هفته نامه «نماینده» / گپوگفت دربارۀ دغدغههای ساده و روزمرۀ چهرهای که همیشه در قاب شهرت، دستنیافتنی بهنظر میرسد، بیشک جذاب است. در کافه گپ این هفته سراغ «لاله افتخاری» نمایندۀ مردم تهران در دورههای هفتم، هشتم و نهم مجلس شورای اسلامی رفتیم و صحبت از ریزهکاریهای زندگی او، گپوگفتی خواندنی را رقم زد.
*چه سالی و در چه خانوادهای متولد شدید؟
سال ۳۸ در شهرستان شاهرود و در یک خانوادۀ مذهبی و علمی متولد شدم که پدربزرگم روحانی عالیقدری و پدرم داروساز بودند. مادرم هم اهل تحصیل و مطالعه بودند و تا مرحلۀ اجتهاد کسب علم کردند.
*دوران کودکی شما چطور گذشت؟
آن زمان از بازیهای روی کاغذ گرفته تا بازی با توپ و طناب ما را مشغول میکرد ضمن اینکه مادر بزرگی داشتم که اهل شعر و شاعری بود، همیشه یک طرف مشاعرههای ما میشد. دوران کودکی من یک نکتۀ خوبی داشت و این بود که با اقوام نزدیک بودیم و همبازیهای خوبی داشتم و یک دوران کودکی شاد را پشت سر گذاشتم که در آن بازیها، رفتار اجتماعی و تعامل را یاد میگرفتیم.
*مدرسه چطور بود و برای ما از سال ۶۸ بگویید که چه شد دیر از دبیرستان فارغالتحصیل شدید؟
زمان شاه در شاهرود دبیرستان اسلامی نبود و علیرغم اینکه رتبۀ اول استان بودم ولی به دلیل ممنوعیت حجاب از سوی مسئولان مدرسه مجبور شدم بعد از سیکل ترک تحصیل کنم چون مرسوم هم بود که به دبیرستان سپاه دانش یا سربازی برویم این موارد مزید بر علت شد که از رفتن به دبیرستان خودداری کنم البته تحصیلات حوزوی را ادامه دادم و در ۱۶ سالگی رئیس حوزۀ علمیۀ سمنان بودم که با تهدیدهای ساواک مجبور به ترک آنجا شدم.
*چطور با همسرتان آشنا شدید؟
همسر من از یک خانوادۀ مذهبی و شناخته شده و از بازاریان متعهد در جامعه بودند. پدر من هم که داروخانه داشتند از صنف همین بازاریها محسوب میشدند. خواهران ایشان هم شاگردان مادر من در حوزۀ علمیه بودند و از این طریق آشناییهایی صورت گرفت و زمینۀ آشنایی با همسرم فراهم شد.
* چه سالی ازدواج کردید؟
سال ۵۶ ازدواج کردم و آن زمان ۱۸ سال سن داشتم.
* مهریۀ شما چقدر بود؟
مهریۀ من بخشی از یک باغ متعلق به پدر همسرم بود و خودشان به عنوان مهریه پیشنهاد دادند.
* چند سال با همسرتان زندگی کردید و ایشان در چه سالی به شهادت رسیدند؟
حدود ۹ سال زندگی مشترک داشتیم که حاصل این ازدواج ۳ فرزند پسر بود و در نهایت همسرم در عملیات کربلای ۴ کنار پدرم به شهادت رسیدند.
* اوایل زندگی مشترک وضع مالی به چه شکلی بود؟
پدر و مادر همسرم همان ابتدا مطرح کردند که ایشان عروس اول هستند و ما آرزو داریم در منزل باشند و علیرغم اینکه من در یک منزل بزرگ پرورش پیدا کرده بودم ولی سخت نگرفتیم و پیشنهاد آنها را قبول و در دو اتاق منزل پدر همسرم زندگی خود را شروع کردیم و پس از مدتی که امکانات فراهم شد، زندگی مستقلی را تشکیل دادیم.
* فرزندانتان متأهل هستند یا مجرد؟
هر ۳ ازدواج کردند. بعضی شغل آزاد دارند و بعضی در شرکتهای غیردولتی مشغول هستند.
