به گزارش نماینده،پدر شهید غلامکبیری، نخستین شهید در فتنه ۸۸ هنوز هم وقتی نام پسرش و وقایع فتنه ۸۸ میآید چشمهایش گُر میگیرد و همچون روز نخستین که از شهادت پسرش آگاهی یافت بیتاب میشود. گذشت پنج سال از شهادت حسین غلامکبیری چیزی از غم این پدر کم نکرده و هنوز هم مصیبت رفتنش برای خانواده شهید سنگین است. پدر شهید غلامکبیری از وضعیت پرونده پسرش که به سرنوشت نامعلومی دچار شد، ناراضی است. میگوید «بار سنگین رفتن ِ حسین یک طرف، رها شدن و نامعلوم ماندن وضعیت پرونده او یک طرف دیگر. عدم رسیدگی به وضعیت قاتلان شهدای فتنه غم ما را چند برابر میکند».
این پدر هنوز هم پنجشنبههایش را به پسرش اختصاص داده است. از صبح تا غروب برسر مزار او مینشیند، با او درد و دل میکند تا شاید کمی از دلتنگیهایش آرام شود. میگوید: «بارها میخواستم به مسئولان یا بیت رهبری نامه بنویسم و درخواست پیگیری جدی پرونده پسرم را مطرح کنم اما کسی نیست که در این میان ما را یاری کند». او از مسئولانی میگوید که سالهای نخست هرازگاهی نامی از این خانواده و دیگر شهدای فتنه میآوردند اما دیگر آنها را فراموش کردهاند میگوید: «بنیاد شهید در سه سال نخست از ما سراغ میگرفت اما دیگر ما را فراموش کرده است». در برابر اینکه برخی افراد خانواده شهدای فتنه را «خانواده شهید» نمیدانند دلگیر است اما میگوید من وظیفه دارم برای همه توضیح بدهم. خدا را شاکر است که وقتی دلایل را به صورت منطقی برای افراد مطرح میکند بسیاری قانع میشوند و ایمان میآورند فرزندان آنها هم مانند دیگر شهدا «شهید ِ حقیقی» محسوب میشوند.
پدر شهید حسین غلامکبیری به خاطراتی از تولد و زنده ماندن شگفتانگیز پسرش اشاره میکند و میگوید: حسین وقتی به دنیا آمده بود کبدش خیلی خوب کار نمیکرد یک ماه در بیمارستان بستری شد، از کبدش تکهبرداری کردند به من گفتند خیلی ناراحت پسرت نباش، باید خدا را شکر کنی که هنوز بزرگ نشده و در همین ابتدا وضعیتش مشخص شد. گفتند اگر خوب نشد نباید ناراحت بشوی و گفتند این بچه خیلی بخواهد زنده بماند یک هفته است. فردا صبحش دیدم همه دکترها ریختهاند سرش دارند از حسین خون میگیرند. همانجا حسین را لای پتو پیچیدم و با خودم به خانه آوردم او را نذر بابالحوائج کردم. حسین شفا گرفت و تا ۱۷ سالگی هیچ بیماری او را اذیت نکرد همیشه تنش سالم بود و با قوای بسیار جسمانی زندگی میکرد.
وی همچنین گفت: یکی از پسرانم در نهاد ریاست جمهوری کار میکند امسال میخواستند از کار بیکارش کنند مادرش رفت کلی التماس کرد تا راضی شوند. پسرم کارپرداز بود به او گفته بودند یا آبدارچی شو یا استعفا بده و از اینجا برو.
مهمترین محورهای این گفتگو بدین شرح است:
** میگفت(فرزند شهیدم) ای کاش دوباره جنگی شود تا من هم شهید بشوم
** هردوشنبه ۶ صبح برای مراسم زیارت عاشورا به مدرسه میرفت
** همیشه اولین نفری بود که به مسجد میرفت و آخرین نفری که خارج میشد
** آقا گفتند مقام شهید شما از شهدای جنگ تحمیلی بالاتر است
** سران فتنه ۸۸ باید نابود شوند
** قاتل حسین بعد از دوسال و نیم حبس، تبرئه شد
** خواستار رسیدگی بودیم اما کسی اهمیت نداد
** در رسانهها به دروغ منتشر کردند ما دیه گرفتهایم
** فرزندم را به راهی ندادم که در قبالش دیهای بگیرم
** بنیاد شهید ما را فراموش کرده است
** میخواستند پسر دیگرم را از نهاد ریاستجمهوری بیرون کنند
برای مشاهده مشروح گفتگو اینجا را کلیک کنید
نظر شما