۵سال گذشت ! به همین سادگی ...و چه تلح بود زمانی که حماسه ماندگار و ۴۰ میلیونی مردم پیش پای هوای و هوس عده ای دل به بیگانه داده قربانی شد و انتخاباتی که می توانست حلال بسیاری از مشکلات شود با فتنه از پیش طراحی شده به معظلی بدل گشت ...معظلی که اگر نبود وجود رهبر عزیز انقلاب امروز ایران بدل به اوکراین و دیگر قربانیان انقلاب های رنگین شده بود . سخن را کوتاه کنیم فتنه در شبانگاه ۲۲ خرداد و با سخنان از پيش نوشته شده ميرحسين موسوي فاز عملي خود را به صورت جدي شروع كرد و در روز قدس، ۱۳ آبان، ۱۶ آذر و عاشورا با هدايت اصحاب فتنه بر جسارت خود افزود.حماسه به يادماندني و تاريخي ۹ دي فتنه گران را در اغما فرو برده و يوم الله ۲۲ بهمن سرنوشت مختوم مرگ خفت بار را براي آن رقم زد.
دوران شاگردان مكتب ماكياولي ديگر به سر رسيده است و اين مكتب انبيا است كه با عزت به راه خود تا رسيدن به قله كمال در حكومت منجي آخرالزمان مهدي موعود(عج) ادامه مي دهد.
سایت نماینده تلاش دارد تا از امروز و به مناسبت پنجمین سالگرد انتخابات حماسی ۲۲ خرداد به معرفی اصحاب و رجال تاثیر گذار فتنه بپردازد به این امید که گامی هر چند کوچک در راه مقابله با تلاش های صورت گرفته در به فراموشی سپردن جنایت ها و خیانت های اصحاب فتنه برداشته باشد ...
در ۲۱ تیر ماه ۱۳۲۱ در خانواده ای که سخنان زیادی در حواشی اعتقادات سیاسی و دینی آن وجود دارد تئوریسین برجسته اصلاحطلبان و مسؤول کمیته سیاسی و عضو ارشد شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران به دنیا آمد . در مورد پدر بهزاد نبوی سخنان زیادی گفته شده است ولی آنچه که در خاطرات وی آمده حکایت از آن دارد که پدر بهزاد نبوی دارای عقاید و جهت گیریهای کاملا لیبرالی و طرفدار نظام شاهنشاهی و نیز تا اندازه ای مخالف با عقاید و معتقدات دینی بوده است.
پدر بهز اهل سبزوار بود و تحصیلات آکادمیک خود را در رشته تاریخ به پایان رسانده بود . جهت گیری مثبت پدر بهزاد در باره نظام شاهنشاهی از موضوع پایان نامه دکترای وی پیدا است . از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید شاهنشاهی موضوع پایان نامه ای است که پدر بهزاد از آن دفاع کرد .
نبوی در مورد خانواده خود می گوید : «خانواده پدری من اهل سبزوار هستند و بر خلاف پدرم که یک آدم غرب زده و روشن فکر مآب بود خانواده اش مذهبی و اکثرا متشرع بودند . اما پدر من بخاطر گرایشات روشنفکری نوع غربی نماز نمی خواند . مادرم اهل تبریز و از یک خانواده مسلمان ولی با تفکر غربی و از قشر کارمند و شرافتمند بود . پدر بزرگ و مادربزرگم هردو نمازخوان و روزه گیر بوده ولی نوعا دموکرات منش و لیبرال مسلک که به انجام فرائض مذهبی فرزندانشان چندان توجهی نداشتند به همین دلیل برخی از فرزندانشان نماز نمی خواند ، البته نخواندن نماز آنها مفهوم کفر و الحاد نداشت . »[۱]
پدر بهزاد نبوی که ابتدا کفیل اداره فرهنگ سبزوار بود در سال ۱۳۴۳ به دلیل خوش خدمتی به رژیم شاه ، بورس تحصیلی گرفت و به فرانسه رفت و در آنجا دکترای تاریخ گرفت.او بعد از گرفتن دکترای تاریخ با درجه استادیاری در دانشگاه تربیت معلم به تدریس مشغول شد.اما ماجرای اخذ درجه دانشیاری پدر بهزاد نبوی جالب است. او برای این که زودتر عنوان رساله اش جهت گرفتن درجه دانشیاری تایید شود ، عنوان رساله خود را «از انقلاب مشروطه تا انقلاب سفید» گذاشت تا با چاپلوسی اعلیحضرت همایونی سریعا" به پست مورد نظر برسد.وی همچنین در چند میزگرد به اصطلاح علمی روزنامه رستاخیز (ارگان حزب رستاخیز شاه) شرکت کرد تا بالاخره به پست دانشیاری رسید.
به دلیل این سوابق، پدر بهزاد نبوی بعد از انقلاب بازنشسته شد و این بازنشستگی که در حکم پاکسازی بود برای وی گران آمد به همین دلیل وی بعد از پاکسازی به انقلاب بدبین شد و به فرانسه رفت و جزو ۶ نفری شد که به گفته بنی صدر بر اثر برخورد غلط جمهوری اسلامی از کشور فرار کرد! پدر بهزاد نبوی بعدها با شاپور بختیار در فرانسه پیوند خورد و به عضویت گروهک ضدانقلابی او درآمد.
مادر بهزاد، خانم «شیفته هروآبادی» اهل تبریز است که در رژیم گذشته رئیس انستیتو عالی پرستاری فیروزگر تهران بوده که با تولد بهزاد از شوهر طلاق گرفته و بهزاد ناچارا نزد اقوام مادری بزرگ میشود که اتفاقا همگی آنان وابستگی شدید فکری به حزب زحمتکشان داشتند. منصوره پیرنیا از عناصر ضدانقلاب در مریلند آمریکا سال ۱۹۹۵ درکتابی تحت عنوان «سالار زنان ایران» به معرفی و تمجید زنان پرچمدار فمینیسم در تاریخ معاصر ایران و تلاشهای خاندان طاغوت در حمایت از آنها میپردازد.[۲]
در مورد دوران کودکی بهزاد اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی یقینا جهت گیریهای فکری بهزاد نبوی در دوران کودکی و نو.جوانی می تواند متاثر از اتفاقات سیاسی آن دوره یعنی نهضت ملی شدن صنعت نفت و قبل از آن سقوط رضا خان و نیز جنگ ابرقدرتهای نو ظهور برای نفوذ در ایران باشد .
بهزاد در سال ۱۳۳۹ وارد دانشگاه میشود و رشته مهندسی الکترونیک را برای تحصیلات آکادمیک خود بر میگزیند البته این ورود به فضای دانشگاه هم زمان میشود با تاسیس جبهه ملی سوم با نظارت دکتر مصدق.
بهزاد نبوی به عنوان یکی از موسسان این جریان فکری علت تاسیس جبهه ملی سوم را کندروی جبهه ملی در قبال رویداد های اساسی آن روز میداند .البته جبهه ملی سوم بیش از ۶ ماه دوام نمی اورد.
البته باز بودن فضای سیاسی بین سالهای ۱۳۳۸ تا سال ۱۳۴۱ نیز در فعالیتهای بهزاد نبوی نقش داشته است جبهه ملی در دانشگاهها بواسطه این فضای سیاسی که در اثر فشار از بیرون به رژیم پهلوی توسط دمکراتهای ایالات متحده بوجود آمده بود نفوذ و فعالیت گسترده ای داشته است و این گسترده گی فعالیت بهزاد نبوی را متمایل کرده بود که در شاخه دانشگاهی جبهه ملی فعالیت کنددر آن زمان مهمترین گروه سیاسی مخالف دربار جبهه ملی بود و این جبهه بیشترین نفوذ و تاثیر را در دانشگاهها داشت.
نبوی در آن سالها دانشجوی دانشگاه پلیتکنیک بود. وی در اشاره به آن سالها، از ابتدای سال ۴۰ یاد میکند که تحت فشار کندی و دموکراتها در آمریکا، فضای ایران باز شد: «در این زمان جبهه ملی نفوذ گستردهای در دانشگاه داشت به طوری که میتوانم بگویم اگر جبهه ملی برای تحصنی دعوت میکرد دانشگاه کاملا تعطیل میشد. حتی دانشجویان نظامی هم میآمدند اطراف محل تجمع دانشجویان و جزوه دست میگرفتند که مثلا در اجتماع حاضر نیستند ولی به سخنرانیها گوش میکردند"
نبوی به یاد میآورد که از ۶۰۰ دانشجوی پلیتکنیک در آن زمان ۲۰۰ نفر عضو تشکیلاتی جبهه ملی بودند و حق عضویت پرداخت میکردند: «اینها را ما اوایل بهمنماه ۴۰ تیمبندی کرده بودیم. ۲۰ گروه ۱۰ نفره شده بودند که توانایی برگزاری ۲۰ روز تظاهرات در تهران را داشتند"
آشنایی نبوی با شعاعیان به همان سالها باز میگردد.
