به گزارش نمایندهحمیدرضا حاجیبابایی وزیر سابق آموزش و پرورش میهمان این هفته برنامه تلویزیونی شناسنامه بود که متن کامل گفتوگوی حاجیبابایی با حسین رنجبران به شرح ذیل است:
شناسنامه: سلام. الان کجایید و مشغول چه کاری هستید؟
حاج بابایی: من قبل از اینکه به مجلس بروم سال ۷۴ و ۷۵ تا آن موقع در دانشگاه فرهنگیان بودم. دانشجوی دورهی دکترا. فقط پایاننامم مانده بود. وقتی وارد مجلس پنجم شدم از پایاننامهام دفاع کردم، سال ۷۷ و انتقالیام بعد از چند سال از دانشگاه بوعلی سینا گرفتم. بعد از اینکه دوره وزارت تمام شد، انتقالی به دانشگاه تهران داشتم. الآن در دانشکده معارف و اندیشه اسلامی تدریس میکنم. کارهای جانبی هم انجام میدهم.
شناسنامه: جانبی مثلا؟
حاج بابایی: از قبیل کارهای سیاسی، نشستن، صحبت کردن، تحلیل کردن.
شناسنامه: میگویند در جمهوری اسلامی ایران قانونی است که بشود از این فرصتی که وزیران، مسئولان جمهوری اسلامی که تجربهمند میشوند، بعد از یک مدتی که از مسئولیت جا به جا میشوند، یک قاعدهای است که از آنها استفاده میشود؟ یا نه اگر دانشگاهی نبود اکثرا بیکار بودند؟
حاج بابایی: به هر حال یک کارهایی انجام میشود، اما میشود پذیرفت که قاعدهمند نیست، چون در کشور ما هنوز ما خیلی در زمینه جا به جایی دولتها و جابهجایی مسئولین از یک بلوغ سیاسی قابل قبول برخوردار نیستیم.
شناسنامه: پس شما خودتان در وزارت که رسیدید تلاش کردید که از وزرای قبلی استفاده کنید؟
حاج بابایی: معمولا من با آنها صحبت کردم. سعیام بر این بود در طول مدتی که بودم جز مورد خاص با همه وزرا دیداری داشتیم. معمولا هم این طور است که خیلی این هم یک اشکال است که به فرض دارم عرض میکنم، وزرای قبل خیلی حاضر نباشند که مشاور وزیر بعد از خودشان باشند، چون کار براساس یک روند جاری و ساری تعریف شده در کشور نیست. مثلا شاید انتظار این باشد اگر یک وزیری آمد، وزیر قبلی که میخواهد بیاورد، حتما باید با سیاستهای او در یک راستا باشد و استفاده کارشناسی از آن نبرد. معمولا وزرای قبلی ممکن است از نظر سیاسی با وزیر بعدی همراهی نداشته باشند.
شناسنامه: چه کسانی را توانستید جمع کنید؟
حاج بابایی: جمع نکردم. یکی یکی صحبت کردم. مثلا در دوره خودم با آقای علی احمدی، آقای فرشیدی، آقای مظفر که جز یکی دو تا از شوراهای ما بودند، سازمان پژوهش آقای دکتر حداد که وزیر نبودند. قبلا بعضیها را پیشنهاد دادیم توسط مسئولین ذیربط پذیرفته نشدند.
با آقای نجفی حتی من سه چهار ساعت بحث داشتیم در مورد آموزش و پرورش. یک جلسهای را من اواخر بود با آقای اکرمی صحبتهایی کردم. این که مشورتی انجام پذیرد، معمولا شکافهای سیاسی خیلی اجازه این کارها را متاسفانه نمیدهد.
شناسنامه: اولین باری که معلمی کردید قبل از انقلاب بود یا بعد از آن؟
حاج بابایی: بعد از انقلاب. من قبل از انقلاب دانشآموز بودم.
شناسنامه: شما قبل از انقلاب دانشآموز بودید ولی قطعا کسی که بلافاصله بعد از دانشآموزی میآید در عرصه معلمی حتما علاقه خاصی داشته. این درست است که میگویند معلمها قبل از انقلاب قدر و منزلتشان و عمق علمیشان بیشتر بود؟
حاج بابایی: قبل از انقلاب سطح بالاترین سوادها را معلمها داشتند. در همه شهرها دانشگاه نبود، استاد دانشگاه نبود. معمولا بالاترین حقوق را معلم میگرفته. خیلی مراکز استانها دانشگاه به وجود آمده اساتید دانشگاه تعدادشان بیشتر شده یک شهر بررسی میکردیم تعداد لیسانسهایش خیلی محدود بود که معلم بودند یا مثلا قاضی بودند.
بعد از انقلاب به دلیل گستردگی هم مدرک و هم وجود افراد با سواد، هم دانشگاهها، هم ادارات، هم کشور که یک انقلاب به وجود آمده؛ از یک جهت خوشبختانه چون کشور رشد کرده، متاسفانه از این جهت که معلمها جایگاه خودشان را پیدا نکردند. من در دوره وزارتم همه تلاشم این بود یک حرکتی انجام دهیم جبران کنیم و آن بحث نظام رتبهبندی معلمان بود.
سند تحول این را میخواست و سیاستهای کلی که مقام معظم رهبری ابلاغ فرمودند. اگر واقعا آموزش پرورش جایگاه خودش را پیدا کند معلم جایگاه دارد. در جامعه واقعا باید به سمتی حرکت کرد که معلمان ما همان جایگاه قبل از انقلاب خودشان را بین جامعه، در مثال عرض میکنم نه اینکه قبل از انقلاب بالاتر بوده، در بین اقشار آن زمان با سوادترین محبوبترین جایگاه ویژه تقریبا مال معلمان بوده. بعد از انقلاب متناسب با رشد انقلاب رشد پیدا نکرده است.
شناسنامه: فعالیت انقلابیتان قبل از انقلاب چه بود؟
حاج بابایی: من سال ۵۶ دیپلم گرفتم و وارد تربیت معلم شدم. کارمان تقریبا با تظاهرات و راهپیمایی بود. اخوی شهید ما زودتر ورود پیدا کرده بودند. ما تقریبا از سال ۵۷ کارها را همراه با تظاهرات و اینها شروع کردیم.
شناسنامه: دستگیر نشدید؟
حاج بابایی: نه، ولی خیلی از آن موقع تمام عیار و با تمام ظرفیت کار کردیم.
شناسنامه: نخستین مسئولیتتان بعد از انقلاب چه بود؟
حاج بابایی: من در دو قسمت کار کردم. در حزب جمهوری حضور پیدا کردم. در کنار این من نیروی ذخیره سپاه بودم. تا زمانی که امام فرمود کسانی که در حزب هستند دیگر در سپاه عضو نباشند. همکاری باز کردیم ولی به عنوان عضو. کار بسیجی بیشتر میکردم. خانوادگی بیشتر به این سمت حرکت کردیم.
شناسنامه: بعد از انقلاب سمتهای مدیریتی آموزش پرورش در شهرستانهای مختلف همدان و بعد خود شهرستان همدان بودید. بیشتر در زمان هشت سال دفاع مقدس در مدارس و سمتهای مدیریتی بودید، یا جبهه میرفتید؟
حاج بابایی: هر دو با هم. گاهی وقتها هر سه. من تقریبا اوایل سال ۶۰ چون ورودم با یک سال سابقه بود به عنوان رئیس دبیرستان در رزن استفاده شدم. بعد در استرآباد یک سری مسائل و مشکلات خاص خودش را داشت. اختلاف سلائق بود.
شهید شهبازی آمدند دبیرستان ما با اخوی من که فرمانده سپاه همدان بود که بعدا قائممقام لشکر محمد رسولالله بود و به شهادت رسید، یک سخنرانی داشت.
