شناسهٔ خبر: 39012 - سرویس سیاست
نسخه قابل چاپ

گفت و گو با شیخ الاسلام پیرامون پذیرش قطعنامه ۵۹۸

روزی که امام بعد از آن دیگر با مردم حرف نزد

شیخ الاسلام آن شب امام نتوانسته بود از جایش بلند شود برود سمت رختخواب، یعنی از جا نتوانسته بودند بلند شوند بروند بخوابند، و امام بعد از آن اصلا با مردم صحبت نکردند.

شیخ الاسلامنماینده؛ برای صحبت از قطعنامه به سراغ شخصی رفتیم که نام آشنا در حوزه­ی دیپلماسی جمهوری اسلامی است. کسی که سال ها در دستگاه وزارت خارجه تمامی سطوح را تا قائم مقامی وزیر پیموده و هم اکنون در سمت دبیر ستاد حمایت از انتفاضه ملت فلسطین است.

آقای شیخ الاسلام را در دفتر کارش ملاقات کردیم. بسیار ساده و بی­تکلف و به دور از بازی­های دیپلماتیک و برای همه­ی­مان جالب بود که دیپلماتی در این سطح و با این سابقه طولانی هنگامی که از امام صحبت می­کرد چشم­هایش پر از اشک می­شد تا حدی که دوبار مصاحبه را قطع کرد و جالب­تر آنکه متن پیام قطعنامه امام را در جیب کتش نگاه می­داشت.

 

 

موضوع مصاحبه پیرامون قطعنامه ۵۹۸ و به خصوص پیامی است که حضرت امام در این خصوص صادر فرمودند. با توجه به اینکه حضرتعالی عضو تیم مذاکره کننده بودید

من عضو تیم مذاکره نبودم؛ من مسئول خاورمیانه و عراق بودم، اما حتی هیچ وقت صدام را ندیدم؛ خیلی هم دوست داشتم کربلا بروم و زیارت کنم! چون آن لعنتی (صدام) هر کس که آنجا می­رفت کربلا هم می­برد؛ اما هیچ وقت صدام را ندیدم.

 

جزء تیم تصمیم گیر که بودید؟

حالا شما بگویید کارشناس!

 

تیم مذاکره کننده دقیقا چه کسانی بوند؟

رأسش دکتر ولایتی بود، ظریف بود، این دو نفر کلیدی­ها بودند.

 

در مورد نوع مذاکرات و مسائلی که رد و بدل شده هم اطلاع دارید؟

اینها همه چاپ شده، در همان کتاب مذاکرات ۵۹۸، همه­اش چاپ شده. حالا اگر چیزهای خاصی می­خواهید که مثلا فلان موقع چه بحثی بین ما شد که منجر به فلان موضع شد من می­گویم.

 

سوال اول و محور اول سوالات ما این است که چگونه به ۵۹۸ رسیدیم (یعنی قطعنامه­ای که الان موجود است)؛ ما در چیزهایی که می­خواندیم، می­بینیم که ایران یک سری از بندها را تغییر داده که اگر تغییر نمی­داد این آتش بس به نفع ما نمی­شد و عراق از کشور ما خارج نمی­شد.

