به گزارش نماینده به نقل از فارس، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین درس اخلاق خود با موضوع «تخلیه از گناه؛ راه حقبین شدن و درک حقایق عالم» به سخنرانی پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*جهل بشر و دنیاپرستی!
اولیاء خدا و علماء اخلاق فرمودند: اوّل مقام در باب معرفت نفس و تزکیه انسان، تخلیه است؛ تخلیه از همه بدیها، زشتیها، پلشتیها و مهمتر از همه تخلیه از جهل! که عامل همه بدبختیهای بشر، همین جهل اوست و تا انسان از این جهل، بیرون نیاید، تن به فرامین الهی نمیدهد.
اینکه پروردگار عالم بشیر به جنّت، برای انسان است، به عقل است. اولیاء فرمودند: چون عقل، درک این مطلب را میکند. همه بدیها هم از جهل است. این که انسان تن به فرامین الهی نمیدهد، برای این است که حقّشناس نیست. اگر حقّ را خوب شناخت، طبعاً وجودش را از همه بدیها و زشتیها پاک میکند.
یک علّت که بشر تصوّر کرده که همیشه در این دنیا میماند و دنیا، ولو رسیدن به مقامات و مناصب، اوج خواستههایش است، جهل اوست! امّا اگر معرفت پیدا کند که کیست، آن وقت است که به دنبال جهل نمیرود و طبیعی است خودش را از هر آنچه از بدیها که در بستر جهل پرورش پیدا کرده، تخلیه میکند.
لذ اولیاء خدا که مزیّن به اخلاق الهی شدند، یک چیز را خوب فهمیدند و آن هم اینکه فهمیدند در مقابل حقّ، خاضع و خاشع باشند؛ فهمیدند دنیا با همه آنچه که در او هست، به قدر یک ارزن هم نیست.
در جلسه گذشته مقداری راجع به نجوم و خلقت عالم بیان کردیم که کهکشانهایی که در این عالم وجود دارد، به تعبیر قرآن، حالتش مانند طومار است و پروردگار عالم همه را به هم میپیچاند. تازه بعد از آن پیچیدن هم، یک شیء بسیار ناچیز میشود، امّا الآن هم که باز شدهاش است، بیان کردیم که کهکشان اوّل، در مقابل کهکشان دوم، هیچ است. خورشید ما در مقابل خورشید کهکشان دوم، مانند این است که عدسی را در کره زمین بیاندازند. البته من این مطالب را به زبان خیلی خودمانی بیان میکنم، میتوانید تحقیق کنید و این مطالب را به زبان علمی در علم نجوم ببینید.
کره زمین ما با اینکه به ظاهر وسعت دارد، در مقابل بعضی از کرات، مانند عدس است که نه در مهدیه، نه در محله، نه در تهران، نه در ایران، بلکه در کره زمین بیاندازند! کلّ اینها حول محوری به نام شمس میچرخند. منظومه شمسی اوّل با این خورشید ما، در کهکشان دوم قرار دارند و همینطور الی آخر.
حال اینها، سماء دنیا هستند که میفرماید: به کواکب زینت داده شدهاند، «زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِب» که به عنوان آسمان دوم بیان میشود و بعد آسمان سوم و ... بعضی بیان کردند: شاید این «سَبْعَ سَماواتٍ وَ الْأَرْض»، تمثیل است، امّا این طور نیست و بالجد حقیقت است.
انسان وقتی اینها را فهمید، میفهمد دل بستن به دنیا هیچ معنایی ندارد. حالا جالب است علم نجوم میگوید: اگر کسی بین این آسمان اوّل تا آسمان دوم را با سفینههای فضایی، با سرعت صد و چهل تا دویست برود، حدود دویست میلیون سال طول میکشد که به آنجا برسد و دویست میلیون سال هم طول میکشد که برگردد. تازه بشر هنوز هیچ چیزی نفهمیده و هنوز که هنوز است چیزی متوجّه نشده! خلقت پروردگار عالم غوغاست!
لذا شاید یک معنی مادی از اینکه بیان میکنند: «أَنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِن» همین باشد که اگر همه دنیا و ما فیهای آن را به مؤمن بدهند، کم و کوچک است و مانند زندان میماند. مگر نه این که کلام پروردگار عالم و هر آیه الهی، هفت ظاهر و هفتاد بطن دارد. شاید معنی ظاهری آن، این باشد که وقتی پروردگار عالم مؤمن را آزاد میکند و از این کالبد جسمانی بیرون میرود و در آسمانها سیر میکند، می-فهمد که دنیا عجب زندان کوچکی است! لذا وقتی مؤمن در حال تخلیه و بیرونرفت از بدیها شد، تازه حقایق را درک میکند و میفهمد که عالم، عالم عجیبی است.