دو سه ماه آنجا معاون آموزش پرورش بودم. بعد رئیس آموزش پرورش که تقریبا آن موقع بیست و یک سال و نیم داشتم. اولین بار هم که رفتم، رئیس آموزش پرورش استرآباد به من گفت ابلاغ زد گفت شما باید بروید آنجا ما هم گفتیم فردا که رفتیم شروع کنیم چه کار کنیم؟ گفت همه معلمان را جمع کردیم مسجد من هم میایم برویم با هم همایش معلمان را برگزار کنیم. ما را سوار جیپ کردند به سمت استرآباد غافل از اینکه ایشان خودش نمیآید.
ما رفتیم رسیدیم گفتند شما باید بروید بالا سخنرانی کنید. ما هم سن و سالمان زیاد نبود رفتیم سخنرانی کردیم. البته دوستان در آنجا در جبهه و داخل شهر میشناختند و تقریبا اطلاعات خوبی داشتند همراهی کردند و آنجا هم به شدت اختلاف سلائق وجود داشت. به شکلی که خیلی از مدارس مدیر نداشت. خود دانش آموزان اداره میکردند. این طور به هم ریختگیها داشت. ما رفتیم و همه کمک کردند. مردم بسیار با روحیه خوب جمع شدند.
شناسنامه: جبهه هم میرفتید؟
حاج بابایی: بله، من اولین جبهه را آن لحظهای که اعلام کردند پایگاه نوژه بمباران شد، بنده با اخویهایم یک خانه داشتیم میساختیم. من بنایی میکردم. یکی آجر میداد. یکی ماسه سیمان میآورد. هر کدام یک کاری میکردیم. یک بار رادیو اعلام کرد که به پایگاه نوژه حمله شده است.
اخوی بزرگتر من گفت من رفتم. ایشان فوری رفت سپاه و آماده شد برود. یک گروه رفتند. ایشان معلم بود گفتند شما معلم هستید باید بروید از آموزش پرورش نامه بیاورید. آن گروهی که رفتند اسیر شدند.
ایشان ماند چند روز دیگر نامه برد رفت سر پل ذهاب و با چند تا از دوستان، سردار همدانی، سردار شادمانی، سردار شهید بهمنی، مسئولیت داشتند، مسئولیت فرماندهی جبهه میانی سر پل ذهاب را داشتند.
۴۵ روز که ایشان رفت برگشت آبان ماه من رفتم. اولین حضور من در جبهه آبان ۱۳۵۹ بود. من چون مسئول بودم موقع عملیاتها معمولا سعی میکردم یا مواقعی که جبهه سر و صدایی دارد حضور پیدا کنم.
شناسنامه: چند نفر از خانواده شهید هستند؟ اخویتان آقای علیرضا که از شهدای معروف هستند؟
حاج بابایی: ایشان اولین فرمانده تیپی از همدان که تا آن موقع همدان تیپ نداشت، بود. ما با هم سر پل ذهاب بودیم از آنجا برگشتیم ۱۷ ماه رمضان بود. با یک ماشین هم برگشتیم گفت برویم تا آخر ماه رمضان با خیال راحت روزه بگیریم آمدیم دو سه روز گذشت عملیات رمضان انجام شد.
اطلاع دادند که باید نیرو برود چهار گردان از همدان آماده شد و ایشان فرمانده آن تیپ شد و معاوناش هم سردار شهید حبیب مظاهری بود که در لشکر محمد رسول الله شهید شد.
رفتند در علمیات رمضان و شب بیست و سوم ماه رمضان ایشان به شهادت رسید. با یک چهارلولهای ضدهوایی به شهادت رسید. بیسیم چی ایشان الآن یکی از اساتید بسیار شایسته دانشگاه بوعلی سینا در رشته عمران است.
آن موقع جوان هجده نوزده ساله بود که در دامن او به شهادت رسید. ایشان در عملیات رمضان به شهادت رسید و اخوی بعد از من، ما پنج برادر هستیم یک خواهر یک عمه هم داشتیم که او چون با پدر من سنش خیلی فاصله داشت از ما سنش کمتر بود. با ما زندگی میکرد. او را خواهر ما میدانستند. ما در واقع پنج برادر و دو خواهر میشدیم.
اولین سردار شهید علیرضا است که به شهادت رسید. بعد از من حبیب است. ایشان در مهران جز یک گروه اطلاعات عملیات بود رفتند کار میکردند. یک نارنجکی خورد ایشان جانباز پنجاه درصد است که در نیروی قدس کار میکند.
نفر بعد از او سردار شهید ابوالقاسم از فرماندهان لشکر انصار الحسین بودند که در عملیات والفجر هشت با هم رفتیم یک گردان ۱۵۴ بود. خیلی مشهور بود ایشان از فرماندهان آن گردان بود.
عملیات والفجر هشت قرار بود شروع شود به تاخیر افتاد. به ما گفتند شما برگردید من برگشتم. ایشان وقتی با قایق رفته بود برای گردان چون از آنجا باید عبور میکردند؛ یک انگشتری شهید علیرضا داشتند با ترکش یک مقدار کج شده بود، داد به من و من دادم به ایشان گفتم من که دارم میروم این را میدهم به شما، یکی از همراهان تعریف کردند ما که عبور میکردیم گفت همین جا قایق را نگاه داشت، گفت من چند دقیقه کار دارم پرید در آب غسل کرد، آمد بیرون گفت انگشترم نیست، داشت با قایق میآمد بالا توی قایق یک خمپاره زدند، تا کنار خشکی به شهادت رسیدند.
ایشان چهل روز بود که ازدواج کرده بود. روز قدس ما نمیدانستیم که ایشان شهید شده روز قدس دو روز بعدش نماز جمعه همدان را بمباران کردند که پدر من در آنجا جانباز و مادربزرگم جانباز شد.
پدر من با دامادمان عملیات بیتالمقدس ۲ رفتند. این عملیات تمام میشود فردا صبح مینشینند صبحانه بخورند در حالی که دارند صبحانه میخورند خمپاره درست وسط صبحانه اصابت میکند.
ایشان به شهادت میرسد که خود پدر من شاهد شهادت بود. آن موقع پدرم به دلیل موج انفجار که ایجاد شد رگ عصبیاش قطع شد که الان هم بعد از حدود سی سال ایشان را میآوریم تهران در بیمارستان خیلی عذاب میکشند. اما جالب اینجاست که هیچ وقت تا به حال گلایه نداشته ایشان به این شکل.
در هشت سال ما دامادمان هم که شهید شد از آن پنج فرزند باقی ماند. ما شش آثار باقی داریم از اینها ما همیشه در خانه میگفتم ما هشت سال دفاع مقدس نبودیم تا الآن شده ۳۶ سال دفاع مقدس ما همیشه آثار دفاع مقدس را درک میکنیم و خدا را شکر میکنیم.
شناسنامه: چه شد شما در دهه ۷۰ سال ۷۴ بالاخره یک معلم، یک شخص فرهنگی که عرصههای مختلف را درک کرده عرصه اصلیاش عرصه فرهنگ و تربیت بود، به فکر نمایندگی مجلس افتاد؟ مستقیم آمدید یا یک گروهی شما را در نظر گرفته بودند؟
حاج بابایی: آن موقعها چند تا از دوستان گفتند باید ثبتنام کنید. گفتم ول کنید بگذارید کار معلمیمان را انجام بدهیم. همان سال هم به عنوان مدرس نمونه کشوری معرفی شدم که آمدیم تهران جایزه گرفتیم.
گفتند نه باید ثبتنام کنید. ما یک خیابان داریم به نام خیابان کرمانشاه از آنجا عبور میکردیم. من را به زور بردند عکس گرفتند و گفتند باید برویم ثبتنام. بالاخره جمع شدند دوستان گفتند باید شما ثبتنام کنید.
رفتیم ثبتنام کردیم. کاندیداها خیلی زیاد بودند کاندیداهای مشهوری هم بودند در نهایت بنده و سرکار خانم دباغ با همدیگر. ایشان مرحله اول رای آورد من مرحله دوم رای آوردم.
