«نماینده» شهید مصطفی چمران در سال ۱۳۱۱ در محله سرلک تهران متولد شد. وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه انتصاری محله پامنار و دوران متوسط را در دارالفنون و البرز گذراند. سال ۱۳۳۲ با رتبه ۱۵ در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد. او در تمام دوران تحصیل جزو شاگردان ممتاز بود. سپس با دریافت بورسیه تحصیلی به دانشگاه تگزاس A &M آمریکا رفت و درجه کارشناسیارشد را در رشته مهندسی برق کسب کرد. سپس برای اخذ درجه دکتری، در رشته پلاسمای فیزیک دانشگاه برکلی ایالت کالیفرنیا رفت و در آنجا نیز درخشید؛ به گونهای که پایاننامه او مرجع مقاله علمی در زمینه پلاسمای فیزیک شد.
وی در دهه ۶۰ در آزمایشگاههای بِل و همچنین آزمایشگاه پیشران جت ناسا استخدام شد، اما پس از واقعه خونین ۱۵ خرداد با عزیمت به مصر، اولین پایگاه آموزشی جنگهای مسلحانه را راه انداخت. وی در زمان جمال عبدالناصر به مدت دو سال فنون جنگهای چریکی را در مصر آموخت.
چمران پیش از آن نیز در مبارزات سیاسی دوران مصدق از دوره چهاردهم مجلس شورای اسلامی تا ملی شدن صنعت نفت شرکت فعال داشت و در ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ یعنی چهار ماه بعد از کودتای چکمه، یکی از کسانی بود که به حضور نیکسون در ایران اعتراض کرد.
وی در سال ۱۳۵۰ به دعوت امام موسی صدر به لبنان رفت و به فعالیتهای چریکی فرهنگی پرداخت و در همین زمینه به مدت هشت سال مدیریت مدرسه صنعتی جبل عامل را بر عهده گرفت.
چمران همچنین در کنار امام موسی صدر، سازمان چریکی عمل را تأسیس کرد. چمران پس از پیروزی انقلاب، بدون آنکه تصمیمی برای ماندن در ایران داشته باشد، برای دیدار با امام خمینی (ره) به ایران آمد اما به دستور امام (ره) در ایران ماند و عهدهدار مسئولیتهای انقلابی شد.
دکتر چمران در سال ۵۸ نقش بیبدیلی در پایان بخشیدن به غائله دموکراتها و جداییطلبان در کردستان ایفا کرد و پس از فروکش کردن حوادث کردستان، از سوی بنیانگذار کبیر جمهوری اسلامی، به وزارت دفاع منصوب شد. همچنین در اردیبهشت ۵۹ بار دیگر طی حکمی از سوی امام (ره) به سمت مشاور ایشان در شورای عالی دفاع ملی منصوب شد.
او همچنین در کنار کارهای چریکی، مسئولیت پارلمانی را هم تجربه کرد و به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی به ایفای نقش پرداخت. شاید مهمترین تصویری که از دوران نمایندگی او در ذهن مردم مانده باشد، دفاع جانانهاش از ارتش و مخالفت با انحلال آن است.
وی برخلاف نظر تعدادی از نمایندگان مجلس از جمله حسن روحانی با انحلال تیپ نوهد ارتش که در عملیاتهای مختلف نظیر پاکسازی کردستان و مقابله با جداییطلبان، رشادتها و توانمندیهای خوبی از خود بروز داده بودند، مخالفت ورزید.
برای بررسی بیشتر زوایای مختلف شخصیت و زندگی شهید چمران به پای گفتگوی برادرش مهدی چمران نشستیم.
متن کامل این گفتگو به شرح زیر است:
از زندگی و شرایط دکتر چمران قبل از انقلاب بگوئید؟
مصطفی چمران در ۱۰ مهر ۱۳۱۱ در خانه ای در محله چارسو متولد شد و دوره دبستان را در انتشاریه گذراند و بعد به دبیرستان دارالفنون رفت و به دلیل اینکه شاگرد اول بود به توصیه یکی از معلمان به دبیرستان البرز رفت. دبیرستان البرز در آن زمان بهترین مدرسه بود و رقم بالای شهریه داشت اما از شاگردان اول، شهریه دریافت نمی شد. مصطفی در آن جا هم شاگرد اول شد و در کنکور دانشکده فنی دانشگاه تهران جزء ۱۵ نفر اول بود که به این دانشگاه راه یافت.
پدرمان یک مغازه جوراب بافی داشت. برادر بزرگمان عباس چمران بود که شاگرد اول دانشکده فنی تهران بود و بعد به آمریکا رفت و در دانشگاه جان هاپکینز درس خواند و بعد از بازگشت به تهران، دانشکده برق دانشگاه صنعتی شریف را تأسیس کرد. برادر دوم ما مرتضی نام داشت که دکترای الکترونیک در پزشکی داشت و هر دوی اینها چند ماه بعد از شهادت مصطفی، فوت کردند.
