نماینده؛ برای صحبت از قطعنامه به سراغ شخصی رفتیم که نام آشنا در حوزهی دیپلماسی جمهوری اسلامی است. کسی که سال ها در دستگاه وزارت خارجه تمامی سطوح را تا قائم مقامی وزیر پیموده و هم اکنون در سمت دبیر ستاد حمایت از انتفاضه ملت فلسطین است.
آقای شیخ الاسلام را در دفتر کارش ملاقات کردیم. بسیار ساده و بیتکلف و به دور از بازیهای دیپلماتیک و برای همهیمان جالب بود که دیپلماتی در این سطح و با این سابقه طولانی هنگامی که از امام صحبت میکرد چشمهایش پر از اشک میشد تا حدی که دوبار مصاحبه را قطع کرد و جالبتر آنکه متن پیام قطعنامه امام را در جیب کتش نگاه میداشت.
موضوع مصاحبه پیرامون قطعنامه ۵۹۸ و به خصوص پیامی است که حضرت امام در این خصوص صادر فرمودند. با توجه به اینکه حضرتعالی عضو تیم مذاکره کننده بودید …
من عضو تیم مذاکره نبودم؛ من مسئول خاورمیانه و عراق بودم، اما حتی هیچ وقت صدام را ندیدم؛ خیلی هم دوست داشتم کربلا بروم و زیارت کنم! چون آن لعنتی (صدام) هر کس که آنجا میرفت کربلا هم میبرد؛ اما هیچ وقت صدام را ندیدم.
جزء تیم تصمیم گیر که بودید؟
حالا شما بگویید کارشناس!
تیم مذاکره کننده دقیقا چه کسانی بوند؟
رأسش دکتر ولایتی بود، ظریف بود، این دو نفر کلیدیها بودند.
در مورد نوع مذاکرات و مسائلی که رد و بدل شده هم اطلاع دارید؟
اینها همه چاپ شده، در همان کتاب مذاکرات ۵۹۸، همهاش چاپ شده. حالا اگر چیزهای خاصی میخواهید که مثلا فلان موقع چه بحثی بین ما شد که منجر به فلان موضع شد من میگویم.
سوال اول و محور اول سوالات ما این است که چگونه به ۵۹۸ رسیدیم (یعنی قطعنامهای که الان موجود است)؛ ما در چیزهایی که میخواندیم، میبینیم که ایران یک سری از بندها را تغییر داده که اگر تغییر نمیداد این آتش بس به نفع ما نمیشد و عراق از کشور ما خارج نمیشد.
ببینید از وقتی که صدام به ما حمله کرد، ما رفتیم شورای امنیت گفتیم که او را بیرون کن! یعنی به عنوان متجاوز محکوم کن. با این که صدام صدها یا هزاران کیلومتر در خاک ما بود، آنها میگفتند که نه؛ اول شما آتش بس قبول کنید، بعد ما بررسی کنیم که کی متجاوز است؛ پس از اول درخواست ما این بود که باید طی یک مکانیزمی متجاوز مشخص بشود. حرف منطقی و خوبی هم بود، ولی استکبار نمیپذیرفت. تا وقتی که ما رفتیم فاو، یعنی حتی تا خرمشهر هم که ما رفتیم اینها نپذیرفتند. وقتی که ما رفتیم فاو، خوب عملیات خیلی عجیبی بود، خیلی بی سابقه بود، با آن سرعت دریا (شط) این رزمندگان بتوانند عبور کنند، و اینکه فاو بلاشک مهمترین قطعه خاک عراق بود؛ برای اینکه اگر شما فاو را از عراق بگیرید میشود یک چیزی مثل افغانستان، محصور در خشکی؛ این عملیات خیلی عملیات با کیفیتی بود هم از جهت مکانی که هدف گیری کرده بود و ارزش سیاسیای که داشت، برای همین هست که وقتی ما در فاو مستقر شدیم، از آنجا به بعد است که حرفهای ما را میپذیرند و ما قدرتمند شدیم؛ علیالخصوص که حضرت امام فرموده بودند راه قدس از کربلا میگذرد، حالا این چه تعبیر معنوی داشت چه تعبیر جغرافیایی- سیاسی داشت، در هر صورت غربیها و امریکاییها را خیلی ترسانده بود، که یعنی حضرت امام از اینجا پیشروی خواهد کرد و بالاتر خواهد آمد، و آنهایی که جنگ را طوری تنظیم کرده بودند که با سقوط ما پایان بیابد حالا باید به سقوط صدام تن میدادند. برای همین است که کسینجر خبیث بعد از فاو تز جنگ بدون برنده را میدهد، و تمام چیزهایی که بکارگیری اش حرام بود در صحنه بینالمللی – مثل سلاح شیمیایی و زدن مناطق مسکونی و … – اینها همه را علیه ما استفاده کردند و در نهایت هم آمریکاییها با زدن هواپیمای مسافربری ما به امام تفهیم کردند که تا کجا پای این قضیه ایستادهاند. میدانید امنیت پرواز یکی از استوانه ها و ستونهای اصلی استکبار است، اگر مثلا شما امروز در دبی سوار هواپیما بشوید و مطمئن نباشید چهار ساعت دیگر در ژنو پیاده میشوید چه طور میشود در دنیا؟ این یکی از ستونهای آنهاست؛ مسافرت امن هوایی، ولی خواستند به امام بگویند که ببین ما تا اینجا (و این قدر) پایش ایستادیم و امام هم خوب فهمید دیگر!