ببینید از وقتی که صدام به ما حمله کرد، ما رفتیم شورای امنیت گفتیم که او را بیرون کن! یعنی به عنوان متجاوز محکوم کن. با این که صدام صدها یا هزاران کیلومتر در خاک ما بود، آنها می­گفتند که نه؛ اول شما آتش بس قبول کنید، بعد ما بررسی کنیم که کی متجاوز است؛ پس از اول درخواست ما این بود که باید طی یک مکانیزمی متجاوز مشخص بشود. حرف منطقی و خوبی هم بود، ولی استکبار نمی­پذیرفت. تا وقتی که ما رفتیم فاو، یعنی حتی تا خرمشهر هم که ما رفتیم اینها نپذیرفتند. وقتی که ما رفتیم فاو، خوب عملیات خیلی عجیبی بود، خیلی بی سابقه بود، با آن سرعت دریا (شط) این رزمندگان بتوانند عبور کنند، و اینکه فاو بلاشک مهمترین قطعه خاک عراق بود؛ برای اینکه اگر شما فاو را از عراق بگیرید می­شود یک چیزی مثل افغانستان، محصور در خشکی؛ این عملیات خیلی عملیات با کیفیتی بود هم از جهت مکانی که هدف­ گیری کرده بود و ارزش سیاسی­ای که داشت، برای همین هست که وقتی ما در فاو مستقر شدیم، از آنجا به بعد است که حرف­های ما را می­پذیرند و ما قدرتمند شدیم؛ علی­الخصوص که حضرت امام فرموده بودند راه قدس از کربلا می­گذرد، حالا این چه تعبیر معنوی داشت چه تعبیر جغرافیایی- سیاسی داشت، در هر صورت غربی­ها و امریکایی­ها را خیلی ترسانده بود، که یعنی حضرت امام از اینجا پیشروی خواهد کرد و بالاتر خواهد آمد، و آنهایی که جنگ را طوری تنظیم کرده بودند که با سقوط ما پایان بیابد حالا باید به سقوط صدام تن می­دادند. برای همین است که کسینجر خبیث بعد از فاو تز جنگ بدون برنده را می­دهد، و تمام چیزهایی که بکارگیری اش حرام بود در صحنه بین­المللی – مثل سلاح شیمیایی و زدن مناطق مسکونی و … – اینها همه را علیه ما استفاده کردند و در نهایت هم آمریکایی­ها با زدن هواپیمای مسافربری ما به امام تفهیم کردند که تا کجا پای این قضیه ایستاده­اند. می­دانید امنیت پرواز یکی از استوانه ­ها و ستون­های اصلی استکبار است، اگر مثلا شما امروز در دبی سوار هواپیما بشوید و مطمئن نباشید چهار ساعت دیگر در ژنو پیاده می­شوید چه طور می­شود در دنیا؟ این یکی از ستون­های آنهاست؛ مسافرت امن هوایی، ولی خواستند به امام بگویند که ببین ما تا اینجا (و این قدر) پایش ایستادیم و امام هم خوب فهمید دیگر!

 

قبل از اینکه برسیم به مواضع امام، این ۵۹۸ را دقیقا چه کسی تدوین کرد؟

در مذاکرات بین ما و عراقی­ها با نظارت سازمان ملل تدوین شد.

 

چه بندهایی تغییر کرد؟

مهم­ترینش برای ما همین بود که یک مکانیزمی باشد که متجاوز را معرفی کند که همین طور هم شد و بعدا سازمان ملل آمد بررسی کرد و صدام را معرفی کرد و یادداشت داد، و این کارِ خیلی مهمی بود. نکته بعدی خسارت بود، که خسارت آن طوری که ما می­خواستیم نشد و مساله آنطوری که متجاوز باید خسارت را بپردازد جا نیفتاد. گفتند یک صندوقی تشکیل می­شود، همه پول می­ریزند در آن؛ این خسارت هنوز جای کار کردن دارد، فرقی ندارد و ربطی به دولت فعلی و گذشته عراق هم ندارد.

 

با همه اینها ارزیابی خود شما از ۵۹۸ چگونه است؟

از جنبه سیاسی ما را به آنچه می­خواستیم رساند، اما از جنبه خسارات هنوز نه.

 

خود شما به عنوان دیپلمات و حالا بقیه وزارت خارجه که در رأس کار دیپلماسی بودند و جنگ را هم رصد می­کردند، احساستان از پذیرش قطعنامه چه بود؟ یعنی وقتی قطعنامه پذیرفته شد چه احساسی خودتان داشتید؟

منفجر شدیم، گریه می­کردیم.