مصطفی به دلیل اینکه شاگرد اول بود برای ادامه تحصیل به آمریکا اعزام شد. ۱۴ سال در آمریکا تحصیل و زندگی کرد و در این مدت به فعالیت های سیاسی پرداخت اما چون یک دانشمند برجسته بود کار چندانی با او نداشتند. بعد از مدتی مصطفی به این نتیجه رسید که از سیستم مبارزه پارلمانتاریسمی کار به جایی نمی رسد به همین دلیل به فکر مبارزه مسلحانه افتاد و برای اینکه بتواند مبارزه کند و مبارزه نیز نیاز به علم داشت به الجزایر آمد، در آنجا توسط آیت الله طالقانی که در جوانی استاد او بود به جمال عبدالناصر معرفی شد و ناصر از او دعوت کرد به مصر برود و چمران هم به صورت محرمانه به نحوی که ساواک و CIA متوجه نشوند به مصر رفت و دو سال در آنجا آموزش های نظامی کامل دید و در آن زمان به فلسطینیان و ایرانیانی که برای آموزش نظامی به مصر می آمدند، آموزش می داد.
بعد از فوت جمال عبدالناصر و روی کار آمدن سادات، چون روش سادات متفاوت بود، مصر را ترک کرد و به اروپا رفت و بعد از مدتی توسط امام موسی صدر به لبنان دعوت شد و به همراه خانواده به لبنان رفت. البته در مصر و الجزایر هم خانواده او همراهش بودند.
دانه های مقاومت اسلامی امروز را دکتر چمران قبل از انقلاب اسلامی در لبنان غرس کرد
مصطفی در لبنان حرکت های بسیار جدی و مهمی را آغاز کرد که به جرأت می توان گفت دانه های مقاومت اسلامی امروز را، او آن زمان در لبنان غرس کرد. او سازمان حرکت محرومین و بعد از آن حرکت امل را به وجود آورد و نیروهایی را آموزش داد. مصطفی، شیعیان لبنان را مسلح کرد و همین نیروها مقابل اسرائیل ایستادند و اولین تانک های اسرائیل را در طول تاریخ همین نیروها منهدم کردند که عکس های آنها وجود دارد و حاج احمد خمینی در سفری که به لبنان داشتند در ارتفاعات تله مسعود در نزدیک بنت جبیر با این تانک های سوخته اسرائیل عکس یادگاری گرفته است.
دکتر چمران مدتی که در لبنان حضور داشتند با فالانژها، کمونیست ها و چپ های فلسطینی و لبنانی و همچنین عوامل رژیم شاه که تعدادی روحانی بودند و توسط شاه خریداری شده بودند و یا جاسوسانی که از ایران فرستاده شده بودند، می جنگید.
او در دوران ۸ سال مبارزاتی که در لبنان داشت، تنها بود و فقط دولت سوریه و حافظ اسد بود که با او همکاری می کرد. ۸ روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با یک گروه ۹۲ نفره از علما و سیاسیون مبارز مسلمان به ایران آمد و به دیدار امام خمینی رفت.
من در آن زمان ۳۷ سال داشتم و چندباری برای دیدار مصطفی به لبنان رفته بودم. آخرین باری که به دیدارش رفتم، با هم به محضر امام رفتیم، زیرا امام را به آنجا تبعید کرده بودند و قبل از آمدن امام به ایران در کمیته استقبال بودم و در دو کمیته فرهنگی و نظامی فعالیت داشتم که مسئولیت کمیته فرهنگی با آقای خامنه ای و کمیته نظامی نیز آقای رفیق دوست بود. بعدها کمیته استقبال از امام به کمیته تبدیل شد. بعدها به نخست وزیری رفتم و با آمدن مصطفی تا آخرین لحظات همیشه همراه او بودم.
اینکه یک نفر در شرایط بسیار مناسب، با تحصیلات و امکانات و در یک کشور پیشرفته مشغول زندگی و کار باشد، چه می شود که این شرایط و زندگی را رها می کند و به دنبال اهداف و آرمان هایش می رود؟
مصطفی می توانست در آمریکا یک زندگی بسیار راحت و در سطح بالایی داشته باشد اما برای دنبال کردن آرمان و اعتقادش آن شرایط را رها کرد
مصطفی می توانست در آمریکا یک زندگی بسیار راحت و در سطح بالایی داشته باشد چون یک دانشمند سطح بالا بود و برای تدریس به دانشگاه با درجه فوق پروفسوری دعوت شد اما او گفت کار پژوهش را بیشتر دوست دارم و به یک موسسه پژوهشی مرتبط با ناسا رفت و در آنجا مشغول به کار شد. ولی آنجا هم به دنبال مسائل دنیوی نبود و همه درآمدش را برای اهدافش هزینه می کرد. حتی چند سال در دو کاروان که در حیاط خانه پدری همسرش در کالیفرنیا بود، زندگی می کرد. مصطفی اصلا به دنبال زندگی تجملی نبود و در دوران دانشجویی به دلیل فعالیت های سیاسی ضد شاهنشاهی که داشت و به نوعی علمدار مبارزات ضد رژیم در آمریکا بود، بورس تحصیلی اش را قطع کردند تا مجبور به همراهی با رژیم شاه و عقب نشینی از فعالیت های سیاسی شود اما او به راه خود ادامه داد.