فعالیت کاری و غیر سیاسی بهزاد نبوی تا سال ۱۳۴۸ در قالب فعایتهای مخابراتی برای شرکتهای امریکایی و و از سال ۱۳۴۸ تا سال ۱۳۵۱ در قالب تاسیس شرکتی مخابراتی مرتبط با پروژه های مایکروویو می باشد . این فعالیت ها شک برخی کارشناسان سیاسی را نیز برانگیخته است و اساسا انها این فعالیتها را بدور از نظرگاه سیاسی بهزاد نبوی نمی دانند :
یکی از بحثهای کلیدی که در بازشناسی چریک پیر اهمیت زایدالوصفی مییابد، فعالیتهای او در شرکتهای مخابراتی وابسته به آمریکاست که سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی همواره این همکاری از نقاط مشکوک زندگانی سیاسی- امنیتی بهزاد نبوی بوده است. بهزاد نبوی در سال ۴۷ یک سالی هم در شرکت مخابراتی ویژه شنود آمریکاییان از شوروی مشغول کار میشود. شرکتی که سیستم «ماکروویو» پست و تلگراف بین زاهدان تا آذربایجان را نصب کرده است. البته پیش از شروع به کار نبوی در شرکتهاي آمریکایی وی در اواخر سال ۴۷ و در اوج حساسیتهای ساواک به ریز عملکرد فعالان سیاسی ضددولت پهلوی به کمک ۳ نفر از دوستانش که اتفاقا ۲ نفرشان همدورهای دانشکدهاش بودند، یک شرکت مخابراتی تشکیل داده و از سال ۴۸ تا زمان دستگیریاش درسال۵۱ شرکت مذکور فعال بوده است جالب آنکه در آن زمان این شرکت تنها شرکتی بوده است که در زمینه مخابرات بویژه «مایکروویو» کار میکرد، از این رو کار وی سریعا توسعه می یابد . البته شرکت مزبور در نصب و نگهداری خط «مایکروویو تهران- اسدآباد» فعالیت داشت. رضا گلپور چمر کوهی در کتاب جنجالی شنود اشباح مینویسد: «یک شرکت آمریکایی بود، به نام «بریچ» که «بهزاد [نبوی]» برای اونها کار میکرد. یعنی خُب البته، ارتباط شغلی بود. پیمانکاری و... این شرکت روی پستهای الکترونیک و شنودهای الکترونیکی روی روسیه از شرق به غرب ایران کار میکرد... یکی از ریشههای تاریخی بحث سیا و «بهزاد» و اینها که بعضاً مطرح میشود، به نظر من توی این ارتباط بریچ بود».[۳] وی در بخش دیگری از این کتاب نیز خاطرنشان می کند : «... شنیدم که حزب توده و فکر کنم «کیانوری» یک نامهای هم به «امام» نوشتند که صریحاً به سوابقی اشاره کردند که دلالت بر ارتباط «بهزاد» با «سیا» میکرد. ولی خب چون مصداق «اذا جاء فاسق بنباء...» شاید بتوانیم بگوییم. یعنی خب اونها هم خط را از مسکو میگرفتند و «کاگب» به هر حال بحث شرکت الکترونیکی و آمریکاییها که روی پایگاههای شنود ضدروسی توی ایران کار میکردند و «بهزاد» با اونها مرتبط بود، جداً مطرح است. ولی در سطح اخبار امنیتی و نه اتهام [۴]
آشنایی با مصطفی شعاعیان نقطه عطف زندگی سیاسی بهزاد نبوی محسوب می شود . وی عضو دانشکده فنی و مصطفی شعاعیان نیز دانشجوی هنرسرای عالی فنی بود. این هنرسرا که بعدها پایه تشکیل دانشگاه علم و صنعت شد در آن زمان در نزدیکی پلیتکنیک قرار داشت و سازمان دانشجویی جبهه ملی در این دو دانشگاه یکی بود. خود نبوی زمانی مسوول کمیته دانشگاه پلیتکنیک بود.
ولی مصطفی شعاعیان چگونه می اندیشید و نوع تاثیر پذیری بهزاد از او چه بود؟
مصطفی شعاعیان در سال ۱۳۱۵ در تهران به دنیا آمد. تنگدستی خانواده و گرایشهای پدرش به جنبش جنگل در او خوی و خصلتی رادیکال به ارث گذاشت اما ناسیونالیسم اولین ظرف ایدئولوژیکی بود که مصطفی شعاعیان برای حیات آن را انتخاب کرد. در طول زمان مصطفی شعاعیان از پانایرانیسم به سوی سوسیالیسم حرکت کرد و سرانجام مارکسیست شد اما همواره منتقد مارکسیسم روسی و به ویژه لنینیسم باقی ماند. در واقع همان گرایشهای ملیگرایانهای که در شعاعیان وجود داشت مانع از آن میشد که او هرگونه الگوی خارجی را به عنوان سرمشق سیاسی بپذیرد. شعاعیان چندی به صورت منفرد و چندی با راهاندازی گروهی محدود سعی کرد یک جریان مستقل مارکسیستی در ایران تاسیس کند. ا ما چون معتقد به حرکت جبههای بود سعی بسیار کرد به نزدیکترین جریان مارکسیستی که میشناخت یعنی چریکهای فدایی خلق ملحق شود. «هشتنامه» داستان تلاش ناکام شعاعیان برای این الحاق است که از رهگذر آن مصطفی شعاعیان به جای ائتلاف با فداییان به فهم تازهای از این گروه مارکسیست رسید و دریافت که آن اتوپیایی که در ذهن خویش از جبهه متحد مبارزه با رژیم پهلوی ترسیم کرده تا چه اندازه خیالی و غیر واقعی است. اولین اختلاف در سطح تحلیل شعاعیان و فداییان از قدرتهای سیاسی بروز کرد. حلقه شعاعیان معتقد بودند قدرت اصلی اقتصادی و اجتماعی در ایران در دست طبقه زمیندار و فئودال است که از حمایت انگلیس برخوردار است در مقابل این طبقه و امپریالیسم حامی آن طبقه متوسط و بورژوازی قرار دارد که از حمایت آمریکا برخوردار است. حلقه شعاعیان بر این اساس باور داشت که طبقه کارگر باید در نزاع بورژوازی و فئودالیسم یا در واقع آمریکا و انگلیس جانب بورژوازی و آمریکا را بگیرد که به نسبت فئودالها و انگلیس مترقیتر ».
مصطفی شعاعیان در سال ۱۳۵۰ شغلش؛ معلمی را رها کرد و به فعالیت حرفهای چریکی پرداخت. گروهی مستقل تاسیس کرد که بنا به مشی خود او صورتی جبههای و غیر ایدئولوژیک داشت و افرادی چون بهزاد نبوی هم عضو آن بودند.
در ۱۶بهمن ۱۳۵۴ در یک درگیری مسلحانه در خیابان استخر، مصطفی شعاعیان زخم برداشت و دستگیر شد اما در راه زندان با استفاده از کپسول سیانور خودکشی کرد و به زندگی سیاسی ناکام خود پایان داد.
شعاعیان ارتباط نزدیکی با گروههای ملی مذهبی و نیز نهضت آزادی داشت شخصی غیر مذهبی بود ولی مذهب را وسیله خوبی برای مبارزه میدانست شعاعیان کودتای ۲۸ مرداد را نه امریکایی بلکه انگلیسی میدانست نظری که البته سازمان مجاهدین انقلاب اولیه نیز برآن اعتقاد داشت . رابطه نزدیگ و دوجانبه شعاعیان با سازمان مجاهدین خلق حتی در مورد کمکهای تسلیحاتی به این سازمان پیش رفته بود نقش شعاعیان در فراری دادن برخی از عناصر سازمان از دست ساواک همیشه نقل محافل این گروهها بوده است.[۵]
اما سخن در اینجاست که تاثیر پذیری بهزاد نبوی از شعاعیان را در زندگی سیاسی او چگونه میتوان ردیابی کرد. این تاثیر پذیری به گفته برخی نقش یسار عمده ای در فعالیتهای سیاسی نبوی در بعد از انقلاب و خصوصا اوایل انقلاب داشته است. مخفی کاری سازمانی و پرداختن به فعالیتهای سری و نیز توجه عمده به تصرف و تسلط بر سازمانهای امنیتی در اوایل انقلاب و نیز دلداده گی بیش از حد به گروههای ملی گرا و نیز استفاده از مذهب و ایدئولوژی به عنوان یک وسیله راهبردی و نه به عنوان برنامه عملی اداره کشور از جمله این تاثیر پذیریها میتواند قلمداد شود.
شاید همین اثر پذیری نبوی از شعاعیان بود که او را مجبور ساخت در اواخر سال ۱۳۴۹ با ایجاد نزدیکی بین چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق به پلی میان این دو تشکل تبدیل شود و در نهایت به سازمان مجاهدین خلق بپیوند .
بهزاد نبوی در سوم مرداد سال ۵۱ دستگیر می شود :
...”يك روز ساعت چهار صبح، قبل از آن كه براي نماز بيدار شوم، ناگهان با سرو صدايي از خواب پريدم. يواشكي از پنجره به داخل حياط نگاه كردم؛ ديدم ساواكي ها دور تا دور حياط خانه، با مسلسل و يوزي ايستاده اند. به پشت ساختمان رفتم، متاسفانه خانه را طوري ساخته بودند كه اطرافش باز بود و به ساختمان هاي ديگر راه نداشت. ديدم پشت ساختمان را هم محاصره كرده اند. آن موقع به همراه خودم اسلحه نداشتم، تنها يك سيانور داشتم، آن را در دهانم گذاشتم و پس از چند لحظه دستگير شدم"
ولی گویا سیانور فاسد بوده و در نتیجه توان آن را نداشت که بهزاد نبوی را به دیار باقی بفرستد . بهزاد دستگیر شده و در دادگاه به حبس ابد محکوم می شود .
این حکم بعدها به ده سال حبس تقلیل پیدا میکند موضوعی که هنوز علت آن بدرستی مشخص و معین نشده است .بهزاد نبوی در دوران زندان به عنوان یکی از کلیدی ترین مهره های سازمان مجاهدین خلق تبدیل می شود و مهره های اصلی این سازمان همچون موسی خیابانی و پرویز یعقوبی به عنوان رابط های بهزاد با سازمان فعالیت میکنند البته این همکاری و پیشرفت درون سازمانی نبوی تا تحولات ایدئولوژیک این سازمان که منجر به جدایی برخی از اعضای با سابقه آن میشود ادامه پیدا میکند.
تشکیل گروه امت واحده در سال ۵۵به همراهی افرادی چون«محمد سلامتی، پرویز قدیانی، صادق نوروزی، علی شجاعیوند، محسن مخملباف، فریدون وردینژاد، تقی رحمانی و احمد عزتشاهی» از اولین اقدامات نبوی بعد از جدایی از سازمان بشمار میرود این گروه در درون زندان به مبارزه فکری با سازمانی می پردازد که بهزاد نبوی تا دیروز یکی از برجسته ترین شاگردان مکتب آن بود.
در آذر ۵۷ هم زمان با اوج گرفتن انقلاب اسلامی و ضعف رژیم شاهنشاهی نبوی از زندان آزاد می شود .
مسائل منجر به تاسیس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از جمله اولین رویدادهای مرتبط با بهزاد نبوی در حوادث بعد از پیروزی انقلاب است.