 

یعنی در دستگاه دیپلماسی هم مثل متن جنگ بود؟ همه ناراحت بودند؟

ببینید یک عده از دیپلمات­ها اعتقاد داشتند که آخر هر جنگی روی میز مذاکره تمام می­شود و از الان باید رفت و به این فکر کرد و من الان که با شما صحبت می­کنم – اگرچه آن وقت با آنها مخالف بودم و در وزارت خارجه با اینها جنگیدم – الان از ایشان تشکر می­کنم.

 

چرا؟

برای اینکه خوب مسئولیت­شان را انجام دادند؛ خوب این مسئولیت آنهاست، وزارت خارجه که نباید برود بجنگد؛ من کار دو جانبه می­کردم و کار بین­المللی درباره عراق نمی­کردم. ما اعتقاد داشتیم که مذاکره رزمندگان را در جبهه­ها سست می­کند، می­گویند که اینها که آخر می­خواهند بروند بسازند، چرا ما برویم جانمان را بدهیم، لذا ما مخالف مذاکره بودیم.

 

یعنی دو طیف در وزارت خارجه بود؟

بله، دو طیف خیلی قوی هم بودند؛ ما از آنها هم قوی­تر بودیم، چون ما به اصطلاح حزب­اللهی­تر جلوه می­کردیم، پشتیبان جبهه­ها و رزمندگان اسلام و اینها! ذاتمان هم فرق می­کرد. ذات ما با حزب الله کار می­کرد، ذات آنها مثلا با دبیر کل سازمان ملل کار می­کرد. ما می­رفتیم جبهه حتی جبهه لبنان، و قدرتمان را در آنجا نگاه می­کردیم، آنها می­رفتند در راهروی سازمان ملل که سفیر امریکا و سفیر اسرائیل هم رفت و آمد می­کرد؛ اساسا دو جور آدم ساخته می­شد؛ آنها برایشان کارهای بین­المللی خیلی مهم بود، برای ما پیروزی در جبهه و جنگ و اینها خیلی مهم بود؛ آنها گرفتن یک قطعنامه برایشان خیلی مهم بود و ما چیز دیگر… حالا الان من از آنها تشکر می­کنم، چون اگر آنها آن وظیفه خودشان را همان موقعی که ما رفتیم در فاو نشستیم خوب انجام نمی­دادند، الان قطعنامه متوازنی نداشتیم. آنها کارشان را خوب انجام دادند و ما نتیجه گرفتیم. لذا هر کسی باید همان کاری را که مسئولش هست درست انجام بدهد!

 

احساسات در همین دو طیف بعد از پذیرش قطعنامه چگونه بود؟

آنها چون مذاکره کرده بودند، آمادگی بیشتری داشتند، ما آمادگی نداشتیم اصلا. ما حتی احساس می­کردیم در مقابل آنها شکست خوردیم. البته همه با هم گریه می­کردیم؛ یعنی وقتی آقای دکتر ولایتی دعوت کرد خانه خودش، اولین بار که خبر را به ما دادند ما رفتیم خانه آقای دکتر ولایتی و خوب همه گریه می­کردیم، همه نارحت بودیم.

 

در مورد نامه امام هم که در جلسه قرائت شد بفرمایید؛ جایی گفته بودید که نامه از اثر اشک های امام چروک شده بود.

همان نامه پذیرش قطعنامه بود که اثر اشک های امام روی آن هست. اون نامه را حضرت امام به دست خودشان نوشتند دیگر.

 

همان را آقای ولایتی در آن جلسه برای شما قرائت کرد؟

محتوای همان نامه را خواندند و خوب آدم آتش می­گرفت.

 

در آن جلسه هم همه متاثر بودند؟

بله، و این را هم بگویم که به نظر من حضرت امام بزرگترین تعالی خودشان را همین­جا یافتند؛ امام خیلی کارها در زندگی شان کرده، امام همیشه گفته نه! در انجمن های ایالتی ولایتی گفته نه، در کاپیتولاسیون گفته نه، در تبعیدشان گفته نه، ۲۲ بهمن گفته نه، در جنگ گفته نه، نه نه نه!

