به گزارش «نماینده»، محسن خزعلی فرزند مرحوم آیتالله ابوالقاسم خزعلی با اشاره به دیدار چندی پیش خود با حجتالاسلام سید حسن خمینی گفت: به دلیل اینکه حاج حسن آقا در دوران بیماری آیتالله خزعلی چند باری به عیادت آمده بودند و در مراسم ختم و تشییع هم شرکت کرده بودند، برای بازدید به دیدار وی رفتیم.
محسن خزعلی با اشاره به اینکه در این دیدار بنده نکتهای را از آیتالله خزعلی در خصوص رهبر معظم انقلاب مطرح کردم، گفت: بنده ابتدا به حاج حسن آقا گفتم که همانطور که میدانید آقای خزعلی (ره) تضعیف رهبری را حرام میدانستند و صریحاً میگفتند در این زمان که امثال داعش و دیگران شدیداً شیعه را تهدید میکنند، پرچم مبارزه با دشمنان علی(ع) به دست آیتالله امام خامنهای است.
محسن خزعلی ادامه داد: حاج حسن خمینی پس از این سخنان بنده خیلی محکم اظهار داشت که "من هم اعتقادم این است که هیچ کس حتی ایرانیهای غیر مسلمان نباید رهبری را تضعیف کنند، چرا که رهبری آیتالله خامنهای در این سالها آنقدر مدبرانه و حکیمانه بوده که باعث ایجاد قدرت و اقتدار بالایی در سطح منطقه شده است، اقتداری که هیچوقت نه قبل از انقلاب و نه بعد از انقلاب ایران نداشته است".
وی همچنین به ذکر خاطرهای در این جلسه اشاره کرد و ادامه داد: در آن جلسه یکی از خادمان با اخلاص و باصفای بیت امام داستانی را نقل کرد به این شرح که روزهای آخر حیات مبارک امام خمینی(ره) بود و خانواده شهدا از یکی از استانها برای دیدار به محضر ایشان آمده بودند. زمانی که امام خواستند سخنان خود را شروع کنند پیرمردی که پدر دو شهید بود از جای خود برخاست، تمامقد ایستاد و گفت حضرت امام اجازه بدهید یک نکته را بگویم، من دو پسر بیشتر نداشتم یکی مدتها قبل و دیگر پسرم بهتازگی شهید شده و امروز مراسم تشییع او در شهرمان است و قرار است او را تشییع کنند. در همین حال امروز اسم من را برای دیدار با شما پذیرفته بودند و من بین دوراهی حضور در مراسم تشییع فرزندم و دیدار با شما قرار داشتم ولی چون دیدار با شما برایم مغتنم بود به همسرم گفتم تو به فیض تشییع و دفن پسرمان برس که آخرین فرزند ماست و من به دیدار و زیارت امام خمینی میروم. امروز هم به اینجا آمدم تا شمارا ببینم و اکنون هم برخاستم تا فقط همین را بگویم که دیدن چهره شما را من ترجیح دادم به تشییع پسرم. همین چند کلام آن پیرمرد حال امام(ره) را دگرگون کرد. چون امام(ره) به خانواده شهدا و مردم اعتقاد ویژهای داشتند و بعد از صحبتهای آن پیرمرد بغض گلویشان را گرفت و فوراً صحبتهای خود را پایان دادند و به اندرونی رفتند و با هیچکس حرف نمیزدند. ایشان میگفت بعد از آن موضوع دیگر ما نه خنده امام را دیدیم و نه حال صحبت داشتند.
نظر شما