مسئله ای که مطرح است بحث رابطه دکتر چمران با نهضت آزادی است. آیا شهید چمران نهضت آزادی را همراهی کرد یا در مقابل مشی نهضتی ها ایستاد؟
مصطفی انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا را شکل داد، این انجمن دست ساواکی ها بود که مصطفی آن را از آنها گرفت و خودش به عنوان رئیس آن انتخاب شد. همچنین انجمن اسلامی دانشجویان ایران را تشکیل داد که هنوز هم هست. البته انجمن دانشجویان مسلمان را نیز با شرکت همه دانشجویان کشورهای مسلمان تشکیل داد. همچنین کنفرانس دانشجویان ایرانی را درست کرد تا زمانی که در آمریکا بود، مسئولیتش بر عهده خود ایشان بود.
از دکتر چمران دست نوشته و فعالیتی به نام نهضت آزادی نداریم؛ زمانی هم به ایران آمد یادم هست که دقیقا گفت دوران این احزاب سپری شده است
به طور کلی وقتی در ابتدا به آمریکا رفته بود چون نهضت مقاومت ملی و جبهه ملی هنوز ادامه داشت چیزهایی با عنوان نامه جبهه می نوشت اما وقتی نهضت آزادی تشکیل شد، او به لبنان آمده بود و درگیر مسائل جنگ داخلی و مشکلات شده بود. البته اسم آن را شاخه خارجی نهضت آزادی گذاشته بودند ولی می توان گفت هیچ گونه فعالیتی نداشت. اگر چه ممکن است دکتر یزدی زمانی که در خارج بوده این کارها را می کرده اما از دکتر چمران دست نوشته و فعالیتی به نام نهضت آزادی نداریم. زمانی هم که به ایران آمد یادم هست که دقیقا گفت دوران این احزاب سپری شده. این عین جمله اوست که تأکید داشت این احزاب خیلی خوب بودند و با اعضای آنها بسیار دوست و صمیمی بود. آقای بازرگان استاد او بود و مصطفی بسیار به او علاقه داشت و احترام می گذاشت ولی در مورد عقاید و جایی که به سیستم های فکری و اعتقادی و عملیاتی می رسید، او خودش را آن گونه نمی دانست که هرچه آنها بگویند انجام دهد. همانگونه که همراه هیئت دولت برای استعفا به قم نزد امام نرفت و یا آن نامه ای که آنها نوشته بودند را امضاء نکرد.
چرا دکتر چمران تصمیم گرفت از لبنان به ایران بیاید و ماندگار شود؟
در دیدار مصطفی و همراهانی که از لبنان به ایران آمده بودند، امام به او گفت که در ایران بمان. او با یک ساک دستی آمده بود و می خواست برگردد و می گفت امام موسی صدر ربوده شده و شرایط لبنان خوب نیست؛ دکتر از لبنان و امام موسی صدر با امام صحبت کرد و امام به دکتر چمران گفت که در ایران بمان. اگر ایران درست شود لبنان و جاهای دیگر هم درست خواهد شد. مصطفی هم در ایران ماند و دیگر از ایران خارج نشد. حتی همسرش که از لبنان به تهران آمده بود را من از فرودگاه به نخست وزیری بردم و وسایل زندگی اش را با یک کامیون به ایران فرستادم.
دکتر یزدی به عنوان معاون نخست وزیر در امور انقلاب در حوادث کردستان، زاهدان و گنبد موفق عمل نکرد
دکتر چمران چند ماه اولی که به ایران آمده بود شغلی نداشت و بیشتر در دانشگاه شریف، تهران، پلی تکنیک و شهر مشهد و اصفهان سخنرانی می کرد و من همیشه همراهش بودم. اولین مسئولیت او معاون نخست وزیر در امور انقلاب بود که بعد از دکتر یزدی که به وزیر امور خارجه شده بود به این سمت منصوب شد. در زمان دکتر یزدی به نظر من ایشان در حوادث کردستان، زاهدان و گنبد موفق نبودند و بیشتر وقت تلف می کردند. با رفتن ایشان به وزارت خارجه، دکتر چمران به جای ایشان آمدند و ما اسم آن دفتر را، دفتر انقلاب گذاشتیم و کارهای بسیار مهمی در آنجا انجام دادیم.