حالا به یک جایی رسیده­اند که وظیفه شرعی خودش می­داند که بگوید آره، آن هم کجا؟ جایی که همه را بردند جبهه، آن کسی که جوانش را داده، آن کسی که شوهرش را داده، آن کسی که پسرش را داده، آن کسی که طلاهایش را داده، آن کسی که برادرش را داده، همه به این قول امام که جنگ، جنگ، تا سقوط صدام؛ حالا امام می­خواهد بگوید نه، من نتوانستم، خیلی سخت است که چنین آدمی این را بگوید.

شیخ مرتضی انصاری را می­شناسید؟ ایشان کسی است که ۵۰ درصد آنچه که در حوزه­های علمیه هست دسترنج ایشان است، بیش از ۵۰ درصد، هنوز هم هرچه می­خوانند همان­هاست؛ او آدمی است که در زهد و تقوا نمونه نداشته، کسی است که نمازهایش را در طول عمر دو­بار اعاده کرده، نایب هم گرفته دو­بار اعاده کند! به ایشان گفتند که خوب چرا؟ فرموده بود که من وقتی که نماز می­خواندم لذت می­بردم، نمی­دانم که برای دل خودم می­خواندم یا برای انجام وظیفه … یک چنین آدمی در بستر مرگ گریه می­کند، سوال می­کنند که چرا، ایشان می­فرماید که من از خدا خواسته بودم که یک فرصتی به من بدهد که من آبرویم را در راه خدا بریزم، خدا من را شایسته ندانست و نداد. اما حضرت باری تعالی به امام اجازه داد و امام هم قشنگ عشق بازی کرد. یعنی همه خیال می­کنند که مهم­ترین جمله حضرت امام در این نامه آن است که می­گوید من جام زهر را می­نوشم، به نظر من این نیست. به نظر من آنجاست که می­گوید من آبروی خودم را با خدا معامله می­کنم. این مهم­ترین جمله آن نامه است، و خدا هم خیلی زود جوابش را داد، ببینید قضیه سلمان رشدی را ما پیش نیاوردیم، آنها پیش آوردند. قضیه انقلاب را گرچه ما خیلی از خودمان سرمایه گذاشتیم، خیلی از ملت سرمایه گذاشتیم، خود امام خیلی از خودش سرمایه گذاشت، قضیه جنگ باز همین جور است، ما خیلی از خودمان سرمایه گذاشتیم، امام خیلی از خودش سرمایه گذاشت؛ مثلا انقلاب را می­گفتند: انقلاب شیعیانی و برچسب می­زدند و اهل تسنن را جدا می­کردند؛ جنگ را می­گفتند: جنگ دو طایفه از مسلمین – حالا او (صدام) کافر بود – ولی بالاخره جدا می­کردند، ولی قضیه سلمان رشدی را ما پیش نیاوردیم، آنها پیش آوردند؛ آنها برای لوث کردن رأس این مکتب پیش آوردند، امام هم کاری نکرد، امام تنها دو خط نوشت که هر طلبه ساده­ای می­توانست؛ ولی این قدر که این حکم، امام و شیعه را در دنیای اسلام و در دنیای غیر اسلام عزیز کرد هیچ چیز نکرد.

 

بعضی­ها می­گویند این پیام قطعنامه منشور حرکت جمهوری اسلامی است، در حوزه­های مختلف به خصوص حوزه دیپلماسی و بحث صدور انقلاب و اینها. به نظر شما آیا این­گونه هست و اگر هست دستگاه دیپلماسی ما چه میزان توانسته به آن نزدیک شود؟ آیا در نظر بدنه دستگاه دیپلماسی این پیام نصب العین هست؟

ببینید خیلی این قطعنامه به ما چیز یاد می­دهد، می­دانید که حضرت امام بعد از پیام قطعنامه دیگر رویش نشد با مردم صحبت کند

 

دقیقا یکی از سوالات من هم همین بود.

