*چطور با همسرتان آشنا شديد و ازدواج كرديد؟
تقریباً ۲۱ ساله و سال سوم دانشگاه بودم که ازدواج کردم. آشنایی با همسرم هم از طریق یکی از اقوام نزدیکمان بود که ساکن اصفهان بودند. آن موقع چون قبل از انقلاب بود، مسائل خاص خود را داشت و ما به عنوان دانشجویان مذهبی و با دغدغههای انقلابی به دنبال فردی با ویژگیهای همسو با خود میگشتیم و با وسواس خاصی سعی میکردیم قبل از ازدواج، همدیگر را خیلی خوب بشناسیم. به همین دلیل با اینکه من ساکن تهران بودم، تقریباً ۵-۶ ماهی مرتب برای تحقیقات بیشتر و صحبتهای قبل از ازدواج به اصفهان میرفتم. اواخر سال ۵۶ بود که به تصمیم نهایی رسیدیم و یک مراسم عقد بسیار مختصر گرفتیم که فقط اقوام درجه اول من و همسرم بودن و شاید در مجموع ۱۰ نفر بیشتر نبودیم. کل هزینهای هم که شد در حد چند کیلو میوه و شیرینی بود.
*همسرتان چند ساله بودند؟
ایشان یکسالی با من اختلاف سن دارند. من متولد ۳۵ و ایشان ۳۶ هستند.
*همسرتان هم شرط خاصی برای ازدواج داشتند؟
یادم است که ایشان روی همسویی عقاید مذهبی و سیاسی حتی بیشتر از من سختگیر بود. به نوعی یک آزمون گزینش خیلی سخت را طی کردم. با اینکه مسائل انقلاب آن زمان هنوز اوج نگرفته بود ولی این مسائل برای ما خیلی مهم بود. من که در فضای دانشگاه بودم و همسرم هم در اصفهان بسیار فعال بود و از شاگردان مرحوم استاد پرورش و در فضاي امثال ايشان در عرصههاي انقلابی فعال بودند.
*مهریه ایشان چقدر است؟
مهر السنه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
*شغلتان چه بود؟
از سال ۵۴ همزمان با دانشجو شدنم در شهرداری تهران مشغول به کار شدم.
*دوران عقدتان چقدر طول کشید؟
بعد از عقد به روزهای اوج مسائل انقلاب رسیدیم و دیگر فرصتی برای سامان گرفتن نداشتیم. بعد از پیروزی انقلاب هم بحث کردستان و جنگ نقده (کرد و ترک) پیش آمد که من به آنجا رفتم و همسرم همچنان اصفهان بودند. سال ۵۹ من به تهران آمدم و یک ساختمان قديمي وكوچك دو اتاقه اجاره كردم. جالب اینکه این خانه کوچک را هم با باجناقم شریکی گرفتیم. یک اتاق كوچك پایین و یکی طبقه بالا بود و آشپزخانه و سرویس مشترک داشت. در واقع همسرم و خواهرشان با هم در یک خانه ساکن شدند. آن زمان خیلی چشم و همچشمی بود و ما میخواستیم یک بدعت انقلابی در میان فامیل و دوستان بگذاریم. به همین دلیل زندگی بسیار سادهای را شروع کردیم حتی با همسرم قرار گذاشتیم که جهیزیه از خانوادهشان نپذیریم و هدیه هم از اقوام و دوستان قبول نکردیم. به همین دلیل اثاثيه خانه ما همان وسائل بسيار محدود و کهنه دوران دانشجویی من بود. آبان سال ۵۹، اولین فرزند ما به دنیا آمد و تا سال ۶۰ که من به عنوان شهردار به مهاباد رفتم، در تهران ساکن بودیم. آن زمان مهاباد تازه از دست کومله و دموكرات آزاد شده بود و بسيار ناامن بود. همسرم با فرزند کوچک، در شهر ناامن مهاباد همراه من بود. در شهري كه تنها یک خیابان آن دست نیروهای انقلابی بود و آن خيابان هم دائم مورد اصابت خمپاره و توپ ضد انقلاب بود.
