هفته نامه «نماینده» / در دورهای که انسانها برای هر کاری وقت میگذارند جز مطالعه و آن هم خواندن خاطراتی که مربوط به گذشته است، با این وجود میشود تأکید داشت و اصرار کرد که این کتاب را حتماً بخوانید!
«پایی که جا ماند» خاطرات «سیدناصر حسینیپور»، خواندنی است؛ نه از آن رو که مربوط به یکی از جبهه رفتههاست و نه آنکه دربارة دفاع مقدسی است که همه به آن افتخار میکنیم که به خاطر نثر شیوا و دلنشین آن در تشریح جنایتهایی که رژیم بعث صدام در حق اسرای ایرانی روا داشت ولی این اسرا خم به ابرو نیاوردند و خیانت نکردند!
رهبر معظم انقلاب در تقریظی بر این کتاب نوشتهاند:
باسمهتعالی
تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیدهام که صحنههای اسارت مردان ما در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکاندهندهای است که از سویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزء به جزء و کلمه به کلمه در برابر چشم و دل خواننده میگذارد و او را مبهوت میکند. احساس خواننده از یک سو شگفتی و تحسین و احساس عزت است و از سویی دیگر: غم و خشم و نفرت. ۱۳۹۱/۶/۲
و حال بندی از این کتاب را با هم میخوانیم تا استقامت و پایداری را درک کنیم:
«... سرگرد با تکرار واحد، اثنین، ثلاث، (یک، دو، سه) برای اینکه به امام توهین کنم، برایم مهلت تعیین کرد. با تکرار ثلاث منتظر بود به امام توهین کنم. وقتی گلنگدن کشید، احساس کردم تعادل خودش را ندارد. در دلم گفتم: انگار این یکی با بقیه فرق دارد. کلتش را پایین آورد، به طرف پایم. وقتی شلیک کرد در یک لحظه جا خوردم. همه چیز برایم غیرمنتظره بود. فکر میکردم دارم خواب میبینم. میتوانستم تصور کنم میخواهد مرا بکُشد، اما چون هر دو پایم مجروح بود، تصور نمیکردم به پای مجروحم شلیک کند!
دو گلوله به هر دو پایم شلیک کرد. در اوج ناباوری خیره نگاهش کردم. میخواستم قیافهاش را برای همیشه به ذهن بسپارم. گلولهها یکی پشت ماهیچة بالای ران پای راستم و دیگری پایین ماهیچة پای چپم اصابت کرد.»(۱)
پینوشت
- در پاورقی مربوط به این خاطره در کتاب «پایی که جا ماند» آمده است: «هنوز که سالها از آن روزها میگذرد، جای آن دو گلوله سرگرد بعثی روی پاهایم هست. همیشه آرزو میکردم روزی جنگ میشد، سالم بودم و در عملیاتی با او روبهرو میشدم.»
نظر شما