به گزارش «نماینده»، اگر پیروزی انقلاب حضرت روحالله را در ۲۲ بهمن ۵۷ خلاصه کنیم، بیهوده به خطا رفتهایم، انقلاب زمانی پیروز شد که جوانی دستفروش به زمره ملازمان خمینی پیوست و یا طلبهای جوان از «محله شهر» کرمان در سال ۱۳۳۲ خود را به قم رساند تا با ادامه تحصیل، بعدها به حلقه یاران روحالله بپیوندد؛ امام روحالله از این ملازمان پابرهنه کم نداشت.
پرونده «مبارز کهنسال» به حلقهای از ملازمان روحالله میپردازد که از «نوق» بهرمان کرمان خود را برای تحصیل به شهر قم رساند.
روستایی که هنوز که هنوز است، «گوگلمپ» هم بهسختی نقطهای به این اسم را در حوالی رفسنجان پیدا میکند.
آنچه هاشمی رفسنجانی را از سایر همراهان خمینی کبیر جدا میکند این است که او برخلاف انقلابیونی چون رجایی و باهنر خانوادهای نسبتاً متمول داشت، تاجرزاده بود و پدرش از باغداران پسته بهرمان محسوب میشد.
او با پیوستن به زمره یاران امام، بهسرعت رشد میکند و در بین انقلابیها و مردم تبدیل به یک شخصیت معروف و تأثیرگذار در نهضت انقلاب اسلامی میشود.
«فقدان همرزم و همگامی که سابقه همکاری و آغاز همدلی و همکاری با وی به ۵۹ سال تمام میرسد، سخت و جانکاه است» این برشی از پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب پیرامون رحلت آیتالله هاشمی رفسنجانی است، مَرد پُرفرازونشیب عرصه سیاسی که از زمان شکلگیری هسته اولیه نظام جمهوری اسلامی، پایکار نهضت امام خمینی (ره) بوده است.
هاشمی مرد کارزار سیاست در محضر آیات طباطبایی، امام خمینی (ره)، محقق داماد، سید محمدکاظم شریعتمداری و حسینعلی منتظری تلمذ کرده بود پس از تبعید امام، در مبارزه با شاه و نمایندگی امام در داخل کشور نقش پررنگتری داشت.
هاشمی سال ۳۷ با خانم عفت مرعشی ازدواج کرد که البته همسرش باوجوداینکه دختر یکی از روحانیون مطرح بود اما نقش رسانهای نسبتاً پررنگی در عرصه سیاسی داشت.
سالهای ۶۸ تا ۷۶ دوران ریاستجمهوری این «مبارز کهنسال» بود که در آن مقطع وی بهعنوان یکی از پرنفوذترین شخصیتهای سیاسی بهحساب میآمد، البته در آن دوره وی مورد هجمههای شدید جریان اصلاحطلب قرار گرفت و همین امر باعث شد وی بحث اعتدال را در برابر رادیکالیسم جریان چپ مطرح و در در خطبههای نماز جمعه به آن بپردازد.
اصلاحطلبان که در آن دوره با القابی همچون «عالیجناب سرخپوش» و «آقاسی» به وی میتاختند، در دوره ۸۸ وی را «تکیهگاه» و «امیرکبیر» زمان خطاب کردند.
در اواسط دهه ۸۰ و پس از درگذشت آیتالله مشکینی در سال ۸۶، او رئیس مجلس خبرگان رهبری شد اما در اسفند سال ۸۹ و پس از نقش خاص و متفاوتی که در فتنه ۸۸ ایفا کرد، آیتالله مهدوی کنی با اکثریت آرا برکرسی ریاست این مجلس نشست.
مرحوم هاشمی البته پس از وقایع ۸۸ همچنان از سوی رهبری بهعنوان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام ابقا شد و این جایگاه آیتالله را نزد رهبر معظم انقلاب نشان میداد.
آیتالله هاشمی که معتقد بود قطار انقلاب در سال ۸۴ با انتخاب احمدینژاد از ریل خود خارجشده است، در سال ۹۲ باوجود رد صلاحیتش برای کاندیداتوری، حمایت همه جانبهای از روحانی داشت و همواره در طول مدت ریاستجمهوری روحانی از وی حمایت کرد.
یار و رفیق دیرین مقام معظم رهبری روز ۱۹ دیماه در عصر یک روز زمستانی علیرغم تلاش پزشکان به دلیل عارضه قلبی در سن ۸۲ سالگی دار فانی را وداع گفت و جسمش در مرقد امام (ره) آرام گرفت.
در این گفتوگو محمد هاشمی برادر کوچکتر آیتالله که از سال ۶۳ ریاست سازمان صداوسیما را بر عهده داشت و تا سال ۹۰ عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بود، روایتگر اقدامات سیاسی برادر و چگونگی ورود او به مبارزات انقلابی است.
