به گزارش نماینده به نقل از ایسنا، دومینیک سندبروک، تحلیلگر انگلیسی روزنامه دیلیمیل، در تحلیلی در انتقاد از رهبران حال حاضر کشورهای غربی و مواضعشان در قبال تحولات جهان مینویسد: «طی روزهای اخیر رهبران کشورهای آزاد جهان در تعطیلات به سر میبردند. دیوید کامرون برای تفریح به پرتغال رفته در حالی که فرانسوا اولاند با خانوادهاش به منطقه ییلاقی "پروانس" فرانسه سفر کرده بود. در این میان باراک اوباما دو هفته واشنگتن را ترک کرده تا به بازی گلف بپردازد.
او در حالی که مشغول گلف بود به خبرنگاران گفت که به دنبال آن است تا مدتی کت و شلوار به تن نکند. اما در حالی که رهبران کشورهای غربی برای خود بطری نوشیدنی باز کرده و حمام آفتاب میگرفتند، جهان در التهاب بود. ۱۲ روز پیش ما سالروز آغاز جنگ جهانی اول را که قرار بود به همه جنگها پایان دهد گرامی داشتیم. با این حال تابستان امسال تابستانی مملو از خشونت، نابودی، قتلعام و بیثباتی وحشتآور است.
عراق در حال افتادن به ورطه آشوب خونین است و در عین حال هزاران نفر از مردم این کشور به سبب پیشروی شبهنظامیان داعش در کوهستانها گرفتار شدهاند. در شمال آفریقا پارلمان لیبی روز چهارشنبه خواهان مداخله خارجی برای حفظ جان غیرنظامیان در مقابل جنگسالاران رقیب که خشونتهایشان ۱۰۰۰ نفر را کشت، بود.
در اوکراین در حالی که کاروان خودروهای زرهی و کمکهای روسیه در مرز حضور پیدا کرده بود، نیروهای دولتی شهرهای دونتسک و لوهانسک را که تحت کنترل شورشیان هستند بمباران کردند و مدتهاست که در این دو شهر کمبود آب، غذا و قطعی برق وجود دارد.
جنگ داخلی سوریه نیز هنگامی که یکی از شبهنظامیان تصویری از کودک شش ساله خود را با یک سر بریده در دست منتشر کرد چهره وحشتناک جدیدی از خود نشان داد.
در حالی که در هر روز وحشیگریهای جدیدی آشکار میشود، ممکن است شما فکر کنید که رهبران کشورهای غربی اکنون مشغول مذاکره و بحث درباره این هستند که چطور این درگیریها را که باعث چنین وحشتهایی در سواحل مدیترانه و حاشیه اروپا شده، پایان دهند.
روز پنجشنبه بود که دیوید کامرون، نخست وزیر انگلیس تعطیلات خود را برای بازگشت به لندن نیمهکاره گذاشت. با وجود آنکه طرحهایی برای اعزام هلیکوپترهای نیروی هوایی انگلیس به منظور کمک به آوارگان عراقی مطرح شده اما هنوز پارلمان انگلیس جلسهای در این باره تشکیل نداده است.
در اقیانوس اطلس، باراک اوباما به وضوح معتقد است که افزایش مهارت در بازی گلف بسیار مهمتر از آشوب در خاورمیانه است. من به نوبه خود مبهوت هستم از اینکه رهبران ما در قبال چندین ماه بحران و خشونت با یکچنین بی اعتنایی ملایمی واکنش نشان میدهند.
هنگامی که مورخان آینده به گذشته نگاه کنند ممکن است ببینند که تابستان سال ۲۰۱۴ در پایان دادن به نظم پس از جنگ سرد تبدیل به یک نقطه عطف شده و باعث تولد یک دوران جدید و بسیار خطرناکتر که آکنده از بیثباتی منطقهای و افراطگرایی مذهبی است، شده است.
در بلند مدت ریشه بحرانهای فعلی که در نزدیکی مرزهای اروپا بالا گرفتهاند، از جمله بحرانهای مربوط به شهرهای شرق اوکراین و همچنین صحراهای خاورمیانه، در غرور و حماقتی که پس از سقوط دیوار برلین در ربع قرن پیش ایجاد شدند، یافت میشود.
