نماینده/سعيد آجورلو: چه آن زمان که در سال ۸۴ با وجود ايما و اشارهها، خللي بر عزم محمود احمدينژاد براي ورود به انتخابات وارد نشد، چه آن روز که او برخلاف توصيهها کابينه ميچيد، تغييرش ميداد، عزل و نصب ميکرد، چه آن زمان که حکم معاون اولي براي رحيم مشايي نوشت، چه آن زمان که در تريبونهاي عمومي تهديد به افشاگري ميکرد، چه آن زمان که به خانه نشيني ۱۱ روزه رفت، چه آن زمان که از بهار سخن گفت و دست در دست رحيم مشايي، ايران را دوره کرد، چه آن زمان که به ستاد انتخابات رفت و گفت؛ احمدينژاد يعني مشايي، چه آن زمان که بعد از رد صلاحيت قرينهاش برخلاف انتظارها سکوت کرد و چه آن زمان که به جاي مشايي، غلامحسين الهام را کنار خود نشاند و به بازديد مناطق جنگي رفت و چه امروز که بنا به قول تاييد نشدهاي ميگويد که «امروز سخن گفتن از رابطه من و مشايي معنا ندارد»، در تمام اين ايام اصولگرايان با پديده اي روبهرو بودند که نه حاصل اجماع نخبگان جناح که پيامد بسيج بدنه بود. در تمام اين ايام با پديدهاي مواجه بودند که نه مي شد انکارش کرد، نه مي شد از آن عبور کرد و نه ميشد به راحتي تحليل و تفسيرش کرد.
احمدينژاد، احمدينژاد بود؛ با ادبيات يگانهاش. با نگاههاي غيرقابل پيشبينياش. در تمام اين ايام اين احمدينژاد بود که از اصولگرايان عبور کرده بود و داعيه احمدينژاديسم سر داده بود. هرچند اصولگرايان، در چهارسال دوم اغلب صورت را با سيلي سرخ نگاه ميداشتند تا اسباب رجزخواني اصلاح طلبان مهيا نشود.
احمدينژاد براي اصولگرايان، چنان يار گريزاني بود که دل نه در گرو جناح که زلف در بند حلقهاي از نزديکانش داشت که او را مي ستاييدند، بي چون و چرا مطيع محمود بودند و تنها از او دستور ميگرفتند.
اکنون که سال ها از ظهور احمدينژاد ميگذرد، اکنون که يک سال و نيمي از پايان رياست جمهوري احمدينژاد ميگذرد وقتش رسيده تا اصولگرايان تکليف خود را با او مشخص کنند. يک بار براي هميشه؛ اصولگرايان مستقيم و بدون دغدغه اصلاحطلبان با احمدينژاد روبهرو شوند. يک طرف احمدينژادباشد و تمام ظرفيتهايش؛ از فن بيان و پرکاري گرفته تا بدنه رايي که همراه خود دارد و طرف ديگر هم اصولگرايان باشند و مباني فکريشان، اصولشان و خط قرمزهايشان.
اگر افرادي پيدا شوند که حکم به سکوت درباره احمدينژاد دهند و با اين تفکر که «نبايد جريان احمدينژاد را زنده کرد» نديدن او را توصيه کنند و اگر ديگراني حکم به تخريب احمدينژاد دهند و سبقه اصولگرايي او را لحاظ نکنند در ميانه اين دو تفکر بايد راه سومي را يافت که واقعگرايانه با پديده احمدينژاد روبه رو شود . البته در اين ميان نميتوان برخي اصولگرايان را که همچنان حامي احمدينژاد هستند هم فراموش کرد. گروهي که گرچه کمتعدادند اما اهميتشان در جناح اصولگرا آن ميزان هست که احمدينژاد همچنان دل به آنها بسته باشد.
راه سوم، نقد گفتماني احمدينژاد است. راهي که اين واقعيت را ميپذيرد که احمدينژاد همچنان پديده سياست ايران است و عبور از او نه با سکوت و تخريب و فقط رد صلاحيت که بايد از راه اقناع به دست آيد.
راه سوم، راه مباحثه و گفتوگو درباره احمدينژاد است. راه تحليل و تفسير آنچه او ميگويد. شنيدن آنچه طرفداران او ميگويند. عبور از احمدينژاد از راه سوم ميگذرد. اينکه بدانيم طرفداران او چرا حاضرند به فرض در سال ۹۶ به او راي دهند؟ سوالاتي که رمز و راز ميان احمدينژاد و بدنه طرفدارش را آشکار کند. سوالاتي شفاف و بدون پردهپوشي که اگر احمدينژاد را پديده سياست و جامعه ايران بدانيم نميتوانيم بدون شفافيت نسبت او و جريان اصولگرا و بدنه راي اين جريان را مشخص کنيم.