تاکید امام خمینی بر وحدت گروههای هفتگانه مبارزاتی که در زمان طاغوت به مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی می پرداختند از اولین جرقه هایی بود که می توان از آن به عنوان نقطه شروع تاسیس سازمان مجاهدین انقلاب یاد کرد این هفت گروه عبارت بودند از:
۱- گروه منصورون: از سال ۱۳۴۹ چند هسته مبارزاتی در شهرهای اهواز، خرمشهر و دزفول تشکیل شد . پس از بروز اختلاف در سازمان مجاهدین خلق در سال ۵۴، این هسته ها با هم متحد شدند و گروه منصورون را تشکیل دادند . از جمله بنیانگذاران این گروه، شهید غلامحسین صفاتی دزفولی، محسن رضایی، ذوالقدر و شمخانی می باشند.
۲-گروه امت واحده: بنیانگذار این گروه، بهزاد نبوی بود که از نیروهای ارشد آموزش سازمان مجاهدین خلق محسوب می شد .
۳تا ۷ - از جمله گروههای جدید، می توان به گروههایی چون موحدین، فلاح، بدر، توحیدی صف و توحیدی خلق اشاره کرد .
گروههای هفتگانه فوق، در عین پراکنده بودن و عدم ارتباط تشکیلاتی مستمر، در ایران و خارج از کشور فعالیت می کردند . امام خمینی در اواخر مهرماه سال ۵۷ مسئله وحدت گروه های مبارز را مطرح کردند . بر این اساس شهید مطهری و شهید محمد منتظری و جلال الدین فارسی و تعدادی از یاران و اطرافیان امام، نظر ایشان را به گروه ها انتقال دادند، تا زمینه گفتگو و اتحاد هموار شود . سرانجام در هفتم تیر ۵۸، هفت گروه مورد بحث با صدور بیانیه ای با نام جدید «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی » اعلام موجودیت کردند . سران این سازمان، بیشترین نیروی خود را صرف فعالیتهای نظامی و سیاسی می کردند و از جمله در شکل گیری نهادهایی چون «کمیته انقلاب اسلامی » و «سپاه پاسداران » نقش قابل ملاحظه ای داشتند.
در واپسین روزهای اتحاد، گروههای هفتگانه، جرقه اختلافات زده شد . آرمین از اعضای برجسنه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی می گوید: «ضرورتهای موجود در سالهای اولیه انقلاب و سرعت تحولات، امکان انجام بحث و گفتگو را از ما گرفت . به همین دلیل پس از گذشت ۲ - ۳ سال از انقلاب که با مسائل جدیدی روبرو شدیم . . . وقتی ما با شرایط جدید روبرو شدیم، آن وحدت و اشتراکات قبلی که در واقع یک وحدت مقطعی بود، نمی توانست پاسخگوی نیازهای این دوره باشد . در نتیجه اختلاف در سازمان پدید آمد .»[۶].
بروز اختلاف در بین اعضای سازمان، کار را به جایی کشاند که امام خمینی در خواست کردند نماینده ای از سوی خود در آن سازمان معین کند . پس از طرح و تصویب این پیشنهاد در بین اعضای شورای مرکزی و ارسال آن خدمت امام و موافقت ایشان، آیت الله راستی کاشانی به عنوان نماینده امام در آن سازمان انتخاب شدند .
بعد از مدت کوتاهی با وجود نماینده امام در سازمان، اختلاف بین اعضا ادامه یافت، اما این بار اختلاف بر سر نماینده امام بود . بعد از مدتی کشمکش درباره ایشان، سرانجام اعضای سازمان در ۱۳ مهر ۶۰ خدمت امام شرفیاب شدند و خواست هایی را از ایشان مطرح کردند که از جمله این خواسته ها عبارتند از :
تقاضای تلویحی تعویض نماینده امام وتقاضای تعیین دو نماینده از سوی ایشان در سازمان که یکی نماینده امام در امور سیاسی و دیگری نماینده در مسائل فقهی باشد .
امام در جواب چنین فرمودند: «خیر، من آقای راستی را عوض نمی کنم; تا ایشان اعراض نکرده باشند عوض نمی کنم . نگفته اند که من وقت ندارم . ایشان مرد فاضل و مهذبی هستند، پس می گویم شما هم بگوئید ایشان فعالتر برخورد کنند "
بعد از این قضیه، نغمه های جدید و کشمکشهای چپ و راست در سازمان افزایش پیدا کرد . و اطلاعیه هایی به این مضمون پیرامون نماینده امام صادر کردند و درخواست می کردند که ایشان کارهای فقهی را پیگیری کند و مسائل سیاسی به دیگری محول شود . کار به جایی رسید که آیت الله راستی کاشانی در ۱۸ فروردین ۶۱ از امام کسب تکلیف کردند . و حضرت امام فرمودند: «حتما خود شما باید باشید . صلاح نیست غیر از شما، خود شما باشید; چون به امور سازمان آشنا هستید . به کارتان ادامه دهید . . . تا ببینیم با اینها چه باید کرد [۷]
پیرو پیام امام ، نماینده ایشان در سازمان، افرادی را انتخاب کرده و با ایجاد یک شورا تشکیل جلسه داد، اما یک روز بعد جریان چپ سازمان اطلاعیه ای با عنوان «شورای هماهنگی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی » صادر کرد و در آن، امر نماینده رهبر انقلاب را لازم الاتباع ندانست . آنان خواستار ملاقات با امام شدند، اما موفق به این دیدار نگردیدند . با بالا گرفتن اختلاف و کشمکشهای درون سازمان، آیت الله موسوی اردبیلی از طرف امام مامور شد، نقطه نظرات آنها را خدمت امام ابلاغ کند . در پی این ماموریت، شایعه ای مبنی بر انتخاب آیت الله موسوی اردبیلی و حذف آیت الله راستی کاشانی در سازمان شکل گرفت و بعد از پخش شایعه، آیت الله موسوی اردبیلی اعلام کرد: «من هیچ گونه دخالت یا نظارت و یا مشورت در امور جاری سازمان ندارم، قبلا چیزی که به من محول شده بود را انجام دادم و بس.
در نهایت مهندس نبوی، چهره شاخص این سازمان، در حاشیه ملاقات ستاد بسیج اقتصادی با حضرت امام رحمه الله مسئله سازمان را مطرح نموده و از امام رحمه الله کسب تکلیف کرد و امام رحمه الله همچون گذشته فرمودند: «من به هیچ وجه آقای راستی را عوض نمی کنم . بروید با ایشان مسئله را حل کنید [۸]
به دنبال آشکار شدن نظر صریح امام درباره نظارت و کیفیت آن و حدود و اختیارات نماینده ایشان، بهزاد نبوی به همراه مجموع یاران ۳۶ نفره خویش در دیماه ۱۳۶۱ از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی رسما استعفا میدهند. در این بخش باید اشاره کرد بهزاد نبوی که به گفته خودش تا سال ۵۷ از الفبای اسلام بیخبر بوده و حتی برخی از مسائل مکتبی مانند نجاست کفار برایش جانیفتاده بود در فضای احساسی- انقلابی آن دوران که مخلصان جام «عند ربهم یرزقون» را عاشقانه در کردستان و جنوب کشور سرمیکشیدند پلههای ترقی را به سرعت طی میکند. عضویت در نخستین شورای مرکزی کمیته انقلاب اسلامی و گرفتن مسؤولیت کلیدی گزینش کمیته! و عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما از مسؤولیتهای مهم وی تا فروردین ۱۳۵۹ است که نهایتا نبوی به دلیل مخالفت بنیصدر! مجبور به ترک شورای سرپرستی صدا و سیما میشود. در حقیقت موضوع مخالفتهای مشکوک بنیصدر از نکات بسیار بحثانگیز پرونده سربسته نبوی با بنیصدری است که با پدرش دوستیهای عمیق داشته و تصفیه وی را از دانشگاه«غلط جمهوری اسلامی» میدانست . به هر ترتیب بعدها با علم شدن داستان مخالفتهای بیمبنای این دو، مسیر حرکت نبوی در جاده انقلاب اسلامی بسیار هموار میشود. تقریبا همزمان با تشکیل دولت شهید رجایی، بهزاد نبوی سرپرستی ستاد بسیج اقتصادی، سخنگویی دولت و ریاست هیات نمایندگی ایران در بیانیه معروف به الجزایر که برای حل مشکل جاسوسان مستقر در لانه جاسوسی آمریکا شکل گرفته بود را برعهده میگیرد.
عده ای از نیروهای فعال این سازمان بنا به توصیه نماینده امام مبنی بر ارجحیت کار حکومت اسلامی بر کار تشکیلاتی، از سازمان استعفا کردند و به عضویت سپاه درآمدند . از چهره های شاخص این سازمان، آقایان عبدالله ذوالقدر، حسین زیبایی نژاد و محسن رضایی را می توان نام برد . در مقابل، جریان چپ سازمان هواداران خود را از نهادها فراخوانده و خواهان استعفای آنها از نهادها و عضویت در سازمان گردید . افرادی چون بهزاد نبوی، مصطفی تاج زاده، مرتضی الویری و هاشم آغاجری از این دسته بودند .
سلامتی درباره این دوران چنین می گوید: «وقتی اختلاف میان اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی رشد یافت، همانطور که در حزب جمهوری اسلامی رشد پیدا کرد، به مرحله ای رسید که همکاری میان اعضاء مشکل شده بود; لذا در سال ۶۱ جناح چپ سازمان استعفا کردند و بقیه که در سازمان ماندند با آقای راستی کاشانی راه را ادامه دادند، اما فعالیتشان فقط سیاسی بود .[۹]
نبوی و ترور شهیدان رجایی و باهنر
پرونده ترور شهیدان رجایی و باهنر از جمله مسائل دیگری است که نام بهزاد نبوی در آن نمود بیشتری پیدا میکند .
