به گزارش «نماینده»، برای بررسی علل عدم مهارت آموزی فارغ التحصیلان دانشگاهی و راه های حل این معضل، با دکتر مهدی فیض؛ معاون فرهنگی سابق جهاد دانشگاهی کشور به گفتگو نشسته ایم. دکتر فیض عدم تقسیم کار ملی بین دانشگاه ها را مهمترین علت این مسئله دانسته و از همسان بودن چشم انداز های دانشگاه های مختلف کشور و تبعات مربوط به آن سخن می گوید. مشروح گفتگوی چالشی و خواندنی ما با دکتر فیض پیش روی شماست.
علل تفاوت آموخته های دانش آموختگان دانشگاه و مهارت های مورد نیاز بازار کار کشور را چه می دانید؟ راه حل این معضل از نظر شما چیست؟
من فکر می کنم مسئله اصلی در این زمینه به شفاف سازی رسالت دانشگاه برمی گردد. ما باید رسالت دانشگاه را معین کنیم. ما باید بدانیم دانشگاه می خواهد مهندسین و نیروی انسانی مورد نیاز صنعت و بازار کار -با مدارک کارشناسی- را تامین کند یا می خواهد افرادی را تربیت کند که با طی دوره های تحصیلات تکمیلی، دوباره برای فعالیت علمی به صحن دانشگاه برگردند. اینها دو رویکرد مختلف است: تربیت فارغ التحصیل برای بازار کار یا تربیت فارغ التحصیل برای ورود به مقاطع تحصیلی بالاتر. هر کدام از این دو جهت گیری؛ نظام آموزشی خاص خود را طلب می کند. یکی در ضمن آموزش، نیازهای روزمره بازار کار و صنعت را لحاظ می کند کمتر به مباحث تئوری محض می پردازد و دیگری بحث های تئوریک را مدنظر قرار می دهد تا فرد را برای طی مقاطع تحصیلی بالاتر یا گرفتن پذیرش از دانشگاه های معتبر دنیا آماده کند. بنابراین اینها دو مسیر کاملاً متفاوت از یکدیگر است. واقعیت این است که ما در دانشگاه های داخل کشور هنوز تصمیم خاصی برای انتخاب یکی از این دو مسیر نگرفته ایم. بعضی کشورها دانشگاه ها را ماموریت محور کرده اند، مثلاً گفته اند ماموریت دانشگاه الف تربیت فارغ التحصیلانی برای بازار صنعت است و دانشگاه ب وظیفه اش تربیت افرادی تئوریک و نظریه پرداز در مقاطع دکتری و پسادکتری برای تامین نیازهای هیات علمی است. در این کشورها درواقع بعضی دانشگاه ها ماموریت ارتقاء وضع موجود صنعت را بر عهده دارند و برخی دیگر وظیفه دارند در مرز دانش حرکت کنند و به دنبال توسعه مرزهای دانش باشند.
به صورت دقیق تر، وضعیت دانشگاه های ما در این زمینه چگونه است؟
شما اگر چشم انداز دانشگاه های مختلف کشور را نگاه کنید، پاسخ این سوالتان را خواهید یافت. چشم انداز همه دانشگاه های کشور ما تقریباً کپی همدیگر است. فرضاً چشم انداز همه این است که جزء ده دانشگاه برتر کشور و صد دانشگاه برتر دنیا باشند. معیار دانشگاه برتر بودن را هم دقیقاً یک مسیر تعریف کرده اند و آن هم تولید مقالات بیشتر و حرکت در مرزهای دانش است. همین مسئله نشان دهنده همسان بودن ماموریت های دانشگاه های کشور است و نشان می دهد که هیچ تقسیم کار ملی ای در این حوزه صورت نگرفته است. تقسیم کار ملی به این معناست که هر دانشگاه بداند فارغ التحصیلانش در آینده قرار است در چه حوزه هایی فعالیت داشته باشند. به علت صورت نگرفتن این تقسیم کار ملی؛ دانشگاه ها اغلب بر اساس سلیقه های درون دانشگاهی پیش می روند. یعنی بسته به اینکه یک گروه آموزشی بخواهد چه سبکی را دنبال کند، ویژگی های خروجی های آن دانشگاه مشخص خواهد شد. به عنوان مثال دانشگاهی مثل دانشگاه شریف، سلیقه مدیریت و اساتیدش بر ادامه تحصیل تا مقطع دکترا و پذیرش گرفتن از دانشگاه های معتبر دنیا بوده است، لذا نظام آموزشی آن هم بر مبنای همین سلیقه طراحی شده است. اگر نظام آموزشی دانشگاه متناسب با هدف پوشش نیاز بازار کار طراحی نشود؛ نمی شود با فعالیت های فوق برنامه صرف، این نقیصه را برطرف کرد. فعالیت هایی هم که در این راستا در برخی دانشگاه ها صورت می گیرد، از جنس فعالیت های فوق برنامه است. طبیعتاً فعالیت فوق برنامه- به تعبیر خودمانی- یک فعالیت مستحبی است که اگر شد، انجام می دهیم و اگر هم نشد، انجام نمی دهیم و هیچ اتفاق خاصی رخ نمی دهد! یعنی اگر دانشجو وقت داشت، بهتر است انجام دهد و اگر هم وقت نداشت، طبیعتاً درسش اولویت اصلی خواهد بود.