راه سوم از پاسخ به اين گونه سوالات ميگذرد.
احمدينژاد مانند خاتمي حاصل جامعهشناسي است نه سياست. اگر در سال ۷۶، سياست راه ناطق نوري را براي رياستجمهوري ميگشود و در سال ۸۴ راه هاشمي رفسنجاني را اما جامعهشناسي همانگونه که رو به خاتمي در سال ۷۶ داشت در سال ۸۴، بيش از هر نامزدي اقبال را به سمت مهدي کروبي و محمود احمدينژاد ميبرد. دو نامزدي که از توزيع مجدد درآمد با شعار عوامگرايانه «۵۰ هزارتومان براي هر ايراني» و «آوردن پول نفت بر سر سفره مردم» سخن ميگفتند. انگار که قرار است حق مردم از درآمدهاي نفتي را از ساختارهاي اقتصادي و سياسي ايران طلب کنند.
تقابل ميان دوگانه توسعه / توزيع مجدد در مرحله دوم انتخابات ۸۴ موج ميزد. تقابلي جامعهشناسانه که اگر سياست اينبار راه بر هاشمي رفسنجاني به واسطه اجماع نخبگان و روشنفکران ميگشود، ميل تودهها و طبقات پايين در دو قالب روستا و حاشيه شهر، ۱۷ ميليون راي محمود احمدينژاد را فرياد ميزد. تيغ کشيدن بر هاشميرفسنجاني ويژگي بارز او بود که چندان در مهدي کروبي و علي لاريجاني و محمدباقر قاليباف و مصطفي معين و محسن مهرعليزاده ديده نمي شد.
تيغي که پس از گذشت سال ها همچنان تيز است حتي اگر او سمت چپ هاشمي رفسنجاني در جلسات مجمع تشخيص مصلحت بنشيند. او بر بالهاي جامعهشناسي نشست و راه دراز سياست را يکشبه پيمود. رقيب اصلي اش در اصولگرايان، محمدباقر قاليباف بود که در پي جمع کردن راي طبقه متوسط به ميدان آمده بود، مابقي چنين داعيهاي نداشتند. ديگر اصولگرايي که در انتخابات ۹۲ چنين ويژگي را داشت شايد سعيد جليلي بود که با گفتماني عدالت خواهانه در پي جذب راي طبقه پايين جامعه بود.
احمدينژاد به خوبي دريافت که بايد از چه طبقهاي، از کدام بخش جامعه و چگونه رأي کسب کند و براي جذب آن راي چه رختي بپوشد، چه سخني بگويد و چه کساني را همراه آورد.
احمدينژاد سنت اهميت جامعهشناسي را به ميان اصولگرايان آورد و آنچنان در اين سنت غرق شد که قواعد بازي سياست را برهم ريخت و در چهار سال دوم رياستجمهورياش از احمدينژاد اول هم عبور کرد. احمدينژادي ديگر شد. احمدينژاد به علاوه مشايي يا احمدينژاد مساوي مشايي. اگر روزي به گفته يکي از اعضاي کابينه اولش بر فراز تخت جمشيد رفت و از پيروزي اسلام سخن گفت در روزهاي پاياني رياست جمهوري اش از بيداري انساني و مکتب ايراني سخن گفت تا ترديدي باقي نگذارد که احمدينژاد ديگري متولد شده.
احمدينژاد از روزي که برنده انتخابات ۸۸ شد به دنبال ۱۴ ميليون راي ميرحسين موسوي رفت. احمدينژاد با صورتي جديد، در سيماي مردي که قرينه احمدينژاد بود و از ليبراليسم فرهنگي ابايي نداشت، در همنشيني با هنرپيشهها مانعي نميديد، از ساختن فيلمي در ستايش دختري اتومبيلران نميهراسيد و در فرستادن هنرپيشهها به سفر حج بدون نوبت شکي به دل راه نميداد، ظهور کرد. جامعه شناسي کار دست احمدينژاد داده بود. او جاهطلبانه جاده را ميپيمود و گزينه سال ۹۲اش را به رخ اصلاحطلبان و اصولگرايان ميکشيد. انگار که سياست را فراموش کرده باشد. آنگونه که خود در نقل قولي تاييدنشده گفته؛ او مشايي را براي شکست دادن هاشمي به ميدان آورده بود؛ جملاتي که حکايت از اصرار او براي حفظ دوقطبي با هاشمي رفسنجاني دارد و به نوعي ميخواهد دست بر نقطه حساس اصولگرايان بگذارد. و اکنون که مشايي تاييد صلاحيت نشد و قدرت در کف ياران هاشمي است فرصتي براي بازگشت مجددش بسازد.