بله، اصلا دکترها خیلی فشار آوردند، حاج احمد آقا هم خیلی فشار آورد.

 

در خاطرات حاج احمد آقا هست که بعد از پذیرش قطعنامه امام تا یک هفته نمی­توانستند درست راه بروند

حاج احمدآقا دوست نداشت این گفته شود. آن شب امام نتوانسته بود از جایش بلند شود برود سمت رختخواب، یعنی از جا نتوانسته بودند بلند شوند بروند بخوابند، و امام بعد از آن اصلا با مردم صحبت نکردند، برای اینکه خجالت زده بود از قولی که به مردم داده بود و حرف­هایی که به مردم زده و نتوانسته بود عمل کند. با اینکه خیلی دکترها می­گفتند یک کاری بکنید ایشان صحبت کند با مردم، که بشکند این روزه­اش را، هر کاری حاج احمد آقا کرد نشد؛ مثلا حاج احمدآقا بساط جور می­کرد که مثلا خانواده شهدا بیایند شعار بدهند، چون خانواده شهدا بودند، امام می­آمد یک دستی تکان می­داد و می­رفت، ولی حرف نزدند. خیلی مهم است که آدم اینها را در اخلاقیات ببیند، اصلا امام را شما به عنوان یک «امام» ببینید نه فقط سیاست خارجه، اینکه این سمبل اجرای اسلام است در زمان حاضر – این اصلا ربطی به عصمت و اینها ندارد اشتباه نشود – ولی باید این­جوری نگاهش کنیم، مؤید از طرف خداوند، خودش را ساخته. یکی از جاهایی که امام صحبت کرده در رابطه با قطعنامه و مسئله کشتار حجاج، پیامی است که حضرت امام به حجاج می­دهد در سل ۶۷؛ این پیام تقریبا از آخرین نوشته­های امام است، یک سال هم از حادثه کشتار می­گذرد، کسی هم که حج نرفته، چون ما برائت را اصل می­دانستیم ولی آنها نمی­گذاشتند این کار انجام شود؛ این خیلی پیام خاصی هست. این در حالی است که انتفاضه دارد شروع می­شود، امام به زیبایی ارتباط انقلاب و برائت از مشرکین و انتفاضه را با همدیگر نشان می­دهند. بخصوص با آن برداشتی که از آیه نور سوره نور «مثل نوره کمشکة …» می­کنند، می­فرمایند: «آیا دنیا تصور می­کند که این حماسه را چه کسانی سروده­اند و هم اکنون مردم فلسطین به چه آرمانی تکیه کرده­اند که بی­مهابا و با دست خالی در برابر حملات وحشیانه صهیونیست­ها مقاومت می­کنند؟ آیا تنها آوای وطن­گرایی است که از وجود آنان دنیایی از صلابت آفریده است؟ آیا از درخت سیاست بازان خودفروخته است که بر دامن فلسطینیان میوه استقامت، زیتون، نور و امید می­ریزد؟ اگر اینچنین بود اینها که سال­هاست در کنار فلسطینیان و به نام ملت فلسطین نان خورده­اند. شکی نیست که این آوای الله اکبر است، این همان فریاد ملت ماست که در ایران شاه را و در بیت­المقدس غاصبین را به نومیدی کشاند و این تحقق همان شعار برائت است که ملت فلسطین در تظاهرات حج دوشادوش خواهران و برادران ایرانی خود فریاد رسای آزادی قدس را سر داد و مرگ بر امریکا، شوروی و اسرائیل گفت و بر همان بستر شهادتی که خون عزیزان ما بر آن ریخته شد… آرمید. آری فلسطینی راه گم کرده خود را از راه برائت ما یافت و دیدیم که در این مبارزه چطور حصارهای آهنین فرو ریخت و چگونه خون بر شمشیر و ایمان بر کفر و فریاد بر گلوله پیروز شد، و چطور خواب بنی­اسرائیل در تصرف از نیل تا فرات آشفته گشت و دوباره کوکب دُریه فلسطین از شجره مبارکه لاشرقیة و لا غربیة ما برافروخت