ساعت ۳ بعدازظهر، جلسه شوراي امنيت ملي؛ حاضران: محمدعلي رجايي رئيس جمهور، محمد جواد باهنر نخست وزير، مسعود كشميري دبير شوراي امنيت بالاي ميز جلسه نشسته اند. تيمسار وحيد دستجردي كنار باهنر و بعد از او اخياني به جاي فرماندهي ژاندارمري كل نشسته، در كنار وي به ترتيب تيمسار كتيبه، سرورالديني معاون وزير كشور، خسرو تهراني از اطلاعات نخست وزيري، كلاهدوز قائم مقام سپاه يك طرف ميز بودند و طرف ديگر ميز تيمسار شرف خواه معاون نيروي زميني، سرهنگ وحيدي معاون هماهنگي ستاد مشترك، سرهنگ وصالي فرمانده عمليات نيروي زميني، و سرهنگ صفاپور فرمانده عمليات ستاد مشترك قرار دارند. ضبط صوت بزرگ كشميري كه مخصوص ضبط جلسات است، درست نزديك رجايي و باهنر قرار مي گيرد و در اثناي جلسه...
كشميري از ساختمان نخست وزيري و به تبع آن از كشور خارج مي شود اما يك گروه نام آشنا در دفتر اطلاعات نخست وزيري، اصرار دارند كه كشميري در جريان انفجار شهيد شده و از او فقط خاكستري مانده است!
سرهنگ كتيبه درباره واقعه روي داده مي گويد: « من موقع ورودم به اتاق كنفرانس مشاهده نمودم كه آن خائن از خدا بيخبر («كشميري») در حال ورود به جلسه است... قبل از همه مرحوم «شهيد وحيد دستجردي» گزارش وقايع هفته شهرباني را عنوان كرد... مرحوم كلاهدوز هم در آن جلسه از طرف سپاه پاسداران حضور داشت ... در همين لحظات كه بحث و گفتگو در جلسه ادامه داشت من ناگهان احساس كردم همينطور كه روي صندلي نشسته بودم بياراده سرپا ايستاده و تمام صورتم و مخصوصاً پيشانيم بشدت ميسوزد...مسئلهاي كه براي من اهميت دارد، شدت انفجار بود كه ما صداي آن را در آن لحظه نشنيديم، وليكن پردههاي گوش افرادي كه آنجا بودند تمام پاره شده بود...»[۱۰]
بهزاد نبوی روز حادثه را اینگونه حکایت می کند: «روز حادثه من با مرحوم نوربخش یک دیدار داشتم. ساختمان نخستوزیری یک ساختمان L شکل بود که ما در طبقه چهارم در زاویه درونی L و در ضلع بلندتر بودیم. جلسه شورای امنیت در طبقه اول در یک سالن بزرگ و در قسمت کوتاه L بود. ما مشغول صحبت کردن بودیم که صدای انفجار آمد. سرمان را از پنجره بیرون بردیم دیدیم هنوز قطعات لباس و دود از سالن طبقه اول بیرون میآید. من چون عضو شورای عالی امنیت نبودم و هیچگاه در جلسات آن شرکت نکرده بودم، اطلاعی از زمان و مکان تشکیل جلسات آن نداشتم و نمیدانستم انفجار مربوط به چیست، ولی مرحوم نوربخش اطلاع داشت و فریاد زد که طبقه اول جلسه شورای امنیت ملی هست و رجایی و باهنر هر دو توی جلسه هستند. از پلهها به پائین دویدیم. براساس جلسات دیگری نظیر جلسه هیأت دولت، که در این سالن برگزار میشد، من اطلاع داشتم که جای رئیسجمهور و نخستوزیر در کجای میز است. قبل از اینکه به آن محل برسم، شهید کلاهدوز و آقای تهرانی را دیدم که جراحات مختصری برداشته و در حال خروج از سالن بودند. آقای تهرانی به من گفت: من مشکلی ندارم برو سراغ رجایی و باهنر. از در ورودی سالن دیگر نمیشد وارد شد، چون آتش و دود اجازه نمیداد، لذا قصد کردم از روی دیوار اتاق بغلی که در اثر انفجار فرو ریخته بود، وارد سالن شوم، که باز هم به خاطر دود و آتش امکانپذیر نبود. به کسانی که آنجا بودند گفتم نردبان بیاورید از پنجره بیرون وارد شویم اما چون ارتفاع طبقه اول زیاد بود، باید اتومبیل آتش نشانی میآمد.
۱۰ دقیقهای طول کشید تا آتش نشانی آمد. مرحوم چهپور- رئیس شرکت واحد آن زمان- از پلهها رفت بالا، من و پسر شهید رجایی توی حیاط ریاست جمهوری بودیم. مرحوم چهپور اشاره کرد که کار تمام است و متأسفانه رجایی و باهنر هر دو سوختهاند.
چون ساختمان نخستوزیری آتش گرفته بود، حفاظت مرا به دفتر آقای رفسنجانی در مجلس هدایت کرد. هیأت دولت بلافاصله در دفتر آقای هاشمی تشکیل جلسه داد. قرار بود فردای آن روز حصر آبادان توسط رزمندگان شکسته شود. در جلسه دولت مطرح شد برای اینکه بچههای جبهه روحیه خود را از دست ندهند موضوع برملا نشود. قرار شد من به عنوان سخنگوی دولت مصاحبه کنم. همان جا هماهنگ کردند که یک گروه صدا و سیما بیاید و مصاحبه بگیرد. من در جلسه هیأت دولت مصاحبه کردم. دفعه اول اعضای دولت و آقای هاشمی گفتند مصاحبه مناسب نبود. چهرهات متأثر و مشخص کننده وقوع اتفاقی بود و خواستند دوباره مصاحبه کنم و دوباره مصاحبه کردم و مجبور شدم بگویم رجایی و باهنر جراحاتی برداشته و در بیمارستان بستری هستند.
البته با استفاده از این سخنان بعدها علیه من پرونده سازی شد، ضمن اینکه آن مصاحبه هم خاصیتی نداشت و رزمندگان دریافتند که رجایی و باهنر شهید شدهاند و عملیات شکست حصر آبادان به تأخیر افتاد"[۱۱]
البته تنها آن سخنان نبو.دند که بعدها بر علیه بهزاد نبوی ایجاد شک و شبهه کرده بودند بلکه مجموعه از رفتارها و دلایل و شواهد حکایت از قضیه ای میکرد که گویا قرار است اصلا علنی و پیگیری نشود.
در این راستا افرادی همچون علی اکبر تهرانی، محسن سازگارا و نادر قوچکانلو به دلیل تلاش برای جسد سازی متهم بودند که با تهیه مقدماتی از قبیل تابوت و جمعآوری خاکستر از محل حادثه، در ابتدا تلاش میکنند آن را به عنوان پیکر شهید رجایی جا زده و پیکر آن شهید عزیز را به عنوان جسد کشمیری اعلام نمایند که با اعتراض برخی دوستان شهید و خانواده وی که در بیمارستان انقلاب اقدام به شناسایی پیکر شهید رجایی کرده بودند، خاکستر را به عنوان پیکر کشمیری اعلام می نمایند و به مقابل مجلس برده و تشییع میکنند. این توطئه با اعتراض افرادی همچون دکتر زرگر نماینده وقت مجلس آشکار میگردد که اعلام میدارد حتی با سوختن بدن به مدت ۲۴ ساعت در آتش برخی استخوانها همچون جمجمه بر جای خواهند ماند و نمیتواند از جسدی تنها خاکستر مانده باشد آن هم در شرایطی که پیکر شهیدان باهنر و رجایی تقریباً سالم است.[۱۲]
تلاش برای فراری دادن و تبرئه کشمیری!
خبرگزاري فرانسه به نقل از خبرگزاري پارس (كه بعدها به خبرگزاري جمهوري اسلامي ايرنا تغيير نام يافت) اعلام كرد، گروه مجاهدين خلق در انگلستان طي اطلاعيه اي مسئوليت اين انفجار را پذيرفته اند. با اين حال بهزاد نبوي، در مصاحبه مندرج در كتاب "بيم ها و اميدها" تأكيد مي كند توجه كنيد! منافقين [مجاهدين خلق]، هرگز مسئوليت فاجعه انفجار حزب جمهوري اسلامي و انفجار نخستوزيري را كه طي آن بسياري از چهرههاي شاخص نظام و انقلاب به شهادت رسيدند، به عهده نگرفتند!
اصرار برخي اعضاء دفتر اطلاعات نخست وزيري بر شهادت كشميري از ديگر نقاط مبهم در اين پرونده است به طوريكه با گذشت چند روز پس از انفجار، روابط عمومي نخست وزيري در اطلاعيه اي با تأكيد بر اينكه پيكر سومي كه توسط مردم تشييع شده متعلق به كشميري نبوده بلكه جسد سيد عبدالحسين دفتريان مديركل مالي اداري نخست وزيري بوده است، افزود: بر اساس همين گزارش پيكر «شهيد مسعود كشميري» در واقعه انفجار متلاشي شده بود، كه قسمتهاي بدست آمده نيز همراه سه شهيد ديگر به خاك سپرده شده است!
سيد رضا زواره اي نماينده وقت مجلس شوراي اسلامي در سؤالي از وزير دادگستري وقت، مي پرسد: «هيچگاه نديديم، كه به صورت سؤال در رسانهها، چه روزنامهها و چه راديو و تلويزيون مطرح بشود، كه مثلاً انفجار حزب جمهوري اسلامي، نتيجه تعقيبش به كجا انجاميد؟ مسئله نخستوزيري به كجا انجاميد؟ آنچه در اين قضيه جلب توجه ميكند، اين است كه اين عوامل نفوذي يك شبكه بهم پيوستهاي هستند كه عواملشان را به راحتي در جاهاي حساس نفوذ ميدهند.»
رضا گلپور در کتاب شنود اشباح، در گفتگو با منبعي كه از آن با عنوان منبع (ص) ياد مي كند، ناگفته هاي بيشتري از چگونگي پخش خبر جعلي شهادت كشميري را بازگو مي نمايد: « از مصاحبه محقق با «منبع (ص)»- بحث شهيد سازي از «كشميري» خبيث:.. ببين بعد از انفجار هيچ نشانهاي از مجروح شدن يا كشته شدن «كشميري» نبود... آقاي «بهزاد باستاني» كه معاون و رئيس دفتر «بهزاد نبوي» بود، «محمد سازگارا» معاون سياسي اجتماعي «بهزاد نبوي»، «علياكبر تهراني»، «بيژن تاجيك» و «محمد رضوي» بودند كه به نحوي هسته اوليه پخش خبر شهادت «كشميري» ملعون به حساب ميآمدند...
