«نماینده»؛دکتر حمیدرضا اسماعیلی*/ سال ۸۰ در دانشگاه امام صادق(ع) با جناب دکتر «محمود سریعالقلم» درس «توسعهیافتگی و مسائل جهان سوم» داشتیم. در سالهای اصلاحات او را به عنوان یکی از نظریهپردازان اصلاحات معرفی میکردند. در حالی که او خود این مساله را قبول نداشت و انتقادهای بسیار تندی علیه اصلاحات و رئیس دولت وقت داشت. به طور مثال او معتقد بود جریان اصلاحات در دست عدهای نیروی اطلاعاتی چپ افتاده و تمام چالشهای دوران اصلاحات را جنگ نیروهای اطلاعاتی چپ با راست ارزیابی میکرد. معتقد بود این رقابتها ریشه در رقابت آنها در وزارت اطلاعات و در دهه گذشته دارد. او ایدئولوگ نیروهای اطلاعاتی راست را آقای «مصباح» میدانست و ایدئولوگ نیروهای اطلاعاتی چپ یا همان اصلاحات را «عبدالکریم سروش» معرفی میکرد. از نقدهای دیگر سریعالقلم انتقاد به توان مدیریتی رئیس دولت بود. او میگفت رئیس دولتی که وقتی وزیرش مشکلات وزارتخانه مربوط به خودش را شرح میدهد به جای حل مشکل گریه میکند و از این جهت به زنان شباهت دارد، به کار ریاست جمهوری نمیآید. او از همان سالها نیز به عنوان یکی از مشاوران نزدیک حسن روحانی در مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع شناخته میشد و به همین دلیل گاه نقد دانشجویان به آنجا نیز کشیده میشد.
در آن سالها این تصریح سریعالقلم که از جنس اصلاحطلبان نیست، کمتر شنیده میشد و تفاوت او با اصلاحطلبان جز نقدهای مصرحش چندان قابل تمیز نبود، در حالی که اگر خوب مینگریستیم کتاب «عقلانیت و توسعهیافتگی» او گواه بر صدق ادعای او بود. البته در آن سالها معنای اصلاحات و اندیشه آن هم چندان روشن نبود که این تمیز و تفکیک، ساده باشد. در واقع او در آن کتاب و نوشتههای دیگر آن زمانش بنیانهای نظری «ایدئولوژی نومحافظهکاری» را تدوین و تهیه میکرد. سریعالقلم و «صادق زیباکلام» را باید از نخستین نظریهپردازان «نومحافظهکاری» در ایران دانست. اگرچه زیباکلام را به لحاظ قدرت نظری نمیتوان همتراز با سریعالقلم دانست اما در مجموع این دو را میتوان از طلیعهداران «ایدئولوژی نومحافظهکاری» در ایران کنونی به شمار آورد که در این میان اولویت با سریعالقلم است.
نگارنده درباره ایدئولوژی اصلاحات به طور مبسوط در مقالات و کتابهای مختلف بحث کردهام و اکنون به آن نمیپردازم اما در سلسله بحثهایی که درباره «ایدئولوژی نومحافظهکاری» داشتهام، در این یادداشت بخشهایی از اندیشه و ایدئولوژی سریعالقلم را مورد بحث قرار میدهم که وی از دهه ۷۰ آن را تولید کرد و در همان دهه و نیز دهه بعد نشر داد. در این میان و در این مجال اندک تلاش میکنیم تنها به تحلیل چند مورد مهم اشاره کنیم.
چنانکه پیشتر درباره «نومحافظهکاری» بیان شد بنیان این اندیشه بر «الیتیسم» و طبقه ممتاز یا همان الیگارشی استوار است. مهمترین بحث سریعالقلم هم در حقیقت این است که ایران برای گذار به «توسعه» چارهای ندارد جز پذیرفتن این واقعیت و تن دادن به قواعد الیگارشی. او از اینجا آغاز میکند که کشورهای در حال توسعه برای دست یافتن به این مطلوب تنها ۲ الگو یا رهیافت پیش روی خود دارند که عبارتند از: «الگوی جامعهمحور» و «الگوی نخبهمحور». او تنها مصداق الگوی نخست را هند میداند که دارای این ویژگیهاست: وجود نظام حزبی، داشتن مردمی که اکثر آنها به لحاظ منابع مالی به دولت وابسته نیستند و رسانههایی که از دولت مستقل هستند. یعنی تشکلهای حزبی، رسانهها و سیستم قانونی هند در مجموع از حاکمیت سیاسیاش قویتر بود. به هر طریق او که این ویژگیها را در ایران مشاهده نمیکرد آن رهیافت را هم برای ایران نمیپذیرفت. بنابراین تنها یک مسیر را برای دست یافتن ایران به توسعه متصور میدانست که آن هم توسل به همان الیتها یا افرادی است که وی آنها را «نخبه» ترجمه میکند. در حقیقت او جامعه ایران را ضعیفتر از آن میداند که بتواند زمینههای توسعه را فراهم سازد و پیشرفت را به ارمغان آورد.