اصولگرايان اما چه خواهند کرد؟ سوالي که در سرمقاله دوشنبه روزنامه «مردم امروز» توسط آقاي زيباکلام مطرح شده بود؛ اينکه اصولگرايان حاضرند به خاطر غلبه بر روحاني، از احمدينژاد حمايت کنند؟ و اگر چنين کردند تکليف فلسفه اخلاق چه ميشود؟ پاسخي که اصولگرايان بايد به صراحت آن را فرياد بزنند. پاسخي که از راه سوم ميگذرد؛ عبور منطقي از احمدينژاد.
اما اصولگرايان چه بايد بگويند؟
اصولگرايان بايد با منطق و گفتوگو از احمدينژاد عبور کنند. بدون رودربايستي و با صراحت. بدون اينکه پا رو به جلو بگذارند و سر اما به عقب بازگردانند، بايد مسير مستقيم را طي کنند.
اصولگرايان بايد بگويند که گفتمان عدالت نه متعلق به يک طيف فکري و سياسي که گفتمان رهبر معظم انقلاب در فاصله دهه ۷۰ و ۸۰ است که احمدينژاد در سال ۸۴ به آن اتکا کرد. بايد بگويند که عدالت توزيعي و عوامگراي احمدينژادي تنها تعريف از عدالت نيست. بايد بگويند آنچه مدنظر اصولگرايان است عدالت ساختاري است. عدالت نه فقط توزيع پول و درآمد که صرف کردن درآمدها در راه پيشرفت شامل افزايش اشتغال، کم کردن تورم و بالا بردن رشد اقتصادي هم هست. عدالت مورد نظر اصولگرايان، عدالت منهاي توجه به فساد نيست. عدالتي است که فسادهاي اداري و بانکي را ميبيند. آنها را ريشهيابي ميکند و با صراحت آن را نقد ميکند و خواستار مقابله با آنهاست. اين گونه است که عدالت احمدينژادي را ميتوان نقد کرد. از موضع اصولگرايي ميتوان به احمدينژاد گفت که تو به جاي اينکه به طبقات پايين ماهيگيري ياد بدهي، به آنها ماهي دادي. ميتوان گفت که با چه منطقي هدفمندي يارانه را به تمام گروههاي اجتماعي اختصاص دادي و چرا آن را منحصر به طبقات پايين اجتماعي نکردي؟ ميتوان گفت با چه تعريفي از عدالت با انبوه سازي مسکن مهر به حجم نقدينگي افزودي تا زمينه رشد بيمحاباي تورم فراهم شود؟
ميتوان گفت که با چه تعريفي از عدالت اجازه محاکمه معاون اولت را ندادي و هر بار که بحثي در اين باره در گرفت،ميگفتي : «کابينه، خط قرمز من است.» اين چه عدالتي بود که خط قرمزاش يک متهم اقتصادي بود. نميتوان گفت که کدام تعريف از عدالت به ابقاي رئيس سازمان تامين اجتماعي حکم ميداد، در حالي که عدالت در کنار گذاشتناش بود و ميتوان گفت که با کدام تعريف از عدالت راه بر بسياري از مديران براي ورود به دستگاه اجرايي بسته ميشد تا حلقه کوچک ياران اسفنديار شکسته نشود.
اکنون اصولگرايان ميتوانند با قرار گرفتن در موضع چپ اسلامي از عدالت ساختاري سخن گويند تا مشخص شود که عدالت نه کالاي انحصاري احمدينژاد که ميراث سال ها گفتمانسازي رهبر بزرگوار انقلاب است. عدالت بايد به خانهاش بازگردد و عدالتي شود که يک سرش رانت و فساد نباشد و سر ديگرش پوپوليسم و عوام گرايي. اکنون نوبت پالايش شعار عدالت است.
بايد بگويند هر کسي بلندتر شعار عدالت بدهد، عادلتر نيست.
اصولگرايان بايد ايدههاي خود را در زمينه فرهنگ به صورت شفاف بيان کنند. بگويند که مخالف فربه کردن جريان روشنفکري و دگرانديش در عرصه فرهنگ هستند. و در عين حال آثار اينگونه هنرمندان را مادامامي که در چارچوب قانون باشد تحمل ميکنند و از سوي ديگر منتقد انحصار هنري از سوي اين طيف در فضاي فرهنگي هستند. کاري که کم و بيش اصولگرايان در مقابل دولت احمدينژاد انجام دادند و بيشتر از آن را مقابل دولت روحاني.
