«نماینده»؛ سید محمدسعید مدنی/۱- همه مردم مکه از فقیر و غنی، «یتیم عبدالله» را میشناختند. او بعد از آنکه در ۸ سالگی پدربزرگش را هم از دست داد، به خانه عمویش جناب ابوطالب رفت که کفالت او را پذیرفته بود. بعد از یکی، دو سفر تجارتی، وقتی سنش از ده گذشت، به شبانی گوسفندان مردم مکه مشغول و از این پس به «چوپان قراریط» معروف شد. و بعد از آنکه به سنین جوانی رسید، با ثروتمندترین زن مکه، یعنی خانم خدیجه بنت خویلد، ازدواج کرد، و از این پس برخلاف سالهای نوجوانی و جوانی، زندگی را تا رسیدن به سن پختگی در آرامش و رفاه به سر برد، در این زمان به خاطر رفتار و کردار آرام و شخصیت محترم و بیآزار او، در میان مردم مکه به «محمد امین» معروف شد، مردی که بتپرست نبود، همه میدانستند او یکتاپرست است، خدای بزرگ و واحد را میپرستد، بعضی از نزدیکان بسیار نزدیک او میدانستند که از وضعیت اعتقادی و طبقهبندی خشن اجتماعی و شرایط اقتصادی که بر محور نابرابری فاحش اقتصادی میچرخید و بر مکه حاکم بود، سخت رنجور و ناراضی است اما هرگز برای اشراف مکه و خدایان آنها دردسری ایجاد نکرده بود و هرگز (مثل افرادی چون عثمان بن حویرث و یا زید بن عمرو یا عدی بن حاتم و...) علنی به بتان حمله و به بتپرستان اعتراض نکرده بود... به همین دلیل همه مردم مکه، از فقیر و غنی، «محمد امین» را دوست داشتند و به او احترام میگذاشتند.
۲- آن شب نیز محمد امین چون همه روزها و سالهای اخیر که معمولاً تنها به صحرا میرفت و میاندیشید و یا در غار حرا معتکف و به راز و نیاز با خدای یکتا و تفکر درباره هستی و آفرینش میپرداخت، در غار حرا به عبادت و اندیشه مشغول بود که ناگهان فرشته وحی بر وی ظاهر شد و به وی که سخت مضطرب و هراسان شده بود، فرمان داد: «اقراء... اقراء... اقراء باسم ربک الذی خلق...»! و محمد که خواندن نمیدانست، خواندن آغاز کرد و... و رسالت محمد(ص) به عنوان پیامبر خاتم و وارث و کاملکننده شریعت ابراهیم و موسی و عیسی (علیهمالسلام) آغاز شد. و رسول خدا(ص) برای انجام مأموریت بزرگ و سنگین و مسئولیت خطیری که خدای بزرگ بر عهدهاش نهاده بود، با دستان خالی از غار حرا سرازیر شد... و چون رهبری بادرایت و مدیری متفکر و بابرنامه، رسالت خود را برای ابلاغ آخرین دین خدا و تغییر نگرش و جهانبینی و فرهنگ حاکم آغاز کرد.
۳- سه سال اول، دعوت در خفا صورت میگرفت. پیامبر(ص) در این مرحله به سراغ کسانی میرفت و افرادی را به دین خود دعوت میکرد که آنها را «خویشاوند فکری» خود میدانست. کسانی که او را میفهمیدند، پیام وی را درک میکردند و... کسانی که حضرت(ص)، از قبل و در همان سالهای سکوت و تفکر و تنهایی... آنها را شناسایی کرده و آنان را برای پذیرش آیین الهی سخت مستعد و آماده یافته بود.
درست است که در این سه سال دعوت در خفا و پنهانی صورت میگرفت، اما این به آن معنی نبود که بزرگان مکه از آنچه محمد(ص) بدان مشغول شده، و دعوتی که انجام میدهد و دینی را که تبلیغ میکند، اطلاع نداشته باشند. در شهر کوچک مکه، خبرها زود میپیچید اما آنان میدیدند که محمد(ص) و دین او، کاری به «منافع» آنان ندارد. دعوت او بیشتر «اثباتی» است تا «سلبی» پس آنها هم کاری به او نداشتند، چه بهتر از این، در شهر مکه که شهر پرستشهای مختلف بود و کعبه نه شهر خدا، که شهر خدایان و به «پانتئون» ی برای نگهداری بتان و شمایل قدیسین مذاهب مختلف تبدیل شده بود، ظهور دین تازه، به نفس خود مشکلی نداشت. برای آنان مهم آن بود که «محتوی» و جهتگیری و در یک کلام «سیرت» آن دین با منافع سرشار و جایگاه اشرافی آنها، تضاد نداشته باشد. به ویژه وقتی آورنده و پیامآور آن دین همان شخص محترم، ساکت و بیمزاحمت شهر، یعنی «محمد امین» باشد!
