به گزارش نماینده به نقل از فارس از سردار شهید اسلام شهید شوشتری درباره عملیات مرصاد، بسته به مخاطبان، روایتهای مختلفی بیان شده است که با وجود موضوع واحدی که دارند ابعاد متفاوتی از ماجرا را روشن میسازند.
گفتار حاضر که چند سال پیش در سالن ابنسینای مشهد و در جمع دانشجویان و مردم بیان شده، نوعی تصویرگری از فضای نبرد و مناطق پیرامونی آن ارائه میدهد.
این سخنرانی ضمن آنکه یادگاری از یکی از برجستهترین فرماندهان دوران دفاع مقدس است، تبیینکننده و تفسیرگر یکی از فرازهای مهم دفاع مقدس و نشاندهنده اهمیت حفظ میراث گرانقدر برجامانده از آن دوران است.
متن زیر از کتاب کشیک هشتم که روایت زندگی و مجاهدات سردار شهید شوشتری است، انتخاب شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
در ابتدا با تبریک ماه مبارک شعبان، هفته پاسدار و جانباز و سپس آرزوی توفیق پیروی از شخصیتهای بزرگی که اسلام را با خون خود بیمه کردهاند در جهت برخورداری جامعه بشری از فرهنگ غنی اسلام. درود بر روح پرفتوح شهدا و امام راحل، بنیانگذار انقلاب اسلامی، عرض ادب و احترام به محضر امام زمان(عج)، منجی عالم بشریت و نایب برحق ایشان مقام معظم رهبری، فرماندهی کل قوا حضرت آیتالله خامنهای.
قبل از شروع موضوع اصلی جلسه، چند نکتهای را خدمت دوستان عرض میکنم.
طی ۸سال دفاع مقدس بالغ بر ۲۳۰هزار شهید و نزدیک به یک میلیون ۸۰۰ تا ۹۰۰هزار جانباز داریم، در خراسان بزرگ ۲۳هزار شهید و نزدیک به ۷۰ تا ۸۰هزار جانباز داریم و جمع کثیری که در جبهههای حق علیه باطل حضور پیدا کردند و در روزهای غربت انقلاب و اسلام از اسلام دفاع کردند.
متاسفانه در روزهای جنگ نهادهای ذیربط آمادگی و امکاناتی نداشتند که بتوانند صحنههای زیبایی را که رزمندگان اسلام در صحنه نبرد خلق میکردند، ثبت کنند و به تصویر بکشند تا نسلهای بعدی از آنها برخوردار باشند. از دید یک منتقد احساس میکنم قلمبهدستان ما تلاش زیادی در این مورد نکردهاند.
فداکاری ملت مظلوم در دوران دفاع نه ثبت و ضبط شده و نه به تصویر کشیده شده و اکثرا در سینهها نهفته است. اگر امروز جامعه بشری از فرهنگ عاشورا و حماسهسازی عاشورا بهره میگیرد، خط میگیرد و مسیر خودش را با حماسه عاشورا تنظیم میکند و حرکتهای جوشان و سازنده انجام میدهد، همگی به خاطر اقداماتی بوده که بعد از واقعه عاشورا در جهت حفظ آن انجام شد.
اقدامات ارزشمند امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) و بعد از آن تلاش علمای بزرگ و متعهدان به امامت و ولایت در جهت انتقال افتخارات و فداکاریها توانسته حماسه عاشورا را سینهبهسینه زنده نگه دارد و به نسلهای بعدی منتقل کند. برگزاری این همایش شباهت زیادی با این اقدامات ارزشمند در جهت حفظ ارزشهای اسلامی دارد.
ضمن تقدیر و تشکر، از باب تذکر عرض میکنم که باید تلاش کنید، واقعیتهای صحنهی نبرد را به درستی به تصویر بکشید و اجازه تحریف ندهید. به طور مثال بعضی از فیلمهایی که ساخته میشود هیچ شباهتی به واقعیت صحنه ندارد و در بعضی موارد تحریفهای بزرگی وجود دارد. طبق فرمایش مقام معظم رهبری هم، باید از حرکتهای انحرافی جلوگیری شود و خدشهای به ارزشها وارد نشود.
