به گزارش «نماینده» روزنامه شرق امروز شنبه ۹۴/۵/۲۴ گفت و گویی با فائزه هاشمی، نماینده اسبق مجلس انجام داده که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
انتخابات مجلس پنجم، در سال ٧٤ انجام شد و الان ٢٠ سال از تشکیل آن مجلس گذشته است. قبل از آن اما، در سالهای نیمه دهه ٧٠، فضای اجتماعی کشور درحال تغییر بود. برخی نشریات روشنفکری در حال انتشار بودند و در کنار آن، شما بهعنوان دختر رئیسجمهوری، مباحث نویی را مطرح کردید که تا آنموقع بحث نشده بود. علاوه بر اینکه بر اساس آمار؛ در آن سالها، نرخ تحصیلات و باسوادی در ایران، بهویژه در میان دختران افزایش پیدا کرده بود. به نظر میرسد مجلس پنجم معلول همان شرایط اجتماعی جدید بود. یعنی دغدغهها بیشتر اجتماعی بود تا سیاسی. این را میپذیرید؟
به این شدت که شما گفتید، خیر! بههرحال مسائل اجتماعی هم در رویکارآمدن مجلس پنجم تأثیرگذار و تعیینکننده بود. اما اینکه دغدغههای سیاسی مطرح نبوده باشد، فکر نمیکنم اینگونه بود. در آن مقطع زمانی هم مثل همه مقاطع، مسائل سیاسی، اقتصادی هم مطرح بود و البته شاید مسائل اقتصادی و همچنین مسائل سیاسی پررنگتر بود. علت تلاش برای شکلگیری مجلس پنجم با آن کیفیت شاید این بود که مجلس چهارم در مقابل آقای هاشمی بود.
از نگاه خودم نمیگویم، در دوره آقای هاشمی، خیلی کارها انجام شده بود. برخی از نمونههایش نیز میتواند این نکاتی باشد که شما گفتید. بهخصوص در دو، سه سال آخر، موانع زیادی برای بسیاری از برنامهها وجود داشت و بعضی را متوقف میکرد. نهتنها مجلس، بلکه چپهای جامعه هم با این قضایا مخالف بودند. من وقتی فعالیتهای آقای هاشمی را میدیدم، تفکرم این بود، دستکم مجلسی داشته باشیم که همراه دولت بوده و مانعی برای فعالیتها نباشد. با این نگاه بود که پیشنهاد حزب کارگزاران، برای کاندیدای مجلس پنجم را پذیرفتم.
من با توجه به اینکه در ورزش بانوان، حقوق زنان و مسائل اجتماعی فعال بودم، فکر کردم شاید پایگاه رأی داشته باشم. بههمیندلیل وارد عرصه رقابت شدم که بتوانیم بافت مجلس چهارم را تغییر دهیم و نمایندههایی در مجلس باشند که مخالف و مانع برنامههای دولت در رشد، توسعه و پیشرفت در همه ابعاد نباشند.
مجلس پنجم بهخاطر افرادی که در آن حضور یافتند، مجلس وزینی است. چهرههایی مثل عبدالله نوری، حسن روحانی و... یا از جناح مقابل افرادی مثل موحدیکرمانی ...
خانم هاشمی، آقای مرعشی!
درواقع مجلسی بود که بهلحاظ حضور آن چهرهها وزین بود ...
البته خانمهای حاضر در آن مجلس با وضعیت امروز متفاوت بودند که هنوز هم جایگزین مناسبی برای آنها نداریم. مثلا خانمها جلودارزاده، نفیسه فیاضبخش، دکتر وحیددستجردی، پیشگاهیفر و امانی، دباغ و مابقی. به نظرم مجلسهای بعدی به سمت افول رفتند.
برخی به همین دلیل مجلس پنجم را شکل خوب و ممکنی از مجلس میدانند.
به نظرم مجلس پنجم، بعد از مجلس اول، تا به امروز، شاید بهترین مجلس تاریخ جمهوری اسلامی بوده است. یکی از ویژگیهای مجلس پنجم، اقلیت قوی آن مجلس بود که باعث میشد اکثریت نتواند هرکاری انجام دهد. ضمن اینکه در آن مجلس، عقلانیت هم نسبت به مجالس دیگر، بیشتر حاکم بود.
با همه این چهرههای وزین و اکثریتی که آن موقع از جناح راست سنتی بودند، هنوز طیف تندروی آن چندان ظهور نکرده بود ...
بودند، اما بهشدت امروز نبودند و البته در مجلس هم از انگشتان یک دست کمتر بودند.
بله، اما بزنگاههایی در آن مجلس وجود دارد که گویا میخواهند جلو آن روند آغاز شده را بگیرند. آن مجلس با ریاست آقای ناطق، اگرچه به همه وزرای دولت هفتم رأی داد، اما بعد از ٩ ماه از دوره آقای نوری، استیضاح او مطرح میشود. آنهم استیضاح مهمترین وزیری که میتواند اصلاحات داخلی را شکل دهد یا طرح استیضاح وزیر ارشاد.
استیضاح وزیر کشور و ارشاد مطرح میشود. همین مجلس، به آقای نوری رأی نمیدهد، ولی به مهاجرانی رأی میدهد. بااینحال، در این مجلس آنقدر عقلانیت بود که به آقای مهاجرانی که بهخوبی از خود دفاع کرد رأی داد. یعنی اکثریت افراد اصولگرای آن، دارای منطق و عقلانیت بودند و از قبل تصمیم خود را نگرفته بودند. همین موضوع به اعتقاد من، یک نکته مثبت مجلس پنجم است.
اما تلاش مجلس این بود که هر طور شده، استیضاح مهاجرانی هم رأی نیاورد. آقای مهاجرانی در آنجا نوعی زیرکی به خرج داد.