این برنامه ریزی کلان و تعیین حوزه فعالیت هر دانشگاه، وظیفه کیست؟
طبیعتاً این کار از وزارت علوم-به تنهایی- ساخته نیست. بلکه باید ترکیبی از وزارت علوم و دستگاه های بازار جذب فارغ التحصیلان دانشگاهی-مانند وزارت صنایع، نفت، بازرگانی و غیره- این مسئله را برنامه ریزی و دنبال کنند. البته سالهای قبل پروژه هایی تحت عنوان نیازسنجی بازار کار در حوزه متخصصین فارغ التحصیلان دانشگاهی صورت گرفته است که محور آنها هم موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی در زیرمجموعه وزارت علوم بوده است. البته در تیم مطالعاتی این پروژه افرادی از وزارتخانه های دیگر مانند وزارت صنعت، کار و غیره هم وجود داشته و به نوعی یک پروژه ملی بوده است. ولیکن بااینکه این فعالیت پژوهشی در زیرمجموعه وزارت علوم صورت گرفته است، اما هیچوقت سازمان سنجش و نظام پذیرش دانشجوی ما، با توجه به نتایج این پروژه دانشجو پذیرش نکرده اند. معمولاً پذیرش دانشجو بر اساس ظرفیت دانشگاه ها و یک پروسه مدیریتی از پایین به بالا است. دانشگاهی می گوید من ۱۲۰ دانشجو می گیرم و وزارتخانه هم موافقت می کند، ولی اینکه آیا جامعه کشش لازم برای جذب این تعداد افراد را دارد یا نه، اصلاً موضوعیت نداشته است. البته این کار، همانظور که عرض کردم یک کار فرادستگاهی است و محدود به وزارت علوم و یا دانشگاه ها نمی شود. ولی معتقدم تحولات بایستی از دانشگاه ها اتفاق بیفتد. یعنی اگر دانشگاه دغدغه این موضوع را داشته باشد می تواند وزارت علوم را نسبت به این مسئله حساستر کند تا وزارت علوم هم دستگاه های مرتبط شغلی در این مسئله را فعالتر کند. نباید منتظر بود تا این تحول از بالا به پایین اتفاق بیفتد. از یک نظام دانشگاهی پویا انتظار می رود که این نگرانی و دغدغه را با احساس مسئولیت، از پایین به بالا هم دنبال کند. اینکه دانشگاه بگوید من تنها وظیفه تربیت فارغ التحصیل را بر عهده دارم و سازمانهای بالادستی خودشان وظیف شان را در این زمینه انجام دهند، از یک نظام دانشگاهی مسئول و پاسخگو پذیرفته نیست.
مسئله دیگر در این حوزه؛ عنوان "نخبه" و شناسایی و معرفی افراد "نخبه" به جامعه است. چرا سیستم آموزشی-ارزشیابی ما تنها تعداد مقالات و تحصیلات یک فرد را به عنوان معیار نخبگی می شناسد؟ فرضاً چرا افراد کارآفرین دارای معدل پایین تر "نخبه" معرفی نمی شوند؟ نگاه موجود را چقدر درست می دانید؟ این مسئله در کشورهای پیشرفته به چه صورت است؟
واقعیت این است که نظام شناسایی و معرفی افراد نخبه در کشورهای دیگر از یک مدل یکسان و به قولی استاندارد شده پیروی نمی کند. حتی در کشورهای پیشرفته یا توسعه یافته هم این مسئله یکدست نیست. یعنی برخی کشورها مثل ما با همین معیارها افراد را ارزیابی می کنند و برخی هم معیارهای متفاوت دیگری را در نظر می گیرند. مسئله المپیاد در این زمینه شاخص خوبی است. ما می بینیم برخی کشورهایی که ما توقع داریم در المپیادها درخشان ظاهر شوند؛ این مسئله را جدی نمی گیرند و اصلاً اعتقادی به سبک المپیاد ندارند، در مقابل برخی می خواهند حتماً در المپیادها درخشان باشند. لذا تفاوت دیدگاه در این زمینه در کشورهای پیشرفته نیز وجود دارد. ولی ما اگر بخواهیم واقعیت مسئله را دنبال کنیم؛ بایستی بین افراد مستعدِ نخبه شدن و افراد نخبه تمایز قائل شویم. ما اگر با عینک فرهنگ دینی خودمان هم به قضیه نگاه کنیم می بینیم که برخی از پیامبران، تنها "نبی" هستند و "رسول" نمی شوند، برخی از رسولان، پیامبر اولوالعزم می شوند و برخی از پیامبران اولولعزم به مقام "امامت" می رسند. لذا من تاکید دارم که ما نباید به این راحتی عناوین را خرج هر چیزی کنیم. لذا ما نباید به این راحتی برچسب "نخبه" بر روی افراد بزنیم، ولیکن افراد زیادی هستند که استعداد نخبه شدن را دارند. باید اسم های جدید برایش ابداع کنیم، مثلاً نفر اول کنکور فرد مستعدی است نه نخبه. نخبه فردی است که توانسته از ظرفیت های فردی خودش برای ایجاد تحول و جریان سازی در سطح جامعه استفاده کرده، یک منفعت ملی برای کشور کسب کند.
