نماینده/شروین طاهری: روزی روزگاری که فواره ابرقدرتی به نام آمریکا هنوز در حال بالارفتن بود، مدل ایدهآل مملکتداری در ینگه دنیا را براساس چرخه «اقتصاد جنگی» تعریف میکردند. همه چیز در آمریکا حول محور جنگ میچرخید، خواه از نوع گرمش، خواه از نوع سرد یا حتی فیلمهای جنگی. هالیوود و رسانهها، جنگ برای صدور دموکراسی به چهارگوشه عالم را اولویت همان رؤیای آمریکایی جا میزدند که یانکیها را وامیداشت سخت کار کنند تا چرخ کمپانیهای بزرگی را به حرکت درآورند تا آنها هم به نوبه خود چرخ بیش از ۲۰۰ جنگ بزرگ و کوچک مستقیم و غیرمستقیم - به شکل کودتا، انقلاب، نسلکشی، جنگ نیابتی یا جنگ داخلی- را در حد فاصل ۳ قرن بچرخانند؛ از ۱۸۹۸ که ایالات تازه متحد شده قرن نوزدهمی نخستین جنگ امپریالیستیشان را برای تصرف قلمروی آمریکایی پادشاهی اسپانیا اعلان کردند تا ۲۰۰۳ که کاخ سفید به عنوان ژاندارم جهان به عراق لشکر کشید. در تمام این صد و اندی سال، بزرگترین پشتوانه حقیقی دلار - یا برگ طلایی غول اقتصادی خیزان آمریکای شمالی - نه داراییهای خزانهداری یا صندوق ذخیره فدرال بلکه یک ماشین جنگی بود شامل سردمداران کاخ سفید با افکار آخرالزمانی صهیونیستی در راس و صنایع تسلیحاتی به عنوان قلبی که بدنه را تغذیه میکرد یعنی همان ارتشی که روز به روز خود را وارد غائلههای جهانی بیشتر و بزرگتری میکرد. اما آنچه در یک دهه اخیر، بویژه پس از آمدن اوباما بر آمریکا گذشته است، روی دیگری از اقتصاد جنگی آمریکا را به نمایش میگذارد. حالا از طنز زمانه این دلار است که پشتوانه هژمونی جنگی آمریکایی شده است. پرزیدنت کاخ سفید که تا چندی پیش به قول ترانه معروف گروه «نیروانا»، نماد مردی بود که جنگ میفروشد، امروز باراک اوبامایی است که در قامت «سیاه برزنگی» های نمایشهای کمدی عامیانه یانکیها دارد به شیوه خودش هژمونی جنگی واشنگتن را میفروشد، آن هم درست در مقابل نگاه عصبانی سناتورهای جنگطلب جمهوریخواه. این همان کنایهای است که با انتصاب وزیر جدید دفاع، بهاصطلاح میهنپرستان آنگلوساکسون پنتاگون خطاب به ژنرالهای کاسبکار درباره سیاست نظامی رئیسجمهوری به کار بردند که زیر لب «سیاه برزنگی» اش خطاب میکنند.
اوباما طی ۲ سال گذشته به طرز چشمگیری بودجه دفاعی را به رکورد تاریخی ۷۰۰ میلیارد دلار رسانده بیآنکه در این مدت پنتاگون هیچ عملیات یا حرکت عمده لجستیکی خاصی را تجربه کرده باشد. در همین حال بودجههایی که او بویژه برای نوسازی تسلیحات هستهای و جنگهای تروریستی نیابتی یا سیرک هوایی ائتلاف بهاصطلاح ضد داعش در سوریه و عراق از کنگره طلب کرده، در حقیقت باجسبیل دولتمردان و سناتورها و نمایندگان دموکرات یا جمهوریخواه بوده است که به صاحبان صنایع نظامی یا سرکردههای تروریستها وصل هستند.