از فعالیتهای سیاسی محمد هاشمی میتوان به مشارکت فعال در نهضت اسلامی در دهه ۴۰ اشاره کرد که به دستگیری و تبعید و زندان وی انجامید، او در پایهگذاری و اداره انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا مشارکت داشت.
محمد هاشمی همچنین از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران و حزب کارگزاران بود که البته به دلیل آنچه فاصله از ارزشهای انقلاب بود از این حزب کناره گرفت.
آنچه در ادامه میآید مشروح گفتوگوی خبرنگاران با محمد هاشمی است:
در آستانه اولین سالگرد درگذشت مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی قرار داریم، با توجه به جایگاهی که ایشان در نظام جمهوری اسلامی داشتند، درباره ورود ایشان به عرصه مبارزات انقلابی و نحوه آشنایی با حضرت امام (ره) و تحمل زندانهای رژیم شاه، توضیح بفرمایید.
هاشمی: این سؤال در واقع مربوط به سه مقطع از زندگی سیاسی ایشان است، اما باید کمی از قبلتر شروع کنم، مرحوم پدر ما یک فلسفه تربیتی برای خود داشتند و میگفتند اگر فرزندان من در سنین بلوغ در یک محیط مذهبی رشد پیدا کنند ایمانشان آنطور تکمیل میشود که در شرایط قبل انقلاب که وضعیت کشور فاسد بود، نجات پیدا میکنند؛ بر همین اساس در سنین بلوغ ما، ایشان فرزندان ذکور خود را برای تحصیل و بودن در محیط مذهبی به قم فرستادند.
نکته قابل توجه این است که در آن زمان ما در روستا زندگی میکردیم و در روستا نیز تحصیلات محدود به مکتبخانه بود و بعد از یک دوره باید به شهر دیگری میرفتیم تا تحصیلات خود را ادامه دهیم از این رو آن شهر را پدر ما قم انتخاب کردند، ایشان تکلیف میکردند که در قم هم دروس حوزوی و هم دروس کلاسیک را بخوانیم.
شما هم دروس حوزوی خواندید؟
هاشمی: چرا بنده هم دروس حوزوی را خواندم، آیتالله هاشمی اصولاً بسیار باهوش بود و در همان مکتبی هم که در روستا میرفت استعداد درخشانی داشتند و خیلی سریع دروس را یاد میگرفتند. آن هم کتابهایی مانند گلستان سعدی یا کلیله و دمنه و ریاضیات، از این رو نسبت به بقیه شاگردان پیشرفت بیشتری داشتند یعنی همیشه از بچههای کلاس خود پیش بودند. وقتی به قم رفتند در محیط آنجا که نسبت به روستا بسیار متفاوت بود درسهای متعددی عرضه میشد، شرایط بسیار مناسبی برای پیشرفت ایشان در قم فراهم شده بود و برادرم در جلسهای که مراسم روضهخوانی در منزل آیتالله بروجردی که آن زمان مرجع تقلید بودند برگزار شد، شرکت میکرد.
*آیتالله بروجردی آقای هاشمی را بعد از امتحان میپذیرند
آن زمان مرحوم هاشمی طلبه جوانی بودند و چون ریش هم نداشتند یک مقدار جوانتر به نظر میرسیدند، آنجا نامهای را نوشته و به آیتالله بروجردی میدهند و در آن نامه تأکید میکنند که من حافظ قرآن و هم حافظ الفیه -کتاب شعری که طلبهها میخوانند- هستم و آمادهام که امتحان دهم، آقای بروجردی نامه را همانجا میخوانند و به ایشان میگوید آیا همین الان آماده هستید امتحان دهید که ایشان پاسخ میدهد بله آمادهام، آیتالله بروجردی ابتدا از الفیه چند شعر سخت میپرسند که ایشان جواب میدهند.
مرحوم آیتالله هاشمی حافظ قرآن بودند؟
هاشمی: خیر. ایشان ۱۵ جلد از قرآن را حفظ بودند یعنی نیمی از قرآن، به هر حال بعد از این امتحان آقای بروجردی خیلی از آیتالله هاشمی خوششان میآید و یک هدیه نقدی به او میدهند و میگویند که برایشان شهریه تعیین کنید و حتی عبا و این طور چیزها به برادرم هدیه میدهند.
*ماجرای آشنایی آیتالله هاشمی با امام در قم
ایشان در قم روبهروی منزل امام خمینی (ره) در کوچه یخچال قاضی در منزل آقای اخوان مرعشی زندگی میکردند و به قول خودشان کنار در خانه میایستادند تا وقتی که امام برای درس از منزل بیرون میآیند به دنبالشان بروند و از امام سؤالاتی را مطرح کنند و به همین وسیله با حاجآقا مصطفی آشنا میشوند و این آشنایی نزدیک با امام و حاجآقا مصطفی مقدمهای میشود تا امام به ایشان اعتماد داشته و آیتالله هاشمی را از همان زمان بشناسند.