نطق او باعث شد رأی بیاورد، سیاستمداری، علم و دانش، تسلط به موضوع و تدبیر او بود. میخواهم بگویم که از قبل برنامهای تدوین نشده بود که حتما باید این دو وزیر استیضاح شوند و از کابینه بیرون بروند. تنها اتفاق این بود که نمایندگان مجلس گوش کردند، تحتتأثیر حرفهای آقای مهاجرانی قرار گرفتند و به او رأی دادند. این نشانه عقلانیت است. آقای نوری استیضاح شد. اما مگر ما بعد از آن در آن مجلس استیضاح داشتیم؟
نداشتیم ...
بله، نداشتیم. بالاخره در هر مجلس باید یکی، دو تا استیضاح انجام شود! (باخنده). وگرنه پس بگویند مجلس چه کاره است!؟
اما روی مهمترین وزرا دست گذاشتند.
بله، اما تنها یک مورد بود.
اما فشارها بر وزیر ارشاد در بیرون از مجلس همچنان ادامه پیدا کرد.
این موارد، در سیاست طبیعی است. در آن موقع یادم هست که در جریان استیضاح مهاجرانی، چندبار نام روزنامه زن مطرح شد. اتفاقا یکی از انتقاداتی که به آقای مهاجرانی مطرح میشد، وضعیت روزنامه زن بود. هربار که نامی از روزنامه به میان آمد، من یادداشتی را به آقای ناطق که از دو جناج مقابل هم بودیم، میدادم چون اتهاماتی که به روزنامه میزدند واقعیت نداشت. اما ایشان با جابهجاکردن کلمات و حذف بعضی از آنها طوری مطلب را میخواند که بهنفع خودشان باشد. من دوباره به او نامه دادم و او دوباره جواب من را خواند. بعد هم به من گفتند، شما خیلی زرنگ بودی که باعث شدی در جلسه یکروزه چندینبار نام روزنامه زن تکرار شود. کجا میتوان بیشتر از این برای روزنامه زن تبلیغ کرد!؟ یک داستان دیگر هم در رابطه با آن روز داشتم. در راه مجلس بودم.
صبح خیلی عجله داشتم که زود برسم. باید به حدنصاب رسیده و دفاع میکردیم. با اینکه ما یک اقلیتی قوی بودیم، اما لب مرز بودیم. به یاد دارم در ماشینم یک سوسک پیدا شد. من تنها بودم و راننده! کنار خیابان ایستادم محافظ نداشتم. به محافظ بابا زنگ زدم که بیاید، یکی از نمایندهها به من زنگ میزند که کجایی؟ چرا نمیرسی؟ الان جلسه شروع میشود. من هم خجالت میکشیدم که بگویم کنار خیابان نشستهام و منتظرم کسی بیاید و سوسک را بکشد. بالاخره یکی آمد، سوسک را کشت و من توانستم به مجلس بروم.
کمی راجع به ریاست آقای ناطق صحبت کنیم. شاید یک نمونه مدیریت ایشان همین ماجرای استیضاح عبدالله نوری باشد. یک خاطره معروف که از ناطقنوری در همین رابطه مطرح است به پاسخ او به عبدالله نوری در جلسه استیضاح باز میگردد. ناطقنوری در آن جلسه در پاسخ به عبدالله نوری که بعد از دفاع میگوید بمانم یا بروم؟ میگوید نه دیگر، امروز، روز رفتن است! همین ماجرا البته در مطبوعات آن روز خیلی سروصدا ایجاد میکند. ناطق بعد توضیح میدهد که این تفسیر مطبوعاتیها بوده است. بعد هم به عقبه ماجرا اشاره میکند و میگوید چون عبدالله نوری یکی، دوباری که به صحن آمده بوده برای پاسخ به سؤال نمایندگان بوده و باید بعد از جواب در صحن میمانده که نمانده بوده است؛ همین موضوع هم باعث دلخوری نمایندگان شده است. بهخاطر این، نوری در آن جلسه استیضاح این سؤال را میپرسد که بماند یا نه و ناطق هم آن جمله معروف را میگوید.
چه نتیجهای میخواهید بگیرید؟
میخواهم بدانم ریاست آقای ناطق چگونه بوده است؟
همانگونه که گفتم مجلس پنجم، بعد از مجلس اول، مجلسی استثنایی بوده، ریاست آقای ناطق هم، ریاست خوبی بوده است. با وجود اینکه ایشان از جناح رقیب ما بود، ولی مدیریت قویای داشت. بالاخره ایشان در رأس جناح مقابل یعنی راستها بود.
شما که اقلیت بودید، در جریان لابیهایی که اتفاق میافتاد، به مشکلی برنمیخوردید؟
خیر. درمورد لابی به مشکل برنمیخوردیم. بالاخره معلوم بود ما رأیمان چقدر است. ایشان [ناطق] نمیتوانست در اینباره مشکلی ایجاد کند. افراد هم تکلیفشان معلوم بود، نمونه جواب شما در سؤال بالا مربوط به کمیسیون زنان که در مجلس پنجم ایجاد شد، است.
قبل از آن نبود؟
نه. به پیشنهاد خانمهای نماینده تشکیل شد. یادم است خودم و بهنظرم همه خانمها تقاضا کرده بودیم که در این کمیسیون باشیم. اگر اشتباه نکنم، کمیسیون ١٥عضو داشت، هشت نفر را از آقایان گذاشتند و هفت نفر هم از خانمها. درواقع اکثریت کمیسیون را به آقایان دادند. چون همه خانمها برای عضویت در این کمیسیون تقاضا کرده بودند، هیأترئیسه دست به انتخاب زد. آقای ناطق بهعنوان رئیس نقش تعیینکنندهای داشت. خانمهای کمخطر را گذاشته بود. ما هم بهشوخی میگفتیم کمیسیون زنان به کمیسیون زنان و زایمان تبدیل شده است! چراکه خانم دکتر دستجردی، خانم دکتر رمضانزاده و کسانی که پزشک بودند را برای عضویت در کمیسیون گذاشته بودند. این در حالی است که بهفرض، من میتوانستم نماینده بخش اجتماعی جامعه یا نماینده بخش دختران و جوانان باشم. اما، خانمها را طوری چیده بودند تا آن چیزی که میخواهند از آن بیرون بیاید. اکثریت آن کمیسیون هم از آن اصولگراها و آقایان شد. آن کمیسیون به نظر من نمیتوانست فعالیتها، مسائل و مشکلات زنان را دنبال و برایش تصمیمگیری کند. من تصمیم هیأترئیسه و آقای ناطق را در این مورد نپسندیدم. بهنظر من میتوانستند ترکیب را بهتر بگذارند که چیزی از دل آن بیرون بیاید، اما چیزی از آن بیرون نیامد.