۴- «فاصدع بما تؤمر...» فرشته وحی این بار از جانب خدا، محمد(ص) را چنین خطاب قرار داد: «حال با صدای بلند [علنی] مأموریت خودت را ابلاغ کن...» و ادامه میدهد: «و اعرض عن المشرکین، انا کفیناک المستهزئین» (حجر/ ۹۴ و ۹۵) این آیات جهتگیری و «سیرت» دین جدید را معلوم میدارد. «از مشرکان دوری کن و نگران مسخرهچیها نباش که خدا تو را در برابر آنها کفایت میکند.» از اینجا به بعد وقتی بر همگان معلوم میشود که دین جدید، دین زندگی است، وقتی اشراف مکه میبینند که مخاطب این دین «همه»، برده و اشرافی، ضعیف و قوی، مرد و زن، و در یک کلمه «ناس» است، و... وقتی بر آنها معلوم میشود که اسلام فقط یک دین فردی و عبادی نیست، بلکه دینی است که فرهنگ هم هست یعنی با نهادهای جامعه و نیازهای مردم کار دارد و برای همه جنبههای زندگانی اجتماعی از حکومت گرفته تا اقتصاد، و از حکومت گرفته تا قضاء و... برنامه و راه و رسم خودش را دارد، وقتی جهتگیری عدالتمحور، ظلمستیز، ضد اشرافی و ضد طاغوتی آن، صراحتاً معلوم میشود و... ماهیت و «سیرت» آن آشکار میشود، آن گاه نقابها از چهرهها کنار میرود. چهرههای مهربان و متبسم و حتی گاه حامی محمد بن عبدالله و اسم و رسم ایشان، به سرخی و خشونت میگراید و زبانهای چرب و نرم و احترامآمیز به تهدید و ناسزاگویی و عربدهکشی باز میشود، آنگاه از نظر آنان «محمد امین» به کذاب و ساحر و شاعر و... تبدیل میشود!... و آنگاه تاکتیک شکنجه و تحریم و تبعید به کار گرفته میشود و... آنگاه داستان هجرت و جهاد و شهادت آغاز میشود... و در مسیر زمان و طول تاریخ به جریان میافتد.
۵- وقتی «سیرت» حکومت علی(ع) آشکار و معلوم میشود، وی واقعاً قرار است آنچه را بر منبر و روز «بیعت عام» به عنوان «برنامه حکومتی» اعلام کرد، عملی سازد و اجرایی کند، و حکومت خود را چون حکومت رسول خدا در ۲۵ سال پیش بر مبنای قانون، و آن هم قانونی که جوهره آن عدالت است، برپا و اداره کند و... آنگاه صفآرایی ناکثین و قاسطین و مارقین در مقابل حکومت او آغاز شد. چنان که اجازه ندادند آن امیر مظلوم در آرامش و فضای بدون جنگ حکومت کند. آنها به کسی اجازه ندادند که خود او به خاطر رعایت مصلحت اسلام، از حق مسلم خود گذشت و ۲۵ سال خار در چشم و استخوان در گلو، سکوت و تحمل کرده بود! باندها و جریانات مخالف، علی(ع) را دوست داشتند، بسیاری از آنها فداکاریها و جانبازیهای او را در راه اسلام به یاد داشتند، حتی برخی از آنها امیری او را قبول داشتند، اما آنها علی(ع) را بدون «عدالت»، بدون عمل به قانون میخواستند!
۶- آنگاه عاشورای حسینی پیش میآید و... اینجا نیز کسی؛ حتی یزید با نام و صورت و شخص حسین بن علی(ع) مشکلی نداشت، از نظر آنان حسین(ع) هرکس میخواهد باشد، فقط با یزید کاری نداشته باشد، حسین(ع)، هر مرامی که میخواهد داشته باشد، هر چه را دوست دارد تبلیغ و ترویج کند و خود به عبادت و راز و نیاز مشغول باشد، اما به ظلم و ستمی که یزیدیان بر مردم روا میدارند، نباید حساسیت داشته باشد و احساس مسئولیت کند. جبهه استکبار که در آن زمان در حکومت یزید متجلی بود، خواهان حسین(ع) بدون قیام، حسین(ع) بدون امر به معروف و نهی از منکر بودند. آنها حسین(ع) بدون شمشیر میخواستند، حسین(ع) باشد، اما کربلا نباشد، آنان صورت حسین(ع) را میخواستند، اما سیرتش را نه!، آنان اسم «حسین(ع)» را میخواستند، اما «رسمش» را نه...! چنانکه پیش از این آنان با محمد(ص) بدون رسالت، با یتیم عبدالله، چوپان قراریط و امین مکه، مشکلی نداشتند، و دشمنیشان هم با علی(ع) با نام و سوابق او نبود، با ذوالفقار و عدالت و سیرت حکومت علی(ع)، دشمن بودند و...
