به گزارش هفته نامه «نماینده» در کافه گپ این هفته سراغ «پرویز سروری» رفتیم و صحبت از ریزهکاریهای زندگیِ قائم مقام جمعیت رهپویان انقلاب اسلامی و رئیس کمیسیون نظارت شورای شهر تهران، گپوگفتی صمیمی را رقم زد...
* چطور با همسرتان آشنا شدید؟
همسرم آن زمان در میاندوآب زندگی میکرد. اوایل انقلاب درگیریهای ضدانقلاب به آنجا هم کشیده شده بود و همسرم برای گرفتن کمکهای فرهنگی از سپاه به تهران آمده بود. من هم در سپاه بودم. نقطه آغاز آشنایی ما آنجا بود. تحقیقات لازم را از طریق یک واسطه انجام دادم. هماهنگیهای لازم برای صحبت ما فراهم شد، به توافق رسیدیم و بعد خانوادهها ادامه کار را انجام دادند و توفیق ازدواج با ایشان پیش آمد.
* چه سالی بود؟ شما و همسرتان چندساله بودید؟
سال ۵۹ بود. من۲۰ ساله بودم. ایشان هم حدوداً در همین سن و سال بودند.
* شرایط خاصی برای ازدواج داشتید؟
نه. توقعات پایین بود. همسرم حتی برای مهریه میگفت قرآن و شاخه نبات کافی است. با اصرار من و مادرم ۵ سکه به عنوان مهریه تعیین شد. وضع مالی من هم خوب نبود اما آمادگی داشتم هر چقدر که ایشان میگوید را قبول کنم، اما ایشان زیر بار نمیرفت. شخصیت و دیدگاه طرف مقابل مهم بود نه اموالش! میخواستیم زندگی را با هم بسازیم نه مثل حالا که جوانها توقع دارند زندگیشان به صورت کامل ساخته شود، بعد ازدواج کنند! توقعات حداقل بود اما علاقه و محبت در اوج. من همیشه در حسرت روزهای نداری اما گرم آن روزها هستم. کمال همکاری و علاقه را با هم داشتیم. برای هم میمُردیم(با خنده). زندگیمان با آرامش و مبتنی بر علاقه بود.
*چه مدت بعد از عقد زندگی مشترکتان را شروع کردید؟
چون جنگ بود، شرایط برای برگزاری مراسم فراهم نبود. مهمانی خیلی سادهای برگزار و زندگی مشترک ما آغاز شد. مسئله جالب اینکه وقتی عقد کردیم خیلی رمانتیک پشت وانتی نشستیم و به منزل خودمان رفتیم. با اینکه فرمانده سپاه بودم، توان مالی برای گرفتن یک خانه مستقل را نداشتم. حدود ۲ سال با باجناقم در یک واحد زندگی میکردیم. همسرانمان شرایط سختی را تحمل میکردند چون باید در حضور ما حجاب میداشتند. در آن شرایط سخت همسرانمان با ما همکاری داشتند و به هیچوجه ما را تحت فشار قرار نمیدادند. من واقعاً مدیون فداکاریهای همسرم هستم. ایشان معلم بودند، ایشان با وجود فرزند کارهای منزل را هم به خوبی انجام میدادند. با وجود همه این مشکلات و کمبود امکانات، زندگی شاد و موفقی داشتیم و به هیچوجه احساس کمبود نمیکردیم.
* وقتی ازدواج کردید، درآمدتان چقدر بود؟
حدود ۱۵۰۰ تومان. جالب است بدانید آن زمان حقوق سپاه ۲۴۰۰ تومان بود. مجرد که بودم رفتم گفتم این حقوق برای من زیاد است، حقوقم را کم کنید. بنابراین حدود ۱۵۰۰ تومان حقوق میگرفتم. بعد از ازدواج تا مدتها خجالت میکشیدم بگویم حقوق اصلی مرا بدهید. چند ماه طول کشید تا بالاخره حقوق من هم حدود ۲۴۰۰ تومان شد.
* چند فرزند دارید؟
۲ پسر و ۲ دختر که همه ازدواج کردهاند. ۴ تا هم نوه داریم. یکی از نوههایم دانشجوست.