مسعود کشميري کيست؟
مسعود کشميري فرزند سعيد با شماره شناسنامه ۴۰۱، متولد ۱۳۲۹ از کرمانشاه، داراي مدرک ليسانس علوم اداري و مديريت بازرگاني از دانشگاه تهران بود که از تاريخ ۲۳/۵/۵۱ تا اواخر سال ۵۳ با قراردادهاي ۶ ماهه به عنوان کارآموز در وزارت کار و امور اجتماعي شاغل بوده است.
وي همچنين پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، در شركت "سايبرناتيك" و شركت انگليسي "رايدر هند" با مسئوليت فردي معروف به "مستر نيشام" شاغل بوده است. با پيروزي انقلاب و بازگشت خارجي ها به کشورهايشان، شرکت مذکور منحل مي شود و مسئول شركت با برجاي گذاشتن اموال خود از كشور فرار مي كند.
وي قبل از انقلاب توسط پسر دايي خود، ابوالفضل دلنواز -كه برادر همسرش نيز بود و در درگيري مسلحانه معدوم شد-، جذب سازمان مجاهدين شد. ابتدا در بحث هاي خانوادگي از آنها حمايت مي کرد، ليکن به مرور زمان چهره اي حزب اللهي و حامي جمهوري اسلامي به خود گرفت و كمي پيچيده تر عمل کرد.
وي همچنين عضويت مؤثر در ستاد خنثي سازي كودتاي نوژه به نمايندگي از كميته اداره دوم ارتش داشته است كه از جمله خيانت هاي وي در اين مقطع، فراري دادن رهبر عمليات كودتا سرهنگ احسان بني عامري بوده است.
وي سپس دستور ضرورت نفوذ در نخست وزيري را دريافت مي كند و براي آغاز اين مسير، ابتدا عضو دفتر نخست وزيري در سيتان و بلوچستان مي شود. کشميري مدتي كوتاه نيز در دفتر محسن سازگارا معاونت سياسي اجتماعي بهزادنبوي وزير وقت مشاور در امور اجرايي مشغول به كار شد و از آنجا به دفتر اطلاعات و تحقيقات نخست وزيري به سرپرستي خسرو تهراني رفت. وي از آنجا مدتي به فعاليت در دبيرخانه شوراي امنيت پرداخت و سپس جانشين خسرو تهراني در دبيرخانه شوراي امنيت شد. عملكرد وي در اين جايگاه آنچنان بود که بسياري به غلط تصور كرده اند وي خود دبير شوراي امنيت بوده است.
«كشميري» خانوادهاي بيقيد و بيبند و بار دارد... ايشان از طريق دادستاني كل انقلاب در ابتداي انقلاب به اداره دوم ارتش معرفي ميشود و ميرود، در آنجا مشغول كار ميشود. يعني يك مركز حساس و مركز اسرار مهم مملكت. از اداره دوم به نيروي هوايي... اين چه شبكهاي است كه اين قدر نفوذ دارد و اين را اين قدر رشدش ميدهد؟ مسائلي كه در همين چند روزه، برادراني از نيروي هوايي در مورد اقدامات «كشميري» ميگفتند، درخور توجه است... شخصي به نام ستوان يكم «هرمز يعقوبي» ميرود، از كنار خيابان، يقهاش را ميگيرد، ميآورد كيفش را ميگيرند باز ميكنند. ميبينند يك مقدار اسناد سري درون كيفش است و دارد ميبرد... باز بچههاي نيروي هوايي ميگفتند: كه يك كاميون اسناد سري تحت عنوان كاغذ باطله از نيروي هوايي به وسيله «كشميري» خارج ميشود...
مطلب ديگر آقاي «كشميري»، به عنوان سرپرست كميته خنثي سازي كودتاي نوژه تمام جريانات كودتاي نوژه را در دست ميگيرد و يك عاملي كه قرائن نشان ميدهد به احتمال زياد عضويت (سي.آي.ا) را دارد، تمام سرنخهاي اصلي (س-آي-ا) را در اين كودتاي خائنانه كور ميكند و قطع ميكند و بعد چطور ميشود؟ چه شبكه قوي هست كه اين را ميآورد در نخستوزيري؟ بعد از اين همه مسائل؟... سوال اينجاست كه چه كسي صلاحيت «كشميري» را براي ورود به نخستوزيري تأييد كرد و چگونه او را آوردند در نخستوزيري؟... بعد از آنكه «كشميري» خانه تكاني كرده و همه اسنادش را برده، درست براي ساعت ۳ كه نخستوزيري منفجر ميشود، يك ماشين ميآيد در خانهاش و زن و بچههايش را برميدارد و ميبرد...
ارسال اين پرونده به دادگستري و جلوگيري از رسيدگي به آن توسط سيد اسدالله لاجوردي در حاليكه پرونده هاي مرتبط با منافقين همگي در اختيار وي به عنوان دادستان انقلاب تهران قرار مي گرفته، از ديگر نقاط مبهم اين پرونده است.
«در اواخر سال ۵۷ از طرف نخست وزيري عده اي را براي حفظ اسناد و مدارك سري و طبقه بندي شده در ارتش مأمور كردند. از جمله اين افراد آقاي كشميري بود كه با دست خط رسمي رئيس دفتر نخست وزير وقت يعني مهندس بازرگان به ارتش معرفي شده بود تا حفاظت از اسناد و مدارك نيروي هوايي را بر عهده گيرد. رئيس دفتر نخست وزير آقاي بازرگان، شخصي بود به نام آقاي خليلي، بدين ترتيب كشميري به كليه اسناد سري و طبقه بندي شده نيروي هوايي، ضد اطلاعات و حفاظت اطلاعات دسترسي پيدا مي كند. ايشان تا كمي قبل از انفجار نخست وزيري در نيروي هوايي بود و با آقاي محمد رجبي و داداشي كه آنها هم از نخست وزيري معرفي نامه داشتند و در ستاد مشترك فعاليت اطلاعاتي و ضد اطلاعاتي انجام مي دادند. كشميري به اين صورت وارد تشكيلات نظامي گرديد و بعد از مدتي كارش را در نيروي هوايي رها كرد و به شوراي امنيت آمد، او قيافه حق به جانبي داشت، با ريش محرابي، قشنگ و صورت سرخ و سفيد موجه كه هر كس كه ايشان را مي ديد، فكر مي كرد حتي نماز شبش را نيز ترك نمي كند.»
يكي از اعضاي سازمان منافقين با افشاي نامه از كشميري اطلاعات جالبي درباره وي به دست مي دهند. كشميري در بخش هايي از اين نامه نوشته است: «مي خواهم بدون آن كه زياد فكر كنم و مطالبم را مرتب كنم، برخي نمونه ها و خاطره هايي را كه در دل ارتجاع ديده ام، برايت بگويم.» و بعد ادامه مي دهد: «در فروردين ماه ۶۰ بود كه برادر قهرمانم... {به احتمال خيلي زياد مهدي افتخاري} از من خواست تا تمامي فعل و انفعالات نهاد... {شوراي عالي امنيت} را دقيقاً زير نظر بگيريم، به همين منظور براي محكم كردن پايم شروع به كار كردم. رهنمودها را برادر شهيدم... {احتمالا معدوم محمد بقايي} مي داد. خطوط قسمتي كه به آنجا نفوذ كرده بودم، براي همه ارگان هاي رژيم، اعم از دادستاني، كميته ها، سپاه، آموزش و پرورش، جهاد سازندگي، جهاد دانشگاهي، وزارت ارشاد و راديو و تلويزيون در آن مقطع لازم الاتباع و لازم الاجرا بود. يك بار خودم فضاي به خصوصي را فراهم نمودم و متعاقباً تشكيل يك جلسه ويژه را دادم، بالاترين مهره هاي اجرايي رژيم به شوراي عالي امنيت احضار شدند و از طريق چند تن از آنها كه قبلاً با آنها صحبت كرده بودم، مسئله چك برخي افراد و اين كه نفوذي مجاهدين نباشند را مطرح كردم و بعداً خودم نيز وارد شده و نظراتي دادم.»[۱۳]
پس از آنکه افکار عمومی در چند سال اخیر مجدداً حساسیت بیشتری به پرونده ۸ شهریور۱۳۶۰ نشان داده و نام برخی چهرههای مطرح در آن دوباره به چالش کشیده شد، سرانجام «عصرنو»، نشریه داخلی سازمان مجاهدین انقلاب در مقالهای با عنوان «پنجه اقتدارگرایان بر چهره تاریخ و حقیقت؛ درباره انفجار دفتر نخستوزیری» سعی بر توجیه رفتار افرادی همچون بهزاد نبوی و خسرو تهرانی در جذب کشمیری کرد.
این مطلب با جملاتی از امام آغاز میشد که در صحیفه نور درج نشده است. سپس نویسنده، جملهای از پائولو كوئيلو را برای احتجاج قرار داده است!
“برخي بدترين جنايتهاي نوع بشر به نام حقيقت انجام شده است... يك نفر، به نام حقيقت، به صليب كشيده شد، اما پيش از مرگ براي ما تعريف ژرفي از حقيقت به جاي گذاشت. حقيقت چيزي نيست كه به ما اطمينان و يقين ميبخشد، حقيقت چيزي نيست كه ما را از ديگران بهتر ميكند. حقيقت چيزي نيست كه در زندان عقايد از پيش تعيين شده خويش حبس كرده ايم، حقيقت چيزي است كه ما را آزاد ميكند”
پس از بیان این قبیل مقدمات، نویسنده به بیان مطالبی میپردازد که به تعبیر وی، روایتی صادقانه از تاریخ است. از جمله از قول بهزاد نبوی مینویسد: "ما در اول انقلاب يك سيستم اطلاعاتي و امنيتي قوي نداشتيم. آقاي [خسرو] تهراني كه از طرف شهيد رجايي به عنوان معاون اطلاعاتي و امنيتي حكم گرفته بود، از صفر شروع كرد. سازماني نبود كه چنين كارهايي را انجام دهد و در ابتدا آقاي تهراني تنها خودش بود و ۳۰-۴۰ نفر از اطرافيانش. با توجه به چنان شرايطي تعجبآور نبود كه نظام نتواند كشميريها را شناسايي كند"
این ادعا در حالی مطرح میشود که گزارشهای مکرر درباره سوابق همکاری کشمیری با منافقین، دستگیری وی هنگام خروج غیرقانونی اسناد از اداره دوم ارتش و... حداقل اطلاعاتی بود که میتوانست حتی کسانی را که داعیه فعالیت اطلاعاتی و امنیتی نداشتند، به تأمل درباره وی وادار نماید، امری که هیچگاه درباره کشمیری رخ نداد.