چرا؟ آیا به خاطر مباحثی که در حوزه زنان مطرح میشد، نگران بودند؟
بله. مسائل زنان همیشه پرسروصدا بود. البته این را هم بگویم در مسائل زنان، آقایان اصولگرا و اصلاحطلب خیلی فرقی با هم ندارند. یعنی بسیاری از فعالان اصلاحطلب ما مثل اصولگرایان، نگاه بستهای دارند. آنها نمیخواهند خانمها در مدیریتها نقش جدی داشته باشند و معتقد به حقوق برابر زنان و مردان نیستند. بر همین اساس، هم ترکیب کمیسیون را طوری چیدند که از کمیسیون چیزی بیرون نیاید.
شما و خانمهایی که در مجلس بودید، به لحاظ اقلیت و اکثریت، نسبتتان چطور بود؟
فکر میکنم تقریبا برابر بودیم. روابط خیلی خوبی هم با یکدیگر داشتیم. بین ما دوستی برقرار بود. در موضوعات زنان، خیلی اختلاف نظر نداشتیم و در اکثر مواقع با هم متحد بودیم. بیشتر در موضوعات سیاسی با هم رقیب بودیم.
از ماجرای روزنامه «سلام» چیزی در خاطرتان هست؟
یادم است که ما هر شب خانوادگی به کوی میرفتیم. مردم زیادی آنجا جمع میشدند. دانشجوها بودند و توضیح میدادند و حوادث را بیان میکردند. یکی از درگیریهای گروههای فشار با من هم، همانجا بود. یادم است هر بار که به کوی دانشگاه میرفتیم؛ جمعیتی از موافق و مخالف، جمع میشدند و بحث در میگرفت. یادم است گروههای فشار آنقدر عصبانی بودند که وقتی در ماشین نشستیم، آنها دور ماشین را گرفته بودند و میخواستند ماشین را بلند کنند. ماشین را تکان میدادند و حالت حمله داشتند. شرایطی بود که بچههای من از ترس زیر صندلی پنهان شده بودند. همه ترسیده بودند. یادم است یکبار که من رفتم، شلوار جین به پا داشتم. آنها اطراف من راه میرفتند، آن موقع حمله نمیکردند، فقط میگفتند که اگر زن من این را پوشیده بود او را میکشتم. حرفهای دانشجویانی را که مورد حمله قرار گرفته بودند میشنیدم. بعد از آن در مجلس، کمیته تحقیقوتفحصی فکر میکنم بعد از عید نوروز تشکیل شد که من رئیس آن شدم.
یعنی سال ٧٩؟
بله، ابتدای سال ٧٩. شاید هم اواخر ٧٨ بود. وقتی در مجلس طرح تحقیق و تفحص تصویب شد به کمیسیون ما آمد. من آن موقع میدانستم که دیگر نماینده نخواهم بود. در انتخابات مجلس ششم شکست خورده و رأی نیاورده بودم. به همین دلیل میگویم اوایل سال ٧٩ یا اواخر سال ٧٨.
درخواست تفحص را چه کسانی مطرح کردند؟
یادم نیست. بههرحال به کمیسیون ما (امور داخلی) آمد و ما باید آن کمیته را تشکیل میدادیم. با اینکه دو ماه بیشتر به فعالیت ما نمانده بود، بااینحال انگیزه داشتم و به این کمیته رفتم و خودم را برای ریاست آن کاندیدا کردم و رأی هم آوردم ولی اکثر نمایندههای دیگر، انگیزه نداشتند؛ چراکه انتخاب نشده بودند و دو ماه بیشتر به پایان کارشان نمانده بود. در همان فاصله کوتاه ما بازدیدهای بسیاری انجام دادیم. با دانشجویان دوباره صحبت کردیم و با نیروی انتظامی، مدیران دانشگاه و مدیران کوی دانشگاه و خیلی جاهای دیگر صحبت داشتیم. تا جایی پیش رفتیم که باید گزارش را مینوشتیم، اما دوره ما تمام شد.
پس گزارش مکتوب موجود است؟
دیگر خبر ندارم، چون دوره ما تمام شد، گزارش را منشی کمیسیون جناب آقای ورامینی مینوشت. ایشان کارهای گزارش را انجام میداد. خیلی از اسناد و مدارک جمع شد. شاید هم گزارش نوشته نشد. دوره ما تمام شد و به عمر مجلس پنجم نرسید.
آقای ترقی میگوید تحقیقات مجلس نشان میدهد عواملی از دولت در این ماجرا نقش داشتهاند. موبایل و بیسیم پیدا کردهاند و همچنین نقش یکی از افراد مطرح وزارت کشور را مثال زده است و میگوید خانم فائزه هاشمی سعی میکند تعلل کند و قضیه را جدی نگیرد. برای همین، گزارشها منجر به نهاییشدن و ارائه به مجلس نشد و گزارش ابتر ماند.
نه؛ این واقعیت ندارد. کذب محض است. اتفاقا ما در همان مدت کوتاه خیلی از کارها را انجام دادیم. بازدیدها، جلسات و کارهای زیادی بود. تا جایی که به خاطر دارم ردپایی از دولت در کار نبود.