نحوه مدیریت دکتر چمران در غائله کردستان و پاوه چگونه بود؟ آیا ایشان مشی مبارزه را داشتند یا بر مواضع سازشکاری تاکید داشتند؟
اولین حادثه ای که دکتر چمران در آن با قدرت حضور یافت، موضوع یک پاسگاه مرزی در آذربایجان غربی بود که حزب دموکرات کردستان به رهبری قاسم لو به آنجا حمله کردند و دو یا سه سرباز را به شهادت رساندند و پلی که ریل راه آهن از روی آن عبور می کرد را ویران و ارتباط با آن منطقه را قطع کردند. دکتر چمران به ارومیه رفت تا از لشگر ۶۴ نیرو بگیرد و این مسیر را باز کند.
«فلاحی» هم که آن زمان فرمانده نیروی زمینی بود همراه او رفت. فرمانده لشگر ۶۴ زرهی «زهیرنژاد» بود که بازنشسته بود و دوباره به کار دعوت شده بود. زهیر نژاد هرچه تلاش کرد نتوانست یک گروه تانک را آماده حرکت برای مقابله با دموکرات ها کند. کسی نمی آمد همه می ترسیدند و می گفتند اگر ما برویم، فردا ما را می گیرند و مانند کسانی که در زمان شاه بودند و در زمان انقلاب، اعدام شدند ما را هم اعدام می کنند. این نشان می دهد همه نسبت به آینده انقلاب نگران بودند و فکر می کردند یک ماه دیگر انقلاب تمام می شود و دوباره شاه بر می گردد و انقلابی ها را اعدام می کند. گروه های چپ، کمونیست ها، دموکرات ها که در ارتش نفوذ داشتند، اعلامیه هایی شبانه به خانه ارتشی ها می ریختند و تهدید می کردند که اگر با انقلابی ها همکاری کنید بعدا اعدام می شوید.
دکتر چمران با یک کار اطلاعاتی، کسانی که اعلامیه ها را می نوشتند پیدا کرد و در صبحگاه درجه های آنها را کند و تحویل دادگاه داد. این شد که نیروها آماده شدند و به سمت پاسگاه حرکت کردند. مسئله جالبی که وجود داشت این بود که دکتر چمران با اسلحه جلوی تانک ها حرکت می کرد و می جنگید و این گونه بود که توانستند غائله را به اتمام برساند و بازگردند. بعد از آن حادثه مریوان رخ داد. دکتر به مریوان رفت و یک هفته ای آنجا بود. حزب دموکرات و کوموله ها در آنجا جنایات زیادی کردند. فکر کنم ۷ یا ۸ پاسدار را سر بریده بودند و شهر به هم ریخته بود. دکتر چمران بزرگان شهر را جمع کرد و با منطق و استدلال با آنها صحبت کرد؛ دموکرات ها می گفتند سپاه باید از این جا بیرون برود. مصطفی هم به آنها می گفت شما هم بیرون بروید. خلاصه تصمیم گرفته شد نیروهای مسلح غیر رسمی از آنجا خارج شوند. بعد از آن حادثه پاوه پیش آمد؛ ضد انقلاب که دید در مریوان موفق نیست به پاوه رفت و با ۱۲ هزار نفر پاوه را محاصره کردند.
ضدانقلاب بیمارستان را که اول شهر بود تصرف و پاسدارانی که در آنجا بستری بودند را بیرون آورده و در حیاط تیرباران و بعد از آن مثله کرده بودند به گونه ای که زمان دفن نمی شد آنها را انتقال داد.
دکتر چمران با چه عنوان و مسئولیتی در پاوه حضور یافته بودند؟
مصطفی به عنوان معاون نخست وزیر در امور انقلاب در آنجا حضور یافته بود اما زمانی که فرمان امام صادر شد فرمانده آنجا شد. دکتر چمران در ابتدا می خواست با مذاکره غائله را حل کند و به دلیل اینکه نمی شد با اتومبیل به آنجا رفت سعی کردند با یک نفربر به آنجا بروند اما هیچ کس حاضر نشد آنها را به آنجا ببرد. آنها می گفتند پاوه از دست رفته به همین دلیل دکتر چمران و فلاحی و ابوشریف که آن موقع فرمانده سپاه بود سعی کردند با هلی کوپتر به پاوه بروند.
البته ابوشریف با آنجل نیامد و در کرمانشاه ماند؛ او می گفت من می خواهم نیرو جمع کنم و در کل اصلا به پاوه نیامد اما بعدها گفت من در پاوه بودم. به هر حال دکتر چمران و فلاحی با هلی کوپتر به پاوه رفتند و وسط حلقه محاصره به دلیل آنکه هلی کوپتر نمی توانست روی زمین بنشیند به صورت راپل پایین آمد. ۲۴ ساعت آنجا ماندند، هلی کوپتر بعدی مقداری غذا برای آنها آورد اما از نیرو خبری نبود و دکتر هم عصبانی شد که چرا نیرو نیامد. آنجا ۲۵ پاسدار و کرد محلی، ۲۲ پاسدار که از شهرهای دیگر بودند که نصف آنها هم زخمی شده بودند و ۸ ژاندارم هم در پاسگاه ژاندارمری در محاصره گیر کرده بودند و نمی توانستند بیرون بیایند.