بهزاد نبوي در بخش دیگری در مورد كشميري ميگويد: «به طوري كه گزارش كردهاند، در پيش از شروع همكاري با برادر تهراني در نخست وزيري، از فعالان مورد اعتماد اداره دوم ارتش و نيروي هوايي بوده و در فرو نشاندن اعتصاب همافران در سالهاي اول انقلاب نقش مؤثري داشت است. نقشه راديو مجاهد در عراق را تهيه كرده و در اختيار نيروي هوايي قرار داده و اتفاقاً نیروی هوایی علیه این ایستگاه رادیویی عملیات موفقی انجام داد. منتهي قبلاً به آنها اطلاع داده بود و آنها تخليه كرده بودند ولي كسي متوجه نشد و براي يكي، دو روز ارتباط راديو مجاهد قطع شده بود."
این ادعا در حالی مطرح می شود که به وضوح در جهت موجه جلوه دادن چهره کشمیری است و جالب تر آنکه تبرئه کشمیری از پرونده دیگری که توسط خسرو تهرانی به وی واگذار شده بود. این همان پرونده ای است که با انتشار اسنادی، در سالهای اخیر رد پای کشمیری در آن آشکار شده بود و مدتی پیش از این مصاحبه، برخی رسانه ها برای اولین بار پس از سالها بدان پرداخته بودند.
سعید شاهسوندي -همان فردی كه در ادامه این مطلب از سوی عصر نو به گفتههای او استناد شده ، از اعضای ارشد سازمان که اکنون از منافقين بريده و در خارج از كشور به سر ميبرد-، درخصوص چگونگي عملكرد كشميري ميگويد: «یک طرح اطلاعاتی را راه انداخت و بسیاری از سران رژیم را دعوت کرد و گفت کاری کنیم که جلوی نفوذیها را بگیریم و آنها را شناسایی کنیم، در حالی که خودش بالاترین نفوذی بود و این طرح را میداد و طبعاً هیچ کس جز خودش مسئولیت این طرح را بر عهده نمیگرفت و به این ترتیب اگر مزاحمینی بودند که ممکن بود نسبت به او حساسیت داشته باشند، تحت عنوان نفوذی ممکن بود آنها را از قسمتهای مختلف حذف کند و در عین حال جایگاه خودش را مستحکمتر کند. ما همان طور که گفتم در کردستان مشغول به رادیو مجاهد بودیم، بعدها معلوم شد که جمهوری اسلامی به دنبال راه افتادن رادیو مجاهد طرح بمباران ایستگاه رادیویی را در دستور کار خودش قرار داده، طرحی که کشمیری بعدها در سازمان گفت که پیشنهاد رفسنجانی بوده و پیگیریاش به نخست وزیری داده می شود. ابتدائاً پارازیتهایی که فرستاده میشود و همچنان اثر نمیکند و طرح بمباران را میدهند که ابتدا شناسایی محل فرستنده در ارتفاعات و بعد هم بمباران آن است که مسئول این طرح کشمیری است و نتیجه هم معلوم است که چه سرانجامی دارد!»
شاهسوندی در همان برنامه مورد استناد «عصر نو» در رادیو آلمان بخشهای نامهای از کشمیری خطاب به مسعود رجوی را میخواند که در آن به این برنامه اینگونه اشاره شده است: «در فروردین ماه ۶۰ بود که برادر قهرمانم... [به احتمال خیلی زیاد مهدی افتخاری] از من خواست تا تمامی فعل و انفعالات نهاد... [شورای عالی امنیت] را دقیقاً زیر نظر بگیریم، به همین منظور برای محکم کردن پایم شروع به کار کردم. رهنمودها را برادر شهیدم... [احتمالا معدوم محمد بقایی] می داد. خطوط قسمتی که به آنجا نفوذ کرده بودم، برای همه ارگانهای رژیم، اعم از دادستانی، کمیتهها، سپاه، آموزش و پرورش، جهاد سازندگی، جهاد دانشگاهی، وزارت ارشاد و رادیو و تلویزیون در آن مقطع لازم الاتباع و لازم الاجرا بود. یک بار خودم فضای بهخصوصی را فراهم نمودم و متعاقباً تشکیل یک جلسه ویژه را دادم، بالاترین مهرههای اجرایی رژیم به شورای عالی امنیت احضار شدند و از طریق چند تن از آنها که قبلاً با آنها صحبت کرده بودم، مسئله چک برخی افراد و این که نفوذی مجاهدین نباشند را مطرح کردم و بعداً خودم نیز وارد شده و نظراتی دادم... در همان ایام که آغاز کار رادیو بود [مقصود رادیو مجاهد است] رژیم بیش از عملیات نظامی از صدای مجاهد وحشت داشت، در ابتدا، مسئله از طرف رفسنجانی و نخست وزیرشان پیگیری شد، وقتی پارازیت مسئله را حل نکرد، اقدامات جدیتری را میخواستند به مرحله اجرا بگذارند. هيأتهایی از مخابرات، سپاه، رادیو و تلویزیون، ارتش و نیروی هوایی برای یافتن محل فرستنده تلاش میکردند، گزارشات ارسالی برای شورای عالی که به دست من میرسید حاکی از این بود که مسئله اصلی یافتن محل فرستنده رادیو است. شورای عالی دفاع در یکی از گزارشات خود نظر داده بود که در مقایسه با جبهههای جنگ اولویت را به شناسایی محل فرستنده رادیویی مجاهد بدهید.» (توضیحات داخل کروشه از شاهسوندی است)
اشاره شاهسوندي به موضوعي است كه در کشاکش نبرد منافقین و نظام جمهوری اسلامی ایران پس از اعلام جنگ مسلحانه تابستان سال ۶۰ رخ داد. رادیو منافقین (رادیو مجاهد) فعالیت بسیار شدیدی در سازماندهی نیروهای باقی مانده در خاک جمهوری اسلامی داشت. در این مقطع مسئولین تصمیم به نابودی مرکز این رادیو میگیرند.ستادی از متخصصین بسیار مجرب نیروی هوایی، اداره فرکانسهای مخابرات، اداره دوم ارتش و... تشکیل و مأموریت مییابند محل رادیو را کشف کنند. خسرو تهرانی که در آن مقطع دبیری شورای امنیت را برعهده داشته است، قائم مقام خود مسعود کشمیری را در رأس این ستاد قرار می دهد.
پس از شناسایی کامل و تهیه نقشه دقیق، یک جنگنده بمب افکن برای نابودی مقر رادیویی منافقین اعزام میشود که به دلایل نامعلومی دچار سانحه شده و سقوط میکند.
پس از این سانحه، ستادی برای بررسی علل آن مأمور میشوند که از سوی خسرو تهرانی که مسئولیت دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری را نیز بر عهده داشته است، بار دیگر مسعود کشمیری در رأس کمیته قرار میگیرد. در این عملیاتها، جواد قدیری نيز کشمیری را همراهی میکرده است.
جالب اینجاست که این عملیات که توسط کشمیری به شکست انجامیده است، از سوی بهزاد نبوی به عنوان عملیات موفقی اعلام میشود که از سوی کشمیری سازمان یافته است! آیا لازم است برای آنکه خود را تبرئه کنند، حتی کشمیری را هم تبرئه کنند؟[۱۴]
آیت الله امامی کاشانی نیز همچون بسیاری دیگر، پرونده انفجار دفتر نخست وزیری را مبهم می پندارد. امام جمعه موقت تهران در خاطراتی که در ماهنامه شاهد یاران به چاپ رسید، می گوید: «این سؤال پیوسته مطرح خواهد بود که عوامل نفوذی چگونه توانستند تا این سطح رسوخ کنند... اندکی دقت نشان میدهد که وسعت اقدامات این گروه تا بدان پایه است که از عامل واقعی جنایت دفتر نخست وزیری، شهید! میسازد. بسیار سادهلوحانه است اگر گمان کنیم این اشتباه سهواً پدید آمده که تکه هایی را که به عنوان تکههای بدن کشمیری در یک کیسه پلاستیکی جمع شده با عنوان شهید کشمیری! مطرح شود، ولی جسد سالم برادر شهیدمان، دفتریان تا ۴۸ ساعت به عنوان یکی از شهدای حادثه، اعلام نشود.
شهید لاجوردی جزو افرادی بود که همواره اعتقاد داشت مجرم اصلی و کلیدی در پرونده هشت شهریور شخص بهزاد و تیم وی دردفتر اطلاعات نخست وزیری می باشد. شهید لاجوردی برای اثبات این مدعی به شواهد و قرائن و سرنخ های خوبی هم رسیده بود. لکن دست های پلیدی در آن زمان مانع از کشف حقایق و به دام افتادن عناصر اصلی (طراحان ترور شهید رجائی و باهنر) و همدستان کشمیری گردید و با امحاء برخی اسناد متقن که دال بر مجرمیت بهزاد نبوی بود در روند رسیدگی به پرونده اخلال ایجاد کردند. و درنتیجه امام(رضوان الله تعالی علیه) با توجه به شرایط حساس کشور درسال ۶۰ و شدت گرفتن درگیریهای جمهوری اسلامی در دو جبهه ۱- داخلی(گروهک ها) و ۲- جنگ با عراق و همچنین پیچیدگی پرونده که می توانست ابهامات بیشتری را به وجود آورد ادامه رسیدگی به این پرونده را در آن سال ها به مصلحت کلی نظام ندانست و آن را مختومه اعلام نمود.