یادتان هست که با چه کسانی حرف زدید؟
آقای فرهاد نظری، به این دلیل یادم است که در مراسم فوت آقای صادق طباطبایی که در مسجد جماران بودم، آقای نظری آنجا بود و این موضوع را یادآوری کرد رئیس وقت کوی دانشگاه و خیلی جاهای دیگر. اگر گزارش یا اسناد را دربیاورند همه اینها را دارد. رئیس کمیسیون ما آقای موحدی ساوجی بودند.
احتمالا نوشته هم نشده که مجلس ششم پیگیری نکرده است؟
ممکن است برای من نیز این سؤال همیشه مطرح بوده که چرا مجلس ششم این قضیه را پیگیری نکرد؟
شاید به همین دلیل که گزارشی نبوده است؟
نمیدانم، شاید.
نطقهایتان در حمایت از آقای کرباسچی را به خاطر میآورید؟ در مجلس هم دراینباره نطق داشتهاید. سر جریان دادگاه ایشان یادتان هست که چه کارهایی انجام دادهاید؟
بعد از دستگیری آقای کرباسچی، سخنرانیها، مصاحبهها و برنامههایی بود که من هم سخنران یکی از اینسری برنامهها بودم. انصار حزبالله هم فعال بود، برای برهمزدن برنامهها بود. در پایان یکی از سخنرانیهایم در حمایت از آقای کرباسچی خبر رسید که اینها رسیدهاند. خوشبختانه سخنرانی من تمام شده بود، ولی کار رها نشد. آنها از دری وارد و ما هم از در دیگری خارج شدیم. آقای کرباسچی خدمات زیادی به تهران کرد و الگویی برای سایر شهرهای کشور شده بود و تأثیرگذار.
به روزنامه «زن» بپردازیم. فکر انتشار روزنامه «زن» چگونه شروع شد و چگونه پیش رفت؟ چرا به نظر میرسید که در اواخر انتشار آن، مواضع تندی اتخاذ میشد؟
موضوعات و مشکلات زنان بیشتر فرهنگی است و برای رفع آن نیاز به فرهنگسازی دارد، بنابراین روزنامه را ابزاری مناسب دیدم برای این کار و زمانی که نماینده مجلس شدم، تصمیم گرفتم روزنامهای را برای زنان منتشر کنم، انتشار روزنامهای برای زنان که تواناییها و پتانسیل و مشکلات را بیان کند، باعث میشود جامعه با این موضوعات آشنا شود. زنان را بشناسد، بهتدریج آنها را باور کند و فرهنگسازی انجام شود، مشابه کاری که در ورزش بانوان صورت گرفت. میخواستم با اطلاعرسانی روزانه، زمینه را برای حل مشکلات زنان فراهم کنم. اما از طرفی فکر کردم که اگر فقط به موضوعات زنان بپردازم، مردها آن را نمیخوانند! درصورتیکه مشکل بیشتر با مردان است و نه زنان. بنابراین این نشریه باید به موضوعات روز بپردازد و بخش عمده و اولویت آن هم مسائل زنان باشد که توسط همه اقشار جامعه خوانده شود. بخشی از مشکلاتی که درباره زنان داریم، نابرابری قوانین است. طبیعی است که وقتی به این مسائل پرداختیم، یکسری حساسیتها ایجاد شد. درباره مسائل سیاسی هم، از آنجا که من تصمیم گرفته بودم به موضوعات روز هم بپردازم تا این روزنامه مخاطبان گستردهای داشته باشد؛ آن دوره هم روزنامههای مختلف اصلاحطلبان بیرون میآمد. روزنامه «زن» نمیتوانست از این فضا عقب بماند و باید آگاهیرسانی را انجام میداد، چراکه در غیر این صورت مشتری نداشت. بنابراین هم از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ پرداختن به مسائل مربوط به زنان، مورد توجه قرار گرفت. پیام یک بهانه بود. انتشار پیام، یک خط بود، در یک ستون و در مجموع ١٠ کلمه هم نمیشد. قبل از ما، هفتهنامه خانم رفعت بیات که یادم نیست اسم آنچه بود، مصاحبه کامل ایشان را در یک لایی دوصفحهای کامل روزنامه چاپ کرده بود؛ بدون اینکه هیچ نقدی هم بر آن بگذارد. مجله انصار حزبالله چه بود؟
یالثارات.
یالثارات هم از آن پیام یک ستون کامل کار کرده بود. ولی ما فقط یک خط آن را چاپ کرده بودیم. برای آن دو مجله، اتفاقی نیفتاد. ولی ما را بستند. حتی من در رابطه با آن کارتونی هم که در رابطه با دیه بود، تبرئه شدم. آن هم چیزی نبود که توهین به مقدسات تلقی شود. در رابطه با مسائل سیاسی هم روزنامه زن تا حدودی پیشرو بود. یکسری از مسائل را ما شروع میکردیم و دیگر روزنامهها بعد از ما مطرح میکردند.
ظاهرا به خاطر اعتراض که به قاضی دادگاه آقای کرباسچی داشتید هم به دادگاه رفتید.
اینها همه با هم در یک دادگاه بود. روزنامه «زن» شاید حدود پنج بار شکایت داشت. یا شاکیها، شکایتشان را پس گرفتند یا روزنامه تبرئه شد. تنها موضوعی که من تبرئه نشدم، همین ماجرای گرگ و گوسفند بوده است. من محکومیت دیگری در پرونده روزنامه زن ندارم.
برخی اسمها از روزنامه «زن» بعدها برجسته شدند؛ مثل خانم انتخابیفرد. آنطور که سایتهای جناح مقابل نوشتهاند، ظاهرا ایشان ارتباطی هم با شما داشتهاند. مثلا با هم به ورزش رفتهاید یا اینکه یک روزنامه آمریکایی از شما دعوت کرده و شما به جای خودتان او را فرستادهاید.