بعد از این سالها دیگر در قم مبارزه آغاز میشود یعنی حدود سالهای ۱۳۳۷ که شاه به بهانه اصلاحات ارضی میخواهد یکسری اقداماتی انجام دهد اما مرحوم آیتالله بروجردی خیلی قدرتمند بودند و به شاه پیغام میدهند در کشورهایی که اصلاحات ارضی شده اول جمهوری شده و بعد اصلاحات ارضی، بنابراین شاه اصلاحات ارضی خود را متوقف میکند چرا که از آقای بروجردی حساب میبرد.
در سال ۱۳۴۰ که آیتالله بروجردی مرحوم میشوند، شاه تلاش میکند که مرجعیت را از قم به نجف منتقل کند و در آنجا تلگرافی به مرحوم آیتالله حکیم میزند و درگذشت آقای بروجردی را تسلیت میگوید، او موفق به این انتقال نمیشود و آقای اعلم نخستوزیر میشود، البته اول آقای امینی بود که یک روحیه نیمه مذهبی داشت و سعی میکرد روحانیت را جذب کند از این رو در ماه محرم یا ماه رمضان بخشنامههایی صادر میکرد که کافهها، مشروبفروشی و قمارخانهها تعطیل باشند.
* آیتالله هاشمی یکی از مخالفان جدی لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود
اما وقتی اعلم نخستوزیر میشود، لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را میگذرانند که در آن قسم به کتاب آسمانی اسلام به یکی از ادیان الهی تبدیل میشود و قسم به قرآن را به قسم به یکی از کتب آسمانی تبدیل میکنند، این مسئله واکنش شدید حوزه و روحانیت را به دنبال داشت و از اینجا آقای هاشمی یکی از محورهای اصلی مخالفت بود اما چون طلبه جوانی بودند از طریق امام اقدام میکردند؛ آقای هاشمی از سال ۱۳۳۶ در قم یک جریان فکری دیگری را راه انداختند و نشریهای به عنوان «مکتب تشیع» که هم فصلنامه و هم سالنامه بود، منتشر کردند. این نشریه متفاوت از نوع انتشارات آن زمان بود.
*پرداختن به موضوع داروین در نشریه «مکتب تشیع»
چه تفاوتهایی داشت؟
هاشمی: بیشتر شامل مقالات تحلیلی بود؛ مثلاً درباره نظریه داروین بود آن زمان کسی در آن شرایط در خصوص نظریه داروین و رد نظریه او صحبت نمیکرد، مثلاً پروفسور هانری کُربن که شیعهشناس بود و از فرانسه به ایران آمد و در قم با علامه طباطبایی گفتوگوی مفصلی درباره شیعه داشتند، مجموعه گفتوگوهای آنها توسط نشریه مکتب تشیع جمعآوری و در یک شماره منتشر میشود که بازتاب وسیعی داشت. بنابراین یکسری مسائل سنتی در حوزهها مطرح بود اما آقای هاشمی و گروهی که فعال بودند موضوعات تحلیلی سیاسی و تاریخی را مطرح میکردند.
مثلاً یکی از موضوعاتی که آنها در نشریه خود مطرح کردند و بازتاب گستردهای داشت، بحثی بود با عنوان «جهان در عصر بعثت» که در آن عصر بعثت در زمان حضرت رسول (ص) را تبیین میکرد و تلویحاً بخشی از آن را با مسائل روز تطبیق میدادند.
پس میتوان گفت که آیتالله هاشمی از ابتدای جوانی روحیه انقلابیگری و مبارزاتی داشت اما بفرمایید چطور در زمان شاه به زندان افتادند و فعالیتهای سیاسیشان چگونه پیش رفت؟
هاشمی: وقتی در آمریکا کِندی روی کار آمد نگاهش به کشورها متفاوت از رؤسای جمهور قبلی بود، او نگاه دیگری به جهان سوم داشت و خواستار تغییراتی در جهان سوم بود و با روشهای سنتی در آن موقع که مبتنی بر بزرگمالکی بود، مخالفت میکرد و یک فرمولی را طراحی کرد که در کشورهای مختلف نامهای مختلفی داشت و در ایران به عنوان انقلاب سفید معروف شد.
این قانون در ایران ۶ فصل داشت که شاه اسم آن را انقلاب شاه و مردم گذاشت، مقدمه این موضوع همان لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود؛ بنابر این بزرگترین مانعی که آمریکا و شاه در سر راه اصلاحات خود میدیدند، بحث روحانیت بود و یک تحلیل تاریخی داشتند که میگفتند پایگاه روحانیت در روستاها است و معتقد بودند روحانیت در شهر پایگاهی ندارد.