شهید لاجوردی در زمان رسیدگی به پرونده هشت شهریور با دستگیری برخی عناصر مشکوک به سرعت به هسته اصلی یعنی طراحان فاجعه هشت شهریور نزدیک می شد. از جمله دستگیر شدگان فردی به نام تقی محمدی که نزدیکترین فرد به کشمیری محسوب می گشت و می توانست اطلاعات ذیقیمتی را در مورد طراحان اصلی ترور شهید رجایی و باهنر ارائه دهد. اما در همان روزهای اولیه پس از دستگیری یک شب به صورت مشکوک در سلول خود به قتل رسید.
نکته قابل توجه اینکه تاکنون همه کسانی که به نوعی در پیگیری هشت شهریور نقش داشته اند به شهادت رسیده اند از جمله شهید ربانی املشی و شهید قدوسی را نیز می توان علاوه بر شهید لاجوردی نام برد
تلاشهای هاشمی رفسنجانی برای بستن پرونده دخالت بهزاد نبوی در حادثه ۸ شهریور خواندنی است
در روز ۱۴ / ۰۶/ ۱۳۶۰ يعني ۶ روز پس از حادثه ۸ شهريور حدود ساعت ۹ صبح، در دفتر دادستان كل انقلاب آقاي «قدوسي » بمب آتش زا گذاشته شد و در اثر انفجار از ناحيه پا و سينه مجروح شد و پس از رسيدن به بيمارستان، در ساعت ۳۰ / ۱۴ دقيقه بعدازظهر به شهادت مي رسد.
با توجه به موضوع جرم )ضدیت با انقلاب( از ابتدا باید این پرونده توسط دادسرای انقلاب مورد بررسی قرار می گرفته است که با توجه به تیزبینی افرادی همچون شهید لاجوردی که در دادسرای انقلاب مرکز بودند، بی شک مراحل تبرئه دیگر متهمان این پرونده که هنوز همچون کشمیری فرار نکرده بودند، متوقفمیگردید. اما بهزاد نبوی جلسه ای با شهید ربانی املشی، دادستان کل وقت کشور برقرار نمود و توانست وی را متقاعد کند که این پرونده در دادسرای عمومی به اتفاق گروه بهزاد نبوی رسیدگی گردد. با تعیین بازپرس ویژ ه ای از طرف دادستان کل پرونده دنبال می گردد اما در اولین مراحل تحقیق گروه نبوی مورد سوءظن بازپرس ویژه قرار می گیرد و به دستور وی این گروه منحل و بعضی از اعضای آن بازداشت می گردند.
نگاهی ترتیبی به خاطرات هاشمی رفسنجانی در این مورد خالی از لطف نیست:
۱۳۶۰/۰۶/۰۴ « : يكي ازكاركنان قديم ايراني سفارت انگلستان آمدومي خواست ثابت كند كه انگليسيها در پشت كارهاي تروريستي اند ولي غير ازحدس و گمان مطلبي نداشت.
خطبه های نمازجمعه۱۳ شهریور۱۳۶۰ : مسأله دیگر ی که در همین رابطه می خواهم بگویم این است که این ترورها به همراه يك سری برنامه های دیگر طرح ریز ی شده است. یعنی در کنار ترور اشخاص، برنامه ترور شخصیت های مشابه هم وجود دارد.یعنی برا ی این که دو کارکرده باشند برنامه می ریزند يكي را بکشندو يكي را هم درکنار او بدنام کنند که گاهی موفق میشوند وگاهی نمی شوند.آن روز ی که در دفترحزب جمهور ی اسلامی بمب منفجرشد و ۷۲ نفر شهید شدند، زیرکانه نوشتند که بنا بود هاشمی رفسنجانی ، رجایی و بهزاد نبوی در آن مجلس باشند، ولی به طور معجزه آسا ) یا مرموز ( يكي شان يك ساعت زودتر رفت، يكي نبود و يکی فلان. جوری نوشتند تا جوّ را آلوده کنند که اینها خودشان اینکار را کردند. بعضی هم نوشتند که مثلا آیت الله بهشتی در مقابل امام فلان حرف را زده و این حادثه پیش آمده؛ برا ی این که محیط را آلوده کنند و سوءظن ایجاد کنند. اخیرآ شنیدم تلفنهای ی به کار افتاده و افرادی )جریانهای ی که تحقیقآ ریشه در لیبرالیسم یا خود منافقین دارند( میخواهند شخصیت بسیار معتبراین جمهوری ) آقای بهزاد نبو ی ( را زیرسؤال برند. این ترور دوم است، یعنی خواسته اند در کنار آن ترور این ترور هم باشد.اگر رجایی را بیرون کردند، بهزاد راهم میخواهند اینطور بیرون کنند و بعد بدنامی درست کنند.
۶۰/۶/۱۶ "كيانوري وعموئي ازدبيران حزب توده به عنوان يك ملاقات فوري ضروري آمدند كارشان سعايتعليه آقاي بهزاد نبوي بود.حزب توده تصميم گرفته ايشان را بدنام كند و يك گزارش جعلي ) به ظن قوي(آورده بودند. سياست تفرقه اندازي دارند بايد فكري كردو ضمنا تقاضاي اجازه فعاليت بيشتر داشتند ."
۶۰/۶/۲۲ "مهندس بهزاد نبوي اين روزها مورد هجوم شايعه پردازان و تفرقه اندازها شده حتي متهم به دست داشتن درانفجار نخست وزيري مي شود.و حزب توده دراين شايعه پردازيها دست دارد .ايشان آمدند منزل و نگران بودند و با هم صحبت كرديم.معلوم است كه ضد انقلاب براي ايجاد تفرقه بين حزب جمهوري ومجاهدين انقلاب اسلامي و ايجاد جوّ سوء تفاهم دست به اين شيطنتها مي زند ."
۶۳/۱۰/۱ آقاي ري شهري آمد.راجع به آقاي بهزاد نبوي هم در خصوص پرونده بمب گذاري نخست وزيري مشورت كرد . گفتم وارد جريانهاي سياسي نشود"
البته نظریاتی از جانب برخی فعالا سیاسی در کشور مبنی بر پیگیری این اتهامات در حال مطرح شدن می باشد .صفار هرندی از جمله این فعالان می باشد.
مسئولیت های نبوی در دهه ۶۰ و۷۰
با این وجود نبوی با وجود اینکه در کابینه شهید باهنر وزیر مشاور بود در کابینه جانشین یعنی آیت الله مهدوی کنی به عنوان وزیر مشاور در امور اجرایی منصوب گردید در کابینه اول میر حسین موسوی به عنوان وزیر مشاور و در کابینه دوم به عنوان وزیر صنایع سنگین بر حیات سیاسی خود ادامه داد.
در سال ۱۳۷۰ بهزاد نبوی به فکر تجدید سازمان مجاهدین انقلاب افتاد و خواست تا فعالیتهای این سازمان را البته در قالب فکری جدیدی که با فضای سیاسی متاثر از انشعابات تشکیلات روحانی حاکمیت ایجاد کرده بود پی ریزی کند .
در دولت هاشمی رفسنجانی بهزاد نبوی به معاونت محمد خاتمی در وزارت فرهنگ برگزیده شد و همچنین فعالیت خود را در برخی پروژه های اقتصادی از جمله پترو پارس- ایران خودرو و مبنا ادامه ادا در حالی که در همان سالها او به عنوان کارمند ریاست جمهوری حکم خورده بود.
بعد از دوم خرداد بهزاد نبوی به عنوان مشاور محمد خاتمی در کنار او به ایفای نقش در دولت اصلاحات می پردازد ولی با رسیدن موعد انتخابات مجلس استعفا داده و در انتخابات شرکت میکند و به عنوان نماینده مجلس برگزیده و در مجلس به عنوان نایب رئیس مهدی کروبی برگزیده میشود.
نقش بهزاد در مجلس ششم آنچنان برای جریان اصلاحات حیاتی و راه گشا بود که برخی کارشناسان دست مایه فکری بهزاد را پشتوانه بسیاری از طرحهای مجلس ششم میدانند .
با رد صلاحیت بهزاد نبوی برای شرکت در انتخابات مجلس هفتم او متنی را تحت عنوان استعفا نامه از نماینده گی مجلس آماده کرد :
"به اعتقاد ما برای ايران اسلامی در جهان امروز حفظ استقلال، تماميت ارضی، منافع و امنيت ملی تنها درسايه افزايش مشروعيت نظام در داخل و تنش زدايی، عادیسازی روابط با دولتهای جهان، اجتناب از سياستهای ماجراجويانه و بحرانآفرين درخارج ميسر است. ما براين باوريم که کاهش حمايت و مشروعيت مردمی نظام در داخل و طرح شعارهای تند و توخالی و دشمن تراشی درخارج، در عمل نافی استقلال ملی در جهان تک قطبی کنونی است و بايد از اتخاذ چنين سياستهايی اکيدآً خودداری کرد. ما برای حفظ آزادی و حقوق ملت، مصرح درقانون اساسی، به ياری خدا همچنان با کسانی که قصد حاکميت استبداد با پوشش دين را دارند، مقابله خواهيم کرد."[۱۵]
البته این تنها نطق بهزاد در مخالفت با رهبری و نظرات ایشان در قبال تهدیدهای خارجی نبود بلکه بهزاد نبوی از امضا کننده گان نامه ای بود که برای رهبری نوشته شده بود و در آن نماینده گان امضا کننده که اکثرا از اعضای مجاهدین انقلاب و مشارکت بودند از رهبری خواسته بودند که در رویدادهای مربوط به سیاست خارجی و داخلی جام زهر دوم را بنوشد.
"با این حال و روز کشور، فرصت چندانی باقی نمانده است. غالب ملت ناراضی و نا امید، اکثریت نخبگان ساکت یا مهاجر، سرمایههای مادی گریزان و نیروهای خارجی از هر طرف کشور را احاطه کرده اند. با این وضع برای آینده کشور دو حالت بیش متصور نیست؛ یا دیکتاتوری و استبداد، که در خوشبینانهترین حالت فرجامی جز وابستگی و در نهایت فروپاشی یا استحاله ندارد و یا بازگشت به اصول قانون اساسی و تمکین صادقانه به قواعد دموکراتیک. چنین رویکردی، هم مبتنی بر فرهنگ و ارزشهای اسلامی و ملی این ملت است و هم قابل تعامل با همه جهان ، آنچه مانع عملی شدن تهدیدات خارجی می شود، نه توپ و تانک و موشک و سلاح بلکه افزایش مشروعیت نظام، وحدت ملی و یگانگی حکومت و ملت است. تنها راه برطرف کردن تهدید خارجی همان راهی است که ملت ما را در برابر رژیم دیکتاتوری شاه، متحد و بر سرنگونی آن مصمم ساخت و این تنها در صورتی میسر است که ملت مطمئن باشد خواسته و رأی او منشأ اثر و تغییر خواهد بود.