هنگامی که در تابستان سال ۱۹۸۹ دیوار برلین فرو ریخت این به عنوان پایان یک بنبست طولانی و خطرناک اما عمدتا با ثبات میان جهان دموکراتیک غرب و جهان کمونیست شرق مطرح شد. به عقیده سیاستمداران آن زمان سرمایهداری پابرجا مانده و مارکسیسم شکست قابل توجهی خورده بود. با این حال، آنچه که اکنون واضح است، این است که در دوره ۲۵ ساله پس از آن کشورهای غربی که دچار حس پیروزمندی سادهلوحانه بودند، آشکارا نتوانستند بنیانهای پایداری برای آینده بگذارند.
به عنوان یک مثال واضح، آمریکا و انگلیس به جای آنکه تلاش کنند تا در روسیه پس از کمونیسم یک دموکراسی باثبات ایجاد کنند اجازه دادند تا این کشور تحت بوریس یلتسین وارد هرج و مرج شده و پس از آن تحت ولادیمیر پوتین دچار استبداد و خودکامگی شود.
در خاورمیانه نیز که به عنوان خطرناکترین، چند پارهترین و به لحاظ راهبردی مهمترین منطقه در زمین در نظر گرفته میشود، سیاست کشورهای غربی در طول دهه ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ مثل یک فاجعه میماند.
کشورهای غربی به جای آنکه حکومتهای با ثبات و در عین حال مستبدی نظیر مصر را به سوی دموکراسی سوق دهند، ترجیح دادند تا حافظ دیکتاتورهای مستبد و پیری نظیر حسنی مبارک باشند. این به اندازه کافی احمقانه بود، اما بدتر از آن تصمیم فاجعهبار و بیمحابای جورج دبلیو. بوش و تونی بلر برای سرنگون کردن صدام، دیکتاتور عراق بدون بنا نهادن بنیانهای دوران پس از حکومت صدام بود. ما همه نتیجه این تصمیم را میدانیم: موج بیپایان خودروهای بمبگذاری شده، درگیریهای فرقهای و کشتارهای خونین. اکنون که شبهنظامیان داعش در غرب عراق منطقه خود را تشکیل دادهاند، زنده ماندن عراق تا حد زیادی بعید به نظر میرسد.
ممکن است تونی بلر هرگونه مسئولیت این کشتارها در عراق را نپذیرد اما او در اقلیت قرار دارد. دیوید میلیبند حامی سابق وی چند روز پیش پذیرفت که این به وضوح درست است که اشغال ناشیانه عراق بنیانهای این کشور را ضعیف کرد، هرگونه قدرت مشروع را در این کشور از بین برد و نقشی کلیدی در کشتاری که ما امروز در این کشور شاهد هستیم، داشت.
جای شگفتی نیست که بسیاری از مردم در کشورهای غربی درونگرا شده و آسودگی انزوا طلبی را به انتخابهای سختی که هنگام تعامل با جهان ایجاد میشود ترجیح دهند و شاید این شگفتآور نباشد که باراک اوباما و دیوید کامرون در واکنش به غرور بیشرمانه بوش و بلر، به جای آنکه دستور به فرستادن سربازانشان به جنگ دهند سفارش نوشیدنیهای جدید میدهند.
اما همانطور که تاریخ نشان داده شما نمیتوانید تنها آرزو کنید که مشکلات جهان محو شود. آخرین دوران بزرگ انزوا طلبی مربوط به دهه ۱۹۳۰ هنگامی که هیتلر، موسولینی و استالین جلال و شکوه خونینی داشتند، بود.
ما همگی میدانیم که نتیجه آن دوران چه شد. با وجود آنکه تکیه کلام اوباما مبنی بر اینکه "کار احمقانه انجام ندهید" ممکن است واکنش قابل درکی نسبت به سرگشتگی احمقانه رئیس جمهور قبل از وی باشد اما جایگزینی برای یک سیاست خارجی نیست.
هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه سابق اوباما اخیرا گفت: کشورهای بزرگ نیازمند اصول سازماندهی هستند اما شعار "کار احمقانه انجام ندهید" یک اصل سازماندهی نیست.