هلی کوپتر سومی که مهمات برای آنها آورده بود زمانی که می خواست زخمی ها را انتقال دهد بر اثر اصابت گلوله با کوه برخورد کرد و از کنترل خارج و منفجر شد که ماوقع به صورت مفصل توسط خود دکتر چمران نوشته شده و در کتاب کردستان آمده است.
در غائله پاوه اولین باری بود که امام طی پیامی خود را فرمانده کل قوا می خواندند؛ یعنی فرماندهی را از مهندس بازرگان گرفته بودند و خودشان به عنوان فرمانده کل قوا اعلام کردندشب خبرگزاری های خارجی اعلام کردند که چمران درپاوه کشته شده و ما هم هیچ راه ارتباطی با آنها نداشتیم. ۱۲ شب بود که با ناراحتی و گریه و شاید بی ادبی و جسارت با حاج احمد آقا تماس گرفتم و گفتم شما خوابیده اید در صورتی که پاوه در این شرایط است و همه دارند قتل عام می شوند، حاج احمد آقا خدمت حضرت امام می روند و امام هم در سحرگاه به عنوان فرمانده کل قوا پیام می دهند.
این اولین باری بود که امام خود را فرمانده کل قوا می خواندند. یعنی فرماندهی را از مهندس بازرگان گرفته بودند و خودشان به عنوان فرمانده کل قوا اعلام کردند؛ همه نیروهای مسلح بدون نیاز به دستور فرمانده بالاتر باید خود را به پاوه برسانند و غائله پاوه را ختم کنند و اگر کسی خلاف کند با او رفتار انقلابی خواهم کرد. وقتی این پیام ساعت ۷ صبح از رادیو پخش شد، غوغایی به پا کرد و همه آنهایی که شهر پاوه را محاصره کرده بودند فرار کردند.
دکتر چمران و نیروهای که آنجا بودند با شنیدن این پیام و حتی قبل از اینکه یک نیروی کمکی به پاوه برسد همه نیروی ضدانقلابی را فراری دادند و پاوه را آزاد کردند. اولین نیرویی که به پاوه اعزام شدند همین تیپ نوهد بودند که از پایگاه حر به فرودگاه رفته و با هواپیما به سمت کرمانشاه اعزام شدند که بعدازظهر به آنجا رسیدند. کسانی هم که زمینی رفته بودند بعدازظهر به پاوه رسیدند و شب در پاوه جشن گرفتند اما دکتر سرگرم جشن نشد و شبانه برنامه رفتن به نوسود را چید.
او معتقد بود باید مرز را پاکسازی کرد و فردای آن روز با تیپ نوهد و دیگر نیروهایی که به پاوه آمده بودند به سمت نوسود رفتند و توانستند آنجا را آزاد کنند. بعد از آن به سمت بسطام رفتند و بعد هم به بانه آمدند. آن زمان بانه در دست برادر شیخ عز الدین بود. زمانی که دکتر چمران و نیروهای انقلاب به آنجا رسیدند همه آنها فرار کردند. بعد از آن به سردشت رفته و تا مرز عراق پیش رفتند و تانک هایی که از پادگان های مهاباد توسط دموکرات ها غارت شده بود از نقطه صفر مرزی برگرداندند و این منطقه در مدت ۱۵ روز به صورت کامل پاکسازی شد و غائله کردستان پایان یافت.
شهید صیاد شیرازی یکی از کسانی بود که به سردشت رفت و از آنجا به شدت مرید دکتر چمران شد. او می گفت جنگ آن چیزی است دکتر چمران انجام می دهد و ما تا به حال جنگ نکرده ایمدر همین موقع آیت الله طالقانی فوت کردند و دکتر چمران که در سردشت بودند با شنیدن این مساله به تهران آمد و حفاظت از منطقه را با اصرار ارتش و ژاندارمری بر عهده آنها گذاشته شد. شهید صیاد شیرازی یکی از کسانی بود که به سردشت رفت و از آنجا به شدت مرید دکتر چمران شد. او می گفت جنگ آن چیزی است دکتر چمران انجام می دهد و ما تا به حال جنگ نکرده ایم. صیاد شیرازی یکی از فرماندهانی است که دکتر چمران به شدت به او علاقه داشت و اگر آن ویدئو را دیده باشید دکتر چمران به شدت در مجلس از ارتش و صیاد شیرازی دفاع می کند.
بعد از حادثه پاوه دکتر چمران به قهرمانی در جامعه تبدیل شد؛ البته واقعا هم کار بزرگی کرده بود، اما خود دکتر در دست نوشته هایش دارد که در لبنان من هر شبم یک پاوه بود؛ یعنی آنقدر لبنان سخت بود که هر شب مانند پاوه برای من بود.