شناسنامه: خانم دباغ شهرتشان به خاطر فرمانده سپاه همدان بود؟
حاج بابایی: بله، خانم بسیار محترم و زحمتکش از هر جهت برای ما هم حالت خواهری مادری همه نوع داشتند. خیلی مطالب از ایشان آموختیم در کنار ایشان. دوره پنجم مجلس بود.
شناسنامه: دوم خرداد ۷۶ شما در ستاد آقای ناطق بودید؟
حاج بابایی: من در ستاد به آن معنا نبودم، اما وقتی که جامعه مدرسین به دفاع از آقای ناطق پرداخت من اطلاعیهای در همدان صادر کردم که بنده به آقای ناطق رای میدهم. علاوه بر این هم سعی کردیم. کسانی که خانواده دو یا سه شهید بودند نامهای تهیه کردیم و از ایشان حمایت کردیم.
شناسنامه: فکر میکردید آقای ناطق رای نیاورد؟
حاج بابایی: من خیلی به این فکر نمیکردم، چون با توجه به اعتقاد و به ریاست مجلس ایشان هم رای داده بودم. مجلس پنجم هر دو طرف فراکسیونهای قوی بودند به خاطر همین آن زمان من حسام همین بود که برآمده از اصولگرایی، آن موقع اصولگرایی نمیگفتیم، حزباللهیها و جناح راست میگفتند. برآیند این است که ما باید از ایشان حمایت کنیم.
شناسنامه: اگر الآن برگردید با مقتضیات سیاسی الان شرایط سیاسی که بعد از ۱۷ سال، برگردید به ۷۶، بین آن چهار گزینه دوباره به آقای ناطق رای میدهید؟ آقای خاتمی، آقای ناطق، آقای ریشهری و مرحوم زوارهای؟
حاج بابایی: به هر حال اگر الآن بخواهم فکر کنم من باید بین آقای ریشهری و آقای ناطق انتخاب کنم، ولی با جو آن روز فضا متفاوت بود.
یک روزی شوخی کردم گفتم که من یک موقعی شاید به آقای ناطق بود عرض کردم که من یک موقعی همه امضای خانواده شهدا را گرفتم برای ریاستجمهوری شما. یک نکته بگویم در دوره ششم خیلی انتخابات سختی بود من رای بالای همدان را آوردم آن موقع.
شناسنامه: رقیبهای سرسختی هم داشتید؟
حاج بابایی: بله، خیلی سرسخت بود. من را دعوت کردند در یک مراسمی. در آن مراسم من اسم نمیبرم چه کسانی بودند. سردمداران آن جناح بودند. چون حقی ایجاد میشود نمیگویم.
دعوت کردند همه هم تقریبا آن زمان جبهه مشارکت بود. رئیس جبهه مشارکت آن جلسه را راه انداخته بود. من رفتم میزگردی تشکیل دادند و صحبت کرد. الآن هم نوارش است.
من تنها کاندیدایی بودم که در دوره ششم، ننوشته بودم حمایت از دولت میکنم. تقریبا همه کسانی هم که هم خط ما بودند به نوعی نوشته بودند حمایت از دولت میکنیم ولی من ننوشته بودم.
در مناظره تقریبا من کم نیاوردم. یک بنده خدا بلند شد آن وسط از همان حزب به من گفت شما در دوره گذشته به آقای ناطق نوری رای دادید. گفتم درست است. پس بگذار من نکتهای را بگویم که دینم را به نظام ادا کرده باشم، گفتم اگر فردا باز بین آقای خاتمی و بین آقای ناطق رایگیری شود من باز به آقای ناطق رای میدهم بین این دو.
ضمنا این را هم میگویم من اگر بروم مجلس قطعا بدانید جلوی بعضی از حرکات دولت میایستم. برای من دست زدند بعد از این که تمام شد عدهای آمدند دور من را گرفتند گفتند ما یک تعدادیم خط نیستیم اما یک رای به شما خواهیم داد.
همیشه اعتقادم بر این بوده اگر دیدگاهی دادم یکی به من همان موقع گفت تو به ناطق نوری رای دادی دیگر از این به بعد نه نماینده خواهی شد. کارت تمام شد. گفتم اگر ما برای خدا کاری کرده باشیم آن موقع این حرکت را انجام میدهیم اگر خوب بود باشد اگر نباشد هم برای ما خیلی مهم نیست.
شناسنامه: خیلیها در مورد مجلس ششم گفتند اگر بخواهید مجلس ششم را توصیف بکنید چه میگویید؟
حاج بابایی: مجلس ششم را من از دو منظر توصیف میکنم. یک منظرش آزمایش بسیار بسیار بزرگ بود برای همه هم برای اصول گرایان هم برای اصلاح طلبها.
آن موقع خیلی کار سختی بود. در مجلس ششم من حس میکردم در جبهه ام. در مجلس ششم خیلیها فکر کردند نظام تمام شده این طور حسی بود یعنی چه؟ یعنی دارد نظام تغییر میکند.
بعضیها این طور فکر میکردند. یعنی اگر میخواهی بعدا به جایی برسی باید تغییر موضع بدهی. در مجلس ششم یادم است ۲۱۸ نفر آبونمان میدادند برای حزب و کارهای حزبی خیلی سنگین بود. برای من یک روز که حتما یادتان میآید آن دستگیری که انجام شد ایشان همکار ما بود آن روز چه اتفاقی افتاد؟ همه مجلس یک پارچه آتش بود.
در آن قضیه حداقل این بود اگر من یک سر و سوزن آدم محتاطی باشم آن روز مجلس را نیایم ولی آمدم نشستم در مجلس. استان ما دوستان یک پارچه بیانیهای را تفکرشان این بود دیگر. نشستم مجلس یک لحظه حس کردم حدود دویست بیست سی نفر نگاه میکنند به من میگویند این همه از استان شما دارند بیانیه میخوانند شما نمیخواهی بخوانی.
من با صدای بلند اعلام کردم نه من مخالف هستم که ما موضع بگیریم که به یک جای نظام لطمه بخورد. این که من میگویم شاید حس کردنش کار آسانی نباشد ولی خیلی سخت بود برای من.
دو حرکت را حس کردم که باید شکل بدهم، یکی بحث تحقیق و تفحص از تراکم در شهر تهران بود و آن وضعیت شورایی که یک نفر را هم من پیشنهاد دادم درخواست تحقیق و تفحص را دادم.
خیلی جالب است رای آورد وقتی شروع شد ما بیست و سه نفر را انتخاب کردند عضو این کار شوند ما رفتیم جلو فقط من ماندم یکی از همکاران که نماینده دماوند بود.
ایشان هم البته از آن جبهه بودند. ولی همکاری کردند تا آخر هم با ما همکاری کردن. د من یک جانبازی که دو دستها قطع بود و دو پاهایش قطع بود مسئول این کار کردم. گفتم میدانم هیچ کس نمیتواند تو را تطمیع کند اسناد را در آورد بیاور همه چیز آماده شد برای قرائت.
من را رئیس هیئت نکردند، من مخبر شدم تا روزی که قرار بود این قرائت شود در صحن مجلس. همه چیز را آماده کردیم خیلی هم اذیت کردند من نمیخواهم به آنها ورود پیدا کنم خیلی سخت گرفتند تهدیدهای گوناگون.
به هر حال من عصر روزی که فردایش قرار بود تحقیق تفحص باشد، یکی از دوستان آن جبههی ملایم به من گفت ما دیشب در استخر بودیم، یک بحثی بود. گفتم چه بحثی؟ گفت بحث این بود، چون این تذکر در مجلس ثبت شده خیلی پوشیده نیست گفتند یک جاهایی از تحقیق و تفحص را تغییر بدهیم من فردا ساعت شش صبح رفتم کمیسیون عمران باز شد و فوری یک سی دی گرفتم و آن یک برگه هم پیش خودم بود.