اصولگرايان در زمينه سياست خارجي هم بايد مرزهاي خود را با احمدينژاد ترسيم کنند. اگر احمدينژاد نوعي عملگرايي را در دو سال آخر رياست جمهوري اش جايگزين آرمانگراييهايش کرده بود اما اصولگرايان آنگونه که در مذاکرات هستهاي نشان دادند راه ديگري در پي گرفتند و در زمين آمريکا بازي نکردند.
مرزهاي ميان احمدينژاد و اصولگرايان در سياست خارجي امروز پررنگتر از هميشه است و چه کسي ميتواند تفاوتهاي اين دو نگرش را انکار کند.
در فرهنگ و سياست خارجي ۴ سال دوم احمدينژاد کجا، اصولگرايان کجا؟
راه اصولگرايان و احمدينژاد مدت هاست از هم جدا شده، چراکه وحدت دو دنياي متفاوت، نشدني است. احمدينژاد با آن تلقي از عدالت، با آن گشاده دستي در فرهنگ و با آن عملگرايي در سياست خارجي را کاري را با اصولگرايان نيست.
و اصولگرايان نبايد ديگر به احمدينژاد اعتماد کنند. حتي اگر او وعدههاي جديد دهد، مشايي را از کنارش براند و چهرههاي اصولگرا را اطرافش بگمارد. سياست عرصه رمانتيسم نيست. سياست مجال واقعگرايي است. مگر در سالهاي ۸۴ و ۹۲ اصلاحطلبان به محمدباقر قاليباف اعتماد کردند و مگر طبقه متوسط را با او تنها گذاشتند که اکنون اصولگرايان، احمدينژاد را با بدنه رايشان تنها بگذارند. رسم سياست سخت اعتماد کردن است که اگر قرار به اعتماد آسان بود اکنون قاليباف يک دوره رياستجمهوري را تجربه ميکرد و در سال ۸۴ آنگونه از سوي اصلاحطلبان تخريب نميشد که روزنامهاي آمدن او به قدرت را مشابه بناپارتيسم بداند. اين سخت اعتماد کردن را بايد ياد گرفت. ۸ سال احمدينژاد عبرت خوبي بود. براي آنها که مقابلش بال گشودند و چشم بسته در اختيارش قرار گرفتند و او را نه در حد رئيس جمهور که به مثابه ليدر جريان اصولگرايان بالا بردند که در نهايت حاميانش احمدينژاديسم را جايگزين اصولگرايي کنند.
از همين رو بايد در انتخاباتهاي پيش رو سفت سر مرزها ايستاد.
اصولگرايان بايد در هر فرصتي به صراحت بگويند که راه ما از راه احمدينژاد جداست. اين جدايي بايد به گوش جامعه برسد. اصولگرايان بايد به شفافيت بگويند که افرادي که در فهرست انتخاباتي احتمالي احمدينژاد باشند در فهرست ما جايي ندارند. جامعه ظرفيت مماشات اصولگرايان با احمدينژاد را ندارد. اصولگرايان فراموش نميکنند که احمدينژاد در ماههاي آخر دولتش چهها کرد. از همراهي شهر به شهر با مشايي و بالابردن دستش تا راهي شدن با او به ستاد انتخابات وزارت کشور. احمدينژاد طوري فرياد زد که احمدينژاد يعني مشايي و مشايي يعني احمدينژاد که خاموش شدن آن صدا بعيد است شدني باشد.
اصولگرايان بايد از احمدينژاد عبور کنند. عبرتهايش را در ذهن مرور کنند و درعين حال از سنت جامعه شناسي احمدينژاد بهره ببرند. بايد ميان سياست و جامعهشناسي تعادل برقرار کنند تا نه مانند ۷۶ انتخابات را به رقيب واگذارند و نه مانند ۸۴ فردي خارج از تاييد بزرگان اصولگرايان و جناح به پاستور برسد. تعادل ميان جامعهشناسي و سياست درس بزرگي است که اصولگرايان بايد بياموزند.
اصولگرايان بايد نامزدهاي خود را در انتخابات آتي ذيل همين موازنه انتخاب کنند. افرادي که هم مطالبات جامعه را فرياد بزنند و برآمده از نيروهاي اجتماعي باشند تا همراهي گروههاي اجتماعي با گروههاي سياسي معنا يابد و هم نخبگان و هم بزرگان جناح، وفاداري او را به جريان تضمين دهند. اين خودش راه سومي است ميان اولويت دادن به جامعهشناسي يا سياست. زمانه راه سومها فرا رسيده است.
منبع: مثلث آنلاین
نظر شما