لذا آنچه که عامل برای گناه شده، حسب روایات شریفه که به فضل الهی بیان میکنم، خود دنیا است. البته منظور دنیا پرستی است، نه دنیا به ما هی الدنیا! چون دنیا هم مذموم است و هم ممدوح است که دلبستگی ظاهری و تصوّر ماندن همیشگی در این قفسی که به نام دنیا است، مذموم است.
*ملائکه الهی به معاملههای انسانها در دنیا، میخندند!
نکتهای را بیان کنم که خیلی عالی است، البته ما این را نمیفهمیم. ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب میفرمودند: ملائکه الهی به معاملههای انسانها در دنیا، ولو مؤمنین، که به جز پروردگار عالم را نیّت کنند، میخندند! فرمودند: دلیلش این است که میبینند اینها به این ظواهر دل بستند.
البته یک موقع این معاملات از باب تکلیف است که انسان دارد کار میکند و روزی کسب میکند، ایرادی ندارد، بیان هم شده که از تو حرکت و از من برکت؛ امّا یک موقع بحث این است که دل میبندد.
ایشان میفرمودند: میدانید مصداقش چیست؟ فرمودند: یک موقعی کسی خانه میخرد، دیگر دلش خوش است که الحمدلله از مستأجری خارج شده و خدا را شکر سقفی بالای سرش هست و از این مطلب، لذّت میبرد! امّا ملائکه از این که او از این معامله لذّت میبرد، میخندند. چون میگویند: تو که چیزی نخریدی! مگر چه خریدی!؟ چند صباح دیگر از اینجا میروی و اینها را میگذاری!
ده یا دوازده سال پیش، در بحث تفسیر، در باب «مالک یوم الدّین» بیان کردیم که اولیاء خدا میگویند: شما مالک هیچی نیستید، شما بر همه چیز ناظرید، نه مالک! در حقیقت مالک اصلی، خداست و این امانت چند روزی بهر روزی، دست ماست.
میگویند: حتّی شما مالک همین خانهای که در آن نشستید و سند شش دانگ آن را دارید، نیستید. هر لحظه به ظاهر فقط مالک همان جایی هستید که نشستید و فعلاً اشغال کردید و بر مابقی آن، ناظرید، نه مالک!
مالک کیست؟ مالک، آن کسی است که شیئی در تملّکش باشد. آیا شما میتوانید آن اتاقی را که در آن ننشستید، داشته باشید و در آن هم سیطره داشته باشید؟ خیر، پس بر مابقی، ناظرید. بعد از اینجا که بلند میشوید و جای دیگری مینشینید، دیگر مالک جای قبلی نیستید و فعلاً مالک آنجایی هستید که الآن اشغال کردید.
البته معلوم میشود که اصلاً مالک جای قبلی هم نبودید؛ چون ملکیّت از دست نمیرود. پس این بحث بیع و معاملات و مالک شدن و ... به عنوان تمثیل برای ما است، امّا به حقیقت ما مالک نیستیم.
پس وقتی ما در خانهای که به تعبیر عامیانه سند شش دانگ آن را هم داریم، نشستیم، فقط مالک همان قسمتی هستیم که نشستیم و بر مابقی آن، ناظر هستیم. وقتی بلند شویم و در جای دیگری بنشینیم، حالا مالک همین جایی هستیم که تازه نشستیم و ناظر آنجایی هستیم که قبلاً نشسته بودیم؛ یعنی مالک نیستیم که تملّک داشته باشیم. امّا صورت ظاهر لذّت میبریم که خانه و ماشین و ... خریدیم.
*دلیل موت اختیاری داشتن اولیاء خدا چیست؟
پروردگار عالم به انسان میگوید: بدان حتّی مالک جسمت هم نیستی! چه زمانی این را میگوید؟ آن زمانی که دیگر ملک الموت میآید. لذا یک عدّه از اولیاء خدا، مانند آیتالله العظمی بهجت، آن بهجتالقلوب، موت اختیاری داشتند. موت اختیاری یعنی روح بتواند از قالب خارج شود و جسم را ببیند، امّا مرگ حقیقی نیست، چون الآن وقت آن نیست و عمر دست خداست. پروردگار عالم میفرماید: «لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُون» نه تأخیر میافتد و نه تقدّمی در آن هست، وقتی بیاید، دیگر تمام است. به تعبیری وقتی پیمانه عمر پر شود و بناست بیاید، دیگر میآید.