قبل از اینکه برسیم به مواضع امام، این ۵۹۸ را دقیقا چه کسی تدوین کرد؟
در مذاکرات بین ما و عراقیها با نظارت سازمان ملل تدوین شد.
چه بندهایی تغییر کرد؟
مهمترینش برای ما همین بود که یک مکانیزمی باشد که متجاوز را معرفی کند که همین طور هم شد و بعدا سازمان ملل آمد بررسی کرد و صدام را معرفی کرد و یادداشت داد، و این کارِ خیلی مهمی بود. نکته بعدی خسارت بود، که خسارت آن طوری که ما میخواستیم نشد و مساله آنطوری که متجاوز باید خسارت را بپردازد جا نیفتاد. گفتند یک صندوقی تشکیل میشود، همه پول میریزند در آن؛ این خسارت هنوز جای کار کردن دارد، فرقی ندارد و ربطی به دولت فعلی و گذشته عراق هم ندارد.
با همه اینها ارزیابی خود شما از ۵۹۸ چگونه است؟
از جنبه سیاسی ما را به آنچه میخواستیم رساند، اما از جنبه خسارات هنوز نه.
خود شما به عنوان دیپلمات و حالا بقیه وزارت خارجه که در رأس کار دیپلماسی بودند و جنگ را هم رصد میکردند، احساستان از پذیرش قطعنامه چه بود؟ یعنی وقتی قطعنامه پذیرفته شد چه احساسی خودتان داشتید؟
منفجر شدیم، گریه میکردیم.
یعنی در دستگاه دیپلماسی هم مثل متن جنگ بود؟ همه ناراحت بودند؟
ببینید یک عده از دیپلماتها اعتقاد داشتند که آخر هر جنگی روی میز مذاکره تمام میشود و از الان باید رفت و به این فکر کرد و من الان که با شما صحبت میکنم – اگرچه آن وقت با آنها مخالف بودم و در وزارت خارجه با اینها جنگیدم – الان از ایشان تشکر میکنم.
چرا؟
برای اینکه خوب مسئولیتشان را انجام دادند؛ خوب این مسئولیت آنهاست، وزارت خارجه که نباید برود بجنگد؛ من کار دو جانبه میکردم و کار بینالمللی درباره عراق نمیکردم. ما اعتقاد داشتیم که مذاکره رزمندگان را در جبههها سست میکند، میگویند که اینها که آخر میخواهند بروند بسازند، چرا ما برویم جانمان را بدهیم، لذا ما مخالف مذاکره بودیم.
