به گزارش نماینده به نقل از تسنیم پیشفرض هر نوع نگاه سیاسی، لزوم ایجاد ادبیات آمرانه است. به همین دلیل، هر فیلسوفی با توجه به گرایشها و هستیشناسی خود، منشأ اوامر و نواهی سیاسی خود را معین میکند. بر این اساس، فلاسفة اسلامی به شرع، به عنوان منبع اوامر سیاسی مینگرند و فلاسفة غرب به دلیل کمرنگی شریعت در مسیحیت و نیز ضدیت با کلیسا، سراغ منبع عرف رفتند.
متن پیش رو بخشی از جزوۀ «امر و نهی سیاسی» که درسگفتارى از «حجتالاسلام داود مهدویزادگان» در باب حکمت عملی و مسئلۀ ادبیات سیاسی آمرانه است؛ این درسگفتار حاصل سلسله جلسات سیزدهمین دورۀ آموزشى تربیتى «والعصر» است که به همت مؤسسۀ علمی- فرهنگی سدید تهیه شده است.
حجت الاسلام داود مهدوی زادگان عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. تدریس در حوزههای فلسفۀ انقلاب اسلامی، کلام سیاسی، اندیشۀ سیاسی اسلام معاصر و فقه اجتماعی امام خمینی در دانشگاههای شهید بهشتی، مؤسسۀ آموزش عالی امام خمینی، پژوهشگاه علوم انسانی و دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات از جمله سوابق تدریسی او است.
فلسفۀ سیاسی اسلام از دو نظر
در ابتدای بحث، اشارهای به فضای فلسفۀ سیاسی غرب و همچنین سنجش آن با فلسفۀ سیاسی اسلام خواهیم داشت و به بیان دو دیدگاه در آن میپردازیم. سپس وارد اصل بحث خواهیم شد. در باب فلسفة سیاسی اسلام، افراد زیادی به بیان نظریههای مختلفی پرداختهاند. از جملة این افراد، میتوان به سید جواد طباطبایی اشاره کرد. ایشان معتقد است که ما برای نظامسازی به فلسفة سیاسی نیاز داریم اما آن چیزی که ایشان مسلم گرفتهاند این است که فلسفة سیاسی از فلسفة اسلامی بر نمیآید. ایشان معتقدند اگر بخواهیم فلسفة سیاسی داشته باشیم، حتی به فارابی هم نمیتوانیم برگردیم و راه او را شروع و دنبال کنیم، بلکه باید به فلسفة سیاسی غرب برویم و از فلسفة سیاسی غرب برای نظامسازی کمک بگیریم.
دیدگاه دوم، دیدگاه افرادی مانند شیخ مهدی حائری است. ایشان در تعریف سیاست و حکومت همان حکمت عملی را بیان میکند، اما در عین حال این سیاست و حکومت، به هیچ عنوان به معنای امر و نهی کردن و فرمانروایی نیست. استنباط ایشان از حکمت عملی این است که سیاست به معنای امر و نهی و فرمانروایی نیست.
دو مقدمۀ مهم
پیش از اینکه وارد اصل بحث شویم، دو مقدمه لازم است. مقدمۀ اول اینکه اساساً هیچ حکومتی نمیتواند بدون ادبیات سیاسی آمرانه تداوم پیدا کند. در واقع، ادبیات سیاسی آمرانه از لوازم حکومت است و نمیتوان حکومتی را تصور کرد که در آن، ادبیات آمرانه وجود نداشته باشد.
مقدمۀ دوم اینکه ادبیات آمرانه را میتوان به سه دسته تقسیم کرد. نوع اول، ادبیات آمرانۀ اخلاقی است که در آن بر مبنای قواعد اخلاقی، امر و نهی میکنیم و منبع امر و نهی در آن، قواعد و آیینهای اخلاقی است. قسم دوم، ادبیات آمرانة شرعی است که از شریعت انتزاع میشود. نوع سوم، ادبیات آمرانة عرفی است که نه از اخلاق منبعث میشود نه از شریعت، بلکه از عرف مردم اخذ میشود.
با این دو مقدمه وارد اصل بحث میشویم. دورۀ پس از رنسانس -که در غرب، نظامهای سیاسی جدید تأسیس شدهاند - و قرون اولیة اسلامی -که در این دوران، دولت تأسیس میشود - از مواردی است که به بررسی آن خواهیم پرداخت.