امیدواریم تلاش در جهت بیان واقعیتهای جبهههای حق علیه باطل صورت گیرد که این واقعیتها کم نیستند، اگر به ۲۳هزار شهید خراسان بیندیشیم حداقل ۲۳هزار حماسهساز در صحنههای نبرد وجود داشته است.
در رابطه با عملیات مرصاد که موضوع جلسه است، باید گفت که این عملیات تفاوت زیادی با دیگر عملیاتها داشت، یکی از این تفاوتها این بود که هدف آن براندازی نظام بود. علمیاتهای دیگر همچون عملیات منافقین در فکه و مهران، همگی اهداف محدودی داشتند. عملیاتهایی که انجام میگرفت در جهت اهداف نظامیخاص بود اما عملیات مرصاد را دشمن با هدف براندازی نظام طراحی کرده بود.
مسئله مهم و تفاوت دیگر، این بود که اگر دشمن (منافقین) به کرمانشاه میرسید، به نوعی سه استان ما به اشغال دشمن در میآمد، یعنی که با تصرف کرمانشاه استان ایلام و کردستان هم به تصرف در میآمد، حتی اگر دشمن به اهدف کلی خودش نمیرسید این تصرف انجام میشد.
برای تصرف این سه استان کافی بود که دشمن جاده دهلران و گردنه صلواتآباد را کنترل کند تا ارتباط با ایلام قطع شود، که اگر میتوانست کرمانشاه را تصرف کند گردنه صلواتآباد به خودی خود بسته میشد.
تفاوت دیگر این بود که در این عملیات دشمن توانسته بود بالغ بر ۲۰۰کیلومتر به داخل کشور نفوذ کند، به طوریکه جنگ به دروازه کرمانشاه کشیده شد.
در دیگر عملیاتها به طور مثال در منطقه غرب جنگ به سرپل ذهاب کشیده شد. در منطقه کردستان جنگ به ابتدای مریوان کشیده شد. به جز منطقه خوزستان که دشمن تا نزدیکی دروازههای اهواز پیشرفت یعنی نزدیک به ۸۰-۷۰کیلومتر میزان پیشروی و نفوذ داشت، در بقیه موارد عمق پیشروی دشمن خیلی کمتر بود و به شهرهای مهم نمیرسید و اکثرا شهرهای مرزی بود، اما این علمیات تا ۱۰کیلومتری کرمانشاه و دو استان ایلام و کردستان هم کشیده شد، یعنی بیش از ۲۰۰کیلومتر در عمق کشور نفوذ کردند.
و تفاوت دیگر؛ در این عملیات آمریکا، صدام و منافقین داخلی در یک جبهه مشترک بودند. در عملیاتهای گذشته هم منافقین در خدمت صدام و آمریکا بودند و به آنها اطلاعرسانی میکردند ولی در این عملیات، در کنار آنها بخشی از ماموریت را انجام دادند. در این عملیات در حین خطشکنی دشمن بعثی، منافقین حرکت خودشان را در عمق کشور آغاز کردند.
در آن روزها آمریکاییها هم در خلیج فارس فعالیتهایی داشتند که حاکی از همکاری منافقین با آمریکاییها بود. با نقشههای به دست آمده از چندتن از منافقین که در حین حمله به خط ما به درک واصل شدند، مشخص شد که منافقین، تهران را هدف اصلی قرار دادهاند و نقشهها و تقسیمبندیهای تهران را در قالب لشکرهای پوشالی ۳۰-۲۰نفره به عنوان هسته اصلی لشکر تنظیم کردهاند و با فرض بر اینکه در کرمانشاه، همدان و بقیه نقاط کشور لشکرهای خودشان را سازماندهی میکنند و مردم هم از آنها استقبال خواهند کرد، اقدام به انجام عملیات کردند.
تمامی فعالیت منافقین با تکیه بر وعده استکبار بود که اگر بتوانند در عمق کشور نفوذ کنند با حضوری که آمریکاییها در خلیج فارس داشتند و آمادگی ارتش بعثی بتوانند زمینه لازم را در جهت براندازی نظام مهیا کنند.
(این مواردی را که عرض میکنم در جهت حفظ خاطرات آن دوران است، برای همین مجبورم از خودم هم اسم ببرم).