یعنی دو طیف در وزارت خارجه بود؟
بله، دو طیف خیلی قوی هم بودند؛ ما از آنها هم قویتر بودیم، چون ما به اصطلاح حزباللهیتر جلوه میکردیم، پشتیبان جبههها و رزمندگان اسلام و اینها! ذاتمان هم فرق میکرد. ذات ما با حزب الله کار میکرد، ذات آنها مثلا با دبیر کل سازمان ملل کار میکرد. ما میرفتیم جبهه حتی جبهه لبنان، و قدرتمان را در آنجا نگاه میکردیم، آنها میرفتند در راهروی سازمان ملل که سفیر امریکا و سفیر اسرائیل هم رفت و آمد میکرد؛ اساسا دو جور آدم ساخته میشد؛ آنها برایشان کارهای بینالمللی خیلی مهم بود، برای ما پیروزی در جبهه و جنگ و اینها خیلی مهم بود؛ آنها گرفتن یک قطعنامه برایشان خیلی مهم بود و ما چیز دیگر… حالا الان من از آنها تشکر میکنم، چون اگر آنها آن وظیفه خودشان را همان موقعی که ما رفتیم در فاو نشستیم خوب انجام نمیدادند، الان قطعنامه متوازنی نداشتیم. آنها کارشان را خوب انجام دادند و ما نتیجه گرفتیم. لذا هر کسی باید همان کاری را که مسئولش هست درست انجام بدهد!
احساسات در همین دو طیف بعد از پذیرش قطعنامه چگونه بود؟
آنها چون مذاکره کرده بودند، آمادگی بیشتری داشتند، ما آمادگی نداشتیم اصلا. ما حتی احساس میکردیم در مقابل آنها شکست خوردیم. البته همه با هم گریه میکردیم؛ یعنی وقتی آقای دکتر ولایتی دعوت کرد خانه خودش، اولین بار که خبر را به ما دادند ما رفتیم خانه آقای دکتر ولایتی و خوب همه گریه میکردیم، همه نارحت بودیم.
در مورد نامه امام هم که در جلسه قرائت شد بفرمایید؛ جایی گفته بودید که نامه از اثر اشک های امام چروک شده بود.
همان نامه پذیرش قطعنامه بود که اثر اشک های امام روی آن هست. اون نامه را حضرت امام به دست خودشان نوشتند دیگر.
همان را آقای ولایتی در آن جلسه برای شما قرائت کرد؟
محتوای همان نامه را خواندند و خوب آدم آتش میگرفت.
در آن جلسه هم همه متاثر بودند؟
بله، و این را هم بگویم که به نظر من حضرت امام بزرگترین تعالی خودشان را همینجا یافتند؛ امام خیلی کارها در زندگی شان کرده، امام همیشه گفته نه! در انجمن های ایالتی ولایتی گفته نه، در کاپیتولاسیون گفته نه، در تبعیدشان گفته نه، ۲۲ بهمن گفته نه، در جنگ گفته نه، نه نه نه!
حالا به یک جایی رسیدهاند که وظیفه شرعی خودش میداند که بگوید آره، آن هم کجا؟ جایی که همه را بردند جبهه، آن کسی که جوانش را داده، آن کسی که شوهرش را داده، آن کسی که پسرش را داده، آن کسی که طلاهایش را داده، آن کسی که برادرش را داده، همه به این قول امام که جنگ، جنگ، تا سقوط صدام؛ حالا امام میخواهد بگوید نه، من نتوانستم، خیلی سخت است که چنین آدمی این را بگوید.