بر مبنای این تحلیل اولین گروهی که شاه در برابر خود میدید روحانیت بود و بنابر این شروع به بدرفتاری با روحانیت کرد، مثلاً روز شهادت امام جعفرصادق (ع) به مدرسه فیضیه ریختند و دست به کشتار طلاب و آن جنایت بزرگ زدند، آن زمان طلاب مانند دانشجویان از سربازی معاف بودند اما شاه دستور داد معافیت طلاب را برداشتند و ۴۰ نفر از طلبههای مبارز نزدیک امام را گرفته و به سربازی بردند، یعنی تقابل شاه عمدتاً با روحانیت و بالعکس بود.
در آن زمان حزب توده در ایران فعال بود ولی چون شوروی آن زمان از اصلاحات ارضی تعریف کرده بود حزب توده هم مخالفتی نمیکرد، جبهه ملی یا ملیگراها یک شعار داشتند مبنی بر اینکه شاه باید سلطنت کند و در حقیقت خواهان اجرای قانون اساسی بودند، اولین کسی که با شاه برخورد کرد امام بودند که کلاً سلطنت را غیرمشروع و شاه را غاصب میدانستند و آمریکا را نیز استعمارگر و صهیونیست و اسرائیل را نیز اشغالگر معرفی کردند لذا تقابل بین روحانیت و شاه بود.
*هاشمی جزء هدفهای اصلی رژیم شاه بودند
شاه و تشکیلات آنها در برابر امام و طلاب خشونت بسیاری را به خرج میدادند و از این رو آقای هاشمی نیز جزء هدفهای اصلی بودند که اینها را میگرفتند و به زندان برده و شکنجههای بسیار سختی میدادند، مثلاً آقای هاشمی به بهانه کتابی که نوشته بودند و خیلی صدا کرد، تحت عنوان «سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار» -البته ترجمه بود و مرحوم هاشمی مقدمهای در آن نوشت- ایشان را گرفتند و بسیار شکنجه کردند و شلاق زدند طوری که عصبهای پای ایشان خشک شده بود و به روی زمین نمیآمد، نوع شکنجههایی که به ایشان میدادند بسیار وحشتناک بود، ساواک نسبت به مقدمه کتاب که به قلم آیتالله هاشمی نوشته شده بود باور نداشت و از ایشان خواسته بودند مطلبی بنویسد.
آقای هاشمی زمان شاه چند بار به زندان افتادند؟
هاشمی: ایشان از سال ۴۰ که او را به سربازی و سپس به زندان بردند تا سال ۵۷ به صورت مقطعی کراراً به زندان میرفت و آخرین زندانشان در سال ۵۴ بود که طولانی شد؛ ایشان وقتی از نجف به تهران میآمدند دستگیر شدند و اول به اعدام محکوم شدند که بعد با تخفیف تا نزدیک پیروزی انقلاب در زندان به سر میبردند و زمانی که امام در پاریس بود آقای هاشمی در زندان شاه بودند.
*امام گفتند باید بمانید و مژده آزادی اخوی را به من بدهید
وقتی من از آمریکا به پاریس خدمت امام رفتم و میخواستیم که از امام برای بچههای آمریکا پیام بگیریم امام فرمودند که شما نمیتوانید بروید و باید باشید و مژده آزادی اخوی را به من بدهید که من هم گفتم تا وقتی که شما بفرمایید در خدمت شما هستم. وقتی اعتصاب روحانیون در دانشگاه تهران بود شب قبل از آن آقای هاشمی از زندان آزاد شد، ایشان سالیان طولانی در زندان بودند، منشأ ورود مرحوم هاشمی به مبارزات انقلابی همسایگی با امام در قم بود.
* منافقین گفتند اگر میخواهید امام را بزنید اول هاشمی را بزنید
صبور یکی از القابی بود که به آقای هاشمی میگفتند، بالاخره در جریان دوم خرداد دلخوریهای زیادی برای ایشان پیش آمده بود از جمله کتابهایی که علیه ایشان نوشته شد مانند عالیجناب سرخپوش یا برخوردی که اصلاحطلبان با مرحوم هاشمی در انتخابات مجلس ششم داشتند، رفتار ایشان را در آن مقطع چطور تحلیل میکنید؟
هاشمی: آقای هاشمی باتوجه به جایگاهی که نزد امام و نقشی که در پیروزی و ادامه انقلاب ایفا کردند مورد هجمه زیادی بود، از سال ۵۳ که در سازمان مجاهدین کودتایی صورت گرفت و تغییر ایدئولوژی داده شد و شریف واقفی را به شهادت رسانده و او را سوزاندند، آنها با آقای هاشمی مسئله پیدا کرده و شروع به تبلیغ علیه ایشان کردند، چراکه ایشان به عنوان یکی از اعضای مؤثر در انقلاب بودند، درواقع یک تئوری برای کسانی که مخالف با نظام و انقلاب بوده و خواهان سرنگونی نظام بودند مطرح بود مبنی بر اینکه هاشمی خاکریز اول انقلاب است و اگر میخواهید امام را بزنید باید ابتدا هاشمی را زد و سپس به سراغ امام رفت.