بعد از آمدن به تهران امام ایشان را خواست و او را به وزارت دفاع منصوب کرد. این انتخاب با استقبال بسیاری رو به رو شد، اما مدنی که قبل از آن وزیر دفاع و در نیروی دریایی هم بود در بندرعباس سر و صدا کرد و بعدا مجبور شدند او را که از جبهه ملی کنار بگذارند. دکتر چمران در وزارت دفاع کارهای اصلاحی خود را پیش برد و وزارت دفاع که با همان قانون های قبل اداره می شد و پاکسازی هم نشده بود را پاکسازی کرد. البته تعدادی را آقای خلخالی گرفته و اعدام کرده بود، اما در داخل ارتش هیچ اقدامی انجام نشده بود. دکتر چمران یک سیستم موی رگی در تمام کشور ایجاد کرد و برای پاکسازی از نیروهای متدین و معتقد مانند صیاد شیرازی استفاده کرد.
ماجرای اختلاف آقای روحانی و شهید چمران در مجلس چه بود؟
دکتر چمران در زمانی که وزیر دفاع بود قوانین نظامی را عوض کرد و تبعیض ها را از بین برد اما یک مقداری از این کارها باید در مجلس تصویب می شد، پس به او پیشنهاد شد برای اصلاح امور از پایه به مجلس برود. او علاقه زیادی به مجلس نداشت و می خواست در وزارت دفاع کار کند ولی طبق قانون اساسی جدید وزارت دفاع جز پشتیبانی نیروها کار دیگری نداشت. وقتی این سیستم پیش آمد دکتر در انتخابات مجلس شرکت کرد و به دلیل محبوبیت و شهرتی که داشت با کمترین تبلیغات در همان دوره اول به مجلس رفت.
دکتر چمران وقتی به مجلس رفت همزمان شد با کودتای نوژه؛ کودتای نوژه توسط تیپ نوهد قرار بود، انجام شود. بعد از این یک فضایی در کشور شکل گرفت که البته این فضا را منافقین به وجود آوردند که ارتش باید منحل شود و ارتش ملی باید ایجاد شود. البته آن موقع منافقین نبودند و مجاهدین خلق بودند که به قول آقای بازرگان نور چشم او بودند و همه به آنها علاقه داشتند؛ منهای یک عده ای که آنها را خوب می شناختند.
در بین مردم راه افتاده بود که این ارتش، ارتش شاهنشاهی است و به درد نمی خورد و باید ارتش خلق ایجاد شود. آنها به دنبال انحلال ارتش بودند اما در ۲۹ فروردین امام آن دستور را دادند و جلوی اقدام آنها را برای انحلال ارتش گرفت. به فرمان امام ارتش با سازوبرگ نظامی در خیابان ها رژه رفت اما آنها با این وجود هم بی خیال نمی شدند تا اینکه کودتای نوژه پیش آمد که توسط افسران ارتش این نقشه آنها به آیت الله خامنه ای و دکتر چمران خبر داده شد و شبانه همه عوامل دستگیر و کودتا شکست خورد.
بعد از این فشارها بر این بود که تیپ نوهد منحل شود. آنها می گفتند نوهدی ها در انگلستان و اسرائیل دوره دیده و طرفدار شاه هستند اما دکتر چمران که با تویپ نوهد در پاوه و سردشت با ضد انقلاب جنگیده بود می دانست آنها بسیار با شهامت، رشید و کاربلد هستند که به دکتر چمران هم علاقه مندند و حیف است که این نیرو کاربلد و ورزیده، منحل شود.
دکتر چمران می گفت این نیروها را پاکسازی می کنیم. چرا باید این سرمایه را از بین ببریم و این تیپ را منحل کنیم. آقای روحانی آن موقع تحت تاثیر جوی بودند که وجود داشت. ایشان هم خودش در عقیدتی سیاسی ارتش بود. نماینده مجلس هم بودند و گفتند که تیپ نوهد باید منحل شود. این شد که دکتر چمران می رود و در مجلس همانگونه که در فیلمی که پخش شد دیدید آن پاسخ ها را داد و در مقابل تلاش ها برای منحل کردن تیپ و اینکه اعضای تیپ را اعدام کند، ایستاد. دکتر چمران گفت ما یک ارتش قوی داریم. باید این ارتش را مکتبی کنیم و بسازیم. این مسئله و سخنرانی دکتر طولانی تر از این هاست که در این فیلم دیدید. آقای آیت که شهید هم شدند به دکتر چمران گفت تو هم وزیر دفاع هستی هم نماینده مجلس که دکتر چمران می گوید که من نمی خواهم وزیر دفاع شوم. یک وزیر دفاع انتخاب کنید. چون وزیر دفاع نیست؛ من نمی توانم مسئولیت و جایگاه را قانونا خالی بگذارم. این فیلمی که پخش شد بخشی از مسائل و مطالبی که در آن جلسه مطرح شده است.