* ازدواج فرزندانتان هم به سادگی ازدواج شما برگزار شد؟
طبیعتاً مثل زمان ما نبود. اما چون فرزندانم با من همفکر هستند، پذیرفتند که سخت نگیرند. برای هر ۴ تا مراسم ازدواج متوسطی برگزار کردیم.
* مهریه عروسها و دخترهایتان چقدر بود؟
یکی از عروسها ۱۴ و دیگری ۵۰ سکه تعیین شد. دخترها هم گفتند مهریه آنها به اندازه مهریه دختر خانواده داماد باشد بنابراین مهریه یکی از دخترها ۱۱۰ و دیگری ۱۱۰ یا ۳۱۳ سکه بود.
* همسرتان بعد از به دنیا آمدن فرزند هم شغلشان را ادامه دادند؟
بله؛ تا زمانی که بازنشسته شدند. بچهها را با خود سرکار میبردند. همسرم قبل از ازدواج با من، یک فرزند داشت بعد از ازدواج با من خدا فرزند دیگری به ما داد. ایشان با ۲ بچه کوچک و درحالی که باردار بودند به سختی و با اتوبوس سرکار میرفتند. آن زمان محل کار ایشان جوانمرد قصاب و منزل ما در خیابان شادمان بود. همسرم هر روز این مسیر طولانی را طی میکرد. چون بروزی نمیدادند و شکایتی هم از سختی نمیکردند، من تا مدتها متوجه سختی ایشان نبودم. یکبار که وارد منزل شدم دیدم در حال گریه هستند. آن روز ظاهراً در اتوبوس خیلی اذیت شده بودند. از آن به بعد گاهی ایشان را با موتورسیکلت به سرکار میبردم.
* اهل خریدن هدیه برای همسرتان هستید؟
از افتخارات من است که هرازگاهی برای ایشان هدیه بخرم. البته به گرفتن هدیه گران قیمت اعتقاد ندارم، هرچند داشته باشم میگیرم. معتقدم با یک شاخه گل هم میتوان ابراز علاقه کرد. مناسبت برای هدیه گرفتن زیاد است. روز تولد همسرم، روز ولادت حضرت زهرا(سلاماللهعليها) و حضرت زینب(سلاماللهعليها) و... برای ایشان هدیه میگیرم. البته همه زندگی من مال ایشان است. ایشان باید به من هدیه بدهد.
* درکارهای منزل هم به همسرتان کمک میکنید؟
من از ابتدا به اصطلاح خروس خوان سرکار میرفتم و شغال خوان برمیگشتم و کم در منزل بودم. الان هم همینطور است و کم پیش میآید من ۸-۹ شب، خانه باشم و معمولاً آخر شب برمیگردم. جمعهها و زمانهایی که مهمان داریم اگر ایشان اجازه دهند در شستن ظرفها و کارهای دیگر کمک میکنم. البته ایشان بسیار پرکار هستند و اجازه نمیدهند. من هر وقت بتوانم کمکشان کنم، خوشحال میشوم.
* آشپزی هم میکنید؟
نه. فقط ۵-۶ نوع غذا بلدم؛ تخم مرغ؛ املت، تخم مرغ آب پز و... و. هر غذایی که تخم مرغ داشته باشد. در زمینه آشپزی خیلی بیاستعداد هستم (با خنده).
* اگر وقت خالی داشته باشید چه کاری انجام میدهید؟
وقت خالی خیلی کم دارم. چون شغل من طوری است که دائماً مورد رجوع مردم و رسانهها هستم، باید به روز باشم، برای همین تا جایی که بتوانم مطالعه میکنم.
* آخرین کتابی که خواندید چه بود؟
تهدیدها و فرصتهای امنیت ملی
* اهل ورزش هم هستید؟
نه؛ قبول دارم که کمبود وقت یک توجیه است اما متأسفانه کمترین زمان را برای ورزش میگذارم. چون ساعت ۶ سرکار میروم و ۱-۱۱ شب برمیگردم.
نظر شما