*روح هاشمی هم از قتلهای زنجیرهای خبر نداشت
پس از رحلت امام وقتی که مقام معظم رهبری در این جایگاه نشستند این نظریه همچنان مطرح بود و عدهای معتقد بودند برای زدن آقای خامنهای اول باید هاشمی را زد، بر این مبنا کسانی که دانسته یا ندانسته داخل یا خارج، مستقیم یا با واسطه مخالفت میکردند سعی داشتند نسبتهای ناروایی به آقای هاشمی بدهند و به عبارتی اگر عملکرد منفی در نظام بود عامل آن را هاشمی میدانستند ولو اینکه ایشان اصلاً اطلاعی نداشت.
مثلاً در مورد قتلهای زنجیرهای.
هاشمی: بله. مثلاً درباره قتلهای زنجیرهای ایشان روحشان هم خبر نداشت که چه بود ولی نسبتهایی به ایشان میدادند که میخواستند به پای انقلاب بزنند، همانطور که رزمندگان ما در زمان جنگ شعار میدادند راه قدس از کربلا میگذرد، برای منافقین نیز شعاری وجود داشت که میگفتند هاشمی خاکریز اول است.
*هاشمی در همه دورهها از جمله دوره دوم خرداد مظلوم واقع شده بود
روایت شما از مظلومیت آقای هاشمی در دوره دوم خرداد چیست؟
هاشمی: بله، ایشان در آن زمان هم مظلوم واقع شدند و آیتالله هاشمی همیشه مظلوم بوده است، بالاخره حفظ نظام برایشان بسیار مهم بود، حاصل همه مبارزات از ابتدا در زمان مشروطه تا صنعت ملی شدن نفت، جمهوری اسلامی و ریشهکن کردن نظام سلطنتی بود، بنابراین آقای هاشمی یا افرادی مانند ایشان برای بقای نظام خیلی تلاش میکردند تا به هر وسیلهای نظام حفظ شود، بنابراین ایشان در مقابل تهمتها و افتراها صبر میکردند و نمیآمدند جدال کنند چون خود جدال را برای پایداری نظام مناسب نمیدیدند.
بالاخره درد و دلی هم از آن دوران نمیکردند؟ چون آن دوران دوره تلخی بود و از طرفی روی کار آمدن اصلاحطلبان با حمایتهای آقای هاشمی صورت گرفت آیا در مورد کملطفی آنها نکتهای نمیگفتند چون در آن مقطع نیز بحث اعتدال را در برابر آن رادیکالیسم مطرح کردند.
هاشمی: در مورد اصلاحطلبان اگر بخواهیم واقعیت را از لحاظ تاریخی بررسی کنیم و یک نظر منصفانهای بدهیم، هم در کمپ اصلاحطلبی و هم اصولگرایی افراد تندرو و افراطی وجود داشته و هم افراد خردگرا و معتدل، یعنی اینگونه نبود که یک جریان همه افرادش تندرو باشند، برخیها به همان دلیل که نمیتوانستند مستقیماً به رأس نظام چه در زمان امام و چه در زمان مقام معظم رهبری توهین یا برخورد کنند جایی را میزدند که هم میگفتند بخشی از نظام است و هم میگفتند به آن شکل برای ما پیامدی ندارد، لذا آقای هاشمی واقعاً صبر میکردند، آقای هاشمی با آقای بهشتی صحبت کرده و به او گفته بودند در برابر این همه تهمت و هجمه چگونه صبر میکنی، آیتالله بهشتی به ایشان میگوید آسیاب به نوبت، نوبت تو هم میشود.
*آیتالله هاشمی تغییر نکرده بود
همانطور که اشاره داشتید این جریان در دوره دوم خرداد از مرحوم هاشمی به عنوان عالیجناب سرخپوش یا آقاسی نام بردند اما در مقطعی جلوتر ایشان را امیرکبیر خطاب کردند، آیا جریان اصلاحطلب دچار تغییر شده بود یا مرحوم هاشمی؟
هاشمی: بحثی که رسانهها از من زیاد سؤال میکنند نظرخواهی درباره اقدامات دیگران یا بازگشت آنها از مواضعشان است، این را من نمیتوانم جواب دهم و باید از خود آنها بپرسید، آقای هاشمی صراحتاً در گفتوگوهای خود گفته است که من همیشه طرفدار مردم بودهام و از حقوق مردم دفاع میکردم و زمانی که در رأس کار بودم، این حقوق را رعایت میکردم و در زمانی که نبودم تذکر میدادند پس من تغییر نکردهام بلکه دیگران تغییر کردهاند.
اگر این سؤال از شما پرسیده میشود از این باب است که شما یکی از نزدیکان مرحوم هاشمی هستید و میتوانید این را به عنوان یک فردی که در خانواده آقای هاشمی بودید نظر بدهید که چه کسی تغییر کرده بود.