شبی که منافقین عملیات را شروع کردند، من و عدهای دیگر در جبهه آبادان و در قرارگاه یونس که مربوط به نیروی دریایی سپاه بود مستقر بودیم. تا برای بازپسگیری بخشی از منطقه ایستگاه حسینیه از دست ارتش عراق عملیاتی را انجام دهیم، قرار بود شب عملیات را شروع کنیم.
نزدیک نماز مغرب بود که مقام معظم رهبری که در آن زمان در پست ریاستجمهوری بودند، تشریف آوردند به قرارگاه؛ سردار سرلشکر محسن رضایی هم حضور داشتند.
ایشان (آیتالله خامنهای) از انجام عملیات برای باز پسگیری منطقهای در ایستگاه حسینیه اطلاع داشتند و من داشتم گزارش میدادم خدمت آقا از انجام عملیات که چه لشکرهایی با چه خط و حدی داریم آماده میشویم برای انجام عملیات.
در همین حین بچههای پشتیبانی از غرب با من تماس فوری گرفتند که دشمن تا (شهر) «کرند» نفوذ کرده، من معترض شدم که «دشمن به کرند کاری ندارد و هدف خاصی آن جا ندارد، بروید و مطمئن شوید» و دوباره برگشتم خدمت آقا برای ادامه گزارش.
موقع نماز رسید، بعد از اقامه نماز اول دوباره من را صدا کردند که تلفن فوری دارید، آقای «جان محمد» که مسئولیت پشتیبانی جبهههای غرب را در سپاه بر عهده داشتند، در کرمانشاه بودند. ایشان گفت «دشمن به اسلامآباد رسیده» متعجب شدم، گفتم: «شما یک ربع پیش به من گفتید دشمن به کرند رسیده، چطور ۱۰۰کیلومتر راه را در عرض این مدت کوتاه پیشروی کردند و به اسلامآباد رسیدند؟! گزارشتان اشتباه به نظر میرسد».
در همین حین از پادگان اسلامآباد برادری با ایشان با خط دیگری تماس گرفت. زاغههای سپاه در پادگان الله اکبر اسلامآباد قرار داشت که این آقا از داخل یکی از این زاغهها تماس میگرفت و گفت: «کسانی که پادگان و زاغهها را تصرف کردند عراقی نیستند، دختران و پسرانی هستند که فارسی هم صحبت میکنند و قصد منهدم کردن زاغهها را هم ندارند، بلکه زاغهها را لاک و مهر میزنند و میگویند که اینها به دردمان میخورد!»
دوباره برگشتم خدمت آقا، ایشان گفتند چرا شما بهمریختهاید؟ عرض کردم: «تلفن از غرب بود» گفتند«در غرب حمله شده؟» گفتم: «بله، ولی گزارشات متناقض است، نمیتوانیم به درستی تجزیه و تحلیل کنیم» ایشان در جواب گفتند: «من فکر میکنم که منافقین هستند، شما بروید و مطمئن شوید». من رفتم و گزارشات را گرفتم، برگشتم خدمت آقا و گفتم «بله، منافقین هستند». آقا گفتند «هدف اصلیشان هم تهران است».
نکته قابل توجه این بود که مقام معظم رهبری در همان روز اول و ساعت اول متوجه این مسئله شدند در حالی که ما پس از انجام عملیات و با به دست آوردن مدارکی از دشمن پی بردیم که هدف اصلی آنها از این عملیات تهران بود.
در ادامه، مقام معظم رهبری فرمودند: «به منطقه بروید». آقای محسن رضایی به آقا گفتند: «منطقه غرب متعلق به برادران ارتش است و در مسئولیت سپاه نیست»، ولی آقا به بنده گفتند «با توجه به اینکه شما در کرمانشاه حضور داشتید بروید و معطل نشوید.»
من هم به دستور ایشان حرکت کردم. آقای هاشمی هم در همین اثنا از طریق برادر سردار رشید شمخانی که در کرمانشاه در خدمت ایشان بود، با من تماس گرفتند و گفتند که سریعا خودم را به منطقه برسانم. قرار شد رانندهای مرا به ایستگاه امیدیه برساند که از آنجا با هواپیما مرا به کرمانشاه برسانند.