منشأ ادبیات آمرانه در غرب
در دورة رنسانس، جامعة اروپایی در انحطاط به سر میبرد و نظامهای سیاسی کلیسایی، دیگر نمیتوانند جامعه را اداره کنند. در این موقعیت، فیلسوفانی مانند روسو، ماکیاولی، هابز و لاک پیدا میشوند که میگویند ما باید نظام جدید سیاسی تأسیس کنیم. اولین مسئلهای که در تأسیس حکومت و نظام سیاسی برای فیلسوفان سیاسی مطرح میشود این است که ما به لوازم حکومت که مهمترین آن ادبیات سیاسی آمرانه است، نیاز داریم و باید از یک منبعی آن را اخذ کنیم. منبعی که آن زمان در دسترس بود، منبع اخلاق و منبع شریعت بود.
اما فیلسوفانی که با ادبیات دینی به شدت مخالف بودند، با قدرتهای حاکم مخالفت داشتند و میخواستند حکومتی را تأسیس کنند که از جنس ادبیات موجود نباشد. به طور طبیعی این افراد به سمت ادبیات سیاسی آمرانة دینی نمیرفتند. از طرفی هم، به خوبی متوجه شده بودند که با اخلاق نمیتوان ادبیات سیاسی آمرانه وضع کرد. از اینرو طرح و منبعی که برای آنها میمانَد، منبع عرف است. بر این اساس، میتوان گفت بنیاد فلسفة سیاسی غربی بر ادبیات آمرانة عرفی است.
منشأ ادبیات آمرانه در اسلام
همان اتفاقی که در غرب افتاد، در قرون اولیه اسلامی هم افتاد. فیلسوفان اسلامی از امثال فارابی تا ابن سینا، به نوعی متوجه شدند که در مقام تأسیس حکومت قرار دارند، چرا که جامعه به حکومت و دولت نیاز دارد و آنها باید دولتی تأسیس کنند و این حکومت، به ادبیات سیاسی آمرانه نیاز دارد. از طرفی متوجه بودند که ادبیات آمرانهای که حکومت نیاز دارد، از حکمت عملی بر نمیآید. ادبیات آمرانهای که در حکمت عملی وجود دارد در نهایت، ادبیاتی ارشادی، توصیفی یا اخلاقی است.
به این ترتیب، فیلسوفان اسلامی مانند فیلسوفان غربی در مقابل یک دو راهی قرار گرفتند که ادبیات آمرانة شریعتمدار را انتخاب کنند یا ادبیات آمرانة عرفی که در نتیجه ادبیات شریعتمدار را انتخاب کردند. از اینرو شریعت، مبنای ادبیات آمرانه در جهان اسلام شد.
نقش گرایشهای فیلسوفان در انتخاب ادبیات آمرانه
البته گرایشهای این فیلسوفان هم در این انتخاب شریعت یا عرف، مؤثر بوده است. به عنوان مثال، فارابی به این دلیل که یک مسلمان بود و بر مسلمانی خود وفادار بود و تعلقات و دغدغههای دینی داشت، به صورت طبیعی، ادبیات آمرانة دینی را انتخاب کرد.
در مقابل، فیلسوفان غربی اگرچه با کلیسا مخالف بودند، اما یکی از عوامل اصلی که باعث شد فلسفة سیاسی خود را مبتنی بر عرف نمایند، گرایش اومانیستی بود که در فیلسوفان سیاسی قرن جدید وجود داشت.
نقد نظریة سیدجواد طباطبایی
تصور آقای طباطبایی مانند فیلسوفان غربی این است که ادبیات آمرانه، تنها از عرف بیرون میآید و در شریعت، ادبیات آمرانة عرفی نداریم. از این رو دانشمندان اسلامی به شریعتنامهنویسی و سیاستنامهنویسی میل پیدا کردند. به تعبیر آقای طباطبایی همۀ اینها انحراف است، اما باید گفت که فیلسوفان اسلامی به انحراف نرفتند، بلکه انتخابی کردند که انتخاب درستی بود. آنها با توجه به آن گرایش خود و دغدغۀ دینی که داشتند، ادبیات سیاسی شرعی را انتخاب کردند.
در نقد این نظریه باید گفت در جهان غرب و در دیانت مسیحی، شریعتی وجود ندارد. به همین دلیل برای همة فیلسوفان غربی این سؤال وجود دارد که مگر از دین هم میشود ادبیات سیاسی آمرانه بیرون آورد، اما شریعت اسلامی گسترده است و پنجاه باب فقهی داریم و همین پنجاه باب فقهی، تمام عرصههای زندگی اجتماعی و سیاسی انسانها را گرفته و چیزی بیرون از اینها نیست.
بنابراین میبینیم در نگاه فیلسوف اسلامی نه تنها سیاست از دین جدا نیست، بلکه سیاست عین دیانت میشود. شریعت اسلام ظرفیتی دارد که میتوان حکومتی را تأسیس کرد که ادبیات سیاسی آمرانهاش مبتنی بر شریعت شود. این ظرفیت را دین مسیحیت ندارد. دین مسیحیت را نباید با دین اسلام یکی گرفت.
نظر شما