شناسهٔ خبر: 72000 - سرویس فرهنگ
نسخه قابل چاپ

بخش پایانی/

کمی تأمل/ مسيحا در عرفان قبالا

مسیح/1 مسيحا در عرفان قبالا : يكي از مواضعي كه بحث مسيحا در آيين يهود را مي توان در آن پي جويي كرد، عرفان يهودي است كه به «قبالا» معرف است. در قرن سيزدهم ميلادي كه گرايش هاي عقلي درباره ي تفسير دين و شريعت يهودي به اوج خود رسيده بود، گرايش مخالفي ايجاد شد و هر گونه بحث عقلي را تحريم، ...

به گزارش نماینده به نقل از سایت محاکمه:

بخش پایانی:

مسيحا در عرفان قبالا
 يكي از مواضعي كه بحث مسيحا در آيين يهود را مي توان در آن پي جويي كرد، عرفان يهودي است كه به «قبالا» معرف است. در قرن سيزدهم ميلادي كه گرايش هاي عقلي درباره ي تفسير دين و شريعت يهودي به اوج خود رسيده بود، گرايش مخالفي ايجاد شد و هر گونه بحث عقلي را تحريم، و بر تأملات عرفاني تأكيد كرد و به اين صورت، عرفان قبالايي شكل گرفت. البته مي توان نخستين نشانه هاي اين گرايش را در سال هاي دراز و ناخوش بني اسرائيل در كتاب دانيال و برخي نوشته هاي گائوني (1) متقدم ومتأخر يافت. اين گرايش عرفاني در دوراني كه بسياري از يهوديان اميد خود را از دست داده بودند، بارقه اي از اميد به رهايي و ظهور مسيحا را در دل آنها روشن كرد و آرزوي آينده روشن را براي آنها زنده كرد؛ هر چند توده ي مردم قدرت درک مفاهيم عرفاني و قبالا را نداشتند. بنابراين، در اين دوران نيز مدعيان دروغيني پيدا شدند و با ادعاي مسيحا بودن، عده ي زيادي را همچون ديگر مدعيان فريب، و به انحراف يا نااميدي سوق دادند كه مي توان از «ابراهيم ابوالعافيه» (1291-1240) اهل طليطله و «نيسيم بن ابراهيم» مدعي نبوت در شهر اويلا در اسپانيا نام برد.
مهم ترين كتابي كه در عرفان قبالايي منتشر شد "زوهر" نام دارد كه نويسنده ي آن دقيقاً مشخص نيست؛ زيرا از افراد متعددي به عنوان نويسنده ي آن نام برده اند؛ مانند «شمعون بن يوحاي»، «ابوالعافيه» و «دولئون». اما اين مقدار معلوم است كه دولئون اولين ويرايشگر اين كتاب بوده و چيزهايي بر آن افزوده و آن را منتشر كرد. اين كتاب چنان اهميتي يافت كه در بسياري از جوامع، مطالعه ي آن جاي مطالعه ي تلمود را گرفت؛ زيرا آن را وحي مستقيم خداوند به ربّي شمعون بن يوحاي تصور مي كردند.
انديشه ي مسيحايي در كتاب زوهر مقامي رفيع دارد ودر برخي موارد اين كتاب صريحاً اظهار مي كند كه مقدر بوده كتاب زوهر (به معناي درخشان) در آخرالزمان به آخرين نسل قبل از آمدن مسيحا وحي شود. در اين كتاب، با استفاده از محاسبات پيچيده ي حروف اسم اعظم خداوند، زمان آمدن مسيحا تعيين شده است و هزاره ي ششم را زمان برخاستن بني اسرائيل دانسته است؛ در سال 5600 ابواب حكمت آسماني گشوده شده و چشمه هاي حكمت از زمين جوشيده و جهان براي ورود به هزاره ي هفتم آماده خواهد شد. از اين محاسبات بر مي آيد كه كتاب زوهر انتظار داشت كه مسيحا در سال 1300م ظهور كند و اين سال سر آغاز عصر مسيحايي شود. البته تاريخ هاي ديگري مانند 1328 و 1648م را نيز مي آورند؛ اما شايد آنها را بعدها كساني افزوده باشند تا هنگام ظهور را با عصر خود همزمان سازند.
بر اساس پيشگويي كتاب زوهر، دوران، دوران پيش از عصر مسيحايي براي بني اسرائيل وحشتناک و محنت بار خواهد بود. غالباً در زوهر پيرامون جريان امور جهان در زمان آمدن مسيحا به تفصيل بحث شده است؛ شرح جزئياتِ اموري مانند ظاهر شدن ستون آتش، جنگ ستاره ي تابان با هفت ستاره ي ديگر، باران آتش و سنگ و تگرگ بر سر تمام اقوام رم و... به تفصيل آورده شده است. از جمله نكات بيان شده در زوهر اشارات گوناگوني است كه به انديشه ي مسيحاي بلاكش وجود دارد. بر اساس افسانه هايي مي گويند هنگامي كه ارواح از گشت و گذار در عالم برمي گردند و رنج و محنت مردم به ويژه بني اسرائيل را شرح مي دهند، مسيحا در فردوس از اين داستان ها متأثر شده و به كاخ دردها مي رود و تمام ناخوشي هاي مقدر براي بني اسرائيل را بر خود مي گيرد و آلام ايشان تسكين مي يابد و بدين صورت خود را بلاگردان گناهان مي كند؛ زيرا بني اسرائيل پس از ويراني معبد، از تقديم قربانيِ بلاگردان محروم شده است. در كتاب زوهر به مسيحابن يوسف نيز اشاره مي شود كه در مقامي پايين تر بر يک كرسي مي نشيند؛ اما فعاليت هايي كه به او نسبت داده مي شود، بسيار اندک است.(2)
