هفته نامه «نماینده»/ ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ شاه با این امید که خروج وی از کشور بتواند اوضاع را آرام کند و پس از بهبود شرایط وی پیروزمندانه همانند سال ۱۳۳۲ به ایران بازگردد، بههمراه فرح و اشکریزان راهی سفری بیبازگشت شد. شاه در ماههای پیش از این سفر نهایت تلاش را مصروف این ساخته بود تا بتواند اوضاع را کنترل کند، آمدورفت دولتها و وعدههای فراوان بهمردم در این راستا صورت میگرفت ولی مردم راهی را که انتخاب کرده بودند با همت بالا و از جان گذشتگیها ادامه دادند تا انقلاب در ۲۲ بهمن این سال به پیروزی رسید.
مطالعه خاطرات شخصیتهای تأثیرگذار رژیم پهلوی بهخوبی نشان میدهد که شاه در ناامیدی روزها و ماههای پایانی دست به دامان بسیاری شده و زمانی که هیچ نتیجهای نگرفته بود به پیشگوها و جادوگران توسل جسته بود!
«امیر اصلان افشار» آخرین رئیس اداره کل تشریفات دربار در کتاب «سروها در باد: آخرین روزهای شاه در تهران» در این زمینه مینویسد: «در یکی از ویلاهای هتل دربند یک نفر هندی میزیست که برای خانوادۀ سلطنتی پیشگویی میکرد. ملکه مادر، والاحضرتها، شمس و اشرف و دیگر درباریان به او اعتقاد عجیبی داشتند. شهبانو فرح هم یکی دو بار از پیشگوییهای وی استفاده کرده بودند.»
روزی اعلیحضرت، در میان موجی از ناامیدی و هراس، از من خواستند که آن پیشگوی هندی را احضار کنم. به یکی از رانندههای دربار گفتم برو او را بیاور. وقتی پیشگو آمد او را به دفتر اعلیحضرت هدایت کردم و من هم در گوشهای ایستادم شاه به او اجازۀ نشستن دادند و دست خود را جلو بردند. وی مطالبی برای آینده شاه گفت و من میدیدم که چهرۀ اعلیحضرت عوض میشود و آرامش بیشتری مییابند. وقتی از دفتر کار بیرون آمدیم از پیشگو که اسمش خانصاحب بود خواستم که چند لحظهای به دفتر من بیاید. وقتی که آمد، دستور چای دادم و گفتم میدانم به اعلیحضرت دروغ گفتهای، حداقل به من راستش را بگو. با انگلیسی شکسته بستهای گفت اعلیحضرت تا دو سال دیگر بیشتر زنده نیستند، این را من از نگاه کردن به خطوط دستشان فهمیدم. بهطور کلی رژیم سلطنتی در حال پاشیدن است. اعلیحضرت به یک بیماری مهلک دچارند و بر اثر همین بیماری تا یک سال و نیم دیگر خواهند مرد. راستش زیاد حرفهایش را باور نکردم.
نظر شما