۷- و این داستان امروز هم ادامه دارد تا بیش از هر چیز راستی و درستی این شعار که «همه روزها عاشورا و همه زمینها کربلاست» به اثبات برسد. امروز هم «تمام اسلام با همه کفر» درگیر است. امروز هم دشمنان «حفظ صورت و تغییر سیرت نظام حق» را که اینک در «ایران سرفراز و انقلابی» متجلی شده است، هدف اصلی قرار دادهاند. امروز که دشمن علاوه بر جنگ «سخت»، به جنگ «نرم» که به مراتب خطرناکتر و نفسگیرتر و ویرانگرتر از جنگ سخت است، روی آورده است: «جنگ نرم» بر خلاف «جنگ سخت» آشکار و قابل فهم و ملموس نیست و حتی در برخی موارد، طرف مقابل ضربه خود را میزند، اما جامعه هدف، دچار خوابآلودگی و عدم احساس حمله است.
با این همه و با همه توطئهها و نقشهها و دشمنیها، به لطف حق و هشیاری رهبری و مقاومت مردم فهیم و صاحب تشخیص ایران- که علیرغم بعضی ناملایمات اما پای اعتقادات خود و آرمانهای انقلاب خود ایستادهاند- دشمنان راه به جایی نبردهاند و «شعارها بحمدالله زنده است، حرکت انقلابی حرکت زندهای است و این از استثناهای تاریخ است»، چراکه «هیچ انقلابی را در دنیا ما سراغ نداریم که در طول ۳۵ سال، ۴۰ سال، با این همه مخالفت، با این همه دشمنی، آن خط مستقیم و صراط مستقیم خودش را توانسته باشد ادامه دهد، وجود ندارد... انقلابهای واقعی که اتفاق افتاده، نتوانستهاند راه خودشان را ادامه بدهند. هدفها تغییر پیدا کرده، همین هم هست که دشمنان ما را عصبانی میکند، همین است که امروز- اگر با خبرهای خارجی آشنا باشید- مکرر میشنوید گفته میشود تا وقتی ایران دنبال انقلاب است، کار ما با ایران مشکل است، راست میگویند...»
با این وجود ما میدانیم و میبینیم که جبهه استکبار دستبردار نیست و اگر او نیز بعد از ۳۶ سال تلاش بیامان از شکست و سقوط «جمهوری اسلامی ایران» ناامید شده، حالا به شدت در پی آن است که آن را استحاله و مسخ کند، به این معنی که اسم و فرم و ظاهر و در یک کلام «صورت» آن باقی باشد، اما راه و مرام و آرمانها و در یک کلام «سیرت» آن از بین برود. اگر نمیتوانند آن را «تسلیم» کنند، تلاش کنند به نفع خود «تغییر» دهند. آنها ایران انقلابی نمیخواهند، آنها «ایران» ی را میخواهند ولو «با رهبری یک معمم» اما دستبسته و تسلیم تمامعیار آنها باشد، و برای این کار تاکتیک «نفوذ» و «رخنه» را در مراکز حساس و ارکان و حتی کوچه پسکوچههای نظام بیش از گذشته در دستور کار قرار دادهاند، برنامهریزی و کار و تلاش مستقیم و خستگیناپذیر را ادامه میدهند و آنی غافل نیستند. در این پیکاری که در پیش گرفتهاند (جنگ نرم) بیش از هر جا فرهنگ و هویت و شخصیت ملی و انقلابی ما را هدف قرار دادهاند و کارسازترین سلاح آنها در این شیوه از جنگ، تبلیغات بیوقفه و «رسانهها» هستند، به قول رهبر معظم انقلاب «حرکت عظیم رسانهای که با کمک رسانههای نوپدید» و «پیشرفتهای روزافزون محیط مجازی در خدمت تحقق اهداف جنگ نرم است» حرکتی که با «لشکر عظیم نخبگان فکری، سیاسی، ادبی، اجتماعی و فعالان برجسته ارتباطات و رشتههای مختلف هنری و...» پشتیبانی میشود.
آری دشمن ما را و این نبرد را سخت جدی گرفته است. اروپا و آمریکا و رژیمهای وابسته و خودفروخته و رژیم صهیونیستی هم در یک صف قرار دارند، دموکرات و جمهوریخواه هم در نوع «تاکتیک»، (مذاکره و دیپلماسی یا جنگ و هجوم نظامی) اختلاف نظر دارند، اما در زدن ایران انقلابی، هدف مشترک دارند. «نبردی عجیب و عظیم» برپاست و جا دارد در این معرکه همه ما به وظیفه انقلابی و ملی خود عمل کنیم، مسئولان ما در هر جا که هستند و در هر سنگری که قرار دارند، رسانههای ما در هر زمینه و حوزهای که فعالیت میکنند، با همان جدیتی که دشمن در اعمال و سخن خود و از بین بردن «سیرت» انقلاب تلاش میکند، بلکه بیشتر از آن مراقب و هشیار باشند و در حفظ «صورت و سیرت انقلاب» هر دو، آنی غفلت نکنند... د.