«نماینده»؛ حنیف غفاری/ جدال ميان کاخ سفيد و کنگره بر سر توافق هسته اي با ايران همچنان ادامه دارد. يارگيري دو لابي يهودي-صهيونيستي آيپک و جي استريت از جمهوريخواهان و دموکراتهاي سنا و مجلس نمايندگان همچنان ادامه دارد. لابي ايپک در اين برهه حامي حزب جمهوريخواه و لابي ليبرال يهودي جي استريت حامي رويکرد اوباما در حمايت از توافق نهايي با ايران است. هر روز يکي از سناتورها يا اعضاي مجلس نمايندگان با صدور بيانيه اي موافقت يا مخالفت خود را با توافق نهايي اعلام مي کند و تحليلگران مسائل آمريكا روزانه آخرين آمار موافقان و مخالفان توافق هسته اي با ايران را رصد مي کنند. موسسات نظرسنجي نيز در اين برهه دست به کار شده و با تکيه بر نظرسنجي هايي بعضا دست ساز و تصنعي، در صدد القاي مخالفت يا موافقت مطلق شهروندان آمريکايي با توافق نهايي هستند. اختلاف نتايج نظرسنجي ها در آمريکا به گونه ايست که اعتبار اکثر آنها را در نزد تحليلگران از بين برده است.
آنچه در زمين منازعه در آمريکا و ميان کاخ سفيد، کنگره، لابي هاي رسمي و غير رسمي قدرتمند رخ مي دهد، نوعي "جدال سياسي" بر سر پديده " توافق نهايي با ايران " است. به عبارت بهتر، در صحنه قانونگذاري و اجرايي آمريکا شاهد شکل گيري نوعي جدال سياسي ميان کبوترها و بازهاي ايالات متحده هستيم. برگزاري انتخابات رياست جمهوري آمريکا در سال ۲۰۱۶ ميلادي اين روند را تشديد کرده است. صحنه جدال سياسي ميان دو حزب دموکرات و جمهوريخواه بر سر توافق هسته اي با ايران به اندازه اي
هيجان انگيز است که هر مخاطبي را مجذوب خود مي سازد!
مي توان اين جدال را به نوعي طناب کشي سياسي در قلب واشنگتن و ميان کاخ سفيد و کنگره تشبيه کرد. بديهي است که اين رقابت خالي از هيجان رسانه اي و تبليغاتي نخواهد بود، خصوصا براي کساني که معمولا علاقه اي نسبت به رصد و تحليل آنچه در ماوراي اين طناب کشي سياسي رخ مي دهد ندارند ...
در دوران رياست جمهوري جرج بوش و زماني که نومحافظه کاران
آمريکا به رهبري ايروينگ کريستل، ريچار پرل، پل ولفويتس و ... به معماران تئوريک سياست خارجي آمريکا تبديل شدند، "نابودي ايران اسلامي" به يک هدف اعلامي، رسمي و عيني در سياست خارجي دولت قبلي آمريکا تبديل شد. گذار آمريکا به هزاره سوم و بروز سندرم توهمات قرن بيست و يکمي! اين نگاه را در سياست خارجي دولت بوش پررنگ تر کرد. "خاورميانه جديد " هم دقيقا بر همين مبنا، يعني ترسيم "خاورميانه منهاي ايران انقلابي" در اتاقهاي فکر نومحافظه کاران قد علم کرد. درست در همان دوران بود که افرادي مانند زبيگنيو برژينسکي مشاور امنيت ملي سابق کارتر، مادلين آلبرايت وزير امور خارجه دولت بيل کلينتون و برخي ديگر از چهره هاي سرشناس حوزه سياست خارجي آمريکا در مقابل نومحافظه کاران قد علم کردند. برژينسکي که خود سابقه تقابل نظامي محدود با ايران (در جريان حادثه طبس و ماجراي گروگانهاي آمريکايي) را در سالهاي ابتدايي پيروي انقلاب اسلامي داشت، صراحتا به بوش و چني در خصوص عواقب تقابل با ايران هشدار داد.
"پذيرش ايران قدرتمند" مغز استخوان تز برژينسکي را تشکيل
مي داد. اين تز، منبعث از تفکرات رئاليستي برژينسکي و محاسبات عيني او و هم فکرانش در صحنه سياسي و بين المللي آمريکا بود. برينسکي معتقد بود هر اندازه واشنگتن در پذيرش ايران قدرتمند در منطقه و يادگيري قواعد زندگي در کنار اين پديده غير قابل تغيير درنگ کند، صرفا هزينه هاي بازي آمريکا در منطقه و جهان به صورت تصاعدي افزايش خواهد يافت و در نهايت دو حزب جمهوريخواه و دموکرات ايالات متحده را زمينگير خواهد کرد.