طبق روال نشستم در صحن به من اعلام کردند که فلانی بیاید برای قرائت تحقیق و تفحص. من شروع کردم یک صفحه خواندم گفتند ببخشید اشتباه شده شما نباید بخوانید.
گفتند مخبر کمیسیون باید بخواند گفتم به من که میگویند مخبر گفتند نه الا و لابد. من این را گذاشتم همان جا بود. آن کسی که آمد پشت سر من رفت همان را شروع کرد خواند همانی که تغییر نکرده بود. من تذکر آیین نامهای دادم این تذکر ثبت شده گفتم ملت شریف ایران آن کسی که من تحقیق کردم اینی که قرائت میکنند نیست این دیشب تغییر کرده. جالب این جاست ۴۸ ساعت من در دفتر رئیس مجلس مستقر شدم ایشان انصافا همکاری کرد تا تحقیق و تفحص را گرفتم. امضا را گرفتم بردم دادم قوه قضائیه. دیگر نمیدانم چه اتفاقی افتاد.
شناسنامه: ماجرای عضویتتان در حزب اعتدال توسعه چطور بود؟
حاج بابایی: مجلس ششم که شروع شد فضای کشور خیلی بسته شد. یعنی کسی یارای این که بگوید من به اسمم امروز اصول گرا هستم مثل الآن نبود. آن روز در واقع حتی اجازه صحبت کردن و گفتگو به یک نفر را هم نمیدادند.
به من گفتند در این حزب شما فلان بکنید من با آقای ناطق نوری مشورت کردم گفتم نظر شما چیست؟ گفت اگر جلسهای باشد که بشود یک تعادلی ایجاد شود و کار متعادل شود و از این وضعیت بن بست بیاید بیرون خیلی خوب است.
شما بروی میتوانی کمک بکنی که یک حزب متعادل باشد. ما هم رفتیم. من بودم آقای جلالی شاهرود بود آقای ایروانی، آقای قاسمی بود آقای دکتر روحانی، نوبخت، آقای واعظی وزیر مخابرات. تعداد قابل توجهی بود دبیرکل آقای نوبخت بودند.
رفتیم شروع کردیم یک مدت گذشت و ما هم رفتیم و نشستیم و همهاش بحث از این بود که چه کار بکنیم کشور یک مقداری به تعادل برگردد. یک مدتی گذشت تقریبا نمیرفتیم چون من آن موقع حس میکردیم دارد یک مقداری به سمت جریان حاکم بر کشور حرکت میکند. به سمت جریان اصلاحات. یعنی دارد تند میشود. یک مقدار حس من این طور بود حداقل.
شناسنامه: تذکر میدادید؟
حاج بابایی: یک بحثهایی مطرح میشد آن جا گفتگو میشد. حس ما این بود. شاید اصلا اکثریت این نظر را دارند. مردد بودیم چه کار کنیم. یک روز آقای جلالی به من زنگ زد گفت فلانی نظر شما چیست سمت و سو دارد یک مقدار تغییر میکند.
برداشت ما این بود. جمع بندیمان این شد که چهار نفره با هم دیگر من آقای جلالی ایروانی و آقای قاسمی یک نامه نوشتیم و گفتیم که ما استعفا میکنیم از حزب بیرون آمدیم. من حس میکردم میتوانم یک کمکی بکنم.
شناسنامه: اکثریت تحلیل شما را قبول نداشتند؟
حاج بابایی: جنس کار و برنامه فکر میکردیم چون مصاحبههایی که میشد سخن گو بود صحبت میکردند موضع گیری میکردند اینها را حس میکنیم آن چیزی که ما دنبال میکنیم نداشت.
شناسنامه: بعد اعتدال توسعه به سمت جریان دیگری نرفتید؟
حاج بابایی: نه من قبلش هم نرفته بودم من در جریان اصول گرایی ام آن هم حس میکردم ماموریت کاری است که میشود آن موقع به عنوان یک سرباز ورود پیدا کنیم انسداد اجتماعی که به وجود آمده رفع شود که موفق نشدیم.
شناسنامه: یک اتفاق سیاسی که با الآن تشابه دارد در همان مجلس ششم بود که بعد از رفتن آقای معین یا عوض شدنشان آقای فرجیدانا معرفی شدند. اکثریت مجلس به ایشان رای ندادند. گفتند ایشان مشکل مدیریتی دارد نمرهی آقای فرجی گفتند از نظر مدیریت سیاسی و تدبیر زیر ده است. آن موقع رای ندادند. این طرف میبینیم در مجلس نهم همانهایی که در مجلس ششم بعضی هایشان بودند طیف اصلاحات شدیدا به ایشان تمایل داشتند و در مقابل اصول گراها میگویند تدبیر لازم را ندارد. آن موقعها اصول گراها به آقای فرجی دانا مایل بودند این را چطور میشود تحلیل کرد؟
حاج بابایی: من نمیخواهم بگویم کسی این حرف را زد، من تحلیل خودم را عرض میکنم.
عذر میخواهم این کلمه را به کار میبرم خیلیها ماست شان ریخته بود. من حتی در مجلس پنجم که بودیم بعد از این که انتخابات برگزار شد یک شنبه که ما رفتیم مجلس خیلیها نظرهایشان تغییر کرده بود.
دیگر نظر قبلی را نداشتند. نگاهی که در مجلس ششم حاکم بود مثلا طرح سه فوریتی برای بحث هستهای یک کارهای عجیبی انجام میشد. مثلا آوانس فراکسیونی که شکل گرفت یک حالتی داد که به آقای فرجی دانا و امثالهم رضایت داده میشد.
همین آقای پزشکیان در مجلس نیروی زحمت کشی هستند آن موقع استیضاحشان انجام پذیرفت. ما در واقع تمام توانمان را به کار میگرفتیم که استیضاح ایشان رای نیاورد.
آن موقع با این مجلس خیلی متفاوت است یا آقای معتمدی. آن زمان به اسم نمیآوریم کسی زیر سوال برود بعضیها آن موقع برای آن کار نمره نمیدادند. چون مجلس ششم یک مجلس عجیب غریبی بود.
من خودم میگویم شاید خود من در مجلس ششم به اندازهی بیست مجلس من توانستم هم فعالیت بکنم. من ساعت ۶ صبح میرفتم تا سه من کمیسیون نداشتم یعنی دوره قبلش نائب رئیس کمیسیون بودجه و محاسبات بودم.
اینها ادغام شدند بعد فقط من یک نفر مانده بودم کسی دیگر نبود. به ما رای ندادند برویم آن جا. یک روز هم دو عزیز به ما از سردمداران بودند گفتند فلانی بیا ما رفتیم گفتیم کمیسیون داریم گفتند ما نمیذاریم تو بروی کمیسیون برنامه بودجه چوب بذاری لای چرخ دولت.
الآن هم بیرون بگویی تکذیب میکنیم. خیالت راحت گفتم من هم خیال شما را راحت بکنم من هم در صحن مجلس خدمت شما هستیم من رئیس فراکسیون فرهنگیان هستم منتها سه ماه.
یک روز من را آقای کروبی رئیس مجلس دعوت کرد در جلسه مشترک هیئت رئیسه و روسای شعب به من گفتند تو الآن کمیسیون و فلان، گفتم من را با زور فرستادید کمیسیون اصل نود من با زور جایی نمیروم برای من هم هر هفته نامه میدهید که این قدر از حقوقت کم شد.
یک چکی داده بودم این چک مال چهار سال است که هر چه من غائب بشوم برای من نامه ندهید. آقای کروبی به من گفت حرمت ریش من را نگاه میداری یک چیزی بگویم گفت من میگویم شما برو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی نه هم نگو گفتم اگر دستور بدهید باشد میروم.