یکی از مسائلی که گفته شده آموزش نیروهای اولیه سپاه توسط دکتر چمران در سعدآباد است؛ شهید چمران در این زمینه چه اقداماتی انجام دادند؟
دکتر چمران بعد از بازگشت به ایران و قبل از اینکه معاون نخست وزیر شود، او را به عنوان مسئول آموزش هسته اولیه سپاه انتخاب کردند. یک گروه وظیفه تشکیل سپاه را برعهده داشتند که ۸ نفر بودند. از دولت، دکتر یزدی؛ از سپاه، ابوشریف؛ از ارتش سرهنگ ایزجی و آقای لاهوتی هم به عنوان روحانی حضور داشتند البته فکر کنم آقای دوزدوزانی هم بودند. اینها شورای مرکزی سپاه را تشکیل دادند. دکتر چمران برای تشکیل سپاه به شهرهای مختلف سفر کرد. مثلا به مشهد رفت و با آقای طبسی صحبت کرد که به چه شکل سپاه را در مشهد شکل دهد. به اصفهان هم سفر کرد. دکتر چمران در شورای مرکزی سپاه بود و آن گروهی که در سوریه به آنها آموزش نظامی داده بود را به عنوان دستیاران خودش به پادگان سعدآباد برود و اعلام کردند سپاه نیرو می گیرد و در جاهای مختلف مانند میدان سپاه امروزی که پادگان عشرت آباد بود یا همین محل کنونی دانشگاه امام حسین که هنگ جوانان بود و ارتش آن را ساخته بود نیرو جذب می کرد. البته درگیری میان آقای قرنی و دکتر یزدی بر سر هنگ جوانان وجود داشت و آقای قرنی می گفت که ما اینجا را نیاز داریم اما آن محل در اختیار سپاه باقی ماند.
دکتر چمران آموزش نیروهای اولیه سپاه را در اسفند ۵۷ و قبل از عید آغاز کرد و حتی شب عید در همان جا پیش نیروهای در حال آموزش ماند و به خانه نیامد. او دو دوره در آنجا آموزش داد و تعداد زیادی از فرماندهان سپاه و کسانی که شهید شدند پیش او در آنجا آموزش دیدند. دکتر می گفت آموزش نظامی بدون ایدئولوژیک فایده ای ندارد. بنابراین هر شب سخنرانی می کرد و یک مسئله ای را مطرح می کرد تا بچه ها از لحاظ اعتقادی قوی شوند. زمانی که به معاونت نخست وزیری رفت آموزش ها را رها کرد و پایگاه که نامش، امام علی شده بود را به سپاه واگذار کرد. دکتر چمران قدرت جذب و ساماندهی عجیبی داشت و هر جا می رفت جوانان را جذب و ساماندهی می کرد. در آمریکا، اروپا، مصر و لبنان نیروهای جوان را جذب و آموزش داده بود.
اوایل سال ۵۹ که احساس کرد جنگی در پیش است، اعلام کرد صدام می خواهد به کشور ما حمله کنند اما خیلی ها باور نمی کردند؛ بنابراین او به شورای انقلاب رفت و از شورا اجازه گرفت که یک لشکر ۱۰ هزار نفری ویژه تشکیل دهداوایل سال ۵۹ که احساس کرد جنگی در پیش است، اعلام کرد صدام می خواهد به کشور ما حمله کنند اما خیلی ها باور نمی کردند؛ بنابراین او به شورای انقلاب رفت و از شورا اجازه گرفت که یک لشکر ۱۰ هزار نفری ویژه تشکیل دهد. او می گفت فرماندهان این نیرو از افسران متعهد ارتش باشند و نیروهای آن، مردمی. تا در کنار هم بتوانند به خوبی کار کنند و آموزش را هم قبل ازجنگ در پادگان لشکرک آغاز کرد. اولین گروه نزدیک هزار نفر بودند را تربیت کرد و زمانی که جنگ آغاز شد در ابتدا با حدود ۷۰ نفر با هواپیمای سی ۱۳۰ که آقای خامنه ای هم بود به اهواز رفتند. این نیروهایی که در تهران هم بودند هم بعد از اتمام آموزش به جبهه اعزام شدند. در طول جنگ در پادگان حر یا همان باغ شاه سابق ۱۰ دوره آموزش برگزار شد تا این نیروها در جنگ های نامنظم شرکت کنند.