زمانی که من دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه آزاد تهران مرکز بودم، کاملیا با من همکلاس بود. دیگر او را ندیدم تا روزنامه زن. بعد هم که روزنامه زن را به راه انداختم، ایشان آمد و بهعنوان خبرنگار مشغول بهکار شد. دختری فعال، پرانرژی و باانگیزه بود. از آنجا که بودجه روزنامهها کمتر از فرستادن خبرنگار به سفرهای مختلف است، او خودش هم علاقهمند بود و هم با خرج خودش به سفرهای خارجی میرفت. من هم موافقت میکردم که او با نام روزنامه «زن» در حوادث و رویدادها حضور پیدا کند.
وضع مالی او خوب بود؟
بله، آنموقع هم که دلار و سفر آنقدر گران نبود. آن موقع سفررفتن خیلی کار سختی نبود. اگر دیگران هم هزینه میکردند، من آنها را هم میفرستادم. ضمنا کاملیا با دست پر برمیگشت. گزارشهای خوبی میآورد. گاهی هم مزیت روزنامه ما نسبت به دیگران، همین گزارشهای کاملیا بود. در کنار روزنامه دوست هم بودیم. دختر شادی بود و من هنوز هم دوستش دارم. سر انتشار آن پیام او را گرفتند و گفتند که کار او بوده است. درصورتیکه نبود. پیام برای ما فکس شده بود و من گفتم که چاپ کنیم. کاملیا دو، سهماهی بازداشت بود. یکبار هم فکر میکنم من را بهعنوان شاهد فراخواندند، که در دادگاه یا اتاق قاضی او را دیدم. او در بازجوییها گفته بود، فائزه گفته این کارها را انجام بدهم. من هم همه را خودم بهعنوان مدیرمسئول روزنامه برعهده گرفتم. واقعا هم همینطور بود.
گویا قرار بوده مصاحبههایی با برخی چهرههایی که حساسیت زیادی روی آنها وجود دارد انجام دهید؟
رد نمیکنم و خیلی هم یادم نیست؛ ولی اگر گفته، حتما درست است. بههرحال روزنامه باید سراغ همهجور آدم برود. ما که نمیتوانیم یکجانبه حرکت کنیم و فکر کنیم که کار رسانهای درستی انجام میدهیم. در کار رسانهای لازم است با همه جور آدم گفتوگو و به همه پرداخته شود.
بههرحال برخی افراد جزء خطقرمزها هستند.
گفتوگو با آنها خط قرمز نبوده. هر صحبتی که انجام یا چاپ میشود دلیل تأیید و تبلیغ نیست. اینکه یکطرفه به قاضی برویم و راضی هم باشیم هنر نیست.
یعنی آنموقع فضای آزادی وجود داشت؟
به یاد نمیآورم که آنموقع کسی اعتراضی کرده باشد و بعدها این حرفها را گفتند. تا جایی که یادم هست، آن زمان، فضا بسته نبود. شما درمورد دشمنتان هم که میخواهید مطلبی بنویسید باید با او گفتوگو کنید. مطلب شما وقتی کامل است که بتوانی نظر دشمنت را بنویسی، نظر خودت را هم بنویسی و قضاوت را به خواننده بسپاری. من بهعنوان یک رسانه نباید برای خواننده تعیینتکلیف کنم. ما حتی در مسائل مربوط به زنان هم این کار را میکردیم. به فرض اگر میخواستیم درمورد دیه، مطلبی را کار کنیم، اولا سراغ همه ابعاد آن اعم از جامعهشناسی، روانشناسی، اجتماعی، فقهی و حقوقی آن میرفتیم. نظر موافقان و مخالفان را میگرفتیم و کار میکردیم. اعتقاد من این است که کار رسانه همین است و یک کار تحقیقی باید اینگونه باشد. اگر هم کاملیا این کار را کرده، از ویژگیهای خوب او و زبلبودنش به عنوان یک خبرنگار حرفهای بوده است.
چندبار به سفر رفت؟
یادم نیست. برای مرگ پادشاه اردن با خرج خودش به سفر رفت. درمورد سفرش به آمریکا هم باید بگویم که وزارت ارشاد یک برنامه برای این منظور داشت و ارز دولتی هم پرداخت میکرد. ولی فکر میکنم باید پول بلیت را خودشان میدادند. روزنامه خرج نکرد و خودش رفت.
بعد از آن به ایران برگشت؟
بله، کاملیا همیشه ایران بود. وقتی هم که روزنامه «زن» توقیف شد، ایران بود. بعد دستگیر شد و بعد هم که از زندان آزاد شد دیگر روزنامهای در کار نبود به سفر دیگری که احتمالا چین بوده، میرود و برمیگردد؛ که البته این سفر با مسئولیت روزنامه زن نبود. اگر خاطراتش را بخوانید توضیح داده است. بعد هم سفر دیگری میرود. بعد از این سفر دوم، بعد از توقیف روزنامه «زن»، دیگر برنمیگردد.
راجع به سفرتان به مصر و موضوع بازدید از مزار شاه توضیح دهید.
من یک سفر ورزشی به مصر داشتم. یک سمینار درباره زنان بود و من هم یکی از سخنرانان آن بودم. به هر جای دنیا که سفر کنید، بالاخره به آثار تاریخی هم سری میزنید؛ مثلا مزار مائو در میدان تیانآنمن چین یا مزار لنین در میدان سرخ مسکو، همه را رفتهام یا معابد در نپال و هند و... آن وقت شاه و تاریخ خودمان را نبینیم؟ این به معنی ارزشگذاری نیست، همانگونه که تأیید مائو یا لنین هم نیست و بودایی هم نیستیم که به دیدن معابد میرویم.
اما این موضوع برای آن زمان خیلی حرکت تندی بوده است.
تاریخ زمان ندارد. جریان این بود که بازدید ما از مسجد رفاعی چند روز قبل از یکی از مراسمهایی که مربوط به شاه میشد؛ حالا یا تولد یا فوت او بود. یکی از افراد سلطنتطلب هم آمده بود تا آنجا را برای مراسم آماده کند. ظاهرا فردا یا پسفردای آن روز قرار بود جمعیتی به آنجا بروند. او دید که ما چادری هستیم و از ایران آمدهایم، شروع کرد به انتقادکردن از شرایط ایران و ما هم شروع کردیم به دفاعکردن. شاید یک ساعت تمام ما آنجا بحث کردیم، ولی ما را نشناخت. بعد از خروجمان شناخته بود و موضوع را رسانهای کرده بود.