هاشمی: من در اینجا نظر حاجآقا را میگویم، ممکن است کلمات و الفاظ متفاوت باشد اما در محتوا آنچه خدمت شما گفتم اظهارات خود آیتالله هاشمی است، ایشان میگفت از لحاظ مسائل سیاسی و اجتماعی طرفدار مردم بودهام و حتی در آخرین خطبه نماز جمعه خود در سال ۸۸ بحث محوریشان حقوق مردم بود و حدیثی از حضرت امیر (ع) نقل کردند مبنی بر اینکه خداوند تو را تعیین کرده که ولی مردم باشی اما اگر مردم تو را نخواستند کنار برو؛ آقای هاشمی در گفتوگوهایشان با رسانههای مختلف درباره همین سوال که شما مطرح کردید اینگونه پاسخ میدادند که وقتی من خودم مسئول بودم، حقوق مردم را رعایت میکردم و زمانی هم که نبودم تذکر میدادم، دو سر طیف اصولگرا و اصلاحطلب نیز افراد تندرو حضور داشتند اما همه جریان نبودند.
*آیتالله هاشمی بحث اصولگرایی و اصلاحطلبی را یک لفاظی برای جریانات سیاسی میدانست
حتی ایشان در جایی میگوید من دولت خود را نیز بر همین مبنا و ترکیبی از جریانهای مختلف تشکیل میدادم، آیتالله هاشمی بحث اصولگرایی و اصلاحطلبی را یک بحث لفاظی برای جریانات سیاسی میدانند و میگفتند کدام اصلاحطلبی است که اصول اسلام را قبول نداشته باشد و کدام اصولگرایی است که اصلاحطلب نباشد. بنابر این وقتی در یک زمانی یک جریانی با ایشان برخورد کردند نباید آن را به حساب آن جریان گذاشت بلکه باید به حساب یک طیف تندرو گذاشت که متأسفانه در هر دو جریان وجود داشته و دارد.
با توجه به این اظهاراتی که داشتید مرحوم هاشمی به خاطر همین روحیهای که داشتند بحث اعتدال را در برابر تندرویهای دوره دوم خرداد مطرح کردند؟
هاشمی: ایشان همیشه این موضوع را مطرح میکرد، آقای هاشمی بحث اعتدال را از اوایل سال ۶۰ در خطبههای نمازجمعه مطرح میکردند یعنی بحث اعتدال موضوعی نبود که فقط مربوط به زمان فعلی باشد، آقای هاشمی ۲۰ خطبه درباره اعتدال خوانده بود لذا در یک جمعبندی اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم باید گفت نگرش و قرائتی که امام از دین و مکتب اهل بیت داشتند همین بحث اعتدالگرایانه است و بحثی که شاگردان امام از مکتب اهل بیت دارند همین است که اسلام واقعی همین مکتب اهل بیت و اسلام ناب محمدی است که در برابر آن اسلام آمریکایی یا اسلام متحجرین قرار دارد.
نکته مهم که حتماً به آن باید توجه کرد این است که انقلاب ما مبتنی بر مکتب اهل بیت است و این مکتب است که دارای اعتدال است، در این مکتب میگوید که شما باید امت وسط باشید؛ بنابراین این طور نیست که موضوع اعتدال را آقای هاشمی مطرح و اختراع کرده باشد، آقای هاشمی به عنوان یک عالم مجاهد و یک عالم متفکر که رهبری درباره ایشان کلمات خیلی بلندی را مطرح کردند، نمیتواند غیر از اعتدال اسلام دیگری را انتخاب کند، لذا میخواهم بگویم موضوع اعتدال یک بحث روز سیاسی نیست بلکه اعتقادی، ریشهای و مکتبی است.
شما به خطبههای سال ۸۸ مرحوم هاشمی اشاره داشتید، برخی سعی داشتند اینطور القاء کنند که رابطه آقای هاشمی با رهبر معظم انقلاب رابطه خوبی نبود، درباره رابطه دوستی ایشان با مقام معظم رهبری توضیح دهید.
هاشمی: ایشان ۵۹ سال با رهبر معظم انقلاب رفاقت داشتند، اگر ما مروری بر تاریخ انقلاب و مبارزات انقلاب داشته باشیم میبینیم در سال ۳۸ رهبر معظم انقلاب در مشهد تحصیل میکردند و از مشهد به قم میآیند تا برخی از دروس قم را بگذرانند و از قم نیز به نجف رفتند تا حوزه نجف را نیز بررسی کنند که در این زمان با آقای هاشمی آشنا میشوند؛ همان زمان هر دو قیافههای جوانی داشتند، رئیس شهربانی همدان نامهای که درباره آقای هاشمی مینویسد که در آن زمان منبر رفته و مطالبی را مطرح کرده بود و گزارش میدهد که ایشان خردسال بوده است، یعنی تا این حد قیافهشان جوان بود اما به هر حال این دوستی و رفاقت ۵۹ ساله به این معنا نبود که اینها در مسائل مختلف اختلاف دیدگاه نداشته باشند، در موارد مختلف اختلاف نظر وجود داشته است، یعنی از زمانی که در حزب جمهوری اسلامی در مسئولیتهای مختلف حضور داشتند و حتی زمانی که رئیسجمهور شدند و موسوی نخستوزیر ایشان بود، اختلافاتی بین این دو وجود داشت و آقای هاشمی که رئیس مجلس بود نظراتی درباره آقای موسوی و رهبری داشت.