در ادامه ي تاريخ بني اسرائيل، افراد ديگري نيز تحت تأثير آموزه هاي قبالايي ادعاي مسيحا بودن كردند كه مي توان از «موسي بوتارل» اهل سيسنِروس در كاستيل در قرن پانزدهم نام برد كه مدعي شد الياس نبي او را مسح كرده و همه ي ربانيون موظف هستند او را به مثابه رئيس سنهدرين بشناسند. از عاقبت كار او اطلاع دقيقي وجود ندارد؛ اما برخي از نوشته هاي قبالايي او موجود است.
شخص ديگري به نام «آشِرِلمْلاين» از يهوديان آلمان در سال 1502م خود را پيشاهنگ مسيحا معرفي كرد و مدعي شد اگر يهوديان شش ماه را در توبه و رياضت و صدقه سپري كنند، مسيحا ظهور خواهد كرد؛ در حالي كه ستوني از دود و آتش مانند آنچه براي بني اسرائيل در ببابان تيه وجود داشت، در جلوي او راه خواهند رفت و او يهوديان را به فلسطين باز خواهد گرداند و نشانه ي آمدن او انهدام ناگهاني بسياري از كليساهاي مسيحي است. افراد زيادي كار را رها كردند و به دنبال او روانه، و مشغول توبه و... شدند كه به آن سال در تاريخ يهود «سال توبه» مي گويند؛ اما تمام اين اميدها با مرگ اين مدعي به نااميدي تبديل شد و بسياري از اين يهوديان به مسيحيت گرويدند.
«ديويد رئوبيني» و جوان پرشور و پيرو او «ديوگو پايرس» كه نام سالامون مولكو را براي خود انتخاب كرد، دو تن ديگر از مدعيان مسيحايي بودند كه دگرگوني هاي زيادي را در ميان يهوديان به وجود آوردند؛ اما سرانجام آنها نيز چيزي جز سوخته شدن و مرگ با خوراندن سم نبود.(3)
شايد بتوان «شبتاي صبي» اهل ازمير تركيه را نامدارترين مسيحاي دروغين در آيين يهوديت دانست. او نيز تحت تأثير آموزه هاي قبالايي در 22 سالگي در سال 1648م مدعي شد كه مسيحاست و براي نجات بني اسرائيل آمده است. اين سال در كتاب زوهر، سال ظهور مسيحا دانسته شده بود. او با تلفظ نام ممنوع خداوند توجه پيروان قبالا را به خود جلب كرد ونهي تلمود درباره ي ممنوعيت تلفظ اسم اعظم خدا را ناديده گرفت؛ اما از سوي ربانيون ازمير تكفير و در سال 1356م تبعيد شد. وي پس از چند سال سرگرداني به شهر سالونيک كه كانون گرم قبالا بود مراجعه كرد و به ادعاي مسيحايي خود ادامه داد و مدعي ازدواج خودش به منزله ي پسر خدا با تورات به عنوان دختر خدا شد؛ اما از اين شهر نيز تبعيد شد و مدتي در اورشليم به فعاليت پرداخت و در سال 1365م به ازمير بازگشت و شهرت او بالا گرفت. در حالي كه گويا تكفير هفده سال پيش او از يادها رفته بود. او در روز اول سال نو در كنيسه خود را آشكارا مسيحا اعلام كرد و احساسات مردم را برانگيخت؛ اما سرانجام وي در سال 1366م كه دومين مبدأ عصر مسيحايي بود، دستگير شد و با اكراه مسلمان شد و نام خود را به محمد افندي تغيير داد و با يک بانوي مسلمان ازدواج كرد. او بسياري از پيروان خود را به پذيرش اسلام ترغيب كرد، ولي هنوز بسياري از يهوديان او را مسيحا مي دانستند و مي گفتند تنها شبحي از شبتاي مسلمان شده و خود او براي يافتن ده قبيله ي گمشده ي بني اسرائيل به آسمان ها رفته و به زودي باز خواهد گشت. پس از مرگ وي در سال 1676م در شهر كوچكي در آلباني، شيادان ديگري مانند «ميكائيل كاردوسو» (1706-1630) و «مردخاي» اهل آيزنشتات که خود را شبتاي از خاک برخاسته معرفي كرد، ظهور كردند. آخرين مدعي مسيحايي «يانكييف لايبويتس فرانک» بود. همه ي اين مدعيان كوشيدند اين نوع ادعاها را ادامه دهند، ولي حاصل اين ادعاها چيزي جز پريشاني و سرخوردگي براي يهوديان به بار نياورد، و زمينه را براي ستيز ربانيون با اين مدعيان فراهم آورد.(4)
از قرن هفدهم به بعد كه تا حدودي برخي از حكومت ها تصميم گرفتند پاره اي از آزادي ها و حقوق برابر را به يهوديان ساكن در كشورشان اعطا كنند، ميان يهوديان اين بحث مطرح شد كه آيا وظيفه ي ما تلاش براي كسب آزادي و حقوق برابر است يا اينكه بايد به آرمان قوم كه همانا ماندن در تبعيد و دوري از سرزمين فلسطين و تحمل اذيت ها و وفاداري به آرمان مسيحايي است، پايبند بمانيم؟ هر يک از بزرگان به يكي از اين ديدگاه ها گرايش داشت از اين روي، كساني كه به دنبال كسب آزادي و حقوق برابر بودند، معمولاً اشاره به آرمان مسيحايي را از نمازنامه هاي خود حذف مي كردند تا خود را به حاكميت سرزميني كه در آن بودند، وفادار نشان دهند و به حقوق برابر برسند؛ اما در مقابل، برخي نيز به ادامه ي وضع خود راضي بودند و اعلام وفاداري به آرمان هاي قوم از جمله آرمان مسيحايي را لازم مي شمردند و اين وضعيت سبب بروز اختلافات و گاهي درگيري ميان يهوديان مي شد.