از نتایج چنین نگرشی آن است که آرمانهای مردمسالارانه و تعلق خاطر به دموکراسی جای خود را به باور الیگارشی دهد. در واقع از همین جا بود که او خود را با اصلاحطلبان یکسان نمیپنداشت، زیرا در ایدئولوژی اصلاحات «دموکراسی» به یک اسطوره تبدیل شده بود و به تعبیر امروزی دالّ مرکزی گفتمان اصلاحات به شمار میآمد. در حالی که او این سیاستها را «پوپولیستی» تصور میکرد. سراسر نوشتههای سریعالقلم نقد ایرانیان و فرهنگ آنها بود. معلوم است که با چنین باوری نسبت به جامعه ایران آنها را مشتی توده غیرقابل اعتماد تحلیل میکرد. بر این اساس سریعالقلم چندان خوش نمیدانست که در ایران امروز سخن از مردمسالاری به میان آورد و از همین جاست که او هدف خود را «توسعه و عقلانیت» معرفی میکند. شاید بتوان اینگونه گفت که او دموکراسی را برای جامعهای که – به عقیده وی - هنوز به عقلانیت و توسعه دست نیافته، زیانآور میداند.
نکته ظریف همین جاست که او با حذف رهیافت جامعهمحور، نظریه الیگارشیک را به نام رهیافت نخبگانمحور طرح میسازد.
سریعالقلم نخبگان را به دو گروه «فکری» و «ابزاری» تقسیم میکند. نخبگان فکری- همچنان که از نامشان معلوم است- شامل تولیدکنندگان اندیشه و نظریهپردازان میشود؛ با این توضیح که او اساسا با فلسفه مخالف است و ضمن گریز از مباحث انتزاعی و متافیزیکی، اصل اندیشه را اندیشههای مبتنی بر علم که با آیندهنگری همراه است میداند. در واقع آنها تنها دانشوران علوم جدید اعم از انسانی و غیرانسانی هستند. اما «نخبگان ابزاری» که اصل بحث بر سر آنهاست، همان صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی هستند. یعنی همان طبقه ممتازی که نخبگان ابزاری را تحت عناوینی مانند کارشناسان و بروکراتها اجیر میکنند. او تصریح دارد بهترین افراد برای هدایت توسعهیافتگی همین نخبگان فکری و ابزاری هستند، کما اینکه در جوامع توسعهیافته، ائتلافی منطقی میان این دو وجود دارد. لذا او مهمترین مساله توسعه در ایران امروز را روشهای رسیدن به اجماع در میان نخبگان معرفی میکند که درباره آن باید به چند نکته مهم اشاره کرد.
یک- استفاده او از اصطلاح «نخبگان ابزاری» یا همان طبقه ممتازِ دارای قدرت سیاسی و اقتصادی ممکن است خواننده را به این اشتباه بیندازد که به باور او این طبقه ابزار نخبگان فکری هستند، در حالی که ماجرا برعکس است. در حقیقت آنها هستند که ابزار الیگارشی محسوب میشوند. نخبگان فکری تنها به عنوان کارشناسان و تکنوکراتها کمک میکنند تا روشهای رسیدن به اهداف تحصیل شود و همانطور که واقعیتها نیز نشان میدهد، اصل منافع و اهداف کلان با همان طبقه است. در واقع آنها به ایدئولوژیزدایی یاری میرسانند تا اهداف عینی معلومتر شود.
دو - سریعالقلم - همانطور که بارها گفته است - توسعهیافتگی را با غربی شدن برابر میداند. لذا در تعریف او از «نخبگان ابزاری» هر صاحب قدرتی نمیتواند مشارکت کند؛ مگر اینکه آنها نیز تمایلات غربی داشته باشند یا دستکم با آن مخالف نباشند. از این رو، وقتی سخن از ائتلاف به میان میآید، روشن است این ائتلاف به راحتی قابل تحصیل نخواهد بود. با وجود این، توصیه او آن است که تا الیگارشی به ائتلاف نرسد و قواعدی را برای بازی سیاسی خود معین نسازد که در قالب آن رقابتها را به پیش برند، امکان موفقیت و توسعه به وجود نخواهد آمد، زیرا در این صورت انرژی آنها صرف حذف یکدیگر خواهد شد. آنها همچنین باید با گذار از ایدئولوژی متافیزیکی موجود در ایران، یافتههای دانشوران علوم مختلف را به کار گیرند.
سه - تفکیک قدرت سیاسی از قدرت اقتصادی کاری دشوار است. این دو منبع قدرت با یکدیگر پیوستگی دارند و هر دو در یکجا مینشینند. لذا وقتی سخن از صاحبان قدرت اقتصادی و سیاسی به میان میآید، لزوما به این معنا نیست که آنها ۲ دسته هستند. در واقع نخبگان ابزاری شامل افراد و خاندانهایی است که هر دو منبع قدرت را یکجا در اختیار دارند. به همین معناست که میتوان آن را معادل الیگارشی دانست.
چهار - نکته آخر اینکه در این تحولات نقش توده مردم در مشارکت سیاسی نقش معناداری نیست. آنها تنها باید توسط آن دو گروه نخبه مدیریت و اصلاح شوند. این مدیریت هم منوط به این است که طبقه ممتاز به ائتلاف برسد و با مدیریت تحولات سیاسی از مشارکت توده در سیاست کاسته شود. به عبارت ساده اینکه مردم به خانههایشان بازگردند و سیاست را به الیتها و طبقه ممتاز واگذارند.
* پژوهشگر و کارشناس ارشد جریانشناسی سیاسی