شاید آنها فکر کردهاند شما برای بزرگداشت رفتهاید؟
نه. خودشان هم میدانند که چنین چیزی نبوده است. آنها فقط بهانهای پیدا کردند که حمله کنند.
میخواهم به تشکیل کارگزاران بپردازم. در آستانه انتخابات مجلس پنجم، فهرست کارگزاران مطرح میشود و یک بگومگویی سر کاندیداها در جامعه روحانیت صورت میگیرد. جامعه روحانیت شماها را قبول نمیکند، کارگزاران سر همان موضوع شکل میگیرد. این روند چگونه بوده است؟
البته من در بحثهای اولیه نبودهام.
از چه زمانی اضافه شدید؟ چون شما جزء هیأت مؤسس هستید.
زمانی که به وزارت کشور میرود. جریان این بود که یک گروهی، احتمالا هیأت مؤسس کارگزاران، همین آقایانی که در کابینه بودند ...
آن ١٦ نفر؟
لازم است که قدری به عقبتر برگردیم. بعد از مجلس سوم. در خاطراتی که امسال از آقای هاشمی منتشر شد؛ این ماجرا (تشکیل کارگزاران) هست. با ردصلاحیتهای گسترده در انتخابات مجلس چهارم و تشکیل مجلس توسط راستها، احزاب چپ قهر میکنند. در طول فعالیت مجلس چهارم تقریبا فعالیت احزاب چپ وجود نداشت. یعنی جامعه یکدست شده بود و همه اصولگرا بودند. گروه تکنوکراتی که در کابینه و اطراف آقای هاشمی بودند، دنبال این بودند که به دلیل موانع جدی که این مجلس برای کار و برنامههای دولت ایجاد میکرد نمایندههایی را از جناح طرف مقابل (روبهروی راستها) به مجلس بفرستند، پنج اسم به جامعه روحانیت میدهند تا آنها را در فهرست خودشان قرار دهند. جامعه روحانیت مبارز نمیپذیرد این صحبتها در دیدار کارگزارانیها با آقای هاشمی (در هفته پیش) کامل توسط ایشان مطرح شد. ایشان تاریخ شکلگیری کارگزاران را دقیق و با جزئیات بیان کردند.
من در مصاحبه آقای هاشمی با کیهان خواندم که میگفت آقای مهدویکنی کلا با آنها موافق نبود.
ممکن است و بعد از آن، کار به تشکیل گروه کارگزاران سازندگی برای انتخابات میکشد. نتیجه این شد مجبور به پذیرش حدود صد نفر در مجلس شدند. این گروه اقلیتی بسیار قوی و تا حدودی تعیینکننده را در مجلس تشکیل دادند. ما حدود ٩٠ تا ١١٠ رأی در مجلس داشتیم که بستگی به موضوع، فرق داشت. کارگزاران اینگونه شکل گرفتند.
شما از چه زمانی اضافه شدید؟
بعد از اینکه تصمیم بر این شد تا کارگزاران سازندگی خودش فهرست مستقلی داشته باشد به من هم پیشنهاد حضور در این فهرست داده شد. من هم گفتم با بابا مشورت کنید؛ اگر موافق بود، مشکلی ندارم.
یعنی با همان وضعیت و بدون ثبت امکان فهرستدادن فراهم بود؟
حتما بود که آنگونه عمل شد.
آقای هاشمی در مصاحبه با کیهان میگوید که من کلا مخالف تشکیل گروه کارگزاران بودم؛ اما با رهبری که صحبت کردم، ایشان موافق بوده است.
آقای هاشمی بیشتر نقش واسطه را داشته و پیام این گروه را به رهبری میرساند و برعکس. خود او در ابتدا موافق تشکیل حزب نبوده است.
بعد از تشکیل، دیگر مخالفتی نداشته است؟
نه. ایده تشکیل حزب، ایده آقای هاشمی نبوده است، البته مانع هم نبوده است.
علت مخالفتش چه بوده است؟ بهدلیل جلوگیری از دودستگی در جامعه بوده است؟
اینجور که خودشان در همان جلسه بیان کردند نگران دودستگی روحانیت و نیروهای انقلاب بودند.
گریزی هم به قبل از آن مجلس بزنیم. شما بهعنوان نفر دوم تهران وارد مجلس شدید. خودتان فکر میکنید به پشتوانه پدرتان وارد مجلس شدید؟
من همهجا گفتهام و باز هم خواهم گفت که رأی من چند دلیل داشت که در کنار هم معنی دارد: هم نام آقای هاشمی هم فعالیتهای خودم. بهدلیل فعالیتهایی که داشتم، شناختهشده بودم و اگر توانستم در فعالیتهایی مثل ورزش بانوان موفق باشم بهدلیل حمایتها و نام آقای هاشمی بود. اینکه به فلان شهرستان میرفتم و با فلان امامجمعه دیدار کرده و متقاعدش میکردم که باید ورزش بانوان در شهر باشد، جلوی آن گرفته نشود و به آن امکانات داده شود و از طرف دیگر او هم با من دیدار کرده و مباحث را میپذیرفت و بعد از آن هم ورزش بانوان در آنجا رونق میگرفت، به این دلیل بود که دختر آقای هاشمی بودم. چون فکر میکردند که آقای هاشمی با این موضوع موافق است و حرف من را میپذیرفتند. بنابراین من موفقیت خودم را جدای از نام آقای هاشمی نمیدانم. نام و حمایتهای او قطعا در این زمینه نقش تعیینکنندهای داشته است. بار نام ایشان برای من مثبت بود. من به این دو عامل، یک عامل دیگر هم اضافه میکنم و آن، نقش گروههای فشار است. موضوع دوچرخهسواری که در آن ایام به طرز عجیبی، گل کرد و مورد توجه جوانان و بهویژه دخترهای جوان قرار گرفت، درصورتیکه شعار من دوچرخهسواری نبود، کمک بزرگی به این موضوع کرد. درواقع گروههای فشار این موضوع را علیه من مطرح کردند و چنان روی آنتن بردند که من هرجا میرفتم سخنرانی کنم؛ اولین چیزی که دخترها یا پسرها از من میپرسیدند این بود که آیا دوچرخهسواری آزاد میشود!؟ این به دغدغه آنها تبدیل شده بود. شاید تبلیغات خودم در آن ایام اینقدر نمیتوانست همهجاگیر شود.