*آقای هاشمی همواره به رهبری میگفت من حجت دارم که حرف شما را قبول کنم
آقای هاشمی تنها کسی بودند که بعد از رهبر شدن آقای خامنهای به صورت منظم با ایشان جلسات هفتگی داشت و در این اواخر نیز جلساتشان برگزار میشد اما ممکن بود دوره آن هر دو یا سه هفته یکبار شود اما همیشه این دیدارها برقرار بود، مرحوم هاشمی میگفتند من همواره نظرات خود را به مقام معظم رهبری میگویم و به ایشان میگفتم که من حجت دارم که حرف شما را قبول کنم اما شما حجت ندارید که حرف من را قبول کنید.
بنابراین، این معنا اصلاً نیست که بین آقای هاشمی و آقای خامنهای اختلاف نظری نبوده و همواره وحدت نظر وجود داشته است اما در عین حال این دو نفر بسیار به هم نزدیک بودند و افکارشان نیز با یکدیگر نزدیک بود.
بله. بحث اختلاف نظر کاملاً طبیعی است اما مهم همین ولایتپذیری است که به آن اشاره داشتید، نباید از این اختلاف نظرها برای القای فاصله سوء استفاده شود.
هاشمی: بله. همین طور است مقام معظم رهبری نیز در پیامشان گفتند که خناسان میخواستند بین ما جدایی بیندازند که موفق نشدند، حالا خطابشان درباره خناسان چه کسی است باید از خودشان پرسید. بالاخره کسانی که به دنبال اختلافافکنی بودند وجود داشتند که موفق نشدند، مگر میتوان گفت که آقای خامنهای و آقای بهشتی هیچ اختلاف نظر نداشتهاند حتماً اختلاف نظری بوده است. این افراد در اصول و مبنا با یکدیگر یکسان بودهاند اما میخواهم بگویم طرح این سخنان از یک جهت به خاطر توضیحات درباره آن خوب است اما آن بحث وفاداری آقای هاشمی به نظام جمهوری اسلامی مورد توجه است که به آقای خامنهای نیز تأکید میکنم من برای پذیرش حرف شما به عنوان ولیفقیه حجت دارم و این نشان میدهد روابط بین این دو نفر چگونه بوده است.
حتی درباره نامزدهای انتخاباتی، آقای هاشمی میگوید من با آقای خامنهای صحبت میکردم که اگر به توافق برسیم، دو یا سه نفری که میتوانند کشور را اداره کنند آنها بیایند تا همه حمایت کنند.
سؤالی از حضور شما داشتم که ممکن است خاطرتان را مکدر کند، سؤالم پیرامون درگذشت آیتالله هاشمی است و اینکه شما چگونه از این موضوع مطلع شدید؟
هاشمی: من روز یکشنبه (روز درگذشت مرحوم هاشمی)، در دفتر کارم حضور داشتم، صبح آن روز جلسه کمیسیون نظارت در مجمع تشخیص بود که حدود به دو ساعت و نیم تا سه ساعت طول میکشید، ایشان در آن جلسه بسیار سرحال و شاداب بودند، ناهار آن روز نیز آقای دکتر هاشمی وزیر بهداشت نزد ایشان آمدند، بعد از ناهار استراحت مختصری کردند و حدود ساعت یک ربع به ۴ یکی از مدیران دانشگاه آزاد که میگفت کار فوری دارم با ایشان دیدار کرد، من به دفترم بازگشتم و آقای هاشمی نیز برای استخر و منزل رفته بودند؛ من وقتی کارم تمام شد و در مسیر بودم در خیابان دربند یکی از محافظین آیتالله هاشمی به من زنگ زد و گفت ما الان ایشان را به بیمارستان بردیم، حالشان خوب نیست و شما اگر میخواهید به اورژانس بیمارستان شهدای تجریش بیایید.
خیابان دربند یک طرفه بود و من ناچار بودم مسیر را دور بزنم، وقتی به بیمارستان رسیدم دیدم لباس ایشان را در آوردند و گروه احیا بر روی سینه ایشان کار میکند، به مانیتور که نگاه میکردم آثار حیات وجود داشت، از پزشکان پرسیدم آیا این آثار حیات از خودشان است که گفتند خیر، این آثار بر اثر شوکهایی است که به ایشان میدهیم و میخواهیم او را باز گردانیم.