گذاشتن کسی مثل «اشتون کارتر» در راس دستگاه جنگی ایالات متحده DOD (دپارتمان سازمان دفاعی)، امضای معوج اوباما پای قرن بدون آمریکا یا قرن بیست و یکم را کامل کرد. اشتون کارتر احتمالا نخستین رئیس پنتاگون است که تاکنون نجنگیده، حتی از اتاق فرمان! حتی وقتی در «وطن امروز» برای معرفی این «وزیر نجنگیدن» جدید تیتر «کارتر؛ کارتی دیگر برای قمار نظامی اوباما» را میزدیم، حقیقتا هنوز خودمان هم باور نداشتیم کارتر در حقیقت کارتی برای قمارغیرنظامی مستاجر مستعجل کاخ سفید باشد. اشتون کارتر را در آمریکا با ۳ خاطره میشناسند. او کارش را در پنتاگون با نوچگی «ویلیام پری» وزیر دفاع دولت بیل کلینتون آغاز کرد و هنگامی که با رئیسش تز اجتناب از آغاز مجدد جنگ سرد یا «دفاع پیشگیرانه» را مینوشت و مسؤولیت برنامهریزی نظامی پنتاگون را بر عهده داشت ناگهان «کرهشمالی اتمی» رسما اعلام موجودیت کرد. این شکست مانع از این نشد که او ترقی نکند و در اواخر دوران بوش پسر این بار به عنوان نوچه و دستیار «آدمیرال مایکل مولن» رئیس ستاد مشترک نیروهای نظامی ایالات متحده بازگشت این بار اما نه به عنوان یک تئوریسین دفاعی صرف بلکه در قامت یکی از بزرگترین کاسبکاران نظامی آمریکا و چه بسا جهان. بازگرداندن کارتر به سطوح مدیریتی پنتاگون آن هم در اواخر دوران بوش به منزله آغاز فروش هژمونی نظامی آمریکا در ازای دلار بود و نشان میداد نومحافظهکاران حاکم بر کاخ سفید دیگر انگیزهای جدی برای جنگیدن ندارند و در عوض برای سر پوش گذاشتن بر چپاول بودجههای چند صد میلیاردی دفاعی به اسم ادامه جنگ در عراق و افغانستان، به دنبال یک کارچاقکن مطمئن مثل کارتر هستند. در ادامه همین روند بود که کارتر در دوران اوباما مسؤول توسعه فناوری پنتاگون شد که مسؤولیت خریدهای چند تریلیون دلاری دستگاه جنگی در این دوران نیز در زمره وظایفش بود. سرانجام وقتی او به جای چاک هیگل به بنبست خورده در مواجهه با شیزوفرنی سیاست نظامی دوران اوباما، بر مسند وزارت دفاع نشست در نخستین اقدام جدیاش تیم کاری خود مرکب از کارچاقکنهای مجرب صنایع نظامی را جایگزین کرد. البته این سطور به هیچوجه قصد پیشبینی اینکه دستگاه جنگی اوباما دیگر جنگی کلاسیک را نخواهد گشود ندارد بلکه بحث بر سر کیفیت و شرایط ورود آمریکا به جنگ یا جنگهایی است که برای نخستین بار برای حفظ بقایای هژمونی جهانی آمریکایی صورت خواهد گرفت. یک جنگ را ژنرالهای مصمم و دولتی مقتدر میتوانند اداره کنند اما نهتنها در تیم نظامی اوباما چنین اراده راسخی را نمیتوان جست بلکه خود او منبع زلزله ویرانگر در کاخ سفید است. همین دیروز بود که رئیسجمهور ایالات متحده از اینکه وزیر خارجه دوره ۴ ساله نخستش قوانین امنیتی دولت را نقض کرده و به جای ایمیل ارگانی تحت حفاظت سایبری، مکاتبات فوقمحرمانهاش را با ایمیل شخصی انجام میداده اظهار بیاطلاعی کرد و تازه هیلاری را ستود که میخواهد ایمیلهای متعلق به وزارت خارجه دولت آمریکا را پس بدهد. چنین رئیسجمهوری با چنان دولت شلختهای چگونه میتواند جنگی حتی در ابعاد لشکرکشیهای بوش پسر به افغانستان و عراق را مدیریت کند؟ این تازه مشتی نمونه خروار است. بیخود نبود که بیبی نتانیاهوی نگونبخت در روز روشن وسط کنگره با اعتراف به اینکه «ما دنبال جنگ نیستیم بلکه به دنبال توافق خوبیم» به سالها عربدهجویی جنگطلبانه سگ هار نجس آمریکا پایان داد. او بهتر از هر کس دیگری مناسبات حاکم بر کاخ سفید را میشناسد و میداند نهتنها اوباما عرضه هیچ رویارویی مستقیمی را با خصم صهیونیستها - حتی اگر از نوع جعلی داعشیاش باشد - نخواهد داشت بلکه دموکراتها نیز دیگر نمیخواهند به جنون جنگافروزانه جمهوریخواهان سنتی کنگره مثل مک کین تن بدهند و ترجیح میدهند با پذیرش واقعیات جدید به جای «سلطه جهانی» به «هرج و مرجافکنی جهانی» دل ببندند، روندی که نسخه به روز شده سیاست کهنه انگلیسی «تفرقه بینداز و حکومت کن» در مقیاسی وسیعتر محسوب میشود. در این راستا جانشین تقریبا مسجل شده اوباما در کاخ سفید یعنی هیلاری کلینتون، همانطور که در کتاب تازه منتشر شدهاش با عنوان «انتخابهای سخت» اعتراف میکند که پیشگام همین تغییر روند در سیاست خارجی بوده است و به احتمال زیاد با ورود او به کاخ سفید از سال ۲۰۱۶ همین روند در قالب هژمونی جمعیتی (سلطه بر افکار عمومی و جوامع هدف) بر هژمونی جغرافیایی فعلی خواهد چربید. طی ۲ سال باقیمانده از ریاست جمهوری اوباما، با طغیان آشکار حاکمیت سیاسی سنتی آمریکا علیه او و بیتفاوتی دموکراتها که از حالا به پیشواز عصر طلایی فرضیشان با پرچمداری نئولیبرالی هیلاری رفتهاند، مساله کاریزمای قدرت مرکزی واشنگتن و طبیعتا راهبردهای سیاست خارجی و هژمونی نظامی کاخ سفید بیش از پیش به چالش کشیده خواهد شد. مطلع ۲ سال آخر ناامیدانه و بلاتغییر برای آقای «امید و تغییر» همین حالا نمودار شده است. اوبامایی که خود را سردمدار مبارزه جهانی با تروریسم میخواند و مدعی ریشهکن کردن القاعده بود حالا بدون هیچ واکنش خاصی دارد به طور زنده عملیات بزرگ نجات عراق از دست داعش به رهبری معنوی و لجستیکی ایران، بزرگترین دشمن اسپانسرهای صهیونیستش را از کاخ سفید تماشا میکند و فقط هر از چندگاهی وزیر دفاع کاسب مسلک و ماموت در حال انقراض پنتاگون، ژنرال دمپسی را به تور ائتلاف و مذاکره در کشورهای عربی میفرستد تا وانمود کند آمریکا هنوز دندانی برای جنگیدن دارد. در سوریه هم اوباما طی ۲ سال گذشته تنها در حال آزمون و خطای گزینههای مختلف به فراخور پیشرفت مذاکرات با تهران یا لابی جریانهای مختلف ذینفع در این گزینهها بوده است. او تابستان گذشته از نابودی داعش حتی به بهای دخالت در سوریه سخن راند در حالی که فرمانده کل آمریکایی اسبق ناتو فاش کرد هدف اولیه، نابودی نظام دمشق توسط داعش و دیگر تروریستهای میانهرو بوده است. پس از آن که معلوم شد آمریکا از وحشت مواجهه مستقیم با ایران و روسیه و حتی چین، نمیخواهد ریسک لشکرکشی مستقیم به سوریه را بپذیرد، گزینه تضعیف و حذف امارت تروریستی عراق و شام بهوسیله بمبارانهای ائتلاف آمریکایی و پیشروی یگانهای زمینی همپیمانان عربی و منطقهای حتی به قیمت آتش زدن خلبان اردنی هم عملی نشد. حالا آمریکاییها به خیال خودشان هوا و زمین عراق و سوریه را با دشمنشان تقسیم کردهاند و از سرمایهگذاری روی شورشیهای میانهرو در سوریه همراه با محاصره طولانیمدت داعش سخن میگویند اما هنوز یک ماه از این تصمیم آخری نگذشته که ارتش عراق تقریبا داعش را از تکریت که دروازه موصل است بیرون رانده و حرف زدن از محاصره داعش بیشتر به جوک شبیه شده است. از آن طرف اخیرا حدود ۲۰ گروه مختلف از شورشیان بهاصطلاح میانهرو مورد حمایت آمریکا در سوریه به داعش پیوستهاند. با همه اینها آیا آمریکا هنوز نمیخواهد هیچ غلطی بکند و دست کم نشان بدهد جنگیدن را فراموش نکرده است؟
نظر شما