از اعتراضهای خیابانی علیه خودتان موردی به یاد دارید؟ در جایی راجع به موضوع حجاب و کت و دامن صحبت کرده بودید، فردای آن روز عدهای به محل دفتر کار شما میآیند و اعتراض میکنند.
البته آنموقع مثل امروز نبود. گروههای فشار آن زمان، نسبت به گروههای فشار حالا محدودتر و با قدرت کمتر بودند. تا قبل از انتخابات مجلس، با من مشکلی نداشتند. اگر هم داشتند در این حد بود که در رسانههای خود دراینباره بنویسند. اما من که برای مجلس کاندیدا شدم، یاد مشکلات خود، با من افتادند. یکی از کارهای آنان تلاش برای بههمزدن سخنرانیهایم بود. البته هیچوقت موفق به برهمزدن کامل در آن دوران نشدند. یعنی هر جا که آمدند، مردم جلو آنها ایستادند. یادم هست در یک سخنرانی انتخاباتی که در شرق تهران و در مسجد بزرگی داشتم، آنها آمدند و میخواستند مانع شوند. اما جمعیت حاضر که در مسجد بودند جلو آنها را گرفتند. حتی من خطاب به آنها گفتم یکی از شما بیاید و صحبتش را طرح کند. اما باز هم مردم نگذاشتند که این اتفاق بیفتد. چون بلافاصله شروع کردند علیه دوچرخهسواری بانوان حرفزدن که با عکسالعمل مردم و بهخصوص جوانها مواجه شد و فرصت به پاسخدادن من نرسید. اما صحبت شما درباره حجاب، مربوط به وقتی است که من در مجلس بودم و روزنامه «زن» را منتشر میکردم. آنها هم بیشتر از روزنامه «زن» عصبانی بودند. آنها جلو دفتر من در خیابان آصف تجمع میکنند. من خودم آن روز نبودم. آنها هم آمدند، تجمع کردند و رفتند. تأثیرگذار نبودند. هرچه این کارها را میکردند به نفع من بود، البته در بین مردم.
آیا غیر از دوران انتخابات مجلس، شما در جای دیگری با آنان رودررو شدید؟
به خاطر دارم، وقتی آقای صیاد شیرازی ترور شد، در مراسم تشییعجنازه ایشان هم علیه من زیاد شعار داده شد. اواخر دوران انتشار روزنامه «زن»، خشم آنها خیلی زیاد شد. این موج عصبانیت هم بیشتر به خاطر روزنامه زن بود، تا مجلس یا جاهای دیگر. البته زمان انتخابات ریاستجمهوری ٧٦، یادم هست یک روز از غرب تهران راه افتادیم و از شرق تهران برگشتیم و در ١٠ شهر شمال برای آقای خاتمی سخنرانی کردم. فکر کنم تنها سخنرانیای که نگذاشتند انجام شود، آمل بود. به ما خبر دادند که ما اصلا نمیگذاریم شما وارد شهر شوید که ما هم از سخنرانی در آن شهر صرفنظر کردیم. در ٩ شهر دیگر نه تنها مشکل نبود بلکه استقبال نیز عالی بود.
در مجلس ششم رأی نیاوردید. این پروسه را چگونه تحلیل میکنید؟ شما در مجلس پنجم در اوج بودید. نفر دوم تهران شدید. اما در مجلس ششم اوضاع بهگونهای دیگر پیش رفت. علتش چه بود؟
من ترجیح میدهم درباره این قضایا صحبت نکنم.
از مجلس ششم به بعد، تا سال ٨٨، خیلی نامو نشانی از شما نبود. چرا این اتفاق افتاد؟ خودتان خواستید یا رسانهها سراغ شما نیامدند؟
من به نحوی رنجیدم. خودم تصمیم گرفتم فعالیتهای سیاسی را کنار بگذارم.
چرا؟
بهخاطر همان انتخابات و رأیندادن به من بود که رنجیده شدم.
چرا آنقدر طولانی شد؟
دیگر بنا نداشتم که فعالیت دوباره را شروع کنم، ولی به این دلیل دوباره وارد صحنه شدم که دوره اول آقای احمدینژاد تمام شده بود. مملکت به سمت ویرانی میرفت. آقای موسوی کاندیدا شده بود و فکر کردم هرکسی بتواند کوچکترین تأثیری بگذارد که به پیروزی آقای موسوی منجر شود و آقای احمدینژاد دوباره بر سر کار نیاید، نباید دریغ کند. احساس وظیفه و تکلیف بود. فکر کردم که دیگر جای قهرکردن و دلشکستگی نیست.
اما، حضور شما خیلی پررنگ نبود. چه در تجمعات چه در سخنرانیهای انتخاباتی.
منظورتان در ستادهای تبلیغاتی است.
بله.
برنامهریزی ستادها را افراد دیگری انجام میدادند و نخواستند و شاید هم صلاح نبود.
چرا؟
تلاش آقای احمدنژاد و گروهی این بود که جا بیندازند که آقای هاشمی، آقای موسوی را آورده است. چون میگفتند که آقای هاشمی میخواهد میرحسین را بیاورد، ولی واقعا اینگونه نبود. در مناظرهاش هم به این موضوع اشاره کرد. درصورتیکه آقای هاشمی نه به ما گفت بروید و نه گفت نروید.