سینه ایشان شکسته بود و وضع خوبی نبود، ۱۰ دقیقه بعد از من آقای دکتر هاشمی آمد و مانند من کنار تخت ایستاد، یک ربع بعد از آن آقای روحانی و آقای جهانگیری آمدند، آقای دکتر هاشمی با پزشکان صحبت کردند و گفتند تیم احیا گفته است امیدی به بازگشت آقای هاشمی وجود ندارد؛ نظریههایی در ایست قلبی هست که میگویند اگر تا ۱۲ دقیقه گذشته باشد قابل بازگشت است و اگر بیشتر باشد بازگشت امکان ندارد بنابراین، این نشان میدهد وقتی ایشان را از استخر به بیمارستان رساندند با وجود اینکه فاصله زیاد نبود، اما از ۱۲ دقیقه گذشته بود، چون من آنجا حضور نداشتم نمیدانم چه زمانی متوجه این موضوع شده بودند.
جمعبندی این شد که این دستگاهها را از بدن ایشان باز کنند و برای شستوشو و کفن و دفن ایشان را به جماران منتقل کنند، آنجا بیمارستان بقیةالله نزدیک بود و قرار شد کارها در آنجا انجام شود.
یعنی با نظر شما سیستم احیا از ایشان جدا شد؟
هاشمی: خیر. من نظر ندادم، تصمیمی بود که دکتر هاشمی وزیر بهداشت بر اساس گفتههای تیم احیا گرفتند، من در آن زمان حالت روانی درستی نداشتم و زمانی که ایشان را با آن حالت دیدم شوکی به من وارد شد که هیچ چیزی را احساس نمیکردم و تا زمان دفنشان نیز حالم خیلی بد بود چرا که این موضوع اصلاً باورپذیر نبود، ایشان هیچ وقت گلهای از اینکه سینه یا قلبم درد میکند نداشتند اما یک دفعه اینگونه شد؛ این اتفاق بسیار غیرمترقبه بود و ما چنین انتظاری را نداشتیم.
صحبتهایی که اخیراً درباره وجود رادیواکتیو در بدن مرحوم هاشمی مطرح شده چیست؟
هاشمی: اینکه اشعه آلفا در بدن ایشان ۱۰ برابر حد مجاز بوده صحبتی است که فائزه خانم نقل کرده است، در شورای امنیت کمیتهای تعیین شد که قضیه فوت مرحوم هاشمی را پیگیری کنند و کارشان نیز محرمانه بود، آنها ظاهراً کار را پیگیری کردند و در پایان کار جلسهای با خانواده آقای هاشمی داشتهاند که البته من در آن جلسه حضور نداشته و در سفر بودم، اما در آنجا به نقل از فائزه گفته شد که اینگونه گفتهاند.
پیکر مرحوم هاشمی کالبدشکافی شد؟
هاشمی:خیر.
آیا درباره وصیتنامهشان با شما صحبتی کرده بودند؟
هاشمی: خیر. با من هیچ صحبتی نکرده بودند.
درباره محل تدفین ایشان اول قم مطرح شد چرا در نهایت در حرم امام پیکر ایشان به خاک سپرده شد؟
هاشمی: در آن جلسهای که در شب اول برای تدفین مرحوم هاشمی تصمیم میگرفتند از آنجایی که معمولاً علما را در قم دفن میکنند مطرح شد که ایشان نیز به عنوان یک عالم دینی در حرم حضرت معصومه (س) تدفین شود، درباره قم گفته شد درست است که مرحوم هاشمی عالم دینی بوده است اما ایشان جنبه سیاسی هم دارد و میهمانانی که از کشورهای مختلف طبق عرف دیپلماتیک میآیند ممکن است بخواهند بر سر مزار شخصیتهای سیاسی بروند و از این رو گفته شد اگر در قم بخواهند بر سر مزار مرحوم هاشمی بیایند و گل بیاورند و سربازها رژه بروند، قم پذیرای این نوع مسائل نیست و از سوی دیگر بعد مکانی برای خانواده مطرح شد چراکه علاقهمند بودند ایام مختلف در هفته بر سر مزار آقای هاشمی بروند.
این تصمیمگیری نهایی برای محل تدفین پیشنهاد چه کسی بود؟
هاشمی: از همان اول حرم امام مطرح بود و با حاجحسن آقا که آنجا حضور داشت صحبت کردیم و گفت در ضریح امام نیز برای آقای هاشمی جا هست.
یعنی پیشنهاد آقای سیدحسن خمینی بود؟
هاشمی: خیر. مشهد و نجف هم مطرح شد اما درنهایت به حرم امام رسیدیم، اینکه چه کسی مطرح میکرد در نظرم نیست، وقتی قم مطرح شد از دفتر رهبری پیام دادند که در حرم مانند سایر علما برای ایشان جا هست. مشهد هم به خاطر فاصله زیادی که با تهران داشت، قطعی نشد اما در مجموع نظر خانواده و محسن آقا این بود که جایی باشد که هم مناسب آقای هاشمی و هم مناسب برای خانواده باشد که میخواهند بر سر مزار ایشان بروند.
نظر شما