به راننده (برادر باغشنی از اهالی روستاهای نیشابور) گفتم که مرا به پادگان امیدیه ببرد و به ایشان تاکید کردم که دوراهی بهبهان-امیدیه را فراموش نکند.
خسته بودم و خوابیدم، وقتی بیدار شدم دیدم در بین گردنههای بهبهان هستیم. ایشان خیلی ناراحت شد که مسیر را اشتباه آمده. خودم نشستم پشت فرمان و آمدیم به امیدیه، متاسفانه هواپیمایی که آمده بود دنبال من به اشتباه شخص دیگری (مرحوم آقای فخرالدین حجازی) را برده بود. با آقایان رشید و شمخانی تماس گرفتم و با آقای هاشمی صحبت کردم، ایشان خیلی عصبانی شدند و گفتند «سریعا خودم را به منطقه برسانم».
به خلبانها نگفته بودند که چه کسی را باید منتقل کنند، به خاطر اینکه مسئله سری باشد نام مهمان را ذکر نکرده بودند و اشتباهی ایشان را به قصد تهران برده بودند. با هواپیما که تماس گرفتیم، خلبان گفت باید به تهران بروم و بنزین بزنم و دوباره برگردم و من مجبور شدم صبر کنم.
بالاخره از امیدیه با هواپیما به قصد کرمانشاه حرکت کردیم. در بین راه خلبان گفت «به من دستور دادند که حق ندارید کرمانشاه بروید و باید هواپیما را در همدان بنشانید» به خلبان گفتم «من باید هرچه سریعتر به کرمانشاه بروم شما به مسئولیت خود من بروید آنجا.»
خلبان گفت: «به شرط آنکه در برج مراقبت کسی باشد که مرا راهنمایی کند، برج تعطیل نباشد و بتوانیم بنشینیم» نزدیک کرمانشاه از برج با ما تماس گرفتند و برخلاف تصور از ورود به فرودگاه ممانعت میکردند و با لحن ناسزا ما را از این کار منع میکردند. چون در صورت فرود هواپیما، فرودگاه توسط دشمن بمباران میشد ولی ما چارهای جز فرود نداشتیم. علیرغم مخالفت زیاد برج مراقبت، وارد فرودگاه شدیم در حالی که فرودگاه بمباران میشد.
کرمانشاه محشر بود، در طول دوران دفاع مقدس هیچ روزی را مثل آن روز ندیدم. جمعیت کرمانشاه و شهرستانهای اطراف به خارج از شهر هجوم آورده بودند. صحنههایی که نمیشود به تصویر کشید و یا بیان کرد را من به چشم میدیدم. مردم از کرمانشاه خارج شده بودند و کسانی که وسیله نداشتند خانوادهشان را به هر وسیلهای به هر مقصدی، سعی داشتند که از شهر خارج کنند.
روز سختی بود. زاغه مهماتهای اطراف کرمانشاه همگی منفجر شده بود. میگهای دشمن در آسمان شهر میچرخیدند. با هلیکوپتری به بیمارستان امام حسین(ع) خدمت آقای هاشمی رفتیم که شهید صیاد شیرازی هم آنجا بود و از آنجا به منطقه رفتیم.
قبل از رفتن به منطقه باید برای تهیه نقشه به قرارگاه نجف میرفتیم که با هلیکوپتر آنجا رفتیم. در قرارگاه میگهای دشمن مدام بالای سر ما بودند و با رگبارشان هلیکوپتر را هدف قرار داده بودند. در عین حال مجبور بودیم به راه ادامه دهیم و جایی برای مخفی شدن نبود.
در همین اثنا و در حال شلیک رگبار دشمن، خانواده من که در قرارگاه نجف زندگی میکردند، با دیدن من و هلیکوپتر با خوشحالی به سمت من آمدند ولی من مجبور بودم از نزدیک شدن آنها به اطراف هلیکوپتر ممانعت کنم.
بالاخره به سمت منطقه درگیری رفتیم، در آنجا خط ما مشخص بود، خط کمعمقی در محدودهی «چهارزبر». گردانهای مستقر در آنجا اکثرا گردانهای آموزشندیده و یا گردانهای پشتیبانی و یا گردانهایی بودند که ماموریتی در آنجا نداشتند.