شیخ مرتضی انصاری را میشناسید؟ ایشان کسی است که ۵۰ درصد آنچه که در حوزههای علمیه هست دسترنج ایشان است، بیش از ۵۰ درصد، هنوز هم هرچه میخوانند همانهاست؛ او آدمی است که در زهد و تقوا نمونه نداشته، کسی است که نمازهایش را در طول عمر دوبار اعاده کرده، نایب هم گرفته دوبار اعاده کند! به ایشان گفتند که خوب چرا؟ فرموده بود که من وقتی که نماز میخواندم لذت میبردم، نمیدانم که برای دل خودم میخواندم یا برای انجام وظیفه … یک چنین آدمی در بستر مرگ گریه میکند، سوال میکنند که چرا، ایشان میفرماید که من از خدا خواسته بودم که یک فرصتی به من بدهد که من آبرویم را در راه خدا بریزم، خدا من را شایسته ندانست و نداد. اما حضرت باری تعالی به امام اجازه داد و امام هم قشنگ عشق بازی کرد. یعنی همه خیال میکنند که مهمترین جمله حضرت امام در این نامه آن است که میگوید من جام زهر را مینوشم، به نظر من این نیست. به نظر من آنجاست که میگوید من آبروی خودم را با خدا معامله میکنم. این مهمترین جمله آن نامه است، و خدا هم خیلی زود جوابش را داد، ببینید قضیه سلمان رشدی را ما پیش نیاوردیم، آنها پیش آوردند. قضیه انقلاب را گرچه ما خیلی از خودمان سرمایه گذاشتیم، خیلی از ملت سرمایه گذاشتیم، خود امام خیلی از خودش سرمایه گذاشت، قضیه جنگ باز همین جور است، ما خیلی از خودمان سرمایه گذاشتیم، امام خیلی از خودش سرمایه گذاشت؛ مثلا انقلاب را میگفتند: انقلاب شیعیانی و برچسب میزدند و اهل تسنن را جدا میکردند؛ جنگ را میگفتند: جنگ دو طایفه از مسلمین – حالا او (صدام) کافر بود – ولی بالاخره جدا میکردند، ولی قضیه سلمان رشدی را ما پیش نیاوردیم، آنها پیش آوردند؛ آنها برای لوث کردن رأس این مکتب پیش آوردند، امام هم کاری نکرد، امام تنها دو خط نوشت که هر طلبه سادهای میتوانست؛ ولی این قدر که این حکم، امام و شیعه را در دنیای اسلام و در دنیای غیر اسلام عزیز کرد هیچ چیز نکرد.
بعضیها میگویند این پیام قطعنامه منشور حرکت جمهوری اسلامی است، در حوزههای مختلف به خصوص حوزه دیپلماسی و بحث صدور انقلاب و اینها. به نظر شما آیا اینگونه هست و اگر هست دستگاه دیپلماسی ما چه میزان توانسته به آن نزدیک شود؟ آیا در نظر بدنه دستگاه دیپلماسی این پیام نصب العین هست؟
ببینید خیلی این قطعنامه به ما چیز یاد میدهد، میدانید که حضرت امام بعد از پیام قطعنامه دیگر رویش نشد با مردم صحبت کند…
دقیقا یکی از سوالات من هم همین بود.
بله، اصلا دکترها خیلی فشار آوردند، حاج احمد آقا هم خیلی فشار آورد.
در خاطرات حاج احمد آقا هست که بعد از پذیرش قطعنامه امام تا یک هفته نمیتوانستند درست راه بروند…
حاج احمدآقا دوست نداشت این گفته شود. آن شب امام نتوانسته بود از جایش بلند شود برود سمت رختخواب، یعنی از جا نتوانسته بودند بلند شوند بروند بخوابند، و امام بعد از آن اصلا با مردم صحبت نکردند، برای اینکه خجالت زده بود از قولی که به مردم داده بود و حرفهایی که به مردم زده و نتوانسته بود عمل کند. با اینکه خیلی دکترها میگفتند یک کاری بکنید ایشان صحبت کند با مردم، که بشکند این روزهاش را، هر کاری حاج احمد آقا کرد نشد؛ مثلا حاج احمدآقا بساط جور میکرد که مثلا خانواده شهدا بیایند شعار بدهند، چون خانواده شهدا بودند، امام میآمد یک دستی تکان میداد و میرفت، ولی حرف نزدند. خیلی مهم است که آدم اینها را در اخلاقیات ببیند، اصلا امام را شما به عنوان یک «امام» ببینید نه فقط سیاست خارجه، اینکه این سمبل اجرای اسلام است در زمان حاضر – این اصلا ربطی به عصمت و اینها ندارد اشتباه نشود – ولی باید اینجوری نگاهش کنیم، مؤید از طرف خداوند، خودش را ساخته. یکی از جاهایی که امام صحبت کرده در رابطه با قطعنامه و مسئله کشتار حجاج، پیامی است که حضرت امام به حجاج میدهد در سل ۶۷؛ این پیام تقریبا از آخرین نوشتههای امام است، یک سال هم از حادثه کشتار میگذرد، کسی هم که حج نرفته، چون ما برائت را اصل میدانستیم ولی آنها نمیگذاشتند این کار انجام شود؛ این خیلی پیام خاصی هست. این در حالی است که انتفاضه دارد شروع میشود، امام به زیبایی ارتباط انقلاب و برائت از مشرکین و انتفاضه را با همدیگر نشان میدهند. بخصوص با آن برداشتی که از آیه نور سوره نور «مثل نوره کمشکة …» میکنند، میفرمایند: «آیا دنیا تصور میکند که این حماسه را چه کسانی سرودهاند و هم اکنون مردم فلسطین به چه آرمانی تکیه کردهاند که بیمهابا و با دست خالی در برابر حملات وحشیانه صهیونیستها مقاومت میکنند؟ آیا تنها آوای وطنگرایی است که از وجود آنان دنیایی از صلابت آفریده است؟ آیا از درخت سیاست بازان خودفروخته است که بر دامن فلسطینیان میوه استقامت، زیتون، نور و امید میریزد؟ اگر اینچنین بود اینها که سالهاست در کنار فلسطینیان و به نام ملت فلسطین نان خوردهاند. شکی نیست که این آوای الله اکبر است، این همان فریاد ملت ماست که در ایران شاه را و در بیتالمقدس غاصبین را به نومیدی کشاند و این تحقق همان شعار برائت است که ملت فلسطین در تظاهرات حج دوشادوش خواهران و برادران ایرانی خود فریاد رسای آزادی قدس را سر داد و مرگ بر امریکا، شوروی و اسرائیل گفت و بر همان بستر شهادتی که خون عزیزان ما بر آن ریخته شد… آرمید. آری فلسطینی راه گم کرده خود را از راه برائت ما یافت و دیدیم که در این مبارزه چطور حصارهای آهنین فرو ریخت و چگونه خون بر شمشیر و ایمان بر کفر و فریاد بر گلوله پیروز شد، و چطور خواب بنیاسرائیل در تصرف از نیل تا فرات آشفته گشت و دوباره کوکب دُریه فلسطین از شجره مبارکه لاشرقیة و لا غربیة ما برافروخت…
در ارتباط با مردم جهان و رسیدگی به مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نمائیم و این راه را باید از اصول سیاست خارجه خود بدانیم.»
ببینید این قضیه مستضعفین علیه مستکبرینی که امام در این پیام و جاهای دیگر فرمودند، این را الان خیلی قشنگ میتوانیم احساس کنیم و لمسش کنیم؛ اینهایی که میگویند ۹۹ درصد در مقابل یک درصد؛ حالا آیا میتوانیم این جبهه را متشکل کنیم؟ کار بزرگی است که باید بکنیم؛ تا حالا که نتوانستیم بکنیم.
پس این از وظایفی است که امام مشخص فرمودهاند؟
بله، امام بزرگترین تعالی روحیاش را در قضیه قبول قطعنامه یافت. میدانید که آقای هاشمی رفت خدمت امام، و به ایشان عرض میکنند که اجازه بدهید که من مسئولیت جنگ را بپذیرم؛ ولی امام اصلا جوابش را نمیدهند! رفتار حضرت امام اینجا خیلی درسآموز است.
با توجه به این که بحث فلسطین و نقش دستگاه دیپلماسی مطرح شد؛ الان در انقلابهای منطقه شما نقش امام را میبینید؟
حتما میبینیم! روش، روش حضرت امام است. شما انقلابهای قبلی را همه را مطالعه کنید، انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب چین، انقلاب الجزایر، کوبا؛ در تمام این انقلابها یک ارتش آزادی بخش تشکیل میشود از نخبگان، ممکن است ماهیتاش فرقهایی بکند، مثلا در روسیه کارگران هستند، در چین کشاورزان هستند، در الجزایر مجاهدین هستند؛ ولی یک ارتش آزادی بخش مثلا کارگران که بر ارتش تزاری پیروز میشود انقلاب هم پیروز میشود، درست است؟ ولی در ایران اینجوری نیست! خیلیها رفتند به حضرت امام پیشنهاد کردند که مثلا مبارزه مسلحانه یا چیزهای دیگر، ولی ایشان جواب ندادند؛ امام مردم را میلیون میلیون میآورد در صحنه، با انگیزه الهی، با نیت قربة الی الله، اینها که میآمدند در خیابان، همان اول که احساس میکردند ممکن است تیر بزنند و او شهید بشود، در خودش تعالی ایجاد میشد، اینطور بود که میلیون میلیون میآمد در خیابان و توپ و تانک و مسلسل دیگر اثر نداشت. یعنی یک تانک میتواند چند نفر را بکشد؟ مثلا صد نفر را، دویست نفر را بکشد؛ دیگر اگر یک میلیون نفر [میآمدند] تانک را تکه تکه میکردند! لذا این مدل مردم را در صحنه آوردن، تعیین کننده کردن، سرنوشت ساز کردن، این مدل انقلاب ماست. آن چیزی که شما در تحریر میبینید مدل انقلاب ماست، ببینید تا قبل از این، حرف از قدرت مردم زده میشد، حرف نقش مردم زده میشد، ولی واقعی نبود؛ مارکسیستها خیلی حرفها به نقل از تودهها زدند، ولی اصلا اینطوری نبود، اینها متکی بر یک ارتشی از نخبگان بود؛ ولی امام بود که در افراد تعالی ایجاد کرد، غیر از آن ایشان دین و سیاست، دنیا و آخرت، ماده و معنا را در هم آمیخت، حضرت امام به این سوال فلسفی زمان نیز جواب داد.