در ارتباط با مردم جهان و رسیدگی به مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نمائیم و این راه را باید از اصول سیاست خارجه خود بدانیم

ببینید این قضیه مستضعفین علیه مستکبرینی که امام در این پیام و جاهای دیگر فرمودند، این را الان خیلی قشنگ می­توانیم احساس کنیم و لمسش کنیم؛ این­هایی که می­گویند ۹۹ درصد در مقابل یک درصد؛ حالا آیا می­توانیم این جبهه را متشکل کنیم؟ کار بزرگی است که باید بکنیم؛ تا حالا که نتوانستیم بکنیم.

 

پس این از وظایفی است که امام مشخص فرموده­اند؟

بله، امام بزرگترین تعالی روحی­اش را در قضیه قبول قطعنامه یافت. می­دانید که آقای هاشمی رفت خدمت امام، و به ایشان عرض می­کنند که اجازه بدهید که من مسئولیت جنگ را بپذیرم؛ ولی امام اصلا جوابش را نمی­دهند! رفتار حضرت امام اینجا خیلی درس­آموز است.

 

با توجه به این که بحث فلسطین و نقش دستگاه دیپلماسی مطرح شد؛ الان در انقلاب­های منطقه شما نقش امام را می­بینید؟

حتما می­بینیم! روش، روش حضرت امام است. شما انقلاب­های قبلی را همه را مطالعه کنید، انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب چین، انقلاب الجزایر، کوبا؛ در تمام این انقلاب­ها یک ارتش آزادی بخش تشکیل می­شود از نخبگان، ممکن است ماهیت­اش فرق­هایی بکند، مثلا در روسیه کارگران هستند، در چین کشاورزان هستند، در الجزایر مجاهدین هستند؛ ولی یک ارتش آزادی بخش مثلا کارگران که بر ارتش تزاری پیروز می­شود انقلاب هم پیروز می­شود، درست است؟ ولی در ایران این­جوری نیست! خیلی­ها رفتند به حضرت امام پیشنهاد کردند که مثلا مبارزه مسلحانه یا چیزهای دیگر، ولی ایشان جواب ندادند؛ امام مردم را میلیون میلیون می­آورد در صحنه، با انگیزه الهی، با نیت قربة الی الله، اینها که می­آمدند در خیابان، همان اول که احساس می­کردند ممکن است تیر بزنند و او شهید بشود، در خودش تعالی ایجاد می­شد، اینطور بود که میلیون میلیون می­آمد در خیابان و توپ و تانک و مسلسل دیگر اثر نداشت. یعنی یک تانک می­تواند چند نفر را بکشد؟ مثلا صد نفر را، دویست نفر را بکشد؛ دیگر اگر یک میلیون نفر [می­آمدند] تانک را تکه تکه می­کردند! لذا این مدل مردم را در صحنه آوردن، تعیین کننده کردن، سرنوشت ساز کردن، این مدل انقلاب ماست. آن چیزی که شما در تحریر می­بینید مدل انقلاب ماست، ببینید تا قبل از این، حرف از قدرت مردم زده می­شد، حرف نقش مردم زده می­شد، ولی واقعی نبود؛ مارکسیست­ها خیلی حرفها به نقل از توده­ها زدند، ولی اصلا این­طوری نبود، اینها متکی بر یک ارتشی از نخبگان بود؛ ولی امام بود که در افراد تعالی ایجاد کرد، غیر از آن ایشان دین و سیاست، دنیا و آخرت، ماده و معنا را در هم آمیخت، حضرت امام به این سوال فلسفی زمان نیز جواب داد.