امّا این موت اختیاری برای چیست؟ آیا اولیاء خدا میخواهند از این طریق، قدرتنمایی کنند و بگویند: ما هم بلدیم!؟ مگر اولیاء خدا بچّهبازی درمیآورند که بگویند: مثلاً ما موت اختیاری داریم یا طیّالارض و طیّالجوّ بلدیم و ...!؟ آن کسی که متّصل به پروردگار عالم است، اصلاً از این مطالب بری است. این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید: اصلاً این اولیاء خدا، حتّی از آن چیزهایی که من و شما به عنوان مطالب معنوی و کرامات برای اینها تبیین میکنیم، بری هستند. البته نه این که ندارند، یعنی آنها بری از این هستند که خودشان بخواهند آنها را داشته باشند. به آنها مرحمت شود، برایشان مهم نیست. از آنها بگیرند، برایشان مهم نیست.
در حالات آیتالله العظمی سیّد عبدالاعلی سبزواری (مرجع عظیمالشّأنی که بعد از آیتالله العظمی خویی، یک سال مرجع بودند و بعد به رحمت خدا رفتند) آمده که مطالبی را به ایشان داده بودند و وقتی از ایشان میگرفتند، اصلاً برایشان مهم نبود. اولیاء اصلاً به دنبال این کراماتی که من و شما میگوییم، نیستند. پس چیست!؟
اگر میگوییم این اولیاء خدا که موت اختیاری دارند و گاهی آیتالله العظمی بهجت و امثال این مرد الهی، آن را عملیاتی میکردند، آیا به این دلیل است که می خواستند خودی نشان بدهند!؟ ابداً! آنها میخواستند این تعلّق به جسم در وجودشان نباشد.
لذا اولیاء خدا اصلاً به دنیا و مافیهای آن دلبسته نیستند. «موتوا قبل أن تموتوا»، قبل از این که شما را بمیرانند، بمیرید. یعنی من بروم خودکشی کنم!؟ خیر، وقتی انسان میمیرد، خودش دیگر اختیاری ندارد و همه دنیا از او گرفته میشود، امّا اولیاء خدا که به این مطلب، عمل میکنند؛ قبل از این که اختیارات دنیا از آنها گرفته شود و آنها را از دنیا ببرند، خودشان از دنیا خارج شدند. مانند من و تو در دنیا هستند، امّا از دنیا خارج هستند و تعلّق به آن ندارند.
لذا اگر اولیاء خدا مرگ اختیاری هم دارند، از باب قدرتنمایی نیست که ببینید ما کراماتی داریم، اگر کسی در این وادیها باشد که اصلاً ولیّ خدا و عبد الهی نیست. مگر میشود عبدالله، عبدالله باشد و حتّی بخواهد ولو به لحظهای بگوید: من این مطلب را دارم!؟ این را بدانید که حتّی یک لحظه هم در قوّه مخیّله اینها نمیگنجد که به تعبیر ما، بخواهند اظهار فضل و کرامت کنند. گاهی کرامات آنها را دیگران میفهمند و خودشان اصلاً آنها را کرامات نمیدانند. میگویی: آقا! فلان کرامت را از شما دیدم. میگوید: چه؟ کجا؟ چطور؟ ... .
*شهرت؛ سمّ مهلک عبد الهی!
تازه اولیاء خدا چقدر دعا میکنند که خیلی از مواردی که بین خودشان و پروردگار عالم هست، مکشوف نشود. چون مکشوف شدن اینها همانا و دردسرهای عظیمی که برایشان از باب مراجعات و مطالب دیگر به وجود میآید، همانا. البته نمیخواهم بگویم که این بزرگواران نمیخواهند کار مردم را راه بیاندازند، بحث، چیز دیگر است. بحث، این است که اینها اصلاً علقه ندارند که مطرح شوند.
سمّ مهلک عبد الهی، این است که شهره پیدا کند. احساس میکند که از اینجا به بعد، خطر عظیمی، لحظه به لحظه وجودش را گرفته و یقه او را جسبیده و همین الآن امکان دارد که سقوط کند. اگر یک لحظه غفلت کند، تمام عمر شصت، هفتاد، هشتاد، نود و حتّی صد ساله او میسوزد. آیتالله العظمی اراکی، صد سال عمر شریفشان بود. این بزرگواران میترسند که یک موقع همه این عمر به لحظهای از بین برود. لذا تازه وحشتشان بیشتر میشود و اشک و ناله و فغانشان بیشتر خواهد بود. میترسند و وحشت دارند.
لذا یک پردهبرداری کنم که بدانید: اولیاء خدا اوّل به خودشان این را میگویند: چه شد؟ کجای کار ما لنگ میزد که مشهور شدیم!؟ البته یک مواقعی اینطور نیست و خدا میخواهد آنها را به عنوان هادیان الهی برای من و شما قرار بدهد و بگوید: بدانید که میشود انسان، معصوم نباشد امّا تالیتلو معصوم شود و حالش، حال عبد الهی شود. لذا خدا آنها را به عنوان الگوی من و شما قرار میدهد. لذا من و شما لذّت میبریم که اولیاء خدا مانند آیتالله العظمی بهجت و ... را میبینیم، وقتی اسمشان را هم میشنویم، حالمان تغییر پیدا میکند، عکسشان را که میبینیم، حالمان متغیّر میشود و دیگر از گناه بدمان میآید. ذکر فضائل آنها ما را به فضائل دعوت میکند. لذا شهره شدن اینها لطفی از جانب خدا برای من و تو است و پروردگار عالم به ما میگوید: اینها را ببینید، پس بدانید که میشود در این دوران به ظاهر پیشرفت تکنولوژی، کسانی مانند آیتالله خوشوقت و ... باشند. یعنی پروردگار عالم به من و شما الگو نشان میدهد.