* خیلی ساده بپرسم، این سالها هم مادر بودید و هم پدر و در مشاغل پر دغدغه هم فعالیت داشتید، سخت نبود؟
خیلی سخت بود و همین الان هم خیلی سخت است ولی عظمت شهادت به من صبر و قدرت میداد بهخصوص اینکه برای ما دو شهادت هم زمان شد. ولی لطف خداوند و باور به هدف، باور به وعدههای الهی و باور به شهادت ما را مقاوم میکرد. البته مادر من با اینکه خودشان هم دلشکسته بودند ولی بار عظیمی را ایشان به دوش گرفتند. آن زمان این طور نبود که من بخواهم مانع رفتن همسرم به جبهه شوم. حتی همسر من مدیرعامل یک شرکت بودند و مشغلۀ زیاد داشتند به همین دلیل فرصت نکردند پرسشنامۀ جبهه را پر کنند و من فرم اعزام به جبهه را برای همسرم تکمیل کردم و همان موقع از ایشان پرسیدم هدفتان از رفتن به جبهه چیست؟ در جواب گفتند برای من اینجا همۀ امکانات مالی و اجتماعی فراهم است و تنها هدف من رضای خداست. من به ایشان گفتم حالا که نمیتوانم به جبهه بیایم شما برو من روزها بیدارم و شبها از خانه و خانواده مواظبت میکنم.
*خبر شهادت همسرتان چطور به شما رسید؟
چند ساعت قبل از اینکه خبر شهادتشان را بدهند همزمان به خواب من و مادرم آمدند و قبل از هر فرد دیگری خودشان خبر شهادت را دادند.
* چطور به مجلس شورای اسلامی راه پیدا کردید؟
برای حفظ آرمان و دستاورد خون شهدا این تصمیم را گرفتم و معتقدم اگر دیگران یک قدم برمیدارند خانوادۀ شهدا باید دو قدم بردارند. من هم که وابسته به دو شهید هستم باید سه قدم بردارم یعنی باید بیشتر کار کنیم. یک زمانی احساس میکردم کنار تربیت فرزندان باید درس بخوانم و ادامه تحصیل دادم. یک زمانی هم بحث نمایندگی مطرح شد شاید خیلی رغبت برای آن نداشتم ولی چون افراد دلسوز و ولایی به من این پیشنهاد را دادند براساس وظیفه وارد مجلس شدم، در حال حاضر هم که نماینده نیستم فعالیت در زمینههای دیگر ادامه دارد.
* با توجه به این مشغلهها و حضور کمتر در منزل، فرزندانتان گلهای نمیکردند؟
همیشه سعی میکردم برنامههای خودم را با بچهها تنظیم کنم البته حمایتهای مادر در پیش بردن این راه خیلی تأثیرگذار بود. از طرفی هم بچهها شرایط را درک میکردند و در عین حال که مادر و فرزند بودیم همبازی و همکار و هم درس هم بودیم. با هم درس میخواندیم و با هم زنگ تفریح به خودمان میدادیم و سعی میکردم نبود پدر و درس خواندن من باعث افسردگی و دلتنگی بچهها نشود.
*شیطنت بچهها شما را عصبانی هم میکرد؟ چقدر اهل عصبانی شدن هستید؟
بالاخره نمیشود از بچهها توقع شیطنت نداشت به همین دلیل باید انرژی بچهها از طریق بازی کنترل شود. در حالت کلی هم کسی یا چیزی خیلی سخت میتواند من را عصبانی کند و معمولاً در زندگی خانوادگی عصبانی نمیشوم. در زندگی شغلی هم همینطور مگر اینکه موضوعی برای نظام و اسلام باشد.
* و آخرین کلام
به عقیدۀ من مسئلۀ مهم جامعۀ امروز این است که افراد نمیدانند چطور باید زندگی کنند و نیازمند مشاورههای عمیق و گاهاً ۲۴ ساعته هستند و کاش برای مشاورهها مرکز فوریت وجود داشت که برای مشکلات افراد تماس میگرفتند، چطور برای پیدا کردن یک شماره با ۱۱۸ تماس میگیریم، برای حل این قبیل مشکلات هم باید همچنین مراکز فوریتی تشکیل شود چرا که مشاورههای قبل از ازدواج لازم هست ولی کافی نیست چون افراد وارد زندگی که میشوند نسخۀ خاص خودشان را دارند باید مراکزی داشته باشیم که مشاورههای عمیق با نگاه اسلامی داشته باشند چون مشاورههایی که از غرب وارد کشور ما شده پاسخگوی جامعۀ ما نیست و نگاه آنها به انسان متفاوت است.
نظر شما