شناسهٔ خبر: 62640 - سرویس سایر حوزه‌ها
نسخه قابل چاپ

بنایی تیمسارها در اسارت

از ترس اینکه مبادا دچار بیماری های پوستی شویم، تصمیم گرفتیم موضوع را با مسئولان زندان در میان بگذاریم تا رسیدگی کنند، اما هربار که می گفتیم آنها هیچ اقدامی نمی کردند.

به گزارش نماینده، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات خلبان آزاده تیمسار محمدیوسف احمدبیگی است:

زندان دژبان ـ واقع در پایگاه الرشید عراق ـ بسیار قدیمی و متعلق به زمان انگلیسی ها بود که زمانی بر عراق سلطه داشتند. در بدو ورود، با مشاهده ی دیوارهای حمام و دستشویی، دریافتیم که به علت قدمت زیاد، سیمان هایش ترک خورده و در لابه لای این شکستگی ها لجن انباشته شده و بوی تعفن آن مشام را می آزرد. از ترس اینکه مبادا دچار بیماری های پوستی شویم، تصمیم گرفتیم موضوع را با مسئولان زندان در میان بگذاریم تا رسیدگی کنند، اما هربار که می گفتیم آنها هیچ اقدامی نمی کردند.

با توجه به وضعیت ما که تا آن زمان جزو مفقودین محسوب می شدیم، (زیرا صلیب سرخ از وجود ما هیچ اطلاعی نداشت.) می دانستیم که مسئولان عراقی حتی الامکان سعی دارند کسی ما را نبیند، لذا از آوردن افرادی مثل دکتر، بنا و... به داخل زندان خودداری می کردند. با مهارتی که از جناب اکبر بورانی در کارهای بنایی سراغ داشتیم، به این فکر افتادیم تا به افسر نگهبان زندان پیشنهاد کنیم چنانچه وسیله به ما بدهند، خودمان دیوارها را مرمت کنیم. او نیز موضوع را با مدیر زندان در میان گذاشت و چند روز بعد مقداری وسایل بنایی و مصالح در اختیار ما قرار دادند.

 

بچه ها با پتک به جان دیوارها افتادند و هر چه سیمان بود پایین ریختند تا اینکه تنها دیوارهای آجری باقی ماند. ناگهان جناب بورانی فکری به ذهن اش رسید و آن را با فرمانده ی آسایشگاه (جناب محمودی) در میان گذاشت. او هنگامی که موزاییک های جلو پنجره ی کوچک حمام را برمی داشت به این فکر افتاده بود که می تواند جای یک آجر را خالی کند، داخلش را سیمان کرده و روی آن را هم با موزاییک بپوشاند. با مخلوط صابون و سیمان درز آن را بپوشاند تا بدین طریق مخفیگاه برای رادیو درست کند.

این کار انجام شد و ما همیشه به صورت دکور، چیزهایی از قبیل کاسه، مسواک و یا جاصابونی را جلو پنجره قرار می دادیم؛ اما هیچ گاه از آنها استفاده نمی کردیم. زیرا ممکن بود آب به درون محفظه نفوذ کند و رادیو خراب شود. ابراهیم باباجانی که در آخرین اتاق و نزدیک به دستشویی بود، وظیفه داشت شب ها رادیو را از محل خودش بیرون آورده و برای شنیدن خبر به اتاق خودش ببرد. صبح ها پس از باز شدن درها هیچ کس قبل از باباجانی حق رفتن به دستشویی و توالت را نداشت. او رادیو را می برد و دوباره جاسازی می کرد.

 

منبع:سایت جامع ازادگان

نظر شما