به گزارش «نماینده»، مادر شهید مدافع حرم که خود از خانواده سادات است و در لابه لای کلامش با گفتن عمویم عباس عشق و ارادت او را به این خاندان به راحتی می توان، احساس کرد در گفت و گویی گرم و صمیمانه ضمن اشاره به خصوصیات بارز شخصیتی فرزندش، اظهار داشت: خدا را شکر از اینکه چنین سربازی برای عمویم و بی بی جانم حضرت زینب(س)در راه دفاع از حرم دادم و چه خوب فرزندم را خریداری کردند. تمام آرزویم این بود که سرباز عمویم باشد.
مادر شهید افزود: شهید مصطفی صدر زاده فرزند سوم خانواده بود و در زمان شهادت ۲۹ سال سن داشت و خود آن شهید نیز دو فرزند به نام های فاطمه که در زمان شهادت پدر هفت سال و محمدعلی، شش ماهه بودند که پدرشان در راه دفاع از حریم ولایت و حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
دوران کودکی و نوجوانی شهید صدر زاده
مادر شهید گفت: آقا مصطفی تا سن دو سالگی مانند همه بچه ها بازی های کودکانه خود را انجام می داد، خیلی هم پرجنب و جوش و فعال بود طوری که من همیشه نگران سلامتی او بودم و همیشه یک اتفاقی می افتاد و ختم به خیر می شد و این موضوع برای من و پدرش جالب بود که چرا این قدر اتفاقات سخت و سنگین برای مصطفی پیش می آید.
وی ادامه داد: یکی از این اتفاقات پرت شدن ایشان از طبقه دوم خانه در سن دو سالگی بود که هیچ اتفاقی برایش نیفتاد. تا اینکه در سن حدود سه سال و نیم بود که من و دیگر فرزندانم به اتفاق هم در خانه پدری طبق روال هر سال در دهه اول محرم که تکیه عزای امام حسین(ع) برپا می شد، برای شرکت در روضه پدر حضور داشتیم. در روز تاسوعای حسینی پسرم در هنگامه ظهر گفت که می خواهد در کوچه بازی کنند که به ناگاه منجر به تصادف با یک موتور سیکلت می شود. وقتی که خبر این حادثه را برایم آوردند، گفتند که منجز به مرگ او شده است و در همان حین که حالی بد داشتم در حالت نشسته، چشمم به کتیبه ای که یا ابوالفضل العباس(ع) بود، افتاد و همین که چشمانم غرق در این نام بود از او خواستم که او را نگه دارد تا سربازش کنم.
مادر شهید افزود: حدود ۱۰ دقیقه به اذان بود این اتفاق افتاد و در همان حین او را در آغوش کشیدم در حالی که سر و روی او خونی بود و پهلوی چپ او هم بر اثر تصادف آسیب دیده بود ناگهان چشمان خود را باز کرد و گفت حالم خوب است. وقتی که زمان شهادت ایشان را از دوستانشان سئوال کردم گفتند در همان نزدیکی اذان ظهر روز جمعه مصادف با تاسوعای حسینی و با زبان تشنه و در حال ذکر یا حیدر و یا ابوالفضل به درجه والای شهادت نائل آمدند و خوشحال شدم از اینکه حضرت ابوالفضل(ع) من را قابل دانست و به زیبایی فرزندم را خریداری کرد.
راه هایی که برای تکامل و خودسازی پیموده شد
وی با اشاره به اینکه نمی توانست مانع رفتن پسرش شود گفت: نمی توانستم مانع رفتن فرزندم شوم زیرا خود، او را برای سربازی عمویم نذر کرده بودم و زمانی که در عراق روز عاشورا بمب گذاری در حرم امام حسین(ع) به دست جنایتکاران صورت گرفته بود و منجر به شهادت خیلی از زائران ایرانی هم شد، ایشان در عراق بودند ما بعد از اینکه این خبر را دریافت کردیم منتظر تماسی او بودیم اما در همان حین با خود گفتم یا امام حسین(ع)، من دوست داشتم ایشان سربازتان شود نه زائر، چون نذرم سربازی بود.
وی ادامه داد: پسرم در دوران نوجوانی، در مسجد خیلی فعالیت می کرد و ارادت خاصی به خاندان اهل بیت(ع) داشت، با اینکه خود نیز تازه پانزده ساله بود اما به مسائل شرعی اشراف کامل داشت و کتاب های مفیدی را مطالعه می کرد و سعی او جذب کردن بچه هایی که با مسجد مانوس نبودند، بود و میگفت: هنر این است که بچه های که با حال و هوای مسجد بیگانه اند را به این سو بکشانیم.
مادر شهید صدر زاده با اشاره به فتنه سال ۸۸ گفت: مصطفی، در جریان فتنه ۸۸ دو مرتبه مورد ضرب و جرح قرار گرفت و حتی در یکی از موارد اجازه انتقالش را به بیمارستان نمی دادند و شدت صدمات بسیار بالا بود که برای ما قابل تشخیص نبود. اما از هدف خود دست بر نداشتند و راه های زیادی را برای خودسازی و تکامل پیموند.