امّا خود آنها، اوّلین چیزی که در این شهرت میبینند، این است که خودشان را متّهم میکنند. میگویند: کجای کار من میلنگید که من باید معلوم شوم!؟ آنها نمیخواهند معلوم شوند. شما فکر میکنید آنها بچّه هستند که به دنبال دیده شدن و ... باشند. آنها بچّه نیستند. آنها این حال را دارند و حالشان، حال عجیبی است.
*اثر اوّل حقّشناسی: درک هیچ و پوچ بودن همه دنیا و مافیهای آن!
لذا ابوالعرفا بیان فرمودند: وقتی بشر ولو مؤمن، در دنیا معامله میکند، گاهی ملائکه الهی میخندند. بعد مثال زدند و گفتند: مثل این که خانه میخرد و دلش خوش است که من خانه دارم، ملائکه میخندند و میگویند: تو مالک هیچ چیزی نیستی.
نمونه آن، موقعی است که میمیری. وقتی انسان میمیرد، لباس تنش را هم از او میگیرند و فقط برای این که عریان نباشد، لباس دیگری به نام کفن، بر تن او میکنند! آن که تا دیروز ولیّ دیگران بود، هنوز او را در قبر نگذاشتند، ولیّ پیدا میکند!
او صاحب اختیار خانهاش بود و به ظاهر مالک بود، امّا دیگر کدام مالک!؟ کدام سند!؟ دیگران، همه را میبرند و تاز وقتی میخواهند او را غسل بدهند و بر او نماز هم بخوانند، میگویند: اگر خودش سفارش نکرده باشد، از فرزند بزرگش اجازه میگیرند و میپرسند که چه کسی نمازش را بخواند. تا دیروز او، ولیّ بود، ولی حالا هنوز از دنیا بیرون نرفته، همین جا او را گوشمالی میدهند که تو مالک نیستی! خیلی عجیب است!
لذا آنچه که عامل میشود انسان از بدیها بیرون نرود و حقّ را هم نشناسد، این است که دنیا و ما فیهای آن را بزرگ میبیند. امّا اگر عظمت پروردگار عالم را بفهمد، تازه میفهمد که به حقیقت این دنیا، حکم زندان را داشته است! لذا مؤمن وقتی از این قفس بیرون می-رود، هر چه بالاتر میرود، میبیند عجب! عالم چه عظمتی دارد!
البته فقط مؤمن اینگونه است. در مورد افراد دیگر اینطور است که آنها را که میبرند، درست است که مواردی را میفهمند، امّا آنها را با یک محافظینی و بلافاصله به سمت دیگر میبرند، امّا مؤمن بعد از مرگش، با لطف پروردگار عالم، در ملکوت سیر دارد و در آن عالم برزخ که تبیین میشود، تمام عالم هستی را میبیند.
در ابتدای جلسه یک مقدار کمی از بحث عظمت خلقت را بیان کردیم که سواد روز و علم روز تازه یک مقدار از آن را فهمیده که کلّ این آسمان اول در آسمان دوم است. تازه آسمان اوّل کهکشانها دارد که کهکشان اول در کهکشان دوم، مانند این است که یک دانه تیله و یا نخود را در کره زمین بیاندازی! حالا دقّت کنید که این کهکشان ما شامل خورشید و تمام کرات از جمله کره زمین است که دور آن می چرخند. البته این را بدانید که خود خورشید هم دور خودش میچرخد. اصلاً عالم نمیتواند بدون حرکت باشد و تمام هستی حرکت دارد.
إنشاءالله در شب شهادت وجود مقدّس کاشف الحقایق، صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) روایتی را از حضرت بیان میکنم که خیلی زیبا است. وقتی ابو شاکر که پیشوای مادیگرایان بوده، میآید و به حضرت معترض میشود که تو چه خدایی برای خودت درست کردی و یک عدّه را هم دور خودت جمع کردی که او را بپرستند!؟ این خیالبافیها چیست!؟ تو افسانه درست کردی و اینها را بیان میکنی! و ...
حضرت تمام حرفهای او را گوش میدهند و در زمان صحبت او، سکوت محض میکنند. بعد که تمام که میشود، حضرت به نکاتی اشاره میفرمایند، از جمله این که میگویند: تو میدانی که در بدن تو خون جاری است؟ آیا صدای این حرکت خون را میشنوی!؟ و ...