پس معتقدید بایستی تعریف ما از واژه "نخبه" دچار تغییر شود...
حتماً همین طور است. ما اگر به شخصیت های تاثیرگذار نگاه کنیم، می بینیم که آنها غالباً بالاترین رتبه علمی زمان خودشان را هم نداشته اند، اما به دلیل جامعیت موجود در شخصیت شان توانسته اند جریان ساز باشند. به عنوان مثال، حضرت امام(ره) قطعاً یک نخبه است؛ ولی ممکن است بنابر برخی اظهارنظرها جایگاه فقهی ایشان نسبت به برخی فقهای دیگر همزمان با خودش اندکی هم پایین تر بوده باشد. اما جامعیت امام(ره) وقتی در کنار جایگاه فقهی ایشان قرار می گیرد، ترکیبی می سازد که جامعه ایران و جهانی را می تواند متحول کند و یک نخبه به معنای واقعی شکل می گیرد. بنابراین ما در تربیت افراد مستعد، باید این جهت گیری را داشته باشیم. ما باید سعی کنیم افراد مستعد را تبدیل به شخصیت های جامع و چندبعدی کنیم. این ماموریت هم بر عهده بنیاد نخبگان است که باید در شناسایی و برچسب زدن به این افراد و هدایت تحصیلی-تربیتی آنها این مسائل را لحاظ کند. رسیدن از مرحله استعداد به نخبگی باید با مدیریت و هدایت بنیاد نخبگان ساماندهی شود. در این مدل، علم به عنوان سوژه اصلی نخبگی مطرح نخواهد بود، بلکه می تواند به عنوان یکی از سوژه های موثر در فرآیند نخبگی فرد به حساب آید. هنر می تواند یک سوژه نخبگی به حساب آید و نخبگی بر محوریت آن شکل بگیرد. سیاست، مهارت، کارآفرینی، داشتن شم اقتصادی و مسائلی از این دست -که با علم مصطلح آکادمیک کاملاً متفاوت هستند- می توانند هر کدام به عنوان سوژه های نخبگی مطرح باشند. ما باید سعی کنیم این نگاه را تبدیل به فرهنگ کنیم و این مسئله بر عهده بنیاد نخبگان است. زیرا بنیاد نخبگان یک سازمان ملی و فراتر از دانشگاه ها است که خودش به دانشگاه ها خط دهی می کند.
به نظر شما مسابقه "فن آورد" چقدر می تواند در تغییر نگاه جامعه به این مسئله موثر باشد؟
به تعبیر حضرت امام(ره)، دانشگاه مبداء تحولات است. از طرفی، این که یک نهاد دانشگاهی به دنبال جاانداختن این مسئله باشد که همه چیز در علم-به معنای علم رسمی آکادمیک و دانشگاهی- خلاصه نمی شود و باید عناصر دیگری هم در یک دانش آموخته وجود داشته باشد، بزرگترین نقطه قوت مسابقه "فن آورد" به حساب می آید. به علاوه وقتی دانشگاه صنعتی شریف بخواهد این مسئله را دنبال کند، بر اهمیت مسابقه "فن آورد" می افزاید. چون که اگر یک دانشگاه درجه دوم یا سوم این کار را انجام دهد، ممکن است گفته شود اینها چون از نظر علمی قوی نیستند، می خواهند با طرح سوژه های دیگری، خلاء خودشان را جبران کنند! ولی این مسئله در مورد دانشگاه شریف به ذهن هیچ فردی خطور نمی کند. امیدوارم با زحماتی که دوستان مسابقه "فن آورد" متحمل می شوند، به تدریج زمینه تغییر نگاه جامعه در این حوزه فراهم شود. نکته دیگر اینکه؛ یکی از عناصر اصلی تاثیرگذار در این زمینه، قطعاً اساتید دانشگاه ها هستند و هرچه بتوانید اساتید دانشگاه را با این جریان همراه کنید و آنها در این مدل طراحی شده به عنوان عناصر اصلی جریان ساز دیده شوند، این حرکت سریعتر پیش خواهد رفت.
نظر شما