غربیها به این رسیدهاند که چیزی ورای ماده هم هست، ولی آخر که جمع بندی میکنند میگویند دین مسئله شخصی افراد و سیاست مسئله اجتماعی است. ما در ایران با اسلام ناب محمدی صلیالله و علیه و آله و سلم و تئوری ولایت فقیه – که همان اسلام ناب و اسلام کربلا و عاشورا و حضور امام زمان است- توانستیم ماده و معنا، دین و سیاست، دنیا و آخرت را با هم جمع کنیم، یکپارچه کنیم، و این را به دنیا ارائه کنیم، لذا جای پای حضرت امام در انقلابهای منطقه واضح است، چون اصلا روش، روشِ امام است.
بسیار خوب، با این تصویری که شما از امام ارائه فرمودید – امامی که محکم بر سر جنگ و تبعاتش ایستاده بود – چه شد که به یکباره قطعنامه و آتش بس را پذیرفت؟
وقتی که ما فاو را گرفتیم، کیسینجر تِز جنگ بدون برنده را داد، علی الخصوص آنها وقتی ترسیدند که امام گفت راه قدس از کربلا میگذرد، اینها ترسیدند امام پیشروی کند؛ اینجا بود که سلاح شیمیایی استفاده کردند، شهرها را زدند، ولی امریکاییها خواستند به امام نشان بدهند که تا انتها میایستند، لذا هواپیمای ما را زدند؛ آن وقت بعد از آن هم [امثال] ما نامه نوشتیم به امام که اگر میخواهیم بجنگیم این را میخواهیم و آن را میخواهیم و…
مسائل داخلی مثل نامههایی که به امام نوشته شد در روند پذیرش قطعنامه چقدر تاثیر داشت؟
همه را موثر میدانم، امام فهمید که ما دیگر آنهایی نیستیم که قبلا بودیم؛ امام میفرمود ما مکلف به وظیفه هستیم و وظیفه را باید انجام بدهیم، نتیجه وسایل مادی دارد، حاصل شد شد، نشد نشد! ما مکلف به وظیفه هستیم؛ مثلا در جنگ – البته من نبودم، ولی امثال من که پشتیبان جنگ بودند – خیلی میرفتیم توضیح میدادیم که الان چه مشکلاتی هست؛ حضرت امام میفرمود ما اگر جنگ را متوقف کنیم دو تا نعمت را از دست میدهیم، یکی نعمت جهاد و یکی نعمت شهادت در راه خدا. امام اینجور میدید، امام میدید همه آدمها که میمیرند، مهم این است که چه جوری در راه خدا ظاهر میشوند، امام با تمام این خلوصش توانست این گردنه قطعنامه را رد کند و خلوصش هست که باعث این موفقیت شد.
در مجموع تاثیر فشارهای خارجی را بیشتر میبینید یا مسائل داخلی را؟
داخلیها را!
پس تعبیر جام زهر امام درباره داخلیهاست ؟
بله؛ ببینید هر نظامی و هر سیستمی اگر داخلش منسجم باشد، از خارج نمیتوانند آسیب بزنند، ولی وقتی داخلش سست شد خودش فرو میریزد؛ کاری که غرب با ما میکند همین است، میخواهد از داخل ایدئولوژی ما را خراب کند، کاری کند که ملت در صحنه نمانند، کاری کند رابطه ملت و رهبری خدشهدار شود، این روش آنهاست، تهاجم فرهنگی برای این است. یک وقتی ما به خاطر خدا و شهادت و عشق و اینها جنگ میکردیم، من احساسم این است که بعد از فاو ما افتادیم دنبال دنیا، این در رفتارمان هم مشهود هست.