بعد حضرت یک سنگی را به او نشان دادند و فرمودند: میدانی درون این سنگ، مولکولهایی در حال حرکت هستند و در این سنگی که تو تصوّر میکنی ساکن است، جریان وجود دارد. درون این سنگ، دائم در حال تغییر و تحول است ولی تو آن را نمیبینی.
حضرت بحث فیزیک را دارند در آنجا تبیین میکنند که انشاءالله، به فضل الهی بیان میکنم که در سال ۱۹۵۳ در آمریکا تا حدودی به این مطلب پی بردند.
بعد حضرت یک چیز برتری بیان میفرمایند، میفرمایند: درونشان، اجرامها و مولکولهایی وجود دارد و درون آنها هم باز مولکولهایی هست و ...
ابوشاکر به حضرت اعتراض میکند و میگوید: چه میگویی!؟ حضرت هم میفرمایند: این از جهل توست که نمیفهمی. حالا تو میگویی: من خدایی را که از طریق حواسم نبینم، نمیپرستم، تو الان با حواست نمیتوانی بفهمی درون این سنگ چه خبر است، منکر جریان خون در درون خودت هم هستی که اگر ثبوت و سکون داشته باشد، تو از بین میروی و میمیری! ... .
لذا وقتی مؤمن از این قفس که بیرون میآید، معلوم میشود که در سجن بوده است. وقتی میآید، تازه میفهمد که عجب! اصلاً اگر کل دنیا را هم به من میدانند و رئیس جمهور که هیچ، به قول امام راحل عظیمالشأنمان که رئیس کل دنیا هم میشدم، هیچ بود! پس وقتی به مؤمن اجازه میدهند سیر کند، میفهمد که دنیا یک زندان انفرادی است و اگر همه آن را هم به انسان بدهند، هیچ است! لذا اگر این را فهمید، به اوامر پروردگار عالم تن میدهد.
لذا علّت العللی که بشر طاغی میشود و طغیان میکند، برای این است که ظواهر را میبیند «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»، نه اینکه جدّی مستغنی شود، بلکه فقط فکر میکند مستغنی شده. وقتی یک خانه میخرد، یک باغ میخرد، یک کارخانه دارد، دو تا حجره یا پاساژ در بازار دارد، چنین دارد، چنان دارد، پیش خودش تصوّر میکند که دیگر مستغنی است، فلذا طغیان میکند و گناه میکند.
امّا اگر دائم بفهمد همه اینها یک سوزن در دنیا نیست و همه اینها هیچ است؛ آنوقت است که به بندگی روی میآورد. لذا اگر کسی عبد شد، برنده میشود؛ نه این که کسی که حرّ شد، برنده بشود.
لذا اثر اوّل خود حقّشناسی این است که جدّی بفهمد دنیا و مافیهای آن، همه پوچ است و برای او هیچ در هیچ است. اگر اینطور شد، تمام است.
*از گناه دور شوید، تا به حقّ، تن دهید!
یک روایت را بیان میکنم، خوب دقّت کنید، خیلی زیبا است. وجود مقدس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) فرمودند: «أَنَ اللَّهَ یُبْغِضُ مِنْ عِبَادِهِ الْمَائِلِینَ فَلَا تَزِلُّوا عَنِ الْحَقِّ فَمَنِ اسْتَبْدَلَ بِالْحَقِّ هَلَکَ وَ فَاتَتْهُ الدُّنْیَا وَ خَرَجَ مِنْهَا سَاخِطا» .
چرا انسان مبتلا میشود؟ چرا اولیاء مدام میگویند: مواظبت کنید، مراقبه کنید، گناه نکنید. لذا وقتی به هر کدام از اولیاء خدا میگویند: آقا! چه کنیم که زود به پروردگار عالم برسیم؟ آن راهی که اولیاء رفتند چیست که ما به سرعت برسیم؟ چه کار کنیم که زود بتوانیم آقاجان، امام زمان را ببینیم؟ چه کار کنیم که زود به مقامات معنوی برسیم؟ همه بزرگان میگفتند: گناه نکن. لذا اوّل میگویند: گناه نکن و بعد میگویند: واجباتت را اوّل وقت انجام بده.
خدا آن کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری را رحمت کند. ایشان یک مرتبه در بحث عمومیشان فرمودند: بعضیها میگویند: آقا! این را که همه میگویند، یک چیز جدید بگویید، امّا بدانید که اگر همه این را نگویند که معلوم است یک راه را نمیروند. وقتی راه، یکی است و توحید است، پس همه، یک چیز میگویند. لذا راه، دوری از گناه است.