یک نفر را خانم کدیور بود از کمیسیون امنیت ملی فرستادند کمیسیون اصل نود ما را فرستادند کمیسیون امنیت ملی. از آن موقع ما تقریبا فراکسیون فرهنگیان نبودیم.
در مجلس ششم سطح توقعات عوض کردن نظام بود برای خیلیها و من میدیدم خیلیها پایشان میلرزد. آن موقع حرف زدن خیلی کار آسانی نبود ما در مجلس هشتم آمدیم بعضیها میگویند تو مثل مجلس ششم خیلی.
گفتم من برای چه کسی صحبت کنیم. همه خوبیم اصول گراییم داد زد بله این جا هم باید ایستاد خیلی کار کرد. گفتم آن جا واقعا من فکر میکردم آخرین روزها و سالهای سیاستم باشد فکر نمیکردم فردایی برای من وجود دارد کار سختی بود.
شناسنامه: مجلس هفتم و هشتم شما عضو هیئت رئیسه بودید. کدام مجلس را به لحاظ مدیریتی موثر تر دیدید هفتم یا هشتم؟
حاج بابایی: هر کدام شان یک شکل من میتوانم بگویم. من هم با آقای دکتر حداد کار کردم هم با آقای دکتر لاریجانی. یک ویژگی آقای دکتر حداد داشتند ایشان از یک اخلاص و یک نوع صداقت کاری و یک نوع برنامهریزیهای دقیق و تمام تلاش و سعیشان بر این بود که با دولت درگیر نشوند. خیلی هم کار کرد یک عده هم به این نحوه اعتراض داشتند.
آقای دکتر لاریجانی یک مدیریتی دیگری داشتند سطح مدیریتی شان یک مقدار فراگیر تر بود رابطه با نمایندگان به یک نحوی بیشتر بود. ایشان هم تمام سعی و تلاش را کرد که اول با دولت واقعا درگیر نشود ولی یک موقع در یک وادی وارد شد.
من هر دو مجلس را به یک نوعی مجالس خوبی میدانم اما برای شخص خودم و برای نظام حتی الآن هنوز صحبت میکنند مجلس ششم خیلی مجلس خرابی بود. ولی من اعتقاد دارم یکی از چیزهایی که توانست نظام را در برابر خیلی چیزها و خطرات خیلی هم هزینه پرداخت شد مجلس ششم بود. چون تمام دیدگاهها را شفاف کرد همهی نظرات را آورد رو. نظام را واکسینه کرد.
شناسنامه: در مجلس آقای احمدی نژاد با چه سیاست و سازکاری از آقای لاریجانی حمایت کرد؟ معاون پارلمانی شان که بعد شد معاون اول خیلی نقش داشتند؟
حاج بابایی: به هر حال آقای دکتر احمدی نژاد نظر مثبتی آن موقع برای ریاست آقای حداد نداشتند.
شناسنامه: چطور تاثیر گذاشتند؟
حاج بابایی: بله نمایندگانی بودند که همراه بودند آن موقع دولت را نمایندگان خیلی همراهی میکردند
شناسنامه: بعد از مدتی که وزیر شدید نگفتند کهای کاش این کار را نمیکردم؟
حاج بابایی: بحث وزارتم خیلی عجیب است.
شناسنامه: میرسیم به آن. در انتخابات ریاست جمهوری دور دوم ۸۴ به کدام نامزدها رای دادید؟
حاج بابایی: مرحله اول من به آقای لاریجانی رای دادم مرحلهی دوم به آقای احمدینژاد.
شناسنامه: فکر میکردید آقای هاشمی رای نمیآورد؟
حاج بابایی: تقریبا.
شناسنامه: چرا؟
حاج بابایی: چون نشان داده کسانی که هشت سال مینشینند کار بکنند تا رئیس جمهور شوند نمیشوند در ایران.
مثلا کسی که مینشیند زحمت میکشند میگویند برنامه ریزی بکنیم خیلی شفاف و روشن برنامه ریزی بکنیم ممکن است کسی در ذهنش باشد. یعنی همیشه نشان داده یک فردی ورود پیدا میکند یک موجی ایجاد میکند.
آن موج کشور را میگیرد. آقای خاتمی مگر این طور نبود؟ چه کسی فکر میکرد آقای خاتمی رای بیاورد. چه کسی فکر میکرد آقای احمدی نژاد رای بیاورد. چه کسی فکر میکرد آقای روحانی رای بیاورد.
اینها چیزهایی است که در جامعه است. یک پارامترها و مولفههایی به هم میخورد. بعد از آقای هاشمی مردم گفتند ناطق راه هاشمی را میخواهد بدهد در ذهن شان و اصلاح طلبها نه میخواهند تغییر بکنند واقعا هم با آقای هاشمی درگیر بودند.
من مجلس ششم وقتی رای اول را آوردم در استان و اولین کسی بودم که راه پیدا کردم در مجلس آن وقت زمانی بود که از زمین و آسمان آقای هاشمی را میکوبیدند.
من یک مصاحبه کردم تیتر اول روزنامه جمهوری است، همان موقع من آقای هاشمی و تمام کسانی که آن موقع جز اصول گرایان بودند خیلی از تغییرات امروز و جابه جاییها معنا نداشت من گفتم آقای هاشمی مرد اطمینان کشور است. یعنی همان حرفی که زده بودم در انتخابات من کسی نیستم برای رای که میخواهم بگیرم دیدگاهم را عوض کنم.
آن موقع حس میکردم مجلسی که وارد میشویم باید یک طوری باشد که از این وضعیت مجلس ششم کاملا نجات پیدا بکند. ولی این اتفاق نیفتاد خود آقای حداد چقدر طول کشید اظهار نامهاش را تایید بکنند.
شناسنامه: به همان حرفی که آن موقع برای آقای هاشمی گفتید الآن هم اعتقاد دارید؟
حاج بابایی: مثل آن موقع نه.
شناسنامه: چرا؟
حاج بابایی: من وقتی دانش آموز بودم آمدم در انقلاب با خانواده یک جا دیگر بدون یک سر سوزن کاستی یک پارچه وارد انقلاب شدیم و یک پارچه تا امروز همه جانبه از مسیر انقلاب به هر نحوی، یعنی من هزاران حزب و گروه ایجاد شود آن حزبی که نزدیک تر به رهبری و نظام است را انتخاب میکنم.
آن موقع بنیصدر کاندیدا بود. من در حزب جمهوری بودم تبلیغ میکردیم به این رای ندهید به آقای حبیبی رای بدهید.
آن موقع ما میافتادیم در خیابان کلی تلاش میکردیم درود بر سه یاور خمینی هاشمی و دو سید حسینی. یعنی من از شهید بهشتی از آقای هاشمی از همه اینها توقع داشتم.
توقعام این است که هر جا رهبری میایستد آقای هاشمی به عنوان مالک اشتر او کار بکند. یعنی این دیدگاه من است به نظر من آن توقع برآورده نشده است.
شناسنامه: سال ۸۸ به آقای احمدی نژاد رای دادید. آن فتنهای که ایجاد شد شما آن موقع در کمیسیون امنیت ملی بودید؟
حاج بابایی: بله، جز هیئترئیسه هم بودم.
شناسنامه: شما رفتید صحبت کردید؟ چون رابطهی شما با آقای کروبی خوب بود؟
حاج بابایی: نه من با هیچ کدام نرفتم صحبت کنم. در کمیسیون یک گروه مشخص شد، هیئت رئیسه صحبت کرد. قرار بود آن گروه صحبت بکند.
من اهل این که ما برویم یکی یکی صحبت کنیم نیستم. چون واقعا کسی میرود من خیلی حیف ام شد چون نمیدانم این را که من میگویم شاید بعضیها تکذیب بکنند اشکال ندارد؛ یک روز من در مجلس ششم نشستم فکر کردم گفتم خیلی خطرناک دارد میشود با یک سری رفتم با آقای کروبی صحبت کردم با بعضی از دوستان اصول گرا و وسط و همه گفتم یک جلسهای راه بیندازید، مجلس را سعی کنید کنترل کنید.