وحدت ملی یعنی تمکین به رأی مردم، یعنی همه با مردم، یعنی «میزان رأی ملت» و… با این تفسیر از وحدت ملی نه تنها تهدیدهای بیگانه خنثی خواهد شد، بلکه میتوان امیدوار بود تا به فرصت نیز تبدیل شود.
آنچه ما میفهمیم این است که مسئولان حاکمیت باید صادقانه از مردم در قبال همه قصورها و سوء تدبیرها پوزش بخواهند و البته این عذرخواهی شکست و عقبنشینی از مواضع اصولی نیست، بلکه نشانه فروتنی و بزرگواری است. تعظیم به مردم خود سبب جلوگیری از کرنش به بیگانگان میشود،اگر جام زهری باید نوشید قبل از آنکه کیان نظام و مهمتر از آن، استقلال و تمامیت ارضی کشور در مخاطره قرار گیرد باید نوشیده شود و بی تردید این برخورد خردمندانه و متواضعانه، از سوی ملت با همان پاداشی مواجه می شود که امام عزیز راحل روبرو شد"[۱۶]
صلاحیت نبوی برای نماینده گی مجلس هفتم تائید نشد و او به همرا بسیاری از نماینده گان رد صلاحیت شده در قالب جلسات و میزگردها و نیز حضور در مطبوعات و خصوصا با استفاده از فضای مجازی شدیدا خط حمله خود را به شخص رهبرمعظم انقلاب تغیر جهت داده بودند .
با بررسی رویدادهای منتهی به جریان سال ۸۸ نقش بهزاد نبوی فقط در نوشتن و گفتن و اتهام زدن خلاصه نمی شود او طرح ریز برنامه به اصطلاح اصلاح طلبان برای برداشتن مانع اساسی پیش رو یعنی رهبری نظام بود .
نقش بهزاد نبوی در رد صلاحیت مصطفی معین برای ریاست جمهوری نهم در این راستا تفسیر می شود .
مصطفی معین در اظهاراتی خصوصی كه در جمع اعضای مركزیت سازمان مجاهدین انقلاب و حزب مشاركت بیان شده بود سخنان تندی را علیه اركان نظام بر زبان آورده بود ، اما نكته جالب نحوه دسترسی مهدی هاشمی به این نوارهاست.
در جلسه ای كه بهزاد نبوی و مهدی هاشمی داشته اند ، مهدی هاشمی از احتمال رد صلاحیت نشدن معین اظهار نگرانی كرده و به نبوی می گوید در صورت تایید معین شما قادر به حمایت رسمی از هاشمی نخواهید بود و چون معین رای چندانی ندارد بازنده میدان معرفی خواهید شد.
در پاسخ به این تحلیل بهزاد نبوی از وجود نوارهایی از اظهارات تند معین علیه اركان نظام خبر می دهد و فردای جلسه این نوارها را از طریق یك عضو سازمان برای مهدی هاشمی می فرستد و او نیز این نوارها را به شورای نگهبان ارسال می كند.
لحن معین در این نوارها به گونه ای تند بوده كه اعضای شورای نگهبان هیچ حجتی برای تایید صلاحیت معین نمی یابند، جالب تر اینكه بر اساس آنچه كه در این نوار شنیده می شود، فردی كه صدای او به بهزاد نبوی شباهت دارد، مدام سئوالات و مطالبی را در خصوص اركان نظام مطرح می كند و مصطقی معین را به نوعی وادار می كند تا در باره این مسائل موضع گیری صریح كند.
در هر حال بهزاد نبوی و هاشمی رفسنجانی در مستندسازی پرونده رد صلاحیت معین نقش قابل توجه ای داشته اند، اما برای رد گم كنی مواضعی اتخاذ كرده اند که حاكی از ناراحتی آنان از این اقدام شورای نگهبان بود.[۱۷]
با حکم حکومتی رهبر معظم انقلاب این توطئه نیز با شکست مواجه شد و با ورود معین به صحنه انتخابات وزنه واقعی گروه ها و احزاب سیاسی در میان مردم مشخص گردید .
بهزاد نبوی در انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ این خط فکری را ادامه می دهد او با تاکید بر استراتژی زمین سوخته سعی داشت این قضیه را به هم فکران خود سرایت دهد که نظام را از جهت انتخاب شدن احمدی نژاد به درد سر بیاندازند.
سخنان سردار مشفق درباره برنامه های گسترده اصلاح طلبان برای انتخابات خرداد ۸۸پرده از چهره بهزاد نبوی بر می دارد.
به گفته این مقام اطلاعاتی بهزاد نبوی این گونه به دوستان اصلاح طلب خود خط مشی داده بود که" سعی کنید احمد ی نژاد را کاندیدای رهبری معرفی کنید که اگر شکست خورد، بگویند رهبری شکست خورده است. این کار را خرداد ۷۶ انجام دادیم و ضربه سنگینی وارد کردیم. الان باید ضربه نهایی را وارد کنیم ."
در جایی دیگر بهزاد نبوی می گوید : ما در این انتخابات باید نظام را به «هِن و هِن » بیندازیم.
و همچنین در جای دیگر وی می گوید "از لجبازی هاشمی با احمد ی نژاد باید حداکثر استفاده را ببریم. از بحث شورای فقاهت باید حمایت و رهبری را منزوی کنیم "[۱۸]
سیاه نمایی و تشویش اذهان از یک سو و تشکیل جلسات محفلی و محرمانه جهت مهندسی اوضاع قبل و بعد انتخابات و نیز بررسی انقلابهای مخملی و تاکید بر نقش سازمانهای مردم نهاد در اینگونه حرکتها و تبلیغ حاکمیت دوگانه و از همه مهمتر توانمند سازی جریان فته از جمله مسائلی است که سازمان مجاهدین انقلاب و دیگر سازمانها و احزاب هم سو در انتخابات ۸۸ به عهده گرفته و سعی در عملیاتی کردن آن داشتند بهزاد نبوی از اولین کسانی بود که موضوع تقلب را مطرح کرده بود . اگرچه وی در بازجویی ها تقلب را غیر ممکن دانسته و آن را رد میکند توجه به کیفر خواست صادر شده در داگاه متهمان بعد از انتخابات میتواند مبین این موضوع باشد:
محمد علي ابطحي در مورد بحث تقلب می گوید :
"بحث تقلب در انتخابات در ايران از سال ۷۶ اولّين بار مطرح شد كه اصلاح طلبان از آن زمان به بعد از اين صحبت خيلي استفاده كردند ودر اين انتخابات اخير هم اين بحث را بهزاد نبوي مطرح كرد ودر ستاد خاتمي بعنوان مسئول كميته صيانت از آرا مشغول به كار شد. "
بهزاد نبوي نیز در عین حال که اذعان داشت "ما هيچ سندي دال بر وجود تقلب نداشته ايم وبايد به رأي شوراي نگهبان التزام داشته باشيم"
در پاسخ به این درخواست كه "لااقل براي جبران بخشي از تخلفات خود و به خاطر وضعيتي كه با طرح واهي تقلب به وجود آورده ايد و معترف هم هستيد كه سندي در تأييد آن نداريد و به خاطر اين ادعاهاي دروغ خسارت هاي جاني و مالي فراواني بر مردم عزيزمان تحميل نموده ايد. همين مسأله را رسما اعلام كنيد " مي گويد: "من به آقاي موسوي خيانت نمي كنم. " [۱۹]
بی شک پرونده بهزادنبوی در عمر نه چندان طولانی که تاکنون داشته بسیار سنگین است ، از پرونده کشمیری تا پرونده انتخابات دهم ، این پرونده کی بسته خواهد شد ، خدا می داند!
پی نوشت ها
[۱] مجله شاهد ، شماره ۱۲،۶۰/۰۸/۱۵،ص ۲۴-۳۷، مصاحبه با بهزاد نبوی
[۲] روزنامه وطن امروز-شماره۴۴۶
[۳] شنود اشباح چاپ تهران نشر کلیدر، پاییز۱۳۸۱
[۴] همان،ص۳۰۱
[۵] قوچانی ،محمد، چریک تنها،شهروند امروز،هفته اول مرداد ۱۳۸۶
[۶] انتخاب، ۳۰/۰۷/۷۹، مصاحبه با آرمین
[۷] سیر اجمالی تحولات سازمان و برکات آن، سازمان مجاهدین انقلاب، ص۸
[۸] ملاقات ستاد بسیج اقتصادی با امام ۸/۳/۱۳۶۱
[۹] روزنامه صبح امروز، ۱۶/۴/۱۳۷۸
[۱۰] هفته نامه سروش مورخ ۶/۸/۱۳۶۱
[۱۱] مرکز اسناد انقلاب اسلامی ،۱شهریور۱۳۸۹
[۱۲] تهرانی، علی اکبر،متهمان انفجار ۸شهریور کیستند؟،مرکز اسناد انقلاب اسلامی ،۷شهریور۱۳۸۹
[۱۳] سایت خبری تحلیلی بولتن،۱۶ بهمن ۱۳۸۸
[۱۴] اسلامی، محمد مهدی ،بازخوانی تبرئه کشمیری، رجانیوز ،۹شهریور۱۳۸۸
[۱۵]بخشی از استعفانامه بهزاد نبوی
[۱۶] نامه نمایندگان مجلس ششم به رهبرمعظم انقلاب،بی بی سی فارسی ، اردیبهشت ۱۳۸۱
[۱۷] شریف نیوز،۲خرداد۱۳۸۴
[۱۸] روزنامه وطن امروز،۲ تیر۱۳۸۹
[۱۹] خبرگزاری ها ،۱۳۸۸/۰۵/۱۰
نظر شما