غیر از نامه مسئول وقت سپاه به امام، چیز دیگری هم بود که به امام منتقل شده باشد؟
این مبین یک روحی است که آن موقع حاکم شده بود؛ این کار یک نفر نیست که، یک کسی تصمیم بگیرد یک همچین نامهای بنویسد که همه بخواهیم توی سر او بزنیم! این چیزی است که آن موقع یک عدهای نشستند و جمع بندی کردند و برای امام نوشتند، و از این جنبه هم برای حضرت امام اهمیت داشت که این نامه، نامه یک نفر نیست.
پس کار، کار جمعی بود.
اصلا آن موقع یک تفکر بود؛ یعنی برای امام جنگ، قبل از این نامه و بعد از این نامه خیلی فرق میکند؛ معنی جنگ بعد از این یک جنگ دنیایی است، اما جنگ قبل از این یک جنگی است که امام میدید که انسانها را به تعالی میبرد.
این قضیه قبول قطعنامه بین مسئولین چگونه بود؟ مثلا آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان مسئول مستقیم جنگ، آقای محسن رضایی به عنوان فرمانده سپاه، …
نمیدانم، واردش هم نمیخواهم بشوم!
پس بدون اسم، احساسات خودشان چگونه بود؟
همه ناراحت بودند.
اما در خاطرات آقای هاشمی آمده که من خیلی خوشحال بودم که قطعنامه پذیرفته شد.
نمیدانم؛ اگر یک کسی دنباله این مردم باشد، اگر منبعث از این مردم است، باید آن طور باشد که گفتم؛ کسی که جنسش جنس مردم بود ناراحت بود، اگر ناراحت نبود از جنس مردم هم نبود؛ همه از اینکه امام شکسته شده ناراحت بودند، من احساس نمیکنم آقای هاشمی هم خوشحال بودند.
در قضیه پذیرش قطعنامه از مقام معظم رهبری، چیزی دیدید یا شنیدید؟
میدانم خیلی ناراحت بودند؛ ببینید اینهایی که نزدیک امام بودند خیلی سختشان بود که امام بشکند، ما نمیفهمیدیم آن موقع، که امام که الان دارد میشکند در واقع دارد تعالی پیدا میکند؛ من به شما گفتم، اصلا نامه گورباچف یکی از این جوابهایی است که خدا به ایشان داد و آبرویش را خرید، این نامه را جهان اهل سنت با نامههای صدر اسلام مقایسه میکند؛ وقتی پیام به گورباچف آمد به وزارت خارجه، ما همگی فکر کردیم که این را چگونه میشود به دست این ابرقدرت داد؟! نشستیم با هم مشورت کردیم – جالب است که دستنویس این نامه فقط سه، چهار جا خط خوردگی دارد، در حالی که ۵۰ صفحه نامه است – نشستیم دور میز، خلاصه وقتی همه معاونین وزارت خارجه و همه عقلهایمان ر روی هم ریختیم این شد که قدری صبر کنیم تا ببینیم تحولات به چه سمتی میرود، وقتی که تحولات به سمت شوروی رفت آن وقت نامه را بدهیم، الان زود است! از طریق حاج احمد آقا مطلب را به حضرت امام منتقل کردیم، امام فرمودند خیر، دیر هم شده، بدهند! واقعا این را وقتی سنیها میخوانند منقلب میشوند.
به عنوان سوال آخر، احساسات مردم درباره پذیرش قطعنامه چگونه بود؟
همه ناراحت بودند؛ ببینید امام صداقتش همه را کشته بود! همه بیش از اینکه برای خودشان ناراحت باشند برای امام ناراحت بودند، مردم میگفتند امام با آن صلابت تسلیم غربیها شد – نمی فهمیدیم که – اما امام تسلیم خدا شده بود؛ امام به این نتیجه رسیده بود که اگر این کار را نکند انقلاب نمی ماند، جمهوری اسلامی نمیماند.
نظر شما