دکتر چمران موسس ستاد جنگ های نامنظم در خوزستان بودند. اقدامات این ستاد چگونه بود و چه دستاوردهایی داشت؟ با توجه به اینکه این ستاد توسط شهید چمران و آیت الله خامنه ای راه اندازی شد، آیا شهید چمران و آیت الله خامنه ای با یکدیگر در این زمینه گفتگویی داشتند؟
جنگ که شروع شد دکتر چمران مجلس را رها کرد و به خدمت امام رفتند. هنگامی که جلوی در رسیدند حضرت آقا هم آنجا بود و از دکتر چمران پرسید کجا می خواهید بروید؟ او هم پاسخ داد به اهواز می خواهم بروم و جنگ ها چریکی راه بیاندازم. برای اینکه ارتش به دلیل اتفاقاتی که رخ داده آمادگی لازم را ندارد و تا شش کیلومتری اهواز عقب آمده و چیزی نمانده که اهواز هم به دست دشمنان بیافتد.
آقا هم گفتند که من نیز تصمیم دارم به شمال خوزستان برویم، جایی که نزدیک دزفول و استان لرستان است، زیرا لرها مسلح هستند و می توانیم از آنها استفاده کنیم. دکتر چمران نیز گفت تعداد آنها کم است و سلاح هایشان قدیمی است. من به اهواز می روم، زیرا اگر اهواز سقوط کند همه خوزستان سقوط می کند و شرایط بسیار خطرناک است. اگر بتوانیم اهواز را نگه داریم خوزستان را هم حفظ می کنیم.
آقا هم گفتند با هم می رویم. با هم به اهواز رفتند و اهواز را مقر اصلی قرار دادند اما به تمام خوزستان حتی خرمشهر نیز نیرو فرستاند. در این سفر حدود ۷۰ نفر با سلاح سبک و چند آرپی جی همراهشان بود.
در دانشگاه اهواز که امروز به آن چمران می گویند زمین فوتبالی وجود داشت و زیر آن یک ساختمان بزرگ بود. آن ساختمان پایگاه آنها شد؛ البته به دلیل اینکه دشمن تا نزدیکی آنجا آمده بود به راحتی می توانست آنها را هدف قرار دهد. به همین دلیل مجبور شدند به داخل شهر و جایی که الان مهمانسرای استانداری است، بروند. در یک ساختمان قدیمی و محکم که سه طبقه بیشتر نبود ساکن شدند (این ساختمان هنوز هم وجود دارد) و ستاد جنگ های نامنظم را درست کردند.
همان شب دکتر برای شکار تانک های عراقی رفتند که البته آن شب موفق نشدند اما فردای آن روز با شناسایی که انجام دادند توانستند چند تانک را منهدم کنند. این اقدام شب های دیگر هم ادامه پیدا کرد و موجب شد عراقی ها عقب بروند تا اینکه تا کیلومتر ۲۶ عقب رفتند. شهید چمران و نیروهایش بعدها با رها کردن آب در دشت و استفاده از تکنیک های ابداعی خودش نیروهای بعثی را عقب راندند و در ۳ خرداد و آزادسازی خرمشهر، عراقی ها خودشان این منطقه را هم ترک کردند و اهواز از خطر سقوط رهایی یافت.
البته دکتر دور شهر را کانال کند و آن موانعی آهنی که شنی تانک در آن گیر می کرد را ایجاد و سنگرهای بتونی که در صورت بمباران هم خراب نمی شدند ایجاد کرد و در این زمینه از اساتید دانشگاه همانند آقای نیک روش که می خواستند در جبهه حاضر شده و با دشمن بجنگند استفاده کرد.
ستاد جنگ های نامنظم یکی از نمونه های موفق کارهای مردمی استدر سوسنگرد نیز درگیری سنگینی داشتند و توانستند محاصره را بشکنند و شهر را آزاد کنند که در این عملیات، دکتر چمران زخمی شد و ترکش خورد. در آن درگیری که از صبح تا ظهر طول کشید به گونه ای که همه یاران دکتر شهید شدند و در انتهای به تنهایی می جنگید و توانست نیروهای دشمن را فراری دهد و باکامیونی که به غنیمت گرفته بود با پای زخمی به عقب برگشت و روانه بیمارستان شد و چند ماهی روی تخت بود و بعد از آن با دو عصا زیر بغلش به جبهه می آمد و تا پایان عمر پایش ناراحت بود.
ستاد جنگ های نامنظم یکی از نمونه های موفق کارهای مردمی است یعنی اولین نیروی بسیجی که همه افراد آن بسیجی و مردمی بودند. فرمانده آنها دکتر چمران بود و با ارتش و سپاه هیچ ارتباطی نداشت. دکتر چمران عملا بسیج را ایجاد کرد. این زمان هنوز بسیج نداشتیم البته بسیج مستضعفان تشکیل شده بود اما در جنگ شرکت نداشت. چند ماه بعد از شهادت دکتر چمران مسئولیت ستاد جنگ های نامنظم با من بود اما در ۵ آذرماه که روز تشکیل بسیج هم هست و در مجلس هم قانون آن تصویب شد، ستاد جنگ های نامنظم را با همه امکانات و نیروها تحویل بسیج دادیم.
نظر شما