پس از شکست بوش در عراق و افغانستان و زمينگير شدن نيروهاي آمريکايي در اين دو کشور، توهمات ايده آليستي در انديشه سياسي نومحافظه کاران رنگ باخت! افرادي مانند فرانسيس فوکوياما واضع نظريه پايان تاريخ که انديشه هاي آنها به مبناي فکري و نظري سياست خارجي نومحافظه کاران تبديل شده بود، به اشتباه بودن بخش مهمي از نظريات خود اذعان کردند. در چنين شرايطي دولت بوش به پيام آور شکست و عقبگرد در سياست خارجي ايالات متحده تبديل شد. همين موضوع زمينه را براي حضور اوباما در کاخ سفيد مهيا ساخت. اوباما در سال ۲۰۰۸ ميلادي با شعار "ايجاد تغيير در سياست خارجي آمريکا" و به طور مشخص تغيير در مناسبات واشنگتن –تهران وارد کارزار انتخابات شد. او توانست به راحتي بر جان مک کين نامزد حزب جمهوريخواه غلبه پيدا کند و وارد کاخ سفيد شود.
با اين حال در سال ۱۳۸۸، زماني که انتخابات رياست جمهوري در تهران برگزار شد، اوباما "شعار تغيير" خود را به کناري نهاد و پروژه براندازي نرم در ايران را هدايت و مديريت کرد. اوباما تصور مي کرد با کپي سازي مضحک و معيوب از کودتاي ۲۸ مرداد به شکل نرم در قالب حمايت از فتنه سبزمي تواند اقتدار و امنيت ملي ايران را به خطر بيندازد. در جريان فتنه سال ۱۳۸۸، اوباما نه تنها پيام آور تغيير سياست نادرست آمريکا در قبال ايران نبود، بلکه به نماد "براندازي نرم" در قبال ايران تبديل شد. رئيس جمهور پر ادعاي آمريکا و وزير امور خارجه سابق وي هيلاري کلينتون راهبران نوعي شيفت تاکتيکي در ميدان نبرد عليه ايران بودند. اين شيفت تاکتيکي تبديل "جنگ نظامي" به " براندازي نرم " بود. درست در همان ماههاي آشوب و فتنه، برِژينسکي که اتفاقا مشاور انتخاباتي ارشد اوباما نيز محسوب
مي شد، بار ديگر به رئيس جمهور آمريکا در خصوص تقابل با ايران هشدار داد. برژينسکي همچنان که در قبال بروز هر گونه تقابل نظامي با ايران به بوش هشدار داده بود، اين بار نيز در قبال براندازي نرم در ايران به اوباما هشدار داد. برژينسکي از اوباما خواست تا در سياست خارجي خود در قبال ايران تجديد نظر کرده و تا دير نشده است، در رويکرد خطرناک خود تجديد نظر کند. سرانجام پس از شکست فتنه آمريکايي در سال ۱۳۸۸، اتاقهاي فکر و استراتژيستهاي ارشد و کانونهاي تصميم ساز در سياست خارجي آمريکا تصميم به کار بر روي تز "پذيرش ايران قدرتمند" و حدود و ثغور اين پذيرش در حوزه تئوري، راهبرد پردازي، تاکتيکي، عملي و گفتاري شدند.
هم اکنون حدود ۵ سال است صورتبندي معماي ايران در آمريکا تغيير کرده است. خلاصه اين صورتبندي جديد به شرح زير است :
"آمريکا با نظامي مذهبي، انقلابي و متکي بر اسلام سياسي روبه روست که توانسته است طي بيش از سه دهه، علي رغم جنگ، تهديد، تحريم و براندازي نرم از سوي غرب خود را در کانون قدرت خاورميانه حفظ کند. ضريب تاثيرگذاري بالا و فوق العاده رفتار و بازي ايران در منطقه،
ايجاب مي کند که "پديده ايران قدرتمند" به جاي آنکه در سياست خارجي آمريکا پس زده يا انکار شود يا براي نابودي آن تصميم گيري شود، مورد اجماع قرارگرفته و رسميت يابد. "
ابن مبناي فکري روز به روز در ميان سياستمداران آمريکايي پررنگ تر مي شود. نکته بسيار مهم اينکه حتي در ميان برخي جمهوريخواهان سنتي مانند "کالين پاول" و " جيمز بيکر" و بسياري از چهره هاي مطرح ديگر اين حزب، کليت تز "پذيرش ايران قدرتمند" و "لزوم ارتباط با ايران " به عنوان يک مبناي اوليه پذيرفته شده است. در مقابل، برخي طيفهاي سياسي در آمريکا، علي رغم پذيرش قدرت ايران حاضر نيستند خود رابا اين واقعيت انطباق دهند.