یک جلسهای راه افتاد دبیرش من بودم آقای حداد، بروجردی، نوبخت، آقای مجید انصاری، آقای کیاسری بود سه تا سه تا انتخاب کردیم که جاهایی که نظام و رهبری و حکم حکومتی میدهند، خود آقای کروبی بتوانند کمک بکنند.
هیچ وقت هم بیرون گفته نشده اگر کسی هم بگوید نه این طور نیست. من میگویم تشکیل میشد محلش را هم نمیگویم کجا تشکیل میشد. بالاخره آنهایی که حس میکردیم به نظام نزدیک تر هستند هم میتوانند یک جاهایی هماهنگیهایی بکند. چون مجلس ششم یک جاهایی بین گروههای اصلاح طلب تفاوتهایی وجود داشت.
ما گاهی وقتها هماهنگ میشدیم مثلا وزیر بهداشت که میخواست استیضاح شود با آن هماهنگی سعی کردیم این را یک مقدار کار بکنیم نگذاریم این اتفاق بیفتد.
یک کمکهای این شکلی انجام میپذیرفت بنابراین آن موقع هم یک مقداری گلایه مند میشدم. صحبتهایی که مطرح میشد یک مقدار به حواشی کشیده میشد. خیلی هم نظر خودم بود؛ میشد بهتر کار را انجام داد.
شناسنامه: چه شد شدید وزیر آموزش پرورش؟ چه طور چه کسی آمدند سراغتان؟ شما رفاقت داشتید با آقای رحیمی؟ به خاطر آقای رحیمی آمدند سراغ تان؟
حاج بابایی: دولت نهم من را خواست، آقای احمدی نژاد با من صحبت کرد. در سال ۸۴ یک گروهی هم که تعیین وزیر میکردند با من صحبت کردند و گفتند گروهی که این جا هستیم بالاتفاق به شما رای دادند.
من این جور که میفهمیدم بعد عوض شد کاندیدا. بعد من پرسیدم که چه شد؟ گفتند یکی از دوستان گفته اگر این را ببرید بردناش با شماست اما دیگر کنترلاش با شما نیست.
من نمیدانم چقدر این درست است یا نه! البته کاری هم ندارم برای دولت دهم من خیلی دوست نداشتم وزیر شوم. در همان جا میخواستم بمانم در مجلس کار بکنم به همین دلیل هم معمولا وزرایی که آقای احمدی نژاد معرفی کردند یکی از کسانی که به شدت تلاش میکردند رای بیاورند من بودم.
من تلاش میکردم آقای فرشیدی و علی احمدی که زحمت کشیده بودند. حتی استیضاح هم که پیش میآمد سعی میکردیم استیضاح شکل نگیرد. حتی زمان آقای مظفر هم آن کار را میکردیم.
شناسنامه: وزیر خانمی هم که معرفی کردند تلاش کردید؟
حاج بابایی: نه، یک نفر را معرفی کردند آمد با من صحبت کرد. من در هیئت رئیسه گفتم به نظر من شما نیایید بهتر است. من الان با شما موفق نیستم این دو عزیز آمدند واقعا این طور فکر میکردم اگر من وزیر نشوم یک کسی بشود بهتر میتوانم کمک بکنم.
یک روز در هیئت رئیسه نشسته بودم کسی آمد گفت از آقای دکتر احمدی نژاد زنگ زدند گفتند فلان ساعت بیایید این جا. من رفتم دفتر ایشان با ایشان صحبت کردم گفت از اول هم شما برای آموزش پرورش مطرح بودید ما از شما خواهش میکنیم شما بیایید با این وضعیتهایی که پیش آمده بود در آموزش و پرورش و با این معرفیها خیلی.
معلمها به من میگفتند کی میشوی وزیر آموزش پرورش، حالا اگر فردا بگویند به ایشان ما پیشنهاد دادیم نپذیرفت؛ گفتم اجازه میدهید من یک بررسی بکنم؟ گفت نه با کسی صحبت نکن بیرون برود.
گفتم حداقل با پدرم که میتوانم صحبت بکنم گفت عیب ندارد. زنگ زدم به پدرم گفتم حاج آقا آقای احمدی نژاد به من میگوید وزیر شو نظر شما چیست؟ گفت اگر شما بروی برای انقلاب مفید تری؟ گفتم بله قطعا شک نکنید ولی خیلی سخت است. گفت برو آمدم به حافظ یک فال زدم این دو بیت آمد؛ یا کار به کام دل معشوق شود یا ملک تنم ملک بی روح شود، امید من آن است که درگاه خدا که ابواب سعادت همه مفتوح شود.
من این دو بیت را دیدم و آمدم به بعضی از دوستان بزرگان مجلس گفتند فلانی این جا میروی خیلی سختیها دارد. گفتم واقعا میدانم یعنی من دارم جایی میروم که از من توقع خیلی بالاست و کار بسیار سختی است اما به هر حال خیلی سنگین است. رفتیم و گفتیم باشد.
شناسنامه: نگاه آقای رئیس جمهور چطور بود به وزارت شما به اولویتهای شما چقدر همراه بود؟
حاج بابایی: ایشان با من شروع کردند به کار. من در مجلس هم که بودم این طور بودم. من در مجلس یک روز غیبت نکردم. همیشه شش صبح اولین نفر میآمدم تقریبا و آخرین نفرها هم میرفتم.
در اینجا من چهار سال که وزیر آموزش پرورش بودم یک عید نوروزی را تعطیلات نرفتم. مگر این که یک موقعی مریض شوم یا بگوییم ۴۸ ساعت میخواهم بروم پدر مادرم را ببینم. ایشان اول کمک میکردند، حمایت بود، سعیام بر این بود حرمت را نگاه میداشتند.
یکی از حرمتهایی که نگاه میداشتند این بود که ایشان هیچ کسی را نگفت معاون من باشد. همهی آدمها را من انتخاب کردم. این روحیهی خودم بود. دو نفر را گفتم ایشان را میگذارم معاون، فردایش گفت اشکالی ندارد. بعد از آن همه را خودم انتخاب کردم.
دیدید از همه گروهها یک جوری که حزبی و گروهی نخواهیم آموزش پرورش را اداره بکنیم. ولی یک مقداری ایشان دو سال آخر از من نگرانیهایی را در ذهنش داشت. من حس میکردم نمیگویم دقیق این طور بوده.
شناسنامه: مثلا این که الآن نامزد انتخابات ریاست جمهوری میشوید؟
حاج بابایی: نمیدانم در ذهنش این بوده یا نه ولی یک حس این شکلی داشتم.
شناسنامه: شما چنین برنامه ریزی داشتید؟
حاج بابایی: بیرون خیلی به من فشار وارد میکردند. ولی من واقعا مشورت کردم با سی چهل نفر از بزرگان روحانی و دیگران مشورت کردم. وقتی دیدم نظرها این است، دیگر ورود پیدا کردم به این قضیه. ایشان خیلی کمک کرد سند را کمک کرد شاید من در حسم بود.
حس میکرد دغدغهای از من نداشته باشد، من آموزش پرورش را با قدرت ببرم جلو برای دولت هم خیلی خوب باشد. ولی ناگزیر یک چیزهایی پیش آمد. من آدمی نیستم در دولت در جلسات حاشیهای اهلش نبودم.
من فقط وزارت میکنم خیلی ورود به این قضایا پیدا نمیکنم. با کسی دوستی یا رفاقت یا بالا یا پایین نداشتم دوست دارم کارم را انجام بدهم.