غربی­ها به این رسیده­اند که چیزی ورای ماده هم هست، ولی آخر که جمع بندی می­کنند می­گویند دین مسئله شخصی افراد و سیاست مسئله اجتماعی است. ما در ایران با اسلام ناب محمدی صلی­الله و علیه و آله و سلم و تئوری ولایت فقیه – که همان اسلام ناب و اسلام کربلا و عاشورا و حضور امام زمان است- توانستیم ماده و معنا، دین و سیاست، دنیا و آخرت را با هم جمع کنیم، یک­پارچه کنیم، و این را به دنیا ارائه کنیم، لذا جای پای حضرت امام در انقلاب­های منطقه واضح است، چون اصلا روش، روشِ امام است.

 

بسیار خوب، با این تصویری که شما از امام ارائه فرمودید امامی که محکم بر سر جنگ و تبعاتش ایستاده بود چه شد که به یک­باره قطعنامه و آتش بس را پذیرفت؟

وقتی که ما فاو را گرفتیم، کیسینجر تِز جنگ بدون برنده را داد، علی الخصوص آنها وقتی ترسیدند که امام گفت راه قدس از کربلا می­گذرد، اینها ترسیدند امام پیشروی کند؛ اینجا بود که سلاح شیمیایی استفاده کردند، شهرها را زدند، ولی امریکایی­ها خواستند به امام نشان بدهند که تا انتها می­ایستند، لذا هواپیمای ما را زدند؛ آن وقت بعد از آن هم [امثال] ما نامه نوشتیم به امام که اگر می­خواهیم بجنگیم این را می­خواهیم و آن را می­خواهیم و

 

مسائل داخلی مثل نامه­هایی که به امام نوشته شد در روند پذیرش قطع­نامه چقدر تاثیر داشت؟

همه را موثر می­دانم، امام فهمید که ما دیگر آن­هایی نیستیم که قبلا بودیم؛ امام می­فرمود ما مکلف به وظیفه هستیم و وظیفه را باید انجام بدهیم، نتیجه وسایل مادی دارد، حاصل شد شد، نشد نشد! ما مکلف به وظیفه هستیم؛ مثلا در جنگ – البته من نبودم، ولی امثال من که پشتیبان جنگ بودند – خیلی می­رفتیم توضیح  می­دادیم که الان چه مشکلاتی هست؛ حضرت امام می­فرمود ما اگر جنگ را متوقف کنیم دو تا نعمت را از دست می­دهیم، یکی نعمت جهاد و یکی نعمت شهادت در راه خدا. امام اینجور می­دید، امام می­دید همه آدمها که می­میرند، مهم این است که چه جوری در راه خدا ظاهر می­شوند، امام با تمام این خلوصش توانست این گردنه قطعنامه را رد کند و خلوصش هست که باعث این موفقیت شد.

 

در مجموع تاثیر فشارهای خارجی را بیشتر می­بینید یا مسائل داخلی را؟

داخلی­ها را!

 

پس تعبیر جام زهر امام درباره داخلی­هاست ؟

بله؛ ببینید هر نظامی و هر سیستمی اگر داخلش منسجم باشد، از خارج نمی­توانند آسیب بزنند، ولی وقتی داخلش سست شد خودش فرو می­ریزد؛ کاری که غرب با ما می­کند همین است، می­خواهد از داخل ایدئولوژی ما را خراب کند، کاری کند که ملت در صحنه نمانند، کاری کند رابطه ملت و رهبری خدشه­دار شود، این روش آن­هاست، تهاجم فرهنگی برای این است. یک وقتی ما به خاطر خدا و شهادت و عشق و اینها جنگ می­کردیم، من احساسم این است که بعد از فاو ما افتادیم دنبال دنیا، این در رفتارمان هم مشهود هست.