آنچه امروز در ماوراي جدال سياسي در حزب دموکرات و جمهوريخواه بر سر برجام و توافق هسته اي با ايران مي گذرد تصويري کاملا ساده و ابتدايي و آماتور از منازعه اصلي و مبنايي در سياست خارجي آمريکاست. به عبارت بهتر، فارغ از آنچه در صحنه سياسي و تبليغاتي آمريکا رخ
مي دهد، شاهد شکل گيري نوعي "ديالکتيک گفتماني" ميان طرفداران" زندگي اجباري در کنار ايران قدرتمند" و" طرفداران تقابل مطلق با ايران" هستيم. اين ديالکتيک گفتماني طي دو سال اخير و در جريان مذاکرات هسته اي ميان ايران و اعضاي ۱+۵ به نقطه اوج خود رسيده و هر اندازه زمان مي گذرد، پررنگ تر خواهد شد. بنابراين بايد در نگاه تحليلگرايانه ما نسبت به تحولات جاري در سياست خارجي آمريکا، چالش سياسي شکل گرفته ميان دو حزب دموکرات و جمهوريخواه بر سر توافق هسته اي، با تصويري به مراتب واقعي تر و گسترده تر با عنوان ديالکتيک گفتماني طرفداران و مخالفان تعامل با ايران قدرتمند تبديل شود. همچنين در بررسي و مواجهه با ديالکتيک گفتماني جديد در آمريکا، نبايد اين واقعيت را فراموش کرد که هر دو حزب دموکرات و جمهوريخواه در تداوم خصومت با ملت ايران ترديد ندارند اما هر کدام راه حلي براي اعمال اين خصومت دارند. از اين رو تغيير اجباري رويکرد کبوترها و بازهاي آمريکايي در قبال ايران برگرفته از دوستي آنها در قبال ملت ايران نيست.
در چنين شرايطي تکليف دستگاه سياست خارجي ما در قبال ديالکتيک گفتماني شکل گرفته در آمريکا کاملا مشخص است. نخستين وظيفه ما، رصد هوشمندانه اين ديالکتيک و تزها، آنتي تزها و سنتزهاي ايجاد شده در دل آن خواهد بود. دومين وظيفه، اصرار بر اصول و راهبردها و خطوط قرمز و ثوابت راهبردي ماست. فراموش نکنيم که ديالکتيک شکل گرفته در آمريکا، معلول اصرار ما بر اين ثوابت و اثبات ناکامي واشنگتن در تغيير آنها بوده است. امروز، به تعبير مقام معظم رهبري در يک پيچ تاريخي مهم قرار داريم. بخشي از اين پيچ تاريخي ماهيت و جنسي "گفتماني-راهبردي" دارد. از اين رو نبايد با تقليل پديده ها و منازعات گفتماني در سياست خارجي آمريکا به "جدالهاي سياسي"، در قبال محاسبه ابعاد زمين بازي و از آن مهم تر، قواعد بازي رقيب دچار سوء تفاهم و خطا شويم.
در شرايطي که در آن قرار داريم، صحنه بازي پيچيده، زمان بازي محدود، خطاهاي محاسباتي (حتي در حوزه تاکتيکي) غير قابل جبران و رقيب ما سردرگم است. در اينجا دوباره بايد تاکيد کرد که شکل گيري ديالکتيک گفتماني جديد در آمريکا بر مبناي "لزوم پذيرش ايران قدرتمند در خاورميانه"، معلول اصرار کشورمان بر استراتژي ها و خطوط قرمز سياست خارجي ما بوده نه "عدول از اين استراتژيها"! از اين رو اصلي ترين پيش شرط هدايت و مديريت معادله اي که هم اکنون در آمريکا رخ مي دهد، تقويت همين استراتژي ها و ثوابت و اصرار بر آنهاست.
نظر شما