شهید صدر زاده به دنبال گمشده خود می رود
وی در ارتباط با دوران تحصیلات شهید افزود: شهید صدرزاده، سابقه تحصیلات حوزوی در مشهد و سپس در نجف اشرف که با شهید بطحایی هم دوره بودند و بعد از شهادت ایشان به ایران باز گشت و آرام و قرار نداشت. انگار یک گمشده ای داشت که در پی آن بود. علی رغم اینکه به لحاظ محبت خانواده، همسر و فرزندان و شاید بهتر بگویم دختر شیرین زبانی که زبانش برای هر پدری حلاوت خاصی دارد او را از هدف والایش دور نکرد. همچنین از نظر مادی هم ایشان اشباع بودند. اما هدف والایی که ایشان دنبال میکردند فراتر از اینها بود او گمشده خود را در سوریه یافت.
مادر شهید ادامه داد: شهید صدر زاده ۸ بار در سوریه مجروح می شود و هر باری که به ایران می آمد برای ما عیان بود که مجروح شده است. در یکی از مجروحیت ها موجب شگفتی دکترها شده بود اینکه تیری به ناحیه پهلوی ایشان اصابت میکند، آسیبی به نخاع و ریه و دیگر اعضای بدن او وارد نمی شود.
وی گفت: آقا مصطفی ارادت خاصی به خاندان اهل بیت داشت و به درجه ای از یقین و اعتقاد رسیده بودن که برای هر کاری که می خواست انجام بدهد استخاره می کرد.
وی با اشاره به فعالیت های اقتصادی شهید صدر زاده گفت: فرزندم با سختی های فراوان یک گاوداری زده بود اما بعد از مدتی گاوداری مورد سرقت قرار گرفت و وقتی که به شوخی به ایشان می گفتیم که استخاره خوب بود، چرا اینگونه شد؟ پاسخ میدادند: شاید خدا خواسته ما را با این کار مشت و مال دهد و ما از پبامد آن بی خبر هستیم و شاید این درسی از راه های خودسازی و تحمل مشقتها برای ماست اگر چه ظاهر دنیایی خوشایندی نداشته باشد ولی برای آخرت مان خیریتی در کار است که ما از آن بی خبر هستیم.
بهشت را به بها میدهند نه به بهانه
مادر شهید صدر زاده بیان کرد: به دلیل اینکه پسرم با دوستانش به سوریه میرفتند و در این راه ابتدا به عراق بعد به سوریه میرفتند، در یکی از سفرها آنها را به عنوان جاسوس دستگیر و زندانی می کنند و همیشه نگران بودم و از او می خواستم که از طرف سپاه برود تا از سختیهایشان کاسته شود که قبول نمی کردند. گویا برای خود سازی و تکامل و رسیدن به معبود با خود این گونه عهد بسته بود که باید سخترین راه را انتخاب کند و برای رسیدن به هدف خدایی عزیزترین داشته و شاید هم نگاه محبت آمیز فرزند و شیرین زبانی های کودکانه دختر خردسالش هم مانع هدف نمی شود. برای عزیز شدن در درگاه خدا باید از همه تعلقات دنیوی چشم پوشید.
وی ادامه داد: شهید صدرزاده هم خود از نسل پس از انقلاب بود و به تعبیر امام خمینی(ره) همان نسلی که از آن به سرباز گهواره ها یاد کردند. یکی از خصوصیات بارز شهید که خیلی شاخص بود ارادت و اخلاص او به خاندان اهل بیت علیهم السلام و ایمان و توکل بود و به درجه ای از یقین رسیده بود و از شهادت خود در روز تاسوعا خبر میداد. وقتی که در روز اول محرم همان سال خمپاره به سنگر ایشان اصابت میکند دوستان ایشان می گویند: مصطفی شهید شده، که با صدایی رسا میگوید: من زنده ام، روز شهادت من در تاسوعاست. گویا شهادت نامه او با حضور خودش امضاء شده است. وقتی که خواب میبیند حضرت زهرا(س) به او می گوید: تا ظهر روز تاسوعا فرمانده لشگرم هستی و بعد از آن خود فرماندهی لشگر را ادامه می دهم.
مادر شهید صدرزاده گفت: همه اینها نتیجه سیقل خوردن در سختیها، موانع، زرق و برق زندگی است. او از سن پانزده سالگی و شاید هم کمتر این راه را آغاز کرد. وقتی که برای مسجد از همسایه کمک جمع آوری می کرد به او می گفتم با این سن نوجوانی که سن خاصی است ناراحت نمی شوی اگر در حین جمع آوری کمک برای مسجد تند رویی کنند؟ می گفت: گدایی کردن برای خدا لذت بخش است.
مادر شهید مدافع حرم خطاب به جوانان تصریح کرد: جوانان بر ای هر هدفی که دنبال میکنند باید به مرحله یقین و اعتماد و نتیجه کار برسند و حاصل کارشان خشنودی خدا باشد و اگر اینگونه باشد خداوند آنها را عزیز میدارد چون هیچ مانعی نمی تواند آنها را از رسیدن به هدف باز گرداند و فقط نگاه و سیره باید رنگ خدایی به خود بگیرد در آن صورت همه موانع شیرین خواهد بود.
نظر شما