شناسنامه: یک آماری دادند در ۴۴ ماه وزارتتان ۵۶۳ سخنرانی داشتید. نیاز بود این همه سخنرانی؟
حاج بابایی: بله ما سند تحول بنیادین را آماده کردیم که نیاز به کارگاه داشت. مثلا ما در شهر تهران در وزارت کشور کارگاه میگذاشتیم. مثلا من شروع میکردم سخنرانی ام حالت بیان سند داشت.
مثلا از ساعت هشت و ربع تا یازده و ربع تمام موارد سند را یکی یکی توضیح میدادیم. چون ما در دورهی خودمان پروژههایی را اجرا کردیم که هر کدام از این پروژهها میتوانست یک وزیری را برکنار بکند. مثلا خود سند تحول خود اصلاح پایهها خیلی از مسئولین نظام اظهار نگرانی میکردند.
اول مهر که میشود واقعا میتوانید تمام کلاسها را جا بیندازید. ما مجبور نمیشویم عقب نشینی بکنیم؟ نیاز بود که فقط آنها نبودند من در طول هر ۱۵ روز یک بار مدیران کل استانها میآمدند.
تهران با شورای معاونین دو روز از ساعت ۸ صبح تا ۸ شب خودم در جلسه حضور داشتم. تمام موارد را مرور میکردیم. یعنی واقعا کار خیلی سنگینی بود.
شناسنامه: اینکه دو سال اول با شما همراهی کردند. دو سال آخر یک چیزهایی شد فکر میکردید حاشیههایی ایجاد شود؟ چون شنیدم به خاطر این سخنرانی هایتان یکی دو نفر از آقایان ریاست جمهوری با شما تماس میگرفت؟ چرا این قدر حرف میزنید؟
حاج بابایی: نه تماس نگرفتند پیغام هم ندادند خبر درست نبوده.
شناسنامه: فکر نمیکردید حاشیهها به وجود بیاید؟
حاج بابایی: چرا. این از طرف ما نبود بیشتر از آن پایین بود. بعضیها این طور در ذهنشان بود وقتی یک کسی کاری انجام میدهد جز حرفهای اول کشور آموزش پرورش بود. وسیع و گسترده است. در مورد چند نفر ممکن است به وجود بیاید. اما آموزش پرورش گستردگی خودش را دارد.
شناسنامه: تا آخرین روزهای دولت دهم برخی وزیران و اعضای دولت با اهدای نشان دولتی تقدیر شد. شما هم مشمول بودید؟
حاج بابایی: بله.
شناسنامه: نشانهایی که اعطا میشود معادل چند سکه بهار آزادی است؟
حاج بابایی: من برای خودم این طور فکر نمیکردم. همهی وزرا تلاش کردند. قبل از ما به خیلی از وزارت خانهها در دورهی اصلاحات داده اند. من حس میکردم واقعا وزارت آموزش پرورش نشان تعلیم و تربیت را به خاطر سند تحولی که دو بار حداقل آقا در سخنرانی و فرمایششان دو سال پشت سر هم فرمودند من تقدیر میکنم از زحماتی که انجام میشود؛ این مال من نبود مال همهی همکاران بود.
ضمنا در جریان هستید من ۱۰۰ سکه را به نیم سکه تبدیل کردم و همه را توزیع کردم بین عواملی که کار میکردند سایتها هم نوشتند ولی آن نشان مال همه بود.
شناسنامه: این نشان سابقه داشت؟
حاج بابایی: بله همه دولتها نشان دادند. نشان دولتی در همهی دولت وجود داشت. شاید در این دولت احتمال داده همه را گذاشتند پایان انجام دادند. شاید به من نمیدادند به یک کسی دیگر میدادند.
شناسنامه: سند تحول را به کجا رساندید؟
حاج بابایی: نکته کلیدی را فرمودید. من مخصوصا در یک سال آخر خیلی درگیر بودم. مخصوصا بعضی دوستان خیلی ورود پیدا میکردند، برای این که در آن یک سال آخر در جایی قرار گرفته بودم.
سند تحول سال ۹۰ ابلاغ شده بود. همهی اینها ریل گذاری شد. باید قطار را راه میانداختم. من نمیخواهم بگویم دیگران همهی آنهایی که بعد از من بودند زحمت میکشند بیشتر از هم من زحمت میکشند نظر خودم این است من نمیدانستم بعد از من چه کسی میآید.
من حدسم این بود با فشارهایی که وجود داشت دولت تمام شود این سند خاک خواهد خورد. باید شروع میکردیم. مثلا شش سه سه باید شروع میشد. اگر شروع نمیشد قطعا میگویم تا الآن هم شروع نشده بود.
شناسنامه: عجله نبود؟
حاج بابایی: عجله بود.
شناسنامه: میگویید من اگر انجام نمیدادم میماند پس با یک سرعتی انجام دادید؟
حاج بابایی: بعضیها فکر میکردند سال آخر انجام شد. در نهایت سال ۸۹ مصوب شده من سال ۹۱ اجرا کردم. پس این مدت را ما داشتیم امکانات را آماده میکردیم. خود سند جدا بود.
این ماده واحده جدا بود که سال ۸۹ مصوب شده بود. سال ۹۱ که رفتم اجرا کنم به من این را میگفتند شما فقط یک سال این را بینداز عقب. من میفهمیدم این یعنی چه. یک سال بیفتد عقب یعنی دیگر اجرا نمیشود.
سند تحول را میگویم. بعضی از دوستان نویسنده در این مورد صحبت کردند در زمانی که ما به آموزش پرورش ورود پیدا کردیم عزیزان از قبل زحمت کشیدند. اما سند اولیهای که تهیه شد شاید حدود هفتاد درصد این سند تغییر پیدا کرد.
شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای عالی آموزش و پرورش هشت ماه کار کرده یک کمیسیون تخصصی هشت ماه کار کرد ۲۴ ماه کار کرده.
شناسنامه: الآن در این دو سال خوب پیش میرود؟ شما خبر دارید؟
حاج بابایی: بالاخره دوستان دارند زحمت میکشند. من این طور عرض بکنم از زبان ما نباید خیلی گفته شود. من در مورد آموزش پرورش نمیخواهم اظهار نظر کنم مگر مواردی که گفته میشود از قبل که سیاه نمایی در مورد نظام گفته شود، این را جواب میدهم.
مثلا یک جایی گفته شد آموزش پرورش زیر دیپلم گرفته فرستاده به عنوان معلم. من میگویم گیرم من فرستادم یک جوری باید بگویید شنونده هم یک مقداری بپذیرد.
به لطف خداوند آموزش پرورش در طول زمانی که ما مسئولیت داشتیم معلم ۲۵۰ هزار تومنی و ۴۰۰ هزار تومنی معلم نیست. ما همهی معلمها را بر اساس مصوبات مجلس و دولت و قانون همه را برای همیشه مطمئن کردیم که لرزان نیستند. یعنی روزی که ما آموزش پرورش را تحویل دادیم ۲۰۳ هزار نفر تعداد معلمان نسبت به سال ۸۳ کاهش پیدا کرده بود.
حقوق بگیرها هیچ حق التدریسی هم وجود نداشت. حق التدریس و نهضتی وجود نداشت. فقط ۱۲ هزار نفر کار معین داشتیم. هیچ کس ادعا نمیکند کارهای بزرگی که انجام شده در آن یک درصد دو درصد مشکل وجود نداشته باشد.
شناسنامه: مهم ترین انتقادی که به خودتان وارد میکنید چه است؟
حاج بابایی: ای کاش میتوانستم نظام رتبه بندی معلمها را یک سال زودتر شروع بکنم.
شناسنامه: از بچههای شین آباد خبر دارید؟
حاج بابایی: من یک اجلاسیهای بود مال سازمان کنفرانس اسلامی در جده رفته بودیم آن جا. بعد آمدیم زیارت کعبه و برگشتیم.
