لانتوری- رضا درمیشیان
«رضا درمیشیان» بیش از هر کسی میداند که شور عجیب تماشاگران سینما برای دیدن فیلمش در جشنواره سیوچهارم کاملاً مرتبط با داستانهای قدیمی دوره سیودوم بوده است و اصلاً شاید به همین دلیل بود که توقع میرفت لانتوری فیلمی باشد برای گیشه و اکران. اما درمیشیان لانتوری را با انبوهی داستان نیمبند و البته حکمفرمایی مطلق فرمی که بیش از پیش یادآور مستندهای درجه دو تلویزیون درباره آسیبهای اجتماعی، از آغاز به تیتراژ رساند. درمیشیان انگار دوست داشت همه شعارهای سیاسی دو سال گذشتهاش را یکجا بگوید و نتیجه هم طبعاً چیزی نیست جز قصه ملالآور و درهمی که نتیجهاش خمیازههای کشدار و خندههای جماعتی بود که تصور میکردند قرار است با یک فیلم جدّی اجتماعی روبهرو شوند؛ اما چنین نشد. پلانهای بیانیهگونه بازیگران فیلم به خصوص جامعهشناس و کاسب و فعال اجتماعی آنقدر آبکی بودند که اندک ضرب قصه گروه لانتوری را هم در خود حل میکرد و هر چند آخر سر چند تکه گل درشت سیاسی و یک عذرخواهی جمعوجور در باب «عصبانی نیستم» هم در فیلم رصد میشود. اما کار از کار گذشته و مخاطب چنان رودستی خورده که جبران ناشدنی است.
لانتوری فیلم بدی است چون عصاره سینما را ندارد و بیشتر شبیه برنامههای تلویزیونی است که برای گرفتن پول بیشتر دقایق را پر میکنند.
نفس- نرگس آبیار
«شیار ۱۴۳» قصه داشت با محدودیت امکانات و «نفس» با انبوهی از امکانات و هزینه، قصهای نداشت. نرگس آبیار بیرحمانه فیلمش را آنقدر کش داد تا خیلیها دلسرد شوند و خیلیها گلایه کنند. آنهایی هم که تاپایان، هم نفس فیلم ماندند برای دوست داشتن فیلم بهانهای نداشتند. نرگس آبیار یک مانیفست مطول ساخته که در آن زندگی دخترکی را روایت میکند که عاقل است و دوست داشتنی. این اما همه ماجرا نیست. فیلم سرشار از ریزهکاریهای متعددی که تلنبار شدنشان روی هم به جای خدمت به فیلم، به خاطر پراکندگی، خُلق تماشاگر را تنگ میکند. حکایتهای انقلابی، محدودیتهای دخترانه و آداب سرکوبگر، یک عشق کودکانه و بیهویت و انبوهی پلان از مراسم عزاداری در روستاهای یزد و البته گاراژی در تهران. دست آخر اما آبیار که گویی خودش هم در کلاف بیسر و تهی گیر افتاده با یک بمب بهار فیلمش را خزان میکند. کاش میشد آبیار را راضی کرد تا نیمی از فیلمش را کوتاه کند و یک کار جمعوجور کودکانه و دلنشین تحویل تماشاگر دهد که مخاطب کم سن و سالتر و بزرگسال را راضی نگه میداشت. کار سختی نیست تصور فیلم آبیار بدون آن بخشهای انیمیشن که قبل از شروعشان قصهاش تعریف شده بود. آن وقت تماشاگر مجبور نبود بعد از شنیدن روایت کودکانه قصه انیمیشن آن را هم ببیند تا فیلمساز مطمئن شود تماشاگر شیرفهم شده است.
ابد و یک روز-سعید روستایی
درباره ابد و یک روز بیش از هر چیز سن و سال کم کارگردان آن، سانسهای فوقالعاده اکران فیلم و بازی خوب بازیگران آن به گوش میخورد. اما باید گفت ابد و یک روز هر چه از لحاظ فنی و تکنیکی خوب و بیش از انتظار باشد، از حیث مفهوم و مضمون یک فیلم سیاه اجتماعی است. از این منظر نیز نقدهای زیادی به این فیلم شده است. از «محمدتقی فهیم» تا «مسعود فراستی» و شاید جالبترین نقد را «جواد شمقدری» بر این فیلم نوشت. جواد شمقدری رئیس سابق سازمان سینمایی طی نقدی که نوشت معتقد است فیلم سینمایی «ابد و یک روز» به رغم برخی اظهارنظرها در تأیید محتوای به اصطلاح اجتماعی این فیلم، پازلی را در کنار برخی آثار داخلی و خارجی ضدایرانی تکمیل میکند تا دیگر شکّی باقی نماند که جامعه ایران اسلامی همه ظرفیتهای لازم را برای فروپاشی و نابودی کامل دارد. از نظر شمقدری «ابد و یک روز» در کنار دو فیلم «۳۰۰» و «یک خانواده محترم» سهگانهای را شکل میدهد که به خوبی جمله معروف رئیسجمهور جنجالی آمریکا یعنی «جورج بوش» پسر را تأیید میکند که «ایران محور شرارت است!»
در نظر شمقدری، «ابد و یک روز» حتی از حیث فنی هم فیلم کاملی نیست:
فیلم «ابد و یک روز» فیلم کامل و بینقصی نیست، اتفاقاً ضعفهای بسیاری دارد همچون ماراتن دیالوگهایی که بر آن پایانی نیست و فقط این نویسنده است که هر بخش از بگومگوها را همچون پایان هر راند مسابقه مشتزنی با زنگی به پایان میرساند. همچنان که نتوانسته در نمادسازیها خوب عمل کند به طوری که تصویر نهائیش کمی مغلوط و تشخیص آن کمی سخت است. (البته این ضعف عمدی یا سهوی به مدد فیلم آمده است تا در حاشیه امن قرار بگیرد و راه فراری داشته باشد.) مثل مجسمهسازی است که مهارت لازم را نداشته تا آناتومی تمامي اعضا را بهخوبی بتراشد اما با کمی دقت میتوان تشخیص داد، پیکرتراش اشارت به چه چیزی دارد. برای همین بر بعضی دیرباوران حرجی نیست اگر در تشخیص این پیکر به بیراهه روند و به شک بیفتند و دغدغه خود را که همان بیان متعهدانه و مصلحانه دردهای اجتماعی است، بر فیلم حمل کنند و اتفاقاً فیلم را دردمندانه و متعهدانه بنامند!
نظر شما