حالا ببینید حضرت چه بیان میفرمایند، میفرمایند: پروردگار عالم، بندگانی را که کج و منحرف باشند، دشمن میدارد. پس از حقّ، منحرف نشوید. چون کسی که باطل را به جای حقّ بگیرد، نابود میشود، دنیا را از دست میدهد و با ناراحتی از دنیا میرود.
بعد حضرت فرمودند: اینها، مال آن کسانی است که گناه میکنند. وقتی مشغول به گناه شدی، دیگر حقّبین هم نیستی و در مقابل حقّ هم میایستی. امّا وقتی از گناه، دور شدی، تن به حقّ هم میدهی!
* چه شد که ابنملجم خشن، عاشق شد و در مقابل حقّ ایستاد!؟
نکتهای از آن مرد الهی و عظیم الشّأن، آیتالله العظمی بهاءالدّینی بگویم که خیلی زیبا است. شاید بعضی از اولیاء خدا شنیده باشند، امّا میخواهم بگویم اکثر نشنیدهاند. ابنملجم، شقی و اشقی الاشقیاء بود و معلوم بود کسی که شقی است باید ضربه بزند، امّا میدانید چرا به قطامه دل بست؟ ایشان فرمودند: آنچه که عامل شده بود که او این گونه به وجود بیاید، در آخر عمرش، تجلّی پیدا کرد.
یعنی خود ابنملجم به واسطه گناه به وجود آمده بود و همین مطلب، در آخر عمر ابنملجم تجلّی پیدا کرد. چون وقتی امیرالمؤمنین(ع) را زد، در هفتِ امیرالمؤمنین(ع) هم او را زدند، پس این دلبستن او در همان آخر عمرش میشود.
او به ظاهر آدمی بود که خشن و اهل مبارزه بود و به تعبیری کسی باور نمیکرد در ابن ملجم، حتّی آن عشق کذایی و دنیایی هم به وجود بیاید. ولی چرا این عشق کذایی با آن حالت به وجود آمد؟ آن حالت یعنی خودت هم در این حالت به وجود آمدی.
لذا گناه، عامل میشود که انسان دیگر حقّبین نشود. لذا شیطان اگر میخواهد بر عقل او مسلّط شود که در آن جهل مطلق قرار بگیرد و اشقی الاشقیاء بشود که به دست نامبارکش، ضربه بر سر آن امام همام (آن که علم اوّلین و آخرین را داشت، آن که فرمود: من طرق آسمانها را بهتر میدانم و تازه الآن معلوم میشود معنای این فرمایش حضرت یعنی چه. اگر حضرت بودند، میگفتند: این نجوم چیست. یک چیزهایی میگفتند که من و تو اصلاً نمیتوانستیم درک کنیم، غش میکردیم و میمردیم. حتّی اگر ساده آن را هم میگفتند، ما نمیفهمیدیم. کما این که الآن اولیاء خدا ساده آن را بیان میکنند و من و تو متوجّه نمیشویم. مگر میشود این عظمت خلقت پروردگار عالم را درک کرد!؟ حضرت میفرمایند: من طرق آسمانها را بهتر میدانم، ما اصلاً نمیدانیم چی به چیست. تازه الآن داریم یک چیزی با چشم مسلّح و ابرتلسکوپها میبینیم و یک چیزهایی فهمیدیم و متوجّه شدیم) بخورد، برای اینکه این حال در او به وجود بیاید، باید گناه را مجدّد در وجودش زنده میکند. لذا آن عشق کذایی به قطامه با یک نگاه بد شکل میگیرد!
اینکه امیرالمؤمنین میفرماید: نگاه بد تیری از تیرهای شیطان است، یا این که میفرمایند: زنای چشم، نگاه بد است؛ همین است. او اینچنین مبتلا و گرفتار میشود، طوری که دیگر امیرالمؤمنین به دست او به شهادت میرسند!
گرچه معلوم است آن کسی که به امیرالمؤمنین ضربه میزند، صددرصد نطفهاش خراب است. این را اهل جماعت هم دارند، نه فقط ما، که پیامبر فرمودند: «یا علی مبغضک زانیة» هر که بغض تو را داشته باشد، زنازاده است. لذا این مطلب، معلوم است، امّا آنجا تجلّی پیدا کرد. در چه؟ در حال گناه.
لذا اینکه بیان کردم اولیاء میفرمایند: اوّلین مرحله تخلیه است، برای همین است. اگر خودمان را تخلیه نکنیم، جلوی حق میایستیم. پیامبر فرمودند: «الحقّ مع علی و علی مع الحق»، ولی جلویش میایستیم. یعنی اگر میخواهی حقّ را ببینی، اصلاً نمیخواهد جای دیگر بروی، امیرالمؤمنین خودش حقّ است و حقّ هم امیرالمؤمنین است، یعنی کجا میخواهی بروی، هرچه که میخواهی، این است. اوّل حقّ، وسط حقّ، آخر حقّ، هرچه که میخواهی ببینی، امیرالمؤمنین است.