من برگشتم این اتفاق افتاده بود. من از فرودگاه نرفتم منزل از همان جا مستقیما رفتم گیلان شهر و همان موقع هم که ما بودیم، اصفهان و مشهد خیلی کار شد. خیلی جالب است دو سال قبل درود زن شیراز اتفاقی افتاده خیلی وخیم تر از این، چهارمحال اتفاق افتاده خیلی وخیم تر از این، یک قایق دانش آموز در پارک شهر غرق شدند، یک اتوبوس دانش آموز یک بار از ولنجک رها شد آمد پایین وخیم بود.
در آموزش پرورش همه دولتها افتاده و تلخ ترین در زمان وزارت من همین بود. اما من حاضر بودم همهی دنیا به خاطر این شین آبادیها کتک بزنند ایراد بگیرند بگویند این اتفاق افتاده، اما میدانید که خیلی از این حرکاتی که انجام پذیرفت، الآن همین سه ماه قبل در کرمان چند دانش آموز در وانت افتادند له شدند شما شنیدید؟ خیلی اطلاع نیست.
به نظر من میرسد آن بندگان خدا با آن همه تلخی که بود و همهی ما را نگران و ناراحت کرد من گریهای که رسیدم در آن جا کردم در طول عمرم عمیق گریه نکرده بودم.
این واقعا اتفاق تلخی بود. اگر بگوییم ان شاء الله همهی آنهایی که زحمت کشیدند و آن زمان هم ما بردیم این را دولت که مصوبه دارد اینها حقوق دائمی بگیرند. کارمند شوند. تمام مخارج شان را دولت بپردازد.
همه اینها مصوبه دولت دارد من شنیدم در این دولت هم دارند زحمت میکشند و دنبال میکنند. اما به هر حال کار بسیار تلخی بود. یکی هم بحث راهیان نور بود داستان تلخی بود که اتفاق افتاد.
شناسنامه: دیگر بعد از وزارت پیگیر نبودید؟
حاج بابایی: خیلی دلم میخواهد بروم. حس ام این است که اگر من این کار را انجام بدهم یک تلقی میشود. خیلی دلم میخواهد گاهی به بچهها دوستان گفتم یک روز سر زده برویم. حس کردم اگر این کار انجام شود خدای ناکرده حس شود که نظر خاصی وجود دارد.
شناسنامه: سال ۹۲ به چه کسی رای دادید؟
حاج بابایی: به یکی از اصول گراها. چون از همه شان یک جا ناراحتم. اجازه بدهید اسم نبرم. هم، همه شان را دوست دارم، هم ازشان دلخورم.
شناسنامه: شما در آن زمان ثبت نام فرد مورد نظر رئیس جمهور سابق، که رفتند وزارت کشور به شما هم گفتند بیایید و نرفتید؟
حاج بابایی: من در دولت اصلا در جلسات حواشی و تصمیم گیریها حضور نداشتم. نه آنها من را حساب میکردند که من خیلی وجود دارم در این قضیه، شاید هم خیلی فکر میکردند چیز ندارم.
شناسنامه: بعد از این اقدام انتقاد در جلسه دولت از شخص آقای رئیس جمهور نشد؟
حاج بابایی: چرا چندین جلسه انتقاداتی بود
شناسنامه: این که بگویند شما چرا رفتید؟
حاج بابایی: بعضیها میگویند در دولت این بحث است. این شخص رئیس جمهور است میآید مینشیند نقد وزرا نقدی نیست که بخواهند. ایشان چیز پنهانی که اعلام نکرده. ایشان رسما آمده رفته ثبتنام کرده. این دیگر چیزی نیست در دولت یا جای دیگر بخواهد.
من فقط تنها موردی که خدمت ایشان رسیدم در مورد یازده روز بود و البته من نسبت به ایشان خیلی برای نظام زحمت کشیدند حرمت ریاست جمهوری شان را باید داشته باشیم.
یک روز آقای محصولی بود. بعضی چیزها را حس میکنم شاید موضوع خاص باشد ورود پیدا میکنم. آقای محصولی با یکی دو نفر گفتند برویم با ایشان صحبت کنیم. خدمت ایشان رسیدیم.
من باز حرفی نزدم همهی دوستان صحبت کردند آقای محصولی گفت تو نمیخواهی یک دو جمله بگویی؟ گفتم بگویم؟ گفت بگو. گفتم لفظم این بود مثل خطبهی شقشقیه یک چیزی میگویم. گفتم آقای دکتر احمدی نژاد ما دوست داریم شما موفق باشید.
حسم این است که این کار شما یک ساعت هم یک ساعت است ایشان گفت شما نگران نباشد. خیالتان راحت باشد. منظور ما این طور فهمیدیم من همراه نظامام. مشکلی ندارم. بلند شدیم بیاییم سر پا من داشتم میآمدم باز هم گفتم من یک کلمه میخواهم عرض بکنم؛ یک ساعت هم یک ساعت است چون دوست داریم شما همیشه کنار نظام و برای نظام زحمت بکشید یک ساعت هم یک ساعت است.
شناسنامه: در جلسات دولت دهمیها با آقای رئیس جمهور شما شرکت میکنید؟ اصلا جلسهای است؟
حاج بابایی: من از آن وقت که از وزارت آمدم ارتباط خاصی ندارم. البته گاهی وقتها ممکن است ببینیم عیدی باشد تبریک تلفنی.
شناسنامه: افطاری که دعوت کرده بودند نبودید؟
حاج بابایی: نبودم.
شناسنامه: چرا؟
حاج بابایی: من نه در مورد آقای احمدی نژاد، برای همه روسا احترام شخصیشان سر جای خودش. اما ایراد دارم با آن قسمت کارشان.
ایشان را من موفق ترین رئیس جمهور در زمینه کارهای عمرانی و مسائل این شکلی میدانیم. اما در این قسمت من یک ایرادات با آن ملاکهایی که خودم دارم ایراد دارم و خودش هم حتما این را در دولت حس کرده و میداند جلساتی که جنبهی حزبی داشته باشد من واقعا همیشه در این ۳۶ سال گذشته نبودم.
شما حتما دیده اید تکیه ام را به جاهایی در سیاست میدهم که صد در صد اطمینان پیدا بکنم. سعی ام بر این است ضمن این که با اصول گرایان نزدیکی دارم. هر چقدر این اصول گرایی نسبتاش بیشتر باشد مثلا جلسهای که آقای تقوی دارد همه بیایند کمک بکنند آن را هم من خدمتش رسیدم.
شناسنامه: شما در این جلسات به عنوان مستمع شرکت میکنید یا گروه؟
حاج بابایی: نه ما گروه خاصی نداریم. من از دولت که آمدم بیرون تا الآن من جزء هیچ گروهی نیستم. ممکن است ده نفر پنج نفر یک جایی بنشینیم چایی شیرینی بخوریم حالی بپرسیم اما این که گروهی باشد نه.
شناسنامه: این جلسات همگرایی را موثر میدانید؟ به جایی میرسد؟
حاج بابایی: حداقل تا الآن نه. ضرر که ندارد. این جلسه گفته ما کاری نداریم اصول گرا هر کدام کار خودش را انجام میدهد. دنبال این نیست خودش گروه خاصی باشد.
اگر گروه خاصی بود اشکال پیدا میکرد. میخواهد همه را کمک کند. چون میخواهد همه را کمک کند. یعنی جریان اصولگرایی را کمک کند. هر کسی بخواهد جریان اصولگرایی را کمک کند جریان اصولگرایی بالاخره در یک مسیری قرار دارد که الآن اصلاحطلبیاش هم همین است. هر چقدر هر دو قسمت متشکلتر شوند بهتر میتوانند گفتمان را شکل بدهند.
شناسنامه: امیدوارید شما؟
حاج بابایی: اگر امیدوار نباشم چه کار کنم.
شناسنامه: خیلی ممنون لطف کردید. ممنون که با ما همراه بودید به شرط حیات تا هفته بعد خداحافظی میکنم. ما را با نظراتتان همراهی بفرمایید.
نظر شما