساني که جامعههايي را در طول زماني قابل توجه حيات بخشيدهاند، حرفي مهم براي گفتن به همه انسانها دارند. تقاضاي قدرشناسي افکار و اعمال ديگران، اصولاً به معناي تقاضاي قدرشناسي ارزش برابر آنها نيست، بلکه به معني ايجاد فضاي فکري امن براي آغاز «پروژه قدرشناسي» است.