نتيجه گيري
 
از مجموع آنچه در عهد عتيق، تلمود و قبالا درباره ي مسيحا بيان شده است، مي توان به يک تصوير كاملاً انساني از مسيح دست يافت كه براي نجات قوم بني اسرائيل ظهور خواهد كرد. دليل اين مدعا آن است كه در ميان اوصافي كه در كتب مقدس يهودي براي مسيح برشمرده شده است، نشاني از الوهيت ديده نمي شود. مجموعةه ي اوصاف موعود بني اسرائيل عبارتند از :
1.پادشاهي از جنس بشر؛
2.رهاننده ي قوم بني اسرائيل؛
3.نابودي امت هاي مشرک به دست او؛
4.مسيحا؛
5.تشكيل دهنده ي حكومت الهي بر روي زمين؛
6.حاكم بني اسرائيل؛
7.پادشاهي از نسل داود؛
8.نهالي از تنه ي يسّي (پدر حضرت داود عليه السلام)؛
همه ي اين ها اوصافي است كه انبياي بني اسرائيل براي موعود برشمرده اند؛ اما سخني از الوهيت او نگفته اند.

پي نوشت ها :
 

1.گائون به معناي عاليجناب، لقب دانشمندان يهود از پايان قرن ششم تا ميانه ي قرن يازدهم ميلادي است.
2.ر.ک: كرينستون، جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود ، ص 101-116.
3.المسيري عبدالوهاب، دايرة المعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم، ترجمه ي مؤسسه ي مطالعات و پژوهش هاي خاورميانه، ج5 ص 324-325.
4.كرينستون جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 117-147.
 
منابع
ـ آشتياني، جلال الدين، تحقيقي در دين مسيح، تهران، نگارش، 1368.
ـ الحسيني، المعدي، اسرار التلمود، دمشق، دارالكتب العربي، چاپ اول 2006م.
ـ المسيري، عبدالوهاب، دايرة المعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم، ترجمه ي مؤسسه ي مطالعات و پژوهش هاي خاورميانه، تهران، چاپ اول 1380.
ـ خليفه، حسن احمد محمد، تاريخ الديانة اليهوديه، مصر بي تا.
ـ رضي، هاشم، اديان بزرگ جهان، تهران بي تا.
ـ رهبر، پرويز، تاريخ يهود، تهران، بي تا.
ـ شاله ، فليسين، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمه ي خدايار محبي، تهران، 1368.
ـ فينلي، م، در جستجوي حقيقت، تهران، انتشارات حيات ابدي، 1360.
ـ قزويني، حاج بابا، رساله در رد يهوديت، نواب حامد حسين، قم، انتشارات حضور 1378.
ـ كرينستون، جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب ، 1377.
ـ عليايي، الياس، دايرة المعارف كتاب مقدس، محمديان، بهرام و ديگران، تهران، انتشارات سرخدار ، چاپ اول 1381.
ـ هيوم، رابرت اي، اديان زنده ي جهان، عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373.
فصلنامه علمي - تخصصي معرفت اديان شماره 1 

نظر شما