اگر شما سوال میکنید که اصل سازماندهی انگلیس چیست من با شرمندگی باید بگویم که جوابی برای آن ندارم. از زمانی که دیوید کامرون در ماه مه ۲۰۱۰ به نخست وزیری رسید از موضعی به موضع دیگر در نوسان بود. او در ابتدا شبیه به یک مخالف قسم خورده مداخله نظامی به نظر میرسید که تاکید میکرد دموکراسی را نمیتوان با یک هواپیمای بدون سرنشین از آسمان به پایین انداخت.
با این حال هنگامی که در سال ۲۰۱۱ در لیبی انقلاب به کار افتاد، نخست وزیر انگلیس سریعا نیروی هوایی این کشور را برای تقویت شورشیان لیبی اعزام کرد. به طرزی مشابه کامرون یکی از حامیان سرسخت مداخله در جنگ داخلی سوریه به رغم عدم وجود همپیمانی قابل اعتماد و یا یک راهبرد خروج قابل قبول برای این کار بود.
هنگامی که پارلمان انگلیس طرح وی برای مداخله در سوریه را مسدود کرد او شبیه تونی بلر شده و عنوان میکرد که مخالفانش باید به شیوهای که به این طرح رای دادند زندگی کنند.
مساله عجیب این است که به رغم همه این لفاظیهای دیوید کامرون دولت وی چهار سال گذشته را صرف کوچکتر کردن ارتش انگلیس کرده است. به رغم بالا گرفتن بحرانها در شرق و جنوب اروپا، دولت انگلیس متمایل به کوچکتر کردن ارتش متعارف این کشور از ۱۰۲ هزار نیرو به تنها ۸۰ هزار نیرو است. همین چند ماه پیش بود که ژنرال لرد دانات، فرمانده سابق ارتش انگلیس هشدار داد که با نیرومند شدن روسیه این دردناک است که غربیها تحت رهبری آمریکا در اراده و نیرو ضعیف میشوند.
با این حال من نگران هستم که این اراده و نیرو آخرین چیزی است که ولادیمیر پوتین هنگام مشاهده کشور انگلیس امروز خواهد دید. آنچه که بیش از همه نگرانی ایجاد میکند این است که جهان در دوران پس از دهه ۱۹۸۰ اکنون خطرناک ترین وضعیت خود را دارد در حالی که در آن هنگام کشورهای غربی در مرزهای جنگ سرد با شرق مقابله میکردند.
به عنوان مثال به اعتقاد من در روسیه ما میتوانیم حوادثی مشابه با حوادثی که پس از پایان جنگ جهانی اول در آلمان اتفاق افتادند ببینیم. البته ولادیمیر پوتین هیتلر نیست و ملی گرایان روسی نیز نازیها نیستند. اما روسیه همچون آلمان دهه ۱۹۳۰ شدیدا از بابت تحقیر در پایان جنگ سرد منزجر است.
همچنین همانطور که بسیاری از آلمانیها در وعدههای هیتلر برای تجدید عظمت کشورشان اطمینان میکردند، بسیاری از مردم عادی روسیه نیز تحت تاثیر تبلیغات کرملین متمایل به انتقام علیه دشمنان مفروض خود در غرب هستند.
این در حالی است که ذخایر گاز عظیم روسیه همراه با ارتش بزرگ این کشور و زرادخانه هسته ای وحشت آور آن ترکیبی منحصرا وحشتآور میسازند. با این حال اگر که مقایسه با دهه ۱۹۳۰ درست باشد من میتوانم مشاهده کنم که پس از آن چه اتفاقی میافتد.
وقایع وحشتناک سوریه، لیبی و عراق همچنین بخشی از یک الگو هستند. داستان پشت انقلابهای اخیر در خاورمیانه ترکیب مسمومی از یک اقتصاد ضعیف، مردم به پا خاسته، فرهنگ سیاسی استبدادی، تنشهای فرقهای عمیق و احساس تشدید شده ضد غربی است.