یعنی میخواستید که حضور فعال داشته باشید، ولی ملاحظات و شرایط را در نظر گرفتید؟
نه، این بحثها را من الان از شما میشنوم. اینطور که بیان میکنید آن موقع نبود، کاندیدا کسی دیگر بود و آنها برنامهریزی میکردند، هیچ زمانی نیز این سؤالات یا ذهنیات شما مطرح نبود که بخواهم درباره آن فکر کنم.
چه اتفاقی افتاد که شما از آن جایگاه و شور و هیجان پایین آمدید؟
من در شوراهای مشورتی بودم. مثلا در شورای مشورتی زنان، شورای مشورتی ورزش و در جلسههای آنان بودم.
اما حالت خطشکنی گذشته را نداشتید.
شاید. قرار نیست همیشه من خطشکن باشم. خطشکنان فراوان بودند.
به این فکر نمیکردید که بهتر است آن موقعیت احیا شود؟ یا اصلا دیگر در فکر آن نبودید؟
چنین چیزی در فکرم نبود. من در دولت آقای احمدینژاد چه کار میتوانستم بکنم؟ امکاناتی در اختیار من نبود. آقای احمدینژاد دفتر ما را هم بسته بود.
درمورد سفرتان به انگلیس توضیح دهید. شما آنجا مسکن ثابتی دارید؟ خیلی در این مورد حرفوحدیث هست.
نه؛ من در انگلیس جایی ندارم. جریان این بود؛ هنگامی که من در انتخابات مجلس ششم رأی نیاوردم و از بسیاری فعالیتها کناره گرفتم. فرصت خوبی بود تا به خودم برسم. مسئولیتی نداشتم و فعالیتهایم کم شده بود.
یکی از نیازهایی که همیشه احساس میکردم، یادگیری خوب زبان انگلیسی بود. به دلیل فعالیتهایم در فدراسیون اسلامی ورزش زنان که یک تشکیلات بینالمللی بود خیلی نیاز داشتم. در ایران هم خیلی معلم خصوصی و کلاس زبان داشتم، ولی مفید نبود. فکر کردم فرصت خوبی است که به انگلیس بروم تا زبانم تقویت شود. علاوه بر این خواستم تا خارج از کشور در یک مقطع تحصیلی درس بخوانم و تجربه جدیدی کسب کنم. به این دلایل رفتم. هیچ جایی هم نداشتم. چهارسالونیم بیرمنگام بودم. شش ماه کلاس زبان رفتم و بعد هم یک سال، فوقلیسانس حقوقبشر خواندم. خانه هم اجارهای بود. دو سال اول خانهای داشتم که بعد از تصمیم صاحبخانه برای فروش آن، خانهای دیگر اجاره کردم. یک آپارتمان٧٠ متری دوخوابه.
تنها رفتید؟
با پسرم رفتم. دختر و همسرم هم میآمدند و میرفتند. ما هم در رفتوآمد به ایران بودیم. بعد از آن وارد مقطع دکترا در رشته حقوقبشر شدم. اما نمیخواستم به لندن بروم. در لندن، ایرانی زیاد بود. رسانهها فعال بودند و شناخته میشدم و نمیشد راحت زندگی کرد. بعد از اینکه پسرم دانشگاه قبول شد، لندن را انتخاب کرد. من باید بیرمنگام تنها میماندم و لندن را هم دوست نداشتم. در ضمن، چیزی را که از انگلیس میخواستم، کسب کرده بودم. زبانم راه افتاده بود. فوقلیسانسم را گرفتم و چون قابلیت انتقال رشته به ایران را هم داشتم، به ایران بازگشتم و دکترا گرفتم.
در چه دانشگاهی تحصیل کردید؟
University of central England) UCE). وقتی که به ایران برگشتم، ازآنجاکه دکترای حقوقبشر در ایران نبود، روابط بینالملل خواندم و باعث شد تا موضوع پایاننامهام هم تغییر کند.
برادر شما، مهدی هم به همین منظور انگلیس بود؟
مهدی مأموریت داشت برای سرزدن به دانشگاههای آزاد خارج از کشور، یعنی با این هدف از ایران خارج شد. وقایع بعد از سال ٨٨ بود. شرایط حاد شد و حملات زیادی به او صورت میگرفت. بزرگان مشورت دادند که برنگردد. مهدی وقتی دید که قرار است برخلاف میل خودش بماند، از فرصت استفاده کرد و برای گرفتن دکترا وارد دانشگاه آکسفورد شد.
درسش تمام شد؟
خودش انتخاب کرد که به ایران برگردد. تصمیم گرفت که با آن مسائل رودررو شود و در مقابل آن، بایستد.
نوشتن دفترچه خاطرات را از کی شروع کردید؟
از وقتی که نماینده شدم، شروع کردم.
تا الان؟ و هرروز؟
از سال ٧٤ شروع شده و تا امروز هم، هرروز نوشتهام.
معمولا چه اوقاتی مینویسید؟
صبحها.
آیا قصد انتشار آنها را دارید؟
بنا دارم زمانی این کار را انجام دهم که بتوانم آن را بدون سانسور منتشر کنم. برای همین هم فعلا به انتشارش فکر نمیکنم.
فکر میکنید چه زمانی شرایط برای این کار مهیا شود؟
نمیدانم.
احتمالا به خاطر اینکه پدرتان هم این کار را انجام میدادند، الهام گرفتهاید. یا اینکه خودتان تصمیم گرفتید؟
خاطرهنوشتن ایشان، حتما مؤثر بوده است. قبل از اینکه وارد سیاست و عرصه انتخابات شوم، به این فکر نبودم. ولی از وقتی که وارد کار سیاسی شدم، به نظرم رسید که لازم است بنویسم. شاید هم کسی به من پیشنهاد کرد، ولی یادم نیست. در خانواده ما الان همه خاطرات خود را مینویسند.
همگی!؟ نوهها هم مینویسند؟
نوهها را نمیدانم. مامان و بابا و ما بچهها.