خط ما خط ضعیفی بود، جمعی از بچههای سمنان در قالب تیپ ۱۲قائم و جمعی از بچههای مجاهدین عراقی در قالب لشکر بدر و جمعی از برادران همدان؛ خط ضعیفی به عرض یک جاده با یک سری یالهای جانبی.
در حالی که خط دشمن از گردنه مرصاد (تنگه چهارزبر) به صورت ستونهای سهتایی و چهارتایی تا اسلامآباد ادامه داشت و انبوهی از جمعیت با تجهیزات بسیار قوی دیده میشد. گروهی خوشحال و سرمست از پیروزی سرود میخواندند و پرچم برافراشته بودند و در جلوی خط هم یک یا دو لشکرشان با ما مشغول جنگ بودند.
دشمن به قدری امیدوار بود که دو مرتبه توانستند خط ما را بشکنند، ولی ما توانستیم خط را ترمیم کنیم. یکبار که خط شکسته شد، بلافاصله دختری پشت دوشیکا با ماشین از خاکریز عبور کرد و تا جلوی قرارگاه من آمد.
آیتالله معصومی، امامجمعه تربت هم در قرارگاه بود. آقای شالچی و آقای اعتدالی و جمعی از بچههای خراسان هم آنجا حضور داشتند، من پابرهنه، گوشی بیسیم رو برداشتم و بیرون دویدم و هرکسی را که بیرون بود به سمت خط هل دادم تا خط را ترمیم کنند.
کسانی که از خط ما عبور کردند کشته شدند و اولین مدارکی که ما از منافقین به دست آوردیم، از همان دختری بود که از خاکریز عبور کرد. در این مدارک مشخص شد هدف اصلی آنها تهران بود.
روز اولی که ما در منطقه حضور پیدا کردیم از روزهای غربت انقلاب بود، نیرو کم داشتیم و نیروهای موجود هم در جنوب درگیر بودند.
در منطقه کرمانشاه خط بهم ریخته بود. برادران هوانیروز و نیروی هوایی با هدایت شهید صیاد شیرازی حمله میکردند ولی دشمن خیلی امیدوارتر بود و هواپیماهای عراقی اجازه حضور نیروهای خودی را در منطقه نمیدادند.
اگر کمکهای نیروی هوایی نبود، با وضعیتی که خط ما داشت، روز اول در منطقه دوام نمیآوردیم. در روز اول همراه با یکی از برادران مهندسی که به ایشان «حجت یکپا» میگفتند و یک سری از بچههای مشهد، شروع کردیم به صدا زدن لشکرها از طریق بیسیم.
اولین لشکری که به ما جواب داد لشکر ویژه شهدا بود. سردار منصوری که الان فرمانده سپاه امام رضا(ع) است، در میاندوآب بود که دو گردان در اختیار داشت و علیرغم ماموریتی که در جنوب داشت، به کرمانشاه آمد.
(سردار منصوری در زمان ایراد سخنرانی، فرمانده سپاه امامرضا (ع) در خراسان بود و در حال حاضر به جای سردار شهید شوشتری مسئولیت تامین امنیت در جنوب شرق کشور را عهدهدار است).
و بعد سردار امین شریعتی فرمانده لشکر ۳۱عاشورا از تبریز بود. ولی این نیروها نزدیک به غروب به ما پیوستند تا قبل از آن شرایط خیلی سختی داشتیم، در وضعیت نابسامانی از خطوط دفاع میکردیم، دشمن پیشروی کرده بود، خط ما بهم ریخته بود و در واقع عملیات روانی بود که نیروهای ما را تضعیف میکرد.
از حجت و یک سری از نیروها که عملیات آفندی بر نمیآمد، ولی میشد در علمیاتهای پدافندی از آنها استفاده کرد، خواستم که دوازده رده خاکریز تا کرمانشاه بزنند که اگر نتوانستیم با شرایط موجود «چهارزبر» را نگه داریم، نتوانند به راحتی به کرمانشاه برسند. چون در صورت رسیدن دشمن به خاک کرمانشاه، شرایط خیلی دشوارتر میشد.
پس از اینکه یگانها به ما ملحق شدند، توانستیم عملیات را آغاز کنیم. چون یک یال از چهارزبر را دشمن گرفته بود و یال آخر دست ما مانده بود، تصمیم گرفتیم این یال را از دست دشمن در آوریم تا در دفاع از چهارزبر بتوانیم به یک استحکام برسیم.
بنابراین عملیات را با دو گردانی که از لشکر ویژه شهدا آمده بودند، روی یال دوم چهارزبر آغاز کردیم. در ابتدا موفقیتهایی داشتیم ولی منافقین در عملیاتهای نامنظم و نفر به نفر خوب میجنگیدند، در حالی که نیروهای ما از یال به کنار جاده رسیدند، به محض روشن شدن هوا منافقین که در کنار سنگها و درختان مخفی شده بودند، شروع کردند به زدن بچهها.
تلفات سنگینی را متحمل شدیم و الحاقی هم صورت نگرفت، مجبور به عقبنشینی دوگردان شدیم. این بود که در شب اول موفقیتی حاصل نشد.
در شب دوم نیروهای بیشتری به ما ملحق شدند، لشکر عاشورا آمد، لشکری از بچههای تهران آمدند و از جنوب هم لشکرهایی داشتیم و توانستیم لشکر دشمن را منهدم کنیم و در واقع کار خدا بود که عملیات مرصاد انجام شد و تفسیر واقعی «مرصاد» در این عملیات در آنجا اتفاق افتاد.
در ابتدا طرح و برنامهای نبود که عملیات انهدام دشمن در منطقه چهارزبر صورت بگیرد. با عنایت خداوند و بنا به قضا و قدر الهی در گذشته، یگانهایی که هم در جنوب هم در غرب و هم در شمالغرب ماموریت داشتند، در این منطقه عقبههایی برای خود در نظر گرفته بودند. منطقه چهارزبر هم خوشآب و هوا بود و هم به سه جبهه جنوب، غرب و شمالغرب دسترسی داشت. اتفاقا ما هم در آنجا قرارگاهی احداث کرده بودیم که قرارگاه نجف نام داشت.
در نهایت این عقبهها که در گذشته در آن منطقه شکل گرفته بودند، در آن روز توانستند به لطف خدا ماموریت بسیار بزرگی را به انجام برسانند.
در واقع ارزشمندی عملیات مرصاد از این جهت بود که امام راحل با نفس گرم و مسیحایی خود پیام ارزشمندی را به جبههها اعلام کردند، آن هم در روزهایی که دشمن فکر میکرد نیروهای ما از لحاظ روحی هیچ آمادگیای ندارد و همچنین پیام مقام معظم رهبری به عنوان امام جمعه تهران مبنی بر حضور ائمه جمعه در جبههها و حضور خود ایشان در صحنههای نبرد باعث تحول و حرکت و انگیزه جدید در بین رزمندگان شد و این روحیه ایثار و فداکاری باعث جلوگیری از خطری بزرگ شد.
با موفقیت ما در این عملیات و در واقع شکست رژیم عراق، آمریکاییها و منافقین در این عملیات، صدام بلافاصله قطعنامه را پذیرفت.
در ادامه عرض کنم که در روز سوم عملیات رسیدم به اسلامآباد، در حالی که منافقین در حال فرار بودند، بنده با یک هلیکوپتر آمدم برروی ارتفاعی در سمت چپ تنگه بردعلی در بالای سرپل ذهاب نشستم. به طوری که دشت پل ذهاب و قصرشیرین به طور کامل از آنجا دیده میشد و تلفات دشمن را از آنجا مشاهده میکردم.
صدها تانک و تلفات سنگین دشمن دیده میشد که در حال عقبنشینی بودند. تویوتاهای دشمن پر بود از جنازههایی که در حال عقبنشینی بودند و جاده پر از خون شده بود.
نفربرها که در حال عقبنشینی بودند، نفرات خودشان را سوار نمیکردند و نیروهای دشمن آنچنان مضطرب بودند که به دنبال نفربرها میدویدند.
به لطف خدا، با دم مسیحایی حضرت امام، حضور مقام معظم رهبری و فداکاری نیروهای رزمنده اعم از برادران ارتشی و سپاهی، این پیروزی بزرگ در عملیات مرصاد برای کشور و انقلاب رقم خورد که نتیجه آن پذیرش قطعنامه و به نوعی شکست استراتژی جدید صدام (دفاع متحرک) بود.
نظر شما