امّا چه باعث میشود که فرق حقّ را میشکافد؟ گناه در وجودش مجدّداً تجلّی میکند. این را فراموش نکنیم. آیتالله العظمی بهاءالدّینی نکته خیلی قشنگی را فرمودند و تأمّل خوبی کردند.
گاهی یک کسی به عشق کذا و کذا دچار میشود و گاهی هم حبّ به ریاست و حبّ به مال و منال است، «الذی جمع مالاًو عدّده»؛ یعنی هر کسی یک طور است. معمولاً هم آنهایی که در مقابل حقّ میایستند، در درونشان گناه است و گناه عامل این مطلب میشود.
*ضایع کردن حقوق دیگران و عدم رعایت حقوق الله!
لذا برای اینکه انسان کمتر مبتلای به این گناهان شود و آن وقت حقّبین هم بشود، یک راه دیگری را گفتند که خیلی قشنگ است و آن این است که معمولاً دنیا و دنیاپرستی، عامل میشود انسان حقوق دیگران را زیر پا بگذارد. خوب دقّت کنید. این که نعوذبالله، نستجیربالله، پناه به ذات احدیّت در بستر حرام میرود، حقوق دیگران ضایع شده است. نستجیربالله به همسر دیگری نگاه میکند، به ناموس دیگری نگاه میکند، این حقوق دیگران ضایع شده است.
امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علب بن ابیطالب(ع) فرمودند: «جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ حُقُوقَ عِبَادِهِ مُقَدِّمَةً لِحُقُوقِهِ» پروردگار عالم، خدای سبحان، ذوالجلال و الاکرام، حقوق بندگانش را مقدّم از حقوق خودش دانسته، «فَمَنْ قَامَ بِحُقُوقِ عَبَّادِاللَّهِ کَانَ ذَلِکَ مُؤَدِّیاً إِلَى الْقِیَامِ بِحُقُوقِ اللَّهِ» آن کسی که حقوق مردم را رعایت میکند، عامل میشود که حقوق خدا را رعایت کند و هر کس هم که حقوق مردم را ضایع کند، سبب میشود که حقوق خدا را هم ضایع کند و او در گناه خدا میافتد.
یعنی عامل، این است که وقتی وجود انسان پر از گناه شد و از بدیها تخلیه نشد، حقوق دیگران را رعایت نمیکند و به طبع حقوق الله را هم رعایت نمیکند. حق چشم، حق گوش، حق همه اعضاء و جوارح رعایت نمیشود.
لذا تخلیه نزد اولیاء خدا بسیار بسیار مهم است. اینقدر مهم است که ما باید حقّ همدیگر را حتّی اگر برادر دینی باشیم، رعایت کنیم. نگوییم: او برادر من است و اگر حقّش را ضایع کردم، به جایی برنمیخورد. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «لا تُضِیعَنَّ حقَّ أخیکَ اتّکالاً على ما بینَک و بینَه؛ فإنّه لَیسَ لکَ بأخٍ مَن أضَعْتَ حقَّهُ»، اگر به اتّکای رفاقتت، به اتّکای این که برادر، رفیق، همسر، فرزند و خواهرم هست، حقوق او را ضایع کردی و با خود گفتی: حالا ما که با هم رفیق هستیم و او هم که برادر من است، بدان که دیگر برادر تو نیست.
*عالم، آینه عبرت بندگان است!
نکات دیگری هم هست که إنشاءالله بعدها بیان میکنیم. بنده این را مقدّمه قرار دادم تا به فضل الهی، در جلسه دیگر، راجع به چگونه تخلیه کردن از لسان اولیاء الهی مطالبی را بیان کنم. لذا اصل، این است و قرآن هم میفرماید: علّت اینکه بعضیها در مقابل حقّ میایستند، این است که دنیا را میخرند و حقّ را میفروشند. آن هم دنیایی که ارزشی ندارد و به هیچ احدی هم وفا نکرده است. نه پستها و مقامات و نه مال و منال آن برای کسی نمانده و بدی آن، هم این است که از این مسئله هیچگاه عبرت نگرفتیم.
بارها بیان کردم که خداوند گاهی ثروتمندانی را در مقابل من و شما قرار می دهد - که اینها اینقدر هم ماهر بودند! - که در یک شب ورشکست میشوند. پروردگار عالم میخواهد به ما بگوید: مواظب باش و خیلی دل نبند، ممکن است تو هم اینگونه شوی.
یا صاحب منصبانی را در مقابل ما قرار میدهد که ناگهانی یک شب منصبشان را از آنها میگیرند، پروردگار عالم میفرماید: مواظب باش و به اینها دل نبند.