سیاستمداران ما هیچ بهانهای برای اینکه نمیدانستند چنین اتفاقی خواهد افتاد ندارند. من به یاد دارم که در سال ۱۹۹۴ در مجله آمریکایی "Atlantic Monthly" یک مقاله مناقشه برانگیز توسط رابرت دی. کپلان، متفکر سیاست خارجی تحت عنوان "هرج و مرج آینده" خواندم. کپلان استدلال کرده بود که پایان جنگ سرد به جای آنکه منجر به یک اتوپیای لیبرال شود منجر به آغاز دورانی بسیار خطرناکتر خواهد شد. او استدلال کرد که در بلند مدت قحطی، جرم و جنایت، افزایش جمعیت، قبیله گرایی و بیماری جهان را تبدیل به مکانی مرگبارتر خواهند کرد.
با توجه به اینکه کپلان مشخصا به سوریه، مصر و عراق به عنوان کانونهای تنش در آینده اشاره کرده بود وی شایسته تحسین است. اما تراژدی آن است که رهبران کشورهای غربی توجهی به آن نداشتند. من همچنین اعتقاد ندارم که امروز نیز حقیقتا رهبران غربی به این اتفاقات توجه میکنند. اگر چنین بود آنها هنگامی که ولادیمیر پوتین منطقه کریمه را دزدید و تبهکاران خود را وارد شورشیان شرق اوکراین کرد با قاطعیت بیشتری واکنش نشان میدادند. این در حالی است که این رهبران می بایست با سرعت بیشتری نسبت به تحولات عراق واکنش نشان میدادند. من حامی مداخله نظامی در کشورهای خارجی نیستم. در تاریخ معاصر موارد بسیاری از فجایع از حادثه سوئز در سال ۱۹۵۶ گرفته تا جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ وجود دارد. این تنها غرور محض است که ما باور کنیم ژاندارمهای جهان هستیم و همچنین این سادهلوحی محض است که باور کنیم هر داستانی پایانی خوشایند خواهد داشت.
با این حال مداخلههای نظامی نیز هنگامی که ماموریتهای مشخص و یک راهبرد خروج پذیرفته شده در سطح جهان داشته باشند میتوانند موثر باشند. ما در محافظت از کردها در مقابل حکومت صدام در سال ۱۹۹۱ و همچنین توقف کشتار در کوزوو توسط اسلوبودان میلوشویچ در سال ۱۹۹۹ کار درستی انجام دادیم و در کوتاهی کردن در مداخله در بوسنی نیز کارمان شدیدا غلط بود.
حقیقت این است که سیاست خارجی کشورهای غربی از پایان جنگ سرد تاکنون یک مسیر مشخص یا رهبرانی قاطع نداشته است.
ما هیچ نمیدانیم که دولتهای ما حامی چه چیزی هستند، اولویتهای آنها چیست و کجا و چه زمان مداخله نظامی را لازم میدانند. در گذشته رهبرانی نظیر رونالد ریگان و مارگارت تاچر و همینطور وینستون چرچیل و فرانکلین روزولت با شفافیت کاملی اولویتهایشان را بیان میکردند. ممکن است شما به درستی استدلال کنید که آنها مشکلات آسانتری داشتند زیرا مشکلاتشان صریح بود و انتخاب بین خوب و بد به شمار میآمد اما تاریخ میگوید که حکومت داری درست دقیقا در تشریح این انتخاب نهفته و این که شما هرگونه ابهامی را در این زمینه برطرف کرده و یک موضع اخلاقی بگیرید. این کاری بود که چرچیل هنگامی که نسبت به وحشت نازیسم هشدار داد و همچنین هنگامی که ریگان اتحاد جماهیر شوروی را امپراتوری شیطان نامید، انجام دادند.
آنچه که امروز ما نیازمندیم رهبرانی از این دست است؛ یعنی زنان و مردانی با احساس واضح اعتقاد اخلاقی که در عین حال به تعادل میان احتیاط و انفعال، ایدهالیسم و رئالیسم و بیمحابایی و فقدان قاطعیت واقف باشند.
متاسفانه ما اکنون دچار نسلی از رهبران سیاسی شدهایم که بیشتر از آن که تمایل به تامین آینده غرب داشته باشند متمایل به لذت بردن از تعطیلاتشان هستند.
یک روز مورخی در آینده ممکن است بنویسد در حالی که هزاران نفر در سوریه و عراق قتلعام میشدند و موشکها بر غزه و اوکراین فرو میریختند و جهان به سوی آشوب حرکت میکرد، قدرتمندترین فرد جهان در حال بازی در زمین گلفش بود! »
نظر شما