*چند فرزند دارید؟
۳ تا دختر دارم که دوتای آنها ازدواج کردند. ۴ تا هم نوه دارم.
*دختر خانمهایتان هم به سادگی شما ازدواج کردند؟
در انتخاب دامادهایم بسیار دقت داشتم و قبل از خواستگاری حتماً خودم با دامادم صحبت میکردم. اگر شرایط اولیه مورد نظر مرا به لحاظ عقاید داشتند، اجازه میدادم که خواستگاری بیایند. در مراسم ازدواج هم همان سادگی ما تقریباً رعایت شد. دختر بزرگم فقط یک مراسم عقد ساده داشت و دختر دومم حتی همان را هم گفت نمیخواهم. بهجای مراسم عروسی هم یکی به سفر مشهد و یکی به عمره رفتند.
*مهریه دخترهایتان چقدر است؟
هر دو ۱۴ سکه بهار آزادی و هر دوی آنها را هم مقام معظم رهبری عقد کردهاند.
*اهل هدیه خریدن برای حاج خانم هستید؟
همسرم بسیار قانع است و شاید اگر همه زندگی ما را جمع کنید، ايشان حتی یک میلیون تومان طلا نداشته باشند! ولی اگر یک شاخه گل برایشان بخرم واقعاً خوشحال میشود و من هم سعی میکنم همیشه با هدیههای مختصر و مورد علاقهشان از ایشان قدردانی نمایم و محبتم را ابراز كنم. آنچه كه مورد اتفاق ماست اين است كه همچنان زندگي ساده و به دور از تجملات داشته باشيم. ايشان برايش يك كتاب بيش از وسائل منزل ارزش دارد.
*اهل کمک کردن در منزل هستید؟
هر زمان که فرصت باشد سعی میکنم هر کاری از دستم بربیاید، انجام دهم. مثلاً ظرفی باشد و یا جمع و جور کردن خانه و امثالهم. البته مديريت منزل و حتي تربيت فرزندان با همسرم بوده و ايشان در نبود من كه معمولاً بهخاطر مسئوليتهايي كه داشتهام بسيار كم در منزل بودهام، همه امور آموزشي و تربيتي فرزندان را به نحو مطلوب بر عهده داشته است.
*آشپزی هم میکنید؟
آشپزی بلد نیستم. زمان دانشجویی هم در حد املت آشپزی میکردم. خودم هم خیلی اهل غذا نیستم. اگر هم زمانی حاج خانم نباشند در حد نان و پنیر و یا تخممرغ میخورم. البته خانمم آنقدر خوب آشپزی میکند که هیچ وقت نیازی هم به آشپزی من نبوده است. حتی اگر سفری هم برود، غذای چند روز ما را آماده میکند. اگر چه تجربه نشان داده که اگر خانواده نباشد، آدم خیلی اشتها و میلی هم به غذا ندارد.
*چقدر در خانه عصبانی میشوید؟
من خیلی سعی میکنم مشکلات و خستگی ناشي از كار و مسئوليت را به منزل نبرم. ولی بههر حال انسان ممكن است در شرايطي عصباني هم بشود. من به این تجربه رسیدم که راز موفقیت در زندگی این است که انسان الفاظ محبتآمیز در خانه بهکار برد و زوجها در عین حال که در اوج صمیمیت و محبت هستند، قدری رودربایستی هم از یکدیگر داشته باشند تا حرمت یکدیگر حفظ شود و قبحشکنی نشود.
*اگر وقت خالی داشته باشید، چه کاری انجام میدهید؟
راستش من معمولاً وقت خالی خیلی کمی دارم. ولی اگر فرصتی پیدا کنم سعی میکنم که با خانواده به سفر بروم، یا اگر کاری در خانه هست انجام دهم.
نظر شما