صورت زیبا هم همین است، دست خودش هم نیست و نمیخواسته، امّا تصادف میکند و در تصادف میسوزد و ما بین این پارههای آهن که تولید دست خود بشر است «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ»، از بین میرود و آن به ظاهر خوشگل چنین و چنان را دیگر کسی نمیتواند ببیند! پس خداوند اینها را به من و تو نشان میدهد که غرّه نرویم و دائم مواظبت کنیم.
یکی از اولیاء خدا دائم میفرمود: عزیزم! این را بدان! عالم، آینه عبرت بندگان است. اگر این طور به عالم نگاه کنیم که عبرت بگیریم، میفهمیم که همه میروند، امّا چه کسی، چطور میرود؟ چه کسی، حقّ کسی را ضایع میکند و چه کسی نمیکند!؟ خوب دیگر معلوم است که دل نمیبندیم. به هیچ چیزی دل نمیبندیم.
خدا گواه است اگر دل نبستیم، دیگر حرّ میشویم. البته منظور از حرّ شدن این نیست که بیادب شویم. چون بعضی فکر میکنند منظور از حرّ شدن نعوذبالله این است که بیچاک و دهن شویم و هر چه خواستیم به دیگران بگوییم و بعد بگوییم: ما حرّ هستیم! حرّ، یعنی هیچ دلبستگی نداریم.
امام راحل عظیمالشّأنمان اینگونه بودند. ولو به لحظهای این طور نبود که ایشان رهبری را بخواهند. وقتی درود میگفتند، بر ایشان تأثیری نداشت. لذا دیدیم که بدرقه امام بسیار باشکوهتر از استقبال ایشان بود. چند روز جنازه مبارک ایشان ماند تا همه بیایند و وداع کنند. من میخواهم بگویم: اگر مردم بیشتر از خود خانواده امام (به جز خود حاج سیّد احمد آقا گریه نکردند که به جرأت میتوان گفت بیشتر هم گریه کردند، کمتر نبوده است. بعضیها سکته کردند و مردند. مّا اگر نعوذبالله همین مردم به امام، مرگ هم میگفتند - که الحمدلله امّت ما نشان دهد که اهل کوفه نیست - بر ایشان هیچ تأثیری نداشت. البته ناراحت میشدند که چرا اینها مجدّد ولایت را گم کردند، امّا برای شخص خودشان هیچ فرقی نداشت.
الآن امامالمسلیمن، رهبر عظیمالشّأنمان هم همین طور هستند. اولیاء خدا اینگونه هستند و برایشان این مسائل مهم نیست. آنها حرّ هستند. امیرالمؤمنین حرّ است، آنجا که باید دفاع کند، دفاع میکند. امام صادق حرّ است، میبیند که الآن وقتی است که دعای مؤمنین (اللّهمّ اشغل الظّالمین بالظّالمین) مستجاب شده و بنی عبّاس و بنی امیّه در جنگ هستند، لذا حکومت تشکیل نمیدهند و میدانند که الآن، بهترین موقعیّت نشر علم آل محمّد(ص) یعنی در حقیقت علم پروردگار عالم است و همین کار را میکنند.
لذا حضرات معصومین هم تکلیفگرا بودند و هر چه خدا برایشان تکلیف کرده بود، انجام میدادند. الآن باید بجنگی، چشم. الآن باید سکوت کنی، چشم. الآن باید دست بدهی، چشم. چشم، چشم، چشم. اتّفاقاً اوّل کسانی که چشم، چشم میگویند، خود حضرات معصومین هستند. آنها در مقابل پروردگار عالم چشم مطلق هستند؛ چون از خودشان که چیزی ندارند و همه از خود خداست. لذا عبدالله میشوند.
*تخلیه شدن از گناه و درک حقایق عالم
این طور شویم، برندهایم. فقط راهش همین است که از گناه تخلیه کنیم و حرّ شویم. آن وقت است که عالم و حقایق را درک میکنیم. آن وقت است که تا اسم حضرات بیاید، چون آرام آرام داریم خوی آنها را میگیریم، دلمان به لرزه میافتد. تازه میفهمیم آنها چه کسانی هستند. تا اسم آقا جان میآید، انسان حالش عوض میشود.
«السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان»
آقا جان! خراب کردیم. خیلی کارها باید میکردیم که نکردیم. شما از ما که به عنوان محبّ شما هستیم و ادّعا میکنیم شیعهایم، انتظار نداشتی! مگر چقدر در عالم صدای یابنالحسن میزنند!؟ آقا جان! میدانیم خراب کردیم. امّا به جان خودت، دوستت داریم و این را هم خبر داری. شما خلیفهالله هستی و همه مطالب در دستتان است. اگر تخلیه شویم، آن وقت چطور درک میکنیم آقا جان!
نظر شما