 

غیر از نامه مسئول وقت سپاه به امام، چیز دیگری هم بود که به امام منتقل شده باشد؟

این مبین یک روحی است که آن موقع حاکم شده بود؛ این کار یک نفر نیست که، یک کسی تصمیم بگیرد یک همچین نامه­ای بنویسد که همه بخواهیم توی سر او بزنیم! این چیزی است که آن موقع یک عده­ای نشستند و جمع بندی کردند و برای امام نوشتند، و از این جنبه هم برای حضرت امام اهمیت داشت که این نامه، نامه یک نفر نیست.

 

پس کار، کار جمعی بود.

اصلا آن موقع یک تفکر بود؛ یعنی برای امام جنگ، قبل از این نامه و بعد از این نامه خیلی فرق می­کند؛ معنی جنگ بعد از این یک جنگ دنیایی است، اما جنگ قبل از این یک جنگی است که امام می­دید که انسانها را به تعالی می­برد.

 

این قضیه قبول قطع­نامه بین مسئولین چگونه بود؟ مثلا آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان مسئول مستقیم جنگ، آقای محسن رضایی به عنوان فرمانده سپاه،

نمیدانم، واردش هم نمیخواهم بشوم!

 

پس بدون اسم، احساسات خودشان چگونه بود؟

همه ناراحت بودند.

 

اما در خاطرات آقای هاشمی آمده که من خیلی خوشحال بودم که قطعنامه پذیرفته شد.

نمیدانم؛ اگر یک کسی دنباله این مردم باشد، اگر منبعث از این مردم است، باید آن طور باشد که گفتم؛ کسی که جنسش جنس مردم بود ناراحت بود، اگر ناراحت نبود از جنس مردم هم نبود؛ همه از اینکه امام شکسته شده ناراحت بودند، من احساس نمی­کنم آقای هاشمی هم خوشحال بودند.

 

در قضیه پذیرش قطعنامه از مقام معظم رهبری، چیزی دیدید یا شنیدید؟

می­دانم خیلی ناراحت بودند؛ ببینید اینهایی که نزدیک امام بودند خیلی سختشان بود که امام بشکند، ما نمی­فهمیدیم آن موقع، که امام که الان دارد می­شکند در واقع دارد تعالی پیدا می­کند؛ من به شما گفتم، اصلا نامه گورباچف یکی از این جواب­هایی است که خدا به ایشان داد و آبرویش را خرید، این نامه را جهان اهل سنت با نامه­های صدر اسلام مقایسه می­کند؛ وقتی پیام به گورباچف آمد به وزارت خارجه، ما همگی فکر کردیم که این را چگونه می­شود به دست این ابرقدرت داد؟! نشستیم با هم مشورت کردیم – جالب است که دست­نویس این نامه فقط سه، چهار جا خط خوردگی دارد، در حالی که ۵۰ صفحه نامه است – نشستیم دور میز، خلاصه وقتی همه معاونین وزارت خارجه و همه عقل­هایمان ر روی هم ریختیم این شد که قدری صبر کنیم تا ببینیم تحولات به چه سمتی می­رود، وقتی که تحولات به سمت شوروی رفت آن وقت نامه را بدهیم، الان زود است! از طریق حاج احمد آقا مطلب را به حضرت امام منتقل کردیم، امام فرمودند خیر، دیر هم شده، بدهند! واقعا این را وقتی سنی­ها می­خوانند منقلب می­شوند.

 

به عنوان سوال آخر، احساسات مردم درباره پذیرش قطعنامه چگونه بود؟

همه ناراحت بودند؛ ببینید امام صداقتش همه را کشته بود! همه بیش از اینکه برای خودشان ناراحت باشند برای امام ناراحت بودند، مردم می­گفتند امام با آن صلابت تسلیم غربی­ها شد – نمی­ فهمیدیم که – اما امام تسلیم خدا شده بود؛ امام به این نتیجه رسیده بود که اگر این کار را نکند انقلاب نمی­ ماند، جمهوری اسلامی نمی